«فرهیختگان» گزارش می‌دهد
کودتای سوم اسفند 1299 نتیجه سیاست جدید انگلستان درباره ایران است که تاریخ حدود 6 دهه آینده ایران را تعیین کرد؛ کودتایی که رضاخان و سیدضیاءالدین طباطبایی به عنوان عناصر داخلی و لرد ریدینگ (نایب‌السلطنه هند)، ادوین مونتاگ (وزیر هندوستان در لندن) و اردشیر ریپورتر به عنوان عوامل خارجی صحنه‌گردانان اصلی این واقعه بودند.
  • ۱۳۹۹-۱۲-۰۳ - ۰۹:۴۶
  • 10
«فرهیختگان» گزارش می‌دهد
کودتای سوم اسفند؛ توطئه امپراتوری در قامت جمهوری‌خواهی
کودتای سوم اسفند؛  توطئه امپراتوری در قامت جمهوری‌خواهی

حسین اصغری، پژوهشگر تاریخ معاصر:صد سال پیش در چنین روزی، سوم اسفند 1299ش، کودتایی در ایران رخ داد که تاریخ دهه‌های بعد این کشور را تعیین کرد؛ نخستین کودتایی که توسط قدرت‌های استعمارگر خارجی در ایران برنامه‌ریزی و اجرا شد و پس از آن، دوره سیطره و تسلط بر ایران آغاز شد و تاریخ نشان داد هرجا که منافع استعمارگران در داخل ایران با تهدید جدی مواجه شد و راه‌های مختلف برای رفع آنها نتیجه‌ای نداشت، مجدد کودتا در دستورکار آنها قرار گرفته است. ایران کشوری است که در طول تاریخ استعماری جهان به‌دلیل موقعیت سوق‌الجیشی، منابع طبیعی غنی نفت و گاز، دسترسی به خلیج‌فارس و آب‌های آزاد همواره موردتوجه کشورهای استعمارگر قرار داشته است. علاوه‌بر موارد فوق، ایران به‌عنوان حصار و دیواری برای محافظت از هندوستان تحت‌سلطه انگلیس، دارای اهمیت ویژه برای این کشور بوده است، لذا انگلستان همواره سعی داشته به‌منظور حفظ منافع خود در برابر سایر قدر‌ت‌های استعماری ازجمله روسیه به انحای مختلف در این کشور اعمال نفوذ و سلطه کند که این مساله را در دوران حکومت قاجار مخصوصا در ایام مشروطه به‌وضوح می‌توان مشاهده کرد. در راستای همین مساله بود که قراردادهای مختلفی ازجمله 1907، 1915 و 1919 منعقد شدند. قرارداد 1919 مابین ایران و انگلستان تنظیم شد تا امور مالی و نظامی ایران در اختیار انگلیس قرار گیرد که البته این قرارداد عملی نشد. با توجه به این مساله و حوادثی که پس از مشروطه در ایران رخ داد، انگلستان به این نتیجه رسید که بهترین راه برای حفظ منافع استعماری این کشور در ایران و مقابله با هرگونه تهدید سایر کشورها، روی کار آمدن دولت مقتدر مرکزی وابسته به انگلستان است. کودتای سوم اسفند 1299 نتیجه این سیاست جدید انگلستان درباره ایران است که تاریخ حدود 6 دهه آینده ایران را تعیین کرد؛ کودتایی که رضاخان و سیدضیاءالدین طباطبایی به‌عنوان عناصر داخلی و لرد ریدینگ (نایب‌السلطنه هند)، ادوین مونتاگ (وزیر هندوستان در لندن) و اردشیر ریپورتر به‌عنوان عوامل خارجی صحنه‌گردانان اصلی این واقعه بودند. اردشیر جی‌ریپورتر مقام نخست اطلاعات مخفی بریتانیا در ایران در مهرماه 1296ش با رضاخان آشنا شد و او را مهره‌ای مناسب جهت این نقشه انگلستان یافت، لذا در دیدارهایی که با او داشت ضمن تشریح اوضاع و دادن تعلیمات لازم به او، درنهایت وی را در سال 1299ش به ژنرال آیرونساید معرفی کرد تا به‌عنوان مهره اصلی به انگلستان پیشنهاد شود. درباره اینکه کودتای سوم اسفند، کودتایی انگلیسی بوده یا خیر، اظهارات مختلفی وجود دارد که البته با توجه به خاطرات و اسناد منتشرشده کوچک‌ترین شک و شبهه‌ای در انگلیسی بودن آن باقی نمی‌ماند؛ حتی استاروسلسکی، فرمانده قوای قزاق، از ملاقات‌های پنهان رضاخان با عوامل انگلیسی اطلاع داشته است.

