سیدجواد نقوی، روزنامهنگار: در گفتوگو با حجتالاسلام مجتبی نامخواه، پژوهشگر دانش اجتماعی مسلمین و مدیر گروه مطالعات اجتماعی پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم(علیه السلام) به بحث از تفسیر لحظه انقلاب و ربط تفکر و عمل انقلابی پرداختهایم. بخش نخست از متن این گفتوگو را از نظر میگذرانید.
یکی از مسائلی که با آن مواجهیم، تفسیر «لحظه انقلاب» است. عدهای لحظه انقلاب را اتفاقی قدسی میبینند و عدهای نگاهی جامعهشناختی و عدهای نگاه تاریخی دارند. امروز تفسیر لحظه انقلاب از جهتگیریهای سیاسی و منافع و تلقی دستههای سیاسی هم فارغ نیست. برای این مساله چه باید کرد؟! آیا میشود وحدتی تفسیری برای آن پیدا کرد؟ یا باید تفاسیری را که تا امروز وجود دارد، نقد کرد و باب جدیدی گشود؟
آنچه عجیب است تفسیرهای متعدد از لحظه انقلاب نیست بلکه اصل تفسیر لحظه انقلاب امروز میتواند برای ما عجیب باشد. در سالهای اخیر تلاش زیادی داشتم تا تحلیل امام(ره) از انقلاب اسلامی را بیشتر بفهمم و عقیده دارم امامخمینی در تحلیل انقلاب فقط رهبری کارگزاران تغییر متمایل 57 را برعهده نداشت بلکه توانست تفسیری متفاوت از نظم و انقلاب و جامعه و تغییر داشته باشد و این درنهایت به انقلاب اسلامی منتهی شد. تمام صحیفه و آثار امام(ره) را زیرورو کردهام تا متوجه شوم امام چه درکی از انقلاب بهطور اعم و انقلاباسلامی بهطور خاص و بهنحو اخص از «انقلاب اسلامی ایران» داشته است و به نتایجی رسیدهام که چهار مفهوم کلی «اسلام انقلابی» و «انقلاب اسلامی» و «انسان انقلابی» و «انقلاب انسانی» این ادبیات را صورتبندی کرده است. اما در تمام جستوجوهای من تصویر و تفسیر لحظه انقلاب از زبان امام غایب بود. یعنی امام تقریبا توضیح جامعی در هر چهار مفهوم و مرحله از سیر انقلاب داشت و همین سیر مفهومی و تاریخی بود ولی تفسیر لحظه انقلاب در این تحلیل غایب است. بهنظر من اگر بخواهیم تفسیر لحظه انقلاب را از نگاه خود امام-که در درون ماجراست- بشنویم -و این مسیر درونفهمی اهمیت بسزایی در مطالعات بیرونی جامعهشناختی دارد-امام در درون ماجرا بهنوعی دعوت به «حیرت» میکند. حیرت از یک جهت بیرونی محصول تاریخی است که در آن قرار داریم یعنی هگل نسبت به انقلاب فرانسه در چه موقعیتی است؟ در موقعیت بهت است. اینکه عرض کردم «تفسیر داشتن از لحظه انقلاب» عجیب است به همین دلیل است چون تفسیر داشتن از لحظه انقلاب به غیر از تحلیل داشتن از انقلاب و نظریه داشتن در باب انقلاب است. تفسیر لحظه انقلاب بهنوعی تحقیر آن است. در این تحقیر، این انقلاب نیست که تحقیر میشود بلکه کسانی تحقیر میشوند که بدون بهت از این رویداد حرف میزنند و آن را در حد یک انتخابات تقلیل میدهند. کسانی که لحظه انقلاب را تفسیر میکنند یک آمدوشد سیاسی را تفسیر میکنند که مثلا یک عضو اخراجی جبهه ملی رفت و یک عضو انشعابکرده جبهه ملی آمد و همین است و چیزی بیش از این در تفسیرها نیست و بعد شروع میکنند به تفسیرهای قاطع خود و براین اساس ایدئولوژیها استوار میشود. لذا در بحبوحه انقلاب ایران وقتی آن فیلسوف فرانسوی به ایران میآید تا ببیند در ایران چه خبر است، مشاهدات او به تحیر میرسد. تصور من این است که تحیر و حیرتی که امام ما را به آن دعوت میکند فراتر از تحیر فوکو است و تعجببرانگیز است که فلان متن دستی که برای معارف نوشته شده است و یا فلان شرقشناس دستچندم چنان قاطع درمورد لحظه انقلاب اظهارنظر میکند که انسان میماند که آیا تو اصلا پرسشی داشتی که آمدی و به این پاسخ رسیدی و این تفسیر تو از لحظه انقلاب نتیجه تلاش برای رسیدن به یک پاسخ است و یا به یک ایدئولوژی برای پیشبرد اکت سیاسی خود احتیاج داشتید. حال یا در بستر ضدیت با انقلاب و یا در بستر همگرایی با انقلاب و لذا تفسیر حیرت امام که در تفسیر لحظه انقلاب به آن میرسد. این حیرت یک حیرت متعالی است، همانطور که در مفاهیم عرفانی مفصلا داریم و دعوت به حیرت و ازدیاد حیرت آمده است، ما به این حیرت احتیاج داریم و در تفسیر امام اوج این حیرت زمانی رخ میدهد که انقلابی انسانی رخ میدهد و بهواسطه این انقلاب انسانی دگرگونی به وجود میآید و انسان انقلابی از دل آن خلق میشود. انسان پس از انقلاب بهتمامی، ویژگیهایی در برابر و یا بر ضد انسان پیش از انقلاب انسانی دارد. ولی چطور در مدت یک سال و یا حداکثر یک سال و دو ماه این انقلاب و دگرگونی درونی اتفاق افتاده و آنجاست که امام از امر غیبی صحبت میکند و از دست غیب میگوید. لذا باید در تفسیر لحظه انقلاب به این مساله دقت کنیم که ما در موقعیتی هستیم که اگر نسبت به این رویداد دقت نداریم، اساسا درکی از انقلاب نداریم و نمیتوانیم لحظه انقلاب و یا ابعاد دیگری از انقلاب را تفسیر کنیم.
در بحث با دوستان اهل علم هم گاهی به اینجا میرسیم که تحلیلها کفایت ندارند. در سطح فضای مجازی هم امثال آقایان دخانچی و بادامچی و... تحلیل میکردند که انقلاب اسلامی شبیه پیتزایی بود که یک قسمتش روحانیت، یک قسمت چپها و یک قسمت روشنفکران بودند و روحانیت بهکل آمد و پیروز شد و همهچیز را گرفت. البته این تفسیرها بهلحاظ علمی و تبیینی، موجه نیست. شدنی نیست که یک جمع 35میلیونی با هم انقلاب کنند و هیچ تفسیر کلیای نداشته باشند و صرفا عمل ناهماهنگ یک جمع پراکنده باشد. تفسیر شما این موارد را کاملا رد میکند و حتی تفسیر را هم برنمیتابد.
