محمد زارع شیرینکندی، پژوهشگر فلسفه و کلام: گفتوگویی با جیانی واتیمو، متفکر نامور ایتالیایی، در نشریه نوزاد «گفتمان پیشرفت» چاپ و منتشر شده که حاوی مطالبی شنیدنی و نکاتی شایان توجه و قابل تامل است. گفتوگو درباب نسبت دین و مدرنیته و پیشرفت در وضع کنونی غرب و برخی جوامع به ظاهر توسعه یافته و متجدد شرق(چین، ژاپن و کرهجنوبی) است. او در اوایل بحث بیان میکند که: «در الگوی پیشرفت غربی و بهتبع آن شرقی، دین با توجه به نگاه ابزاری، یا حذف میشود یا مورد استفاده سودمحور قرار دارد... . امروز در جامعه مدرن زمینه برای بازگشت دین وجود دارد، منتها نه دین سنتی، بلکه دینی که دینزدایی شده است و خدایی که خدای پس از مرگ خدا و مرگ خدای متافیزیکی است... . من از خدای پسامتافیزیکی دفاع میکنم... من متاثر از هایدگر و نیچه، با متافیزیک غربی مشکل دارم.» واتیمو در این باره
منبع اندیشهاش(هیدگر و نیچه) را بهصراحت ذکر میکند. هر دویِ نیچه و هیدگر خدای سنتی مسیحیت(خدای دین) و خدای افلاطونی- مابعدالطبیعی(خدای فلسفه) را در دوره جدید بیاثر و فاقد روح میدانستند و آشکارا «مرگ خدا» را اعلام میکردند. هر دو در انتظار خدای واپسین و تازه بودند، خدایی که با همه خدایان پیشین متفاوت است. به گفته هیدگر، آخرین خدا بهطرز خاصی بینظیر است و بیرون از تعین حسابگرانهای است که با اصطلاحاتی مانند تکخداباوری، چندخداباوری و همهخداباوری به بیان در میآید. پس واتیمو نیز همچون دو استاد تیزبین و هوشمندش به خدایی دیگر که با عالم پستمدرن – و نه عالم مدرن- سازگار باشد، میاندیشد، «خدای پسفردا» به تعبیر متفکری که او نیز با هیدگر و نیچه همسخن بود. خدای پسفردا «خدای مفهومی» و قائم به سوژه نیست و با طلب و جستن سوبژکتیو، در «علم منعندی» و «فکر و خود و رای خود» پیدا نخواهد شد.
واتیمو راجعبه پیشرفت خطی تاریخ و پایان تاریخ در لیبرالیسمِ فوکویاما میگوید که «من متاثر از نیچه به «غلبه بر غلبه» و عبور از نظریه خطی پیشرفت و پایان تاریخ لیبرالی قائلم و نظریه خود را پایان تاریخ نامیدهام؛ پایان تاریخ به منزله تاریخ خطی معین با هدف و غایت متعین. بنابراین سخت در برابر این مزدور -یعنی فوکویاما- قرار میگیرم که امروز باب میل رسانههای غربی سخن میگوید.»
میان «پایان تاریخ» او با «پایان تاریخ» فوکویاما فرقی است فارق، یعنی تفاوت از زمین تا آسمان است. «پایان تاریخِ» واتیمو «پایان مدرنیته» و تمامیت یافتن متافیزیک است اما «پایان تاریخِ» فوکویاما تازه اوج سلطه و سیطره مدرنیته بهواسطه حاکمیت مطلق و جهانی لیبرالیسم سرمایهداری است. «پایان تاریخ» واتیمو با «پایان فلسفه» و «پایان متافیزیکِ» هیدگر پیوند ارگانیک دارد. در نظر هیدگر، متافیزیک در قالب تکنیک مدرن به پایان رسیده و وظیفه تفکر گذشت از متافیزیک بهمعنای رسوخ در آن است، نه در معنای پشتسر گذاشتن و فراتر رفتن. واتیمو با بهرهمندی از کلام هیدگر، پایان متافیزیک را پایان تاریخی میداند که در پیشرفتهترین مراحل مدرنیته، شالوده هرگونه حقیقتی نابود گشته و دوره «پستمدرن» پدیدار میگردد. مقصود از پایان متافیزیک متحقق شدن ِهمه قوا و امکانات تاریخ غرب مدرن است، نه بسته شدن راهها و افقهای آینده. متفکران پستمدرن به اندیشیدنِ نوع و شیوه دیگر، شیوهای غیرمتافیزیکی، و نگاه به دوردستها دلمشغول و امیدوارند و تاریخ چهار، پنج سده اخیر را تمامیت یافته قلمداد میکنند. از نظرگاه واتیمو، اندیشه پستمدرن از تمام مبانی بشرانگارانه - ازجمله این رای که بشر در مرکزیت قدرت جهان است و در مرکز عالم در جای خدا نشسته است- وداع میکند و دیگر هیچ بنیاد و حقیقت متافیزیکی و اومانیستی و تکنولوژیکی را به رسمیت نمیشناسد؛ پس آنچه میماند چیزی جز «پایان مدرنیته» نیست.