ملک‌الشعرای بهار می‌نویسد: «من تردید ندارم که سردارسپه قبل از کودتای سیدضیاء با خارجیان ارتباط داشته است و ما شمّه‌ای از آن را نگاشتیم و بنا به روایت تلگرافچی اردوی قزاق منجیل سردار استاروسلسکی روسی به مشارالیه ضمن شِکوه از دسایس انگلیس‌ها بر ضد خودش گفته است که: «هرشب این صاحب‌منصب بعد از صرف شام که اردو استراحت می‌کند، سوار شده، به اردوی انگلیس‌ها می‌رود و تا سحر یا تا پاسی از شب آنجا می‌ماند.» اردشیر جی نیز در وصیت‌نامه خود چنین می‌نویسد: «به دستور وزارت جنگ در لندن و نایب‌السلطنه هند همکاری نزدیک ژنرال آیرونساید و من آغاز شد. من برای نظریات رضاخان درباره نیروی قزاق اعتبار فراوانی قائل بودم و سرانجام او را به آیرونساید معرفی کردم. آیرونساید همان خصالی را در رضاخان می‌دید که من دیده بودم.» همچنین آیرونساید در خاطرات خود بیان می‌کند: «اطلاع پیدا کردم که رضاخان نقشه کودتا را با موفقیت در تهران اجرا کرده است... تصور می‌کنم همه مردم ایران بر این عقیده باشند که نقشه این کودتا را من کشیده و اجرای آن را از پشت‌پرده نظارت کرده‌ام. اگر راست مطلب را بخواهم بنویسم، حقیقت همین است.»نیروهای قزاق در قزوین اردو زده بودند تا به‌سمت تهران حرکت کنند. احمدشاه قاجار برای جلوگیری از این مساله سردار همایون (فرمانده دیویزیون قزاق) را به‌همراه سه هزار تومان اهدایی به قزوین فرستاد تا بین قزاق‌ها تقسیم کند اما وی به دستور سیدضیا بازداشت شد و رضاخان به‌همراه سیدضیا سوار بر اتومبیلی که سردار همایون با آن به قزوین آمده بود، به تهران آمد. نیروهای قزاق بدون کوچک‌ترین مقاومتی وارد پایتخت شدند و کلانتری‌ها، موسسات دولتی و وزارتخانه‌ها را به تصرف درآوردند، زندانیان از حبس آزاد و جمعا در فتح تهران پنج نفر کشته شدند، احمدشاه به کاخ فرح‌آباد گریخت و رئیس‌الوزرا در سفارت انگلیس متحصن شد. به محض ورود فرمان دستگیری حدود صد نفر از رجال سیاسی-مذهبی ازجمله آیت‌الله مدرس و فرمانفرما توسط سیدضیا صادر و به رضاخان داده شد. فرمانفرما از رجال دوره قاجار بود که ثروت زیادی داشت و محله فرمانیه امروزه در تهران ازجمله املاک او محسوب می‌شد. ستاره فرمانفرماییان (دختر او) نقل می‌کند که پدرش برای نبرد با ترک‌های عثمانی، مسلسلی آلمانی به نام «ماکسیم» تهیه کرده بود که حمل آن نیازمند فرد نیرومندی بود و از آنجا که رضاخان در زمره محافظان فرمانفرما قرار داشت، وی برای حمل و استفاده از این سلاح انتخاب شد و آغازی شد برای رشد رضاخان در بین نیروهای نظامی؛ اگر فرمانفرما «به فردی قوی‌هیکل برای حمل مسلسل ماکسیم جدیدش محتاج نشده بود شاید سلسله پهلوی به وجود نمی‌آمد.»