این تفسیرها به علایقی ایدئولوژیک و حتی علایقی پایینتر از ایدئولوژی و منافع سیاسی مرتبط است یعنی بیشتر دعواهای سیاسی است. علایق ایدئولوژیک است که تفسیر انقلاب را اینطور بسیط و ساده اعلام میکند. در تحلیل امام با همه اهمیتی که برای زمینههای انقلاب قائل است و هم زمینههای سلبی و نارضایتی از وضع موجود و هم صورتبندی معرفتی است که امام دارد و خود را در این چهار مفهومی که عرض کردم، در مرحله طرح اسلام انقلابی نشان میدهد. میان برداشتی که امام از انقلاب، اسلام و آموزههای اسلامی دارند و برداشت طرف مقابل-که [میشود گفت] متجددان و متحجران هستند- یک درگیری معرفتی و یک جایگزینی معرفتی شکل میگیرد و زمینه را برای انقلاب بهوجود میآورد ولی باز زمینه است و «لحظه انقلاب» نیست. آحاد جامعه ما درک وارونه و ناقصی از اسلام دارند و ظاهری ساده و کمعمق از اسلام در جامعه وجود دارد. امام در سالهای بعدی از اسلام ناب حرف میزنند و این اسلام روح و تحرک دارد، ابعاد اجتماعی و سیاسی و عمق معنوی و عرفانی دارد، وقتی به جامعه ارائه میشود بهیکباره حالتی از بهت و رجوع به «خودی» شکل میگیرد، شبیه ماجرای حضرت ابراهیم(ع) که در قرآن ذکر شده است. وقتی حضرت ابراهیم(ع) استدلالهای توحیدی میآورد و آیینها و اعتقادات موجود را نقد میکند، بهیکباره بهتی برای آحاد جامعه بهوجود میآید. امام(ره) میگوید این اتفاق در انقلاب اسلامی و در آن لحظه برای آحاد مردم رخ میدهد و بهیکباره با این جایگزینی مواجه میشوند. این فضا را فراهم میآورد تا دست غیبی خدا وارد جامعه شود و دلها را دگرگون کند و انقلاب درونی و بازگشت به فطرت و... دقیقا تعبیرات امام است و اینها در آحاد جامعه رخ داد. زمینه نارضایتی سیاسی و اجتماعی و... نیز مفصل قابل بحث است و درحالیکه همه این زمینهها وجود دارد، انسان ایرانی این قابلیت را بهدست میآورد تا از درون دگرگون شود. هرچه پیش برویم-حداقل امروز-در موقعیتی تاریخی و اجتماعیای نیستیم که لحظه انقلاب را تفسیر کنیم و انقلاب از جهتی غیب و غیاب دارد که آن لحظه است؛ ما میتوانیم به آن لحظه نزدیک شویم ولی لزوما نمیتوانیم آن لحظه را تفسیر کنیم.
امسال کتابی در حوزه شهری دیدم که تهران سال56 را از منظر توسعه بررسی میکرد، شهری مدرن ولی دچار توسعه نابرابر بهنحویکه 40 تا 50 درصد تهران کاملا مدرن بوده است. این دگرگونی امری اجتماعی و عجیب است. در یک لحظه آحاد به سمت کاری میآیند که شاید اخروی است در مستنداتی که هست از روی لباس جوانها و زنان میبینیم دیدگاهی توحیدی پیدا شده است و کاملا مشهود است. ویژگی امام و سایر متفکران همراهش چه بود که امری قدسی را رقم زدند؟ امروز نهایت دفاع مدافعان انقلاب این است که رتوریکی را مداوما اظهار میکنند و دیگر امری اجتماعی ملازم با آن دگرگونی تولید نمیشود؟
این دگرگونی فقط مختص تهران نیست، فقط برای 40 تا 50 درصد بافت سنتی جامعه نیست بلکه برای آحاد مردم است. آحاد مختلف جامعه این دگرگونی را تجربه کردند. حتی فوکو که به ایران آمده بود این را دیده است و میگوید از ملای روستایی تا کارمند شرکت نفت و تا زن چادری و... این را احساس میکنند.