دیگر نکته مهم و تفکرانگیزی که او به زبان میآورد، نکتهای است که هیدگر دههها پیش با نگرانی و نارضایی تحت عنوان «امریکنیسم» از آن سخن گفته است: «امروز این اروپا نیست که مظهر مدرنیته و پیشرفت است بلکه آمریکا بهشت گمشده آن است. امروز ما اروپاییها نگران لهشدن و انحلال فرهنگ بومی خود زیر چرخ جهانی شدن یا همان آمریکایی شدن هستیم.» معنای ژرفی در این کلام واتیمو نهفته است. رود مدرنیته از سرچشمه و منشأ اصلی و نخستینش جدا شده، در مسیر منحرف گشته و به سمت آمریکا گراییده است. اکنون آمریکا مظهر مدرنیته است نه اروپا. هیدگر از این وضع و روند بسیار ناراحت و نسبت به آن سخت بدبین بود. هیدگر میدانست که روزی آمریکا از طریق تفکر پرگماتیستی-پوزیتیویستیاش همه دستاوردهای مدرن را تصاحب خواهد کرد و اروپا اصول و ارزشهایش را در معرض خطر خواهد دید. هیدگر میگفت اروپا به کوری مبتلا شده و میان دو تیغه گازانبر آمریکا و شوروی(امریکنیسم و بلشویسم) که از حیث متافیزیکی یک چیزند، گرفتار آمده است. شاگرد هیدگر، مارکوزه، جامعه آمریکا را «تکساحتی»، مصرفی و فاقد اصالت تلقی میکرد. از سخن واتیمو نیز جز نگرانی از تخریب و نابودیِ فرهنگ و تباهیِ ارزشهای بومی اروپا چیزی استنباط نمیشود. فیلسوف اروپایی در فکر فرادهش، ماثورات، آداب و رسوم بومی خویش است و آمریکا مخرب آنها.
واتیمو درباره چین بهعنوان کشوری که میکوشد رقیب آمریکا باشد و در قدرت و مظاهر لذت و زندگی، با سبک زندگی آمریکایی رقابت کند، میگوید: «در چین دموکراسی و اراده عمومی و اراده انسان معنایی ندارد؛ برای همین تمدن به منزله امری متعلق به آحاد مردم اثر چندانی ندارد بلکه این افراد نوکیسه و تازه به دوران رسیده هستند که چین را پیش میبرند؛ البته با ارابههایی که به جای حیوان، انسان یا کارگران به آنها بسته شدهاند... . چین تنها سرمایهداران را نگران کرده نه منطق سرمایهداری را.» نظر واتیمو در این باب هم سخت سنجیده است. جامعه چین شبهمدرن بلکه امریکنیستی است یعنی شبحی از مدرنیته صوری آمریکایی در آنجا حضور دارد، جامعهای که صرفا به تولید انبوه و مصرف میاندیشد و میپردازد. از نشانههای توسعه چینی، تولید بنجلترین اجناس و کالاها و صدور آنها به کشورهای دیگر است. حرص سرمایهاندوزی و کنازی و تولید و صدور و تشبه شدید به غرب، آن را پیشرفته نشان میدهد. امروز اگر مارکس چشم باز میکرد و میدید که با نام او و اندیشههایش چه بیدادها و زورگوییها صورت میگیرد، در دم سکته میکرد. به اسم کمونیسم، سرمایهداری؛ نظام سیاسی مارکسیست و نظام اقتصادی کاپیتالیست! اینچنین شیری خدا خود نیافرید.