پس از کودتا، جراید و مطبوعات موضوع کودتا را مورد بحث قرار دادند که گاهی اوقات حملات شدیدی به مسببان آن می‌شد. در نتیجه‌ این امر بود که رضاخان اعلام کرد «مسبب حقیقی کودتا من هستم.» و پرداختن به این موضوع، توقیف و مجازات را در پی خواهد داشت و از آنجا که برخی صاحبان جراید سکوت نکردند و اوضاع آشفته شد، دستور دستگیری آنان صادر و حتی جایزه صدتومانی هم تعیین و حکومت نظامی در تهران برقرار شد. مدرس از این بیان رضاخان شدیدا عصبانی شد و اعلام کرد که انگلستان حاضر بود یکی دو میلیون خرج کند تا این وصله را از خود بکند اما این مرد به رایگان تمام گناهان را به گردن خود گرفت و آنها را از این مخمصه بین‌الملل فارغ کرد که در آینده دولت ایران نتواند گله‌گذاری هم در این زمینه بنماید. سیدضیا به‌عنوان مهره سیاسی این کودتا، چهار ماه هم در مسند قدرت نبود و عملا قدرت در کشور در اختیار رضاخان قرار گرفت. در این میان برخی پژوهشگران تاریخ معاصر معتقدند که ردپای صهیونیسم هم در این کودتا مشاهده می‌شود؛ اردشیر جی که معرف اصلی رضاخان و مهره اصلی این کودتا بود و از حدود 3 سال قبل با رضاخان ارتباط داشته و تعالیم لازم را به او داده، فردی است که با خاندان روچیلد از بنیانگذاران صهیونیسم ارتباطات مخفیانه داشته است و تعالیم ضد اسلامی که اردشیر جی به رضاخان می‌داده، در همین راستا و همسو با سیاست صهیونیسم و البته انگلستان بوده است و با توجه به این نکته می‌توان از سیاست‌ها و اقدامات ضداسلامی پهلوی اول معنای واضح‌تری را برداشت کرد و متوجه شد که چرا صهیونیست‌ها در روز سوم اسفند به جشن و پایکوبی می‌پرداختند. حسین فردوست که از کارگزاران رژیم پهلوی و از نزدیکان محمدرضاشاه بود، می‌نویسد: «به اعتقاد ما، ایران در استراتژی روچیلد‌ها جایگاه اساسی داشت و لذا می‌توانیم صعود سلطنت رضاخان را گامی از سوی صهیونیسم به‌منظور تامین شرایط لازم برای تاسیس «تمدن یهود» در خاورمیانه ارزیابی کنیم. این گام توسط اردشیر ریپورتر، سر جاسوس انگلیس در ایران به فرجام رسید و رژیمی ضد اسلامی لائیک استقرار یافت که وظیفه داشت با سرکوب فرهنگ اسلامی مردم ایران، این نیروی عظیم را از منطقه خاورمیانه بیگانه و منزوی سازد. همزمان در خاورمیانه عربی نیز رژیم‌های پوشالی و خلق‌الساعه تاسیس شد.»