خلبان با ریبن میگوید سلام ما را به امام برسانید و این برای فوکو سوال است که چرا خلبان از طبقه بورژوا بهدنبال امام میگردد؟
اولا این دگرگونی عمومی است اما اتفاقی که آن را رقم زده است... اگر بخواهیم بر این نقطه متمرکز شویم که چرا این اتفاق آن زمان رقم خورده و چرا الان رخ نمیدهد باید گفت امام اصل انقلاب را و محتوا را به فعل انسانی نسبت نمیدهد. تقریبا 50سال کار فکری مستمر همین آدمها و متفکرهای جریان اقلیت در درون حوزه علمیه و ارتباطی با فضای آکادمیک در کار است و اقلیت هم ارتباطی با فضای روشنفکری دارند ولی در اقلیت هستند. و در عینحال که اقلیت حوزوی هستند، پژواک و بازتاب گستردهای دارند و در عینحال که اقلیتی روشنفکر هستند، از نظر فکری کاملا بازتاب دارند - مثل جلال و شریعتی که از معدود روشنفکران همراه با این فضا هستند- که پژواکهایی قوی دارند اما امام انقلاب را به فعل اینها نسبت نمیدهد. اینها زمینه آن انقلاب را پدید میآورند و بهتعبیر امام جایگزینی دو اسلام است. ایشان برای این رویداد از تعبیر جایگزینی دو اسلام استفاده میکنند یعنی بهنوعی فرهنگ دینی را درگیر میکند، نه تحلیلی اجتماعی و دینی و آکادمیک را. درواقع آوردهای در فضای اجتماعی و فرهنگ عمومی است و هم عنصر درگیری در آن مهم است یا عمیقا با وضع موجود که ساخته و پرداخته التقاط متجددانه یا ساخته و پرداخته باورهای متحجرانه و مقدسمآبانه است درگیر میشود و از دل این درگیری آن فیض انقلاب - به یکمعنا تحفه الهی- به آحاد جامعه افاضه میشود. این مبنا توضیح فلسفی مفصلی دارد و حداقل براساس حکمت اسلامی و صدرایی این بحث مطرح است که شرط و امکان افاضه فیض، تضاد و درگیری است و این درگیری را امام در ایام انقلاب بازتولید میکند و در دورهای که دوره بازتولید انقلاب است، این درگیری یادآوری میشود. ویژگی درگیری و شمول در اسلام ناب انقلابی زمینه را برای یک دگرونی درونی ایجاد میکند و این دگرگونی به یک معنا در بقیه نیست و ادامه پیدا نمیکند.
هنری ژیرو که در کانادا استاد فلسفه تعلیم و تربیت است تزی دارد و میگوید در سیطره نئولیبرالیسم همه جهان بیخرد است. ما هم بعد از انقلاب -لااقل تاحدودی که به این سمت رفتهایم- بیخرد شدهایم. وقتی برمیگردید و فلسفه شناخت شهید مطهری را میخوانید یا فلسفتنای شهید صدر را میخوانید میبینید ما از 40 سال پیش تا امروز جلو نیامدهایم و حتی معکوس طی کردهایم. امروز من بهعنوان دانشجویی که اندیشه سیاسی میخوانم واقعا از نگاههای چپ اذیت میشوم. در این سیطره و نشر حتی در بین متفکران انقلابی یک کتاب در نقد این موارد نمیبینیم. نظریه اجتماعی پیشکش، حتی به مسائل روتینی که مسائل اندیشهای است و باید به آنها پرداخته شود، نمیپردازیم تا آنجا که انقلاب ایران مارکسیستی یا لیبرال تفسیر میشود. آقای قوچانی مقالهای دارد و رسما پیامبر را سرمایهدار معرفی کرده است.