توطئه امپراتوری در قامت جمهوری‌خواهی

بعد از کودتای سوم اسفند 1299 و قدرت گرفتن رضاخان برای خلع احمدشاه و پایان سلطنت قاجار، نقشه‌هایی توسط انگلستان و با سردمداری رضاخان کشیده شد. در این راستا کم‌کم زمزمه‌های جمهوری‌خواهی در کشور شنیده می‌شد. این مساله که به‌صورت جنبشی به‌ظاهر خودجوش خود را نمایان می‌کرد، درحالی شروع به رشد کرده که کشور ترکیه در همسایگی ایران به‌تازگی به حکومت جمهوری تبدیل شده بود. انگلستان تصمیم داشت با برقراری حکومت جمهوری، به سلطنت قاجار خاتمه دهد و رضاخان را در قامت رئیس‌جمهور مردم ایران، حاکم علی‌الاطلاق بر مردم گرداند؛ توطئه‌ای که با هوشیاری روشنفکران و رهبران مذهبی ازجمله سیدحسن مدرس و با پشتیبانی مردم خنثی و درنهایت رضاخان مجبور شد پایان جمهوری‌خواهی را در ایران اعلام کند. نکته‌ای که نشان از اهداف پشت‌پرده رضاخان دارد این است که تمام افرادی که با جمهوری فرمایشی او مخالفت کردند، یا از میان رفتند یا به انزوا کشیده شدند که ازجمله آنها می‌توان به میرزاده عشقی اشاره کرد. میرزاده که صاحب امتیاز نشریه «قرن بیستم» بود همزمان با جریان جمهوری‌خواهی رضاخانی، مقالاتی را در نشریه خود نوشته و منتشر کرد که زمینه‌ساز ترور او توسط نیروهای شهربانی رضاخان شد. وی در صفحه اول نشریه خود کاریکاتوری را نمایش داد که مردی سوار بر خر درحال خوردن شیره بود و چنین توضیح داد که «جناب جَمبول (=انگلیس) بر خر جمهوری سوار شده، شیره ملت را مکیده و می‌خواهد به سرِ ما شیره بمالد.» و همچنین عکس تابوتی که زیر آن نوشته شده بود «جنازه مرحوم جمهوری قلّابی» و «آه که جمهوری ما شد فنا/ پیرهن لاشخوران شد قبا». این مطالب که ضربه‌ای سهمگین بر طرح جمهوری‌خواهی رضاخان وارد کرد موجب شد میرزاده 31 ساله در منزل خود ترور شود. با دعوت سیدحسن مدرس برای تشییع پیکر او جمعیتی بالغ‌بر 30 هزار نفر حاضر شدند و از مسجد سپهسالار تا ابن بابویه او را مشایعت کردند. این مساله که جمهوری‌خواهی رضاخان طرحی وابسته به انگلستان است توسط افراد مختلف فهمیده و اشاره شده است؛ ازجمله یحیی دولت‌آبادی که چنین می‌نویسد: «زمزمه جمهوری‌طلبی یک‌مرتبه به گوش‌ها می‌رسد و سردار سپه عاشق مقام سلطنت و فعال مایشاء، جمهوری‌خواه می‌شود و مستبدان شاه‌پرست بیش از میلیون جمهوری‌خواه حقیقی، سنگ جمهوری‌طلبی را به سینه می‌زنند و علنی دیده می‌شود از سفارت انگلیس-که هرچه هست امپراتوری است-تبلیغات جمهوری تراوش می‌کند و از سفارت روس بلشویک، که غیر از جمهوریت چیزی نیست، هرچه شنیده می‌شود، برضدّ این جمهوریت است و فاش به همه‌کس می‌گویند این مقدمه سلطنت استبدادی و لغو کردن قانون اساسی است.»

آیت‌الله سیدحسن مدرس نیز اعلام کرده بود که من با جمهوری واقعی مخالف نیستم اما این طرح جمهوریت، بنابر اراده ملت نیست و انگلستان می‌خواهد آن را به ملت ایران تحمیل کند. علما و روحانیت که نمونه جمهوریت را در ترکیه دیده بودند، نگران بودند تا با برقراری این شکل حکومت، فقه اسلامی کنار گذاشته شود؛ چراکه در ترکیه با جداسازی دین از سیاست همراه بود. مردم نیز به پیروی از رهبران مذهبی خود در اجتماعات شعار می‌دادند «ما تابع قرآنیم؛ جمهور نمی‌خواهیم» و «ما دین نبی خواهیم؛ جمهوری نمی‌خواهیم». در راستای مقابله با طرح جمهوریت رضاخان، شهید مدرس نقش بسیار پررنگی داشت. رضاخان تصمیم داشت محمدحسن میرزا، ولیعهد احمدشاه، را با خود همراه کند اما مدرس مانع این کار شد و این توطئه را خنثی کرد. در اقدامی دیگر ایشان در مجلس شورای ملی برای مقابله با تصویب این طرح در مقابل اکثریت موافق ایستاد و توهین و حتی سیلی آن را به جان خرید؛ سیلی‌ای که در مدت زمانی کوتاه چنان بازتاب گسترده‌ای در جامعه داشت که اکثریت را برای حمایت از طرح جمهوریت منصرف کرد. رضاخان نیز مجبور شد به دیدار علمای قم بشتابد و در بازگشت طی اعلامیه‌ای ختم جمهوریت را اعلام کند.

ملک‌الشعرای بهار درباره انگیزه مخالفان جمهوری می‌نویسد: «بعضی می‌گویند مدرس بد کرد که با جمهوری مخالفت کرد. اولا، مخالف جمهوری، مدرس تنها نبود، عالمی از بزرگ و کوچک مخالف بودند و مدرس هم چون دید جمهوری پیشرفت ندارد، لوای مخالفت را به دوش گرفت. ثانیا، او و سایر متنوران (=روشنفکران) از اعمال سردار سپه ازقبیل قتل نفس‌های بی‌رویه- مثل قتل دو پسر امیر مؤید، قتل اقبال ماکویی و امیر عشایر و بردن تمام دارایی 300ساله آن دو خانواده و...- ترسیدند و دیدند که اگر او رئیس‌جمهور شود، همان کاری را که بعد کرد و دیدیم، خواهد کرد و طبیعی است هر وطن‌خواهی از چنین رئیس‌جمهوری می‌ترسد». میرزاده عشقی نیز به شوخی گفت: «تاریخ‌ ایران‌ این‌واقعه ‌شگفت‌آور را باید ثبت‌ کند که‌ امثال‌ ما با معلومات‌ و جهان‌دیدگی‌ و یک‌ کیلو کراوات‌ و فکل‌، به‌ طرفداری‌ ارتجاع‌ معروف‌ شده‌ایم‌ و چوپانان‌ قریه‌ کرند یا قراعینی‌ به ‌هواخواهی از جمهوری‌ قیام‌ کرده‌اند». بسیاری از مردم نیز متوجه شدند که حمایت از قاجار با تمام بی‌کفایتی‌ها و ظلم‌هایشان بهتر از روی کار آمدن رضاخانی است که حمایت روس و انگلیس را پشت سر خود دارد. آیت‌الله مدرس بارها اعلام کرده بود که با قاجارها مخالف است اما دیکتاتوری رضاخان را خطرناک‌تر از حکومت قاجار می‌دانست و به همین دلیل در برابر زیاده‌خواهی‌های او می‌‌ایستاد و می‌فرمود: «افسوس که قجرها غیرت ندارند، وگرنه با این کثرت تعداد و تمول سرشار و ضیا و عقاری که دارند، اگر هرکدام یک تف بیندازند سردار سپه و دار و دسته‌اش غرق می‌شوند! سردار سپه برای قشون و حمیت مملکت، وجود بسیار ذی‌قیمتی است و در این زمینه هرچه بخواهد به او کمک و مساعدت می‌کنم، اما به درد زمامداری نمی‌خورد. دلیلش هم اینکه تغییر قانون اساسی و رژیم، کاری نیست که برحسب میل و اراده اشخاص بتوان عملی کرد. اگر سردار سپه می‌گوید و قصدش خدمت به مملکت و مردم است، به همان وزارت جنگ قناعت کند که من شخصا حمایت خواهم کرد و این شاه هم که برای کسی زحمتی ندارد، سر کار خود باقی بماند و من و سردار سپه با صمیمیت همکاری کنیم تا ان‌شاءالله برای مردم حرجی حاصل نشود.»