ما گرچه نسبتی با متفکران انقلاب داریم اما از سنت متفکرین انقلاب گسستی جدی داشتهایم باید ابتدا روشن کنیم که وقتی میگوییم متفکر انقلاب یعنی چه و متفکر سنتی یعنی چه. ما مشخصا نحوه خاصی از تفکر را طی سالهای دهه بیست تا 50 سال بعد که به انقلاب منتهی شد، داشتیم. ما با این نحوه خاص تفکر طی این نیم قرن توانستهایم به مساله تاریخی خود که تغییر وضعیت اجتماعی بود پاسخ دهیم. ما با این نحوه تفکر توانستیم به انبوهی از مسالههای بههم پیچیده فکر کنیم و توانستیم برای مسالههای گوناگون حیات اجتماعی، پاسخ ابداع کنیم. مسائلی که زاییده استبداد سیاسی و استثمار اقتصادی و استضعاف اجتماعی و استثمار فرهنگی و بسط خرافه در جامعه بودند. ما با این چارچوب فکری خاص در طی نیمقرن توانستیم به این موارد فکر کنیم. در دورههایی در غیاب یک قدرت خیرخواه، جامعه ایرانی امکانهای اجتماعی و فکری خود را برای درک و حل مشکل بسیج میکرد و راههایی پیدا میکرد. جامعه میتوانست مسائل خود را بفهمد و حل کند و پیش برود. در واقع یک دورهای این جامعه به نقطه قحطی رسید. کدام تفکر توانست وضع ما را دگرگون کند؟ کدام شیوه تفکر بود که توانست ذهنیت ایرانی و اسلامی و فلسفی و نظری ما را با عینیت اجتماعی ما پیوند دهد؟ به ما کنش بدهد و ما را از وضعیت واکنش خارج کند و به ما جرات اقدام بدهد و به ما دانش لازم برای کنش را اعطا کند و به ما امکان فعل اجتماعی بدهد تا بتوانیم تاریخساز باشیم و اقدام اجتماعی داشته باشیم؟ میخواهم ابتدا منظور از سنت فکری متفکران انقلاب را توضیحی بدهم و بعد به گسست بپردازیم. چگونگی تفکر بود که ما را از زیر یوغ صدساله تجدد[مآبی] خارج کرد و به ما امکان داد که در مواجهه با تجدد در موقعیتهای انفعالی و متحجرانه و... نباشیم. وقتی از فاصله و گسست از متفکران انقلاب حرف میزنیم باید اضافه کنم که متفکران انقلاب از موضع اقلیت بهلحاظ کمی ولی تاثیرگذار بهلحاظ کیفی هم از موضع حوزه و هم از دل فضای آکادمیک و روشنفکری هستند. یعنی بیشتر در بعد حوزوی و اسلامی خود تولید پاسخ میکنند و شاخه روشنفکری این کار -که جلال و شریعتی باشند- بیشتر تولید پرسش میکنند یا پرسشهای انسانی را پیش روی تفکر ما قرار میدهند که کاری بسیار مهم است. وقتی میگوییم گسستی از تفکر انقلاب داریم در حقیقت گسست از امکان مهمی است که جامعه ما توانسته در سالهای اخیر خود را با آن وفق بدهد و وضعیت خود را دگرگون کند.
این گسستی مهم است نه ساده و اینطور نیست که [فقط] به چند متفکر دلبستگی داشته باشیم. ما گسستی از یک سنت فکری داریم. منظور من واقعیت تاریخی انقلاب حیث مصداقیاش نیست، بلکه حیث مفهومی آن است، جنبه نظری انقلاب است. منظور از متفکر انقلاب کسی نیست که از دل تفکر مذهبی یا حوزوی یا از حوزه منورالفکری با رویداد انقلاب اسلامی ایران در سال 57 همراهی و همدلی داشته، بهویژه کسانی که در سالهای 56 و 57 با انقلاب همراه شدهاند و یا بیتفاوتیها منجر به همراهی و همدلی آنان شد. بسیاری در گوشهای از قم تفسیر قرآن داشتند و فروعات فقهی را میگفتند و وقتی نتایج را میدیدند، نسبتشان با انقلاب دگرگون میشد. بسیاری در محیطهای آکادمیک و کافهها و انجمنهای روشنفکری بودند و وضع آنها هم متفاوت