 سیدضیاءالدین طباطبایی

با شکست قرارداد 1919م انگلستان احساس کرد در ایران دچار مشکل خواهد شد. نهضت‌های ضدانگلیسی در جنوب و شمال و شمال غرب کشور از یک طرف، تشکیل «هیات اتحاد اسلام» در تهران و برخی شهرها و پیگیری تغییر ساختار حکومتی از طرف دیگر بر این نگرانی انگلستان افزود. دستگاه پوسیده حکومت قاجار نیز قابل دفاع نبود، فلذا انگلستان درصدد برآمد که با پیاده‌سازی نقشه کودتا در کشور، زمام قدرت را در اختیار گیرد. گزینه‌های متعددی برای این کار پیش‌روی انگلستان قرار داشت؛ از شوکت‌الملک علم گرفته- که در شرق ایران با امکانات انگلستان دارای ارتش نظامی بود و می‌توانست حافظ منافع انگلیس در افغانستان و به‌خصوص هندوستان باشد- تا سلیمان میرزا اسکندری و افراد دیگر. اما در مرکز به‌طور خاص دو نفر حاضر بودند؛ یکی رضاخان که از حدود دوسال قبل از کودتا با او در ارتباط بودند و دیگری سیدضیاءالدین طباطبایی. سیدضیاء فرزند سیدعلی‌آقا یزدی از علمای مشهور دوره مظفرالدین شاه بود. هنگامی که مظفرالدین‌میرزا در دوران ولیعهدی از میرزای شیرازی استدعا کرد به‌منظور زعامت دینی یکی از علمای حوزه را به ایران بفرستد، سیدعلی‌آقا به‌نمایندگی از طرف میرزا وارد ایران شد و چنان مورد احترام مظفرالدین‌میرزا قرار گرفت که وصیت کرد او بر جنازه‌اش نماز بخواند. سیدضیاء برخلاف پدر از آغاز نوجوانی به‌علت افکار انحرافی از سنت‌های مذهبی چشم‌پوشی کرد و به‌تدریج لباس روحانیت را کنار گذاشت و وارد عرصه سیاست و روزنامه‌نگاری شد و توانست شهرت بالایی در این زمینه کسب کند. روزنامه‌های «شرق»، «برق» و «رعد» ازجمله نشریات او بودند که با توقیف هرکدام، دیگری را راه‌اندازی کرده بود. با فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان به آنها پیوست. در دورانی که اکثر سیاستمداران انگلوفیل هم علیه قرارداد 1919م موضع منفی اتخاذ کرده بودند، سیدضیاء به‌واسطه عوایدی که از انگلستان به او می‌رسید، در روزنامه «رعد» مقالات تند و آتشینی در دفاع از این قرارداد منتشر کرد و به وثوق‌الدوله (عاقد قرارداد ننگین 1919) دست مریزاد گفت و به‌تدریج مدافع منافع انگلیس‌ها شد. وی در یکی از مقالات خود به‌تصریح نوشت: «رستاخیز نوین ایران از هنگام امضای قرارداد ۱۹۱۹ انگلیس و ایران آغاز شده است. ما در قرارداد با انگلستان به آرزوی دیرینه خود دست‌یافته‌ایم.» در همین دوران بود که با حزب صهیونیست نیز ارتباط برقرار کرد و بعدها هنگامی که به تهران آمد صهیونیست‌ها امکانات چاپ و چاپخانه را در اختیار او قرار دادند. این حزب با انگلستان مرتبط بود و تاسیس آن نیز در این کشور صورت گرفت. در دوران مجلس شورای ملی دوره دوم، سیدضیاء مدعی تقلب در انتخابات بود و همین مساله باعث شکایت جمعی از نمایندگان علیه او شد که نهایتا دادگاه حکم به توقیف روزنامه‌های شرق و برق داد و سیدضیاء مجبور شد بدون عنوان تبعیدی از کشور خارج شود و به مدت دوسال در فرانسه به‌سر برد. پس از بازگشت در سال 1292ش، با کمک مالی انگلستان روزنامه «رعد» را منتشر کرد؛ روزنامه‌ای که به دفاع از روس‌ها و سپس انگلیسی‌ها پرداخت و حتی از نیروی نظامی اشغال‌گر انگلستان تحت‌عنوان «پلیس جنوب» دفاع کرد.