شد. شاهرخ مسکوب هم با انقلاب همراه است و تعابیر عجیبی درمورد ورود امام به ایران دارد و مثلا میگوید روح به کالبد تاریخ ایران وارد شد. وقتی مساله متفکر انقلاب را مطرح میکنیم، گاهی درکنار متفکرانی قرار داریم و از کسانی حرف میزنیم که صورتمساله را سنت و تجدد میدیدند یا اصلاح سنت برای جمع و تفریق با تجدد مساله آنها بود و یا احیای سنت را درنظر داشتند. متفکران اصلاح و احیا کسانی بودند که مساله را در چارچوب سنت و تجدد میدیدند. متفکران انقلاب کسانی بودند که آنها اصل مساله را در دگرگونی اجتماعی میدیدند. امام متوجه میشد که شریعتی و شهید جاوید میتوانست مسالهای باشد که دهها و صدها جلسه محترمانه و مودبانه نقد و بررسی در قم برای آن برگزار شود، ولی مطلقا کنار میگذاشت و درباره این حاشیهها صحبت نمیکرد، چون اساسا دعوای سنت و تجدد برای او اهمیت نداشت. مساله او دگرگونی عملی بود. البته این دگرگونی عملی حیث فکری و عمل سیاسی داشت. بحث شهید بهشتی در این کتاب تماما این است که شما با این روند تمام تلاشهای سی و چهلساله بعد از دهه 20 و 30 را نابود میکنید، لذا میخواهم بگویم گسستی که ما از متفکرین انقلابی داریم -متفکر انقلابی به این معنا که دگرگونی اجتماعی مساله او است- و این شیوه تفکر، از دهه 20 و 30 برای ما محقق شده است و در سالهای منتهی به انقلاب در اوج بوده است. امروز باید با چراغ بهدنبال چنین متفکری بگردیم؛ متفکری که دلبسته انقلاب اسلامی ایران باشد. کسانی که در چارچوب سنت و تجدد بیندیشند و بسته نقد تجدد و بازپردازی سنت برای احیای آن در جهان تجدد باشند، وجود دارند، اما آیا کسی وجود دارد که مسالهاش رقمزدن یک دگرگونی اجتماعی باشد؟ وقتی از این سنت و چگونگی تفکر فاصله بگیرید، آشفتگیای که گفتید پیش میآید. بعضا امروز به این نتیجه رسیدهاند که تمدن جدید باید بههرطریقی که میشود بهکل از بین برود و بهجای آن خرافات جایگزین شود، درصورتیکه متفکران انقلاب و امام چنین نگاهی نداشتند. ما در فضای طلبگی چیزی داریم به نام حد وسط استدلال. کاری که با روایات در فقه انجام میشود و نقد و دقتی که در روایات درون فقه انجام میشود، با کاری که در عبادات و اعتقادات با روایت میشود قابلمقایسه نیست. آنجا معمولا روایتها قبول هستند، مگر چه شود که کنار بگذارند. ولی در فقه بسیاری از آن روایات کنار گذاشته میشوند، چون حد وسط استدلال فقهی بسیار اهمیت دارد و در فضای دینی بسیار خاص است. میخواهم بگویم نسبت ما با غرب و با عدل دگرگون شده است و پایههای فکری که امکان عدالتخواهی را از موضع اسلامی و توحیدی فراهم میآورد عبارت بود از حسن ذاتی عدل و قبح ذاتی ظلم و از محکمات ایدهها و سنت فکری متفکرین انقلاب بود. میگویم این اساسا تخریب شده است و برای کسی مهم نیست و علیه آن شورش فکری میکنند. وقتی پایههای یک تلاش برای تغییر را متزلزل کنیم، نوعی اشعریگری جایگزین میشود و عوض تغییر وضع موجود در پی توجیه آن است و در این گسست و این وضعیت نسبت ما با عدل نیز دگرگون میشود؛ یعنی وقتی دچار بسط اشعریگری شوید -که عمق عقلانیتش کم است و ازلحاظ امکان تحلیل اجتماعی بهشدت فقیر است- میگویید چرا این حرفها را نقد نمیکند؟! این عقلانیت تنک اشعریگرایانه بهشکل مستمر دوگانه تولید میکند، چون همهچیز را در تضاد با امر قدسی میبیند. چون امر قدسی او آنقدر افلیج است که نمیتواند بهنحو عام و شامل ما و حیات اجتماعی ما را دربر بگیرد. نسبت ما با عقل و عمل و عدل و غرب تغییر کرده است. انبوهی از تحلیلهای دلسوزانه به ما میگوید جامعهای که با آرمان عدالت انقلاب کرده، امروز در این زمینه دچار عقبماندگی است. آیا این هشدارها میتواند نیروی اجتماعی انقلاب را بهسمت عمل بکشاند؟ نه. انبوهی از احتیاطهای فکری و دوگانههای ساختگی میآید و مانع میشود. نواشعریمسلکی مانع میشود، گفتارهای خطابی و دینداری عوامانه میآید و مانع میشود. سه سال پیش رهبر انقلاب گفته است هیات اندیشهورز تشکیل بدهید و ارزیابی بدهند، عدالت اسلامی را مبنا بگیرند و وضعیت را تحلیل کنند تا ببینیم چقدر پیشرفت داشتهایم. سه سال گذشته و کاری صورت نگرفته است. امکان وقع نهادن به این توصیه رهبری را ندارند. نمیتوانیم، چون از سنت فکری متفکرین انقلاب گسسته شدهایم و نسبت ما با عدل و عقل و عمل و غرب تغییر کرده است و عدل و عقل را طور دیگری میفهمیم، لذا امکان دگرگونی و تحول و امکان بسط دگرگونی انقلاب را نداریم و از طرفی امکانهای متعددی برای دگرگونی های ارتجاعی بهوجود آمده است. طبیعی است که در این وضعیت متفکرین انقلابی تضعیف شوند و اسلام سرمایهداری مرتبا تقویت شود. امروز به پیامبر اسلام گفته میشود تو کاپیتالیست رادیکالی! عین این جمله در مقاله سیاستنامه است که پیامبر را در حوزه قیمتگذاری کاپیتالیست رادیکال معرفی میکند. چطور است که کسی در این مورد حرفی نمیزند؟!
باید یکسری از واقعیتها را بیان کنیم. ما با احوالاتی مدرن مواجه شدیم. فردگرایی در این حوالات مدرن زیاد است. مطالعات فرهنگی میگوید اگر سینمای کشور را نگاه میکنید متوجه آن میشوید. من به سینمای سوئد و آمریکا و هرجایی نگاه میکنم یک فردگرایی ویژه در تمام فیلمها هست و این فردگرایی با آرمان اولیه انقلاب ما متفاوت بود. اگر انقلاب ما فردگرایی بود که اصلا فداکاری پیش نمیآمد. در دفاع مقدس دیدیم که هشت سال کشور جنگید و میبینیم سالبهسال فردگرایی نقض میشود. اما امروز حتی دغدغهمندان انقلاب به چنین مسالهای بهسادگی نگاه میکنند و احساس میکنند میتوان فردگرایی را با رتوریک و با بازخوانی سرد حرفهای قدیم -که در پارادایم خود کارآیی داشت و امروز ندارد- به حاشیه برد. این تاکید بر دینداری فردی و فردگرایی دینی شده را درک نمیکنم. متوجه این سادهانگاری نمیشوم. خروجی این وضعیت مشخص است. ما فهم خوبی نسبتبه غرب و تغییراتی که غرب برای ما ایجاد کرده نداریم و حتی فهم ما نسبتبه متفکرین انقلاب یکهزارم شده است. قبل از اینکه کتاب همرزمان حسینآقای خامنهای را بخوانم، عقیده داشتم که آقای خامنهای در حلقه دوم حرف خود را زده است، ولی فصل آخر که درباره تقیه است و فصل عجیب و غریبی است، انسانی مسلمان و شیعه را توصیف میکند که نمیتواند فردمحور باشد. آقای خامنهای اینها را سی، چهل سال پیش گفته است. همهچیز شبیه به اخلاقی شده که آقای ملکیان میگوید، اینکه انسان نسبتبه جامعه وظیفه دارد و باید به دیگران بابت آشغال ریختن در خیابان یا بوق زدن بیمورد تذکر دهد. اینها که چیزهایی بدیهی است.