ازجمله اقدامات دیگر سیدضیاء، فعالیت در کمیته «آهن» و حضور در راس آن بود. این کمیته یک سازمان سری بود که اینتلیجنس سرویس انگلستان تحت‌پوشش آن استراتژی‌های خود را پیش می‌برد. هدف از تشکیل این کمیته که علاوه‌بر حضور عناصر ایرانی، چهره‌های انگلیسی نظیر ژنرال آیرونساید، کلنل اسمایس و سروالد اسمارت نیز حضور داشتند تحکیم پایه‌های نفوذ انگلستان در ایران ازجمله تحکیم قرارداد 1919 و هم فراهم آوردن مقدمات کودتای سوم اسفند 1299 بود؛ کودتایی که به‌واسطه هماهنگی‌های صورت‌گرفته توسط انگلستان، بدون مقاومت و درگیری رخ داد و پایتخت ایران به‌سرعت تحت‌تصرف قوای تحت‌امر سیدضیاء و رضاخان درآمد. سیدضیاء به‌منظور ایجاد رعب و وحشت دستور دستگیری حدود 85 نفر از رجال برجسته را صادر کرد، بااین‌حال هیچ‌ترس و وحشتی ایجاد نشد، چراکه شخصیت سیدضیاء یک شخصیت نظامی ترسناک نبود و طی حدود سه‌ماه ریاست وزرایی علی‌رغم صدور بیانیه و انجام اقداماتی، موفق نشد کاری از پیش ببرد. کابینه او که به «کابینه سیاه» مشهور شد، در 4 خرداد 1330ش سقوط کرد. برخلاف تلاشی که گاهی صورت می‌گیرد تا نشان دهد ناسازگاری رضاخان با او موجب سقوط کابینه سیاه شد، حقیقت این است که سیدضیاء نتوانست در اقدامات خود به اهداف مطلوب برسد، زیرا نسل مشروطه، چه جوان و چه پیر در متن جامعه حضور داشتند، بنابراین انگلستان به‌بهانه ناسازگاری او با رضاخان وی را به اروپا فرستاد و ظاهرا به تجارت فرش مشغول بود تا اینکه برای ماموریت دیگری به فلسطین اعزام شد. با پولی که به دستور رضاخان برای او ارسال می‌شد، قطعه زمینی در نزدیکی غزه خرید و به کشاورزی و دامداری پرداخت و نزدیک به یک‌دهه در آنجا زندگی و ثروت زیادی را کسب کرد. سیدضیاء به‌ظاهر علیه مهاجرت یهودیان به فلسطین کار می‌کرد، اما درحقیقت روابط دوستانه‌ای با یهودیان آنجا داشت و جهت گسترش روابط بین ایران و اسرائیل تلاش می‌کرد. نورالدین کیانوری در خاطرات خود چنین می‌نویسد: «سیدضیاء در فلسطین برای یهودی‌ها کار می‌کرد، یعنی یهودی‌ها از ظاهر اسلامی او استفاده می‌کردند. او زمین‌ها را از مسلمانان می‌خرید و به یهودیان انتقال می‌داد.» پس از سقوط رضاخان و بعد از دو دهه دوری از مملکت، سیدضیاء به ایران بازگشت تا به‌عنوان مهره انگلیسی در سیاست ایران ایفای نقش کند، ازجمله آن می‌توان به نمایندگی مردم تهران در مجلس شورای ملی دوره چهاردهم اشاره کرد که علی‌رغم مخالفت مصدق با تایید اعتبارنامه او، این کار صورت پذیرفت. وی حتی برای ایفای نقش نخست‌وزیر در راستای منافع انگلستان و برکناری دولت مصدق اعلام آمادگی کرد، اما درنهایت با مخالفت شاه و حامیان انگلیسی و آمریکایی او، سیدضیاء به‌دلیل هواداری بیش از اندازه از سیاست‌های انگلستان برای منصب نخست‌وزیری نامناسب شمرده شد و احمد قوام روی کار آمد. گرچه نام سیدضیاء با کابینه کوتاه‌مدت پس از کودتای 1299 گره خورده است، اما باید به‌خاطر داشت که مقدمه‌ای بود برای سربرآوردن دودمان پهلوی در تاریخ معاصر ایران.

 اردشیر جی‌ریپورتر

اردشیر جی ریپورتر، مقام نخست اطلاعات مخفی بریتانیا در ایران و مشاور سیاسی سفارت انگلیس در تهران از اواخر سلطنت ناصرالدین‌شاه، از عوامل اصلی صعود رضاخان به قدرت طراح و معمار پشت‌پرده حکومت پهلوی است. درحقیقت او یکی از طراحان خارجی کودتای 1299 در ایران است؛ لرد ریدینگ (نایب‌السلطنه هند)، ادوین مونتاگ (وزیر هندوستان در لندن) و اردشیر ریپورتر.

با وقوع نهضت تنباکو و آشکار شدن توان و قدرت روحانیت شیعه، استعمار متوجه کانون اصلی قدرت و عمق خطری که از جانب ایران منافع او را تهدید می‌کرد، شد؛ فلذا تمام اهتمام خود را برای مقابله با آن و تحکیم مواضع خود در این نقطه حساس و استراتژیک به‌کار گرفت. ازجمله این موارد می‌توان به فرستادن اردشیر جی‌ریپور به ایران اشاره کرد تا در فضایی که بوی انقلاب از آن استشمام می‌شود، دستگاه‌های اطلاعاتی و جاسوسی انگلستان مسلط بر اوضاع به فعالیت بپردازند.