تفسیر من از امر اجتماعی این است که شما یک زمانی دگرگونی اجتماعی را برای اهداف و آرمانهای انقلاب و یکبار این دگرگونی را در وجه انقلابی خود پی میگیرید. انقلاب اسلامی چطور امر اجتماعی را بهوجود میآورد؟ امر اجتماعی انقلاب یعنی دگرگونیهایی که در راستای آرمانهای انقلاب است، ولی در متن زندگی پیگیری میشود. پایه آن درک عمیقی از غرب و دیگری است. پایهاش عقلانیت است [ولی] نسبت ما با عقل عوض شده است. انقلاب اسلامی امر اجتماعی خود را با نظریه خلق نمیکند. با تصویر دقیق و عمیق از تجدد خلق نمیکند. بیشتر بر سیاست تکیه میکند و حیث عملی و انضمامی آن برجسته است. البته امروز هم سیاست اجتماعی نداریم و باید آن را ابداع کنیم، ولی بعد از انقلاب اسلامی یک سنت مشارکت تاریخی در دل جامعه ما وجود داشت که با آموزههای اسلامی تقویت شد. قنات و... را در سنت ایرانی داریم و انبوهی از تعاون و ایثار در داخل سنت اسلامی داریم که طی سالهایی طولانی با هم همنشین و تقویت شدند. انقلاب اسلامی این را به الگوی جنبش مدنی تبدیل میکند و از دل آن نهاد اجتماعی بهوجود میآورد. نهادهایی که به یک معنا همه در دل چارچوب سیاستهای اجتماعی هستند. در چارچوب مسکن و آموزش و سلامت و... هستند، ولی نهادهای انقلاب هستند و در وضع اولیه خود نوعی کنش مدنی هستند. این نهادها بار امر اجتماعی انقلاب را به دوش میکشند، لذا اگر ما بهعنوان مقدمه امر اجتماعی تصویر دقیقی از غرب را مدنظر قرار بدهیم یا نسبت خود را مجددا متصور شویم، شکلگیری امر اجتماعی منوط به بازسازی نسبت ما با عدالت و عقل و... است و اگر اینطور باشد، به امتناع حواله میدهیم. آنچه امروز بیش از همه به ما کمک میکند، تلاش برای چیزی است که من کلمات زیادی برای آن ندارم و بیشتر در لایه سیاست اجتماعی است. ما به روایت مجدد تمام لحظات تاریخ خود احتیاج داریم، چون اساسا انقلاب محصول همه تاریخ ما بود. انقلاب به 10، 15 سال اخیرش مرتبط نبود، شورش و کودتا یا دستور نبود. ما در سدههای اخیر خیزشهایی برای انقلاب و قیام داشتیم که تجربه تاریخی همه آنها به میدان و همه ایران به خیابانها آمد. 100 سال پیش در اسفند 1299 کنشی به این معنا نداشتیم. ما کودتا را میپذیرفتیم، ولی در 50سال توانستیم کنشی داشته باشیم که بهت بیافریند و همه نتایج انقلاب هم به آن مربوط است. ما برای شکلگیری امر اجتماعی خود به این احتیاج داریم. ما در جاهایی دچار اشعریگرایی نسبتبه غرب هستیم که نوعی بنیادگرایی و پسزدن همهچیز را بازتولید میکند. نهایتا پایه خلق امر اجتماعی در عصر انقلاب اسلامی لزوما بینشی نسبتبه غرب و عقل و عدل و... نبوده است و نوعی کنش اجتماعی بود که به سیاستی و به شبهسیاستی اجتماعی منتهی میشد و این اتفاق رقم خورد. بهطور انضمامی کنشگران همین نگاه به غرب را داشتند، ولی پروژه سنت و تجدد و دوگانه سنت و تجدد منتهی به انقلاب نمیشود، بلکه توجه به دگرگونی اجتماعی دربرابر توجه به سنت و تجدد است که به انقلاب منتهی میشود، لذا در خلق امر اجتماعی نیز باید به این نکته توجه کرد.