اردشیر جی پسر ایدلجی در 31 مرداد 1244ش در خانواده‌ای زرتشتی ایرانی‌تبار در بمبئی هندوستان متولد شد و از آنجایی که پدر و پدربزرگ او از گزارشگران روزنامه تایمز در بمبئی بودند، نام‌خانوادگی «ریپورتر» را برای خود انتخاب کردند. وی سال 1893م پس از اتمام تحصیلات دانشگاهی خود در انگلستان به بمبئی بازگشت و به‌عنوان صاحب منصب سیاسی در دفتر نایب‏‌السلطنه هندوستان مشغول کار شد. اما این سمت چندان دوام نیافت و در پاییز همان سال ماموریتی خطیر و جدی به او سپرده شد تا عازم ایران شود. او چنان استعداد و چهره درخشانی از خود نشان داده بود که شایسته مهم‌ترین ماموریت‌های سری در ایران متلاطم عهد مشروطه شود. وی به‌منظور تداوم ماموریت و تکمیل اقدامات مانکجی، بنیانگذار فراماسونری در ایران، وارد ایران شد و از این به بعد، نقش پنهان و بسیار موثر او در تاریخ 40 سال بعد ایران آغاز شد و نام خود را به‌عنوان کارگردان نخستین شبکه‌های جاسوسی انگلستان و از بنیانگذاران فراماسونری در ایران ثبت کرد.

مرگ مشکوک کیخسرو خانصاحب، سرپرست زرتشتیان ایران در کرمان که حامل هدایای انجمن اکابر پارسیان بمبئی برای دربار قاجار بود، فرصت مناسبی شد تا اردشیر جی به‌عنوان فرد جایگزین او عازم ایران شود و هدایا را به ناصرالدین‌شاه، ظل‌السلطان، امین‌السلطان و دیگر رجال قاجار تقدیم کند. یکی از ماموریت‌های او در ایران، ترویج آیین زرتشت و حمایت مالی از زرتشتیان بود؛ مساله‌ای که در راستای سیاست اسلام‌زدایی در جامعه ایران در دستور کار استعمار انگلستان قرار داشت و البته اقدامات خودسرانه و کارهای جاسوس‌مآبانه او موجبات نارضایتی بسیاری از زرتشتیان ایران را فراهم کرد که خواستار جایگزینی فرد دیگری به جای او بودند اما انگلستان همچنان استوار از او حمایت می‌کرد و نیروی به این زبدگی را به راحتی از میدان به در نمی‌کرد.

6 سال پس از ورود اردشیر جی به ایران، «مدرسه علوم سیاسی» به‌منظور جذب و تربیت نخبگان ایرانی براساس آموزه‌های غربی و پرورش آنان جهت تصدی مناصب سیاسی تاسیس و اردشیر ریپورتر درکنار چهره‌هایی نظیر محمدعلی فروغی و مشیرالدوله به تدریس تاریخ باستان در این مدرسه مشغول شد؛ امری که زمینه‌ساز ارتباط او با بسیاری از رجال سیاسی آینده ایران شد. همین روابط گسترده او با رجال ایران و نیز رجال معروف انگلستان نظیر سر پرسی سایکس و سر دنیس رایت و انتصاب او به‌عنوان مشاور مخصوص سفارت انگلیس در تهران موجب شد در دوران نهضت مشروطه نقش‌آفرینی کند و اجازه تحصن مشروطه‌خواهان را در سفارت انگلستان به دست آورد. شایان ذکر است اردشیر جی ازجمله افرادی است که تقی‌زاده از او به‌عنوان فردی که توان کمک جهت تحصن در سفارت انگلیس داشته نام می‌برد.

یکی از مهم‌ترین اقدامات اردشیر جی را باید در روی کار آمدن رضاخان و نقش او در کودتای اسفند 1299 مشاهده کرد. با شکست قرارداد 1919 که نتیجه آن سلطه مالی و نظامی بریتانیا بر ایران بود، انگلستان سیاست خود را در قبال ایران تغییر داد و به این نتیجه رسید که برای حفظ منافع خود لازم است دولت مرکزی مقتدر و گوش به فرمان انگلستان بر سرکار ‌آید. اردشیرجی ماموریت داشت تا به بررسی گزینه‌های مناسب جهت اجرای این سیاست بپردازد و فرد شایسته‌ای را که جایگزین احمدشاه شود، معرفی کند. وی برای این کار سراغ عین‌الملک پدر امیرعباس هویدا که از بهائیان بانفوذ بود، رفت و از او خواست تا قزاقی بلندقامت که شیعه اثنی‌عشری نباشد را به او معرفی کند که بعدها عین‌الملک، رضاخان را به او معرفی کرد. اردشیر جی در مهرماه 1296 با رضاخان آشنا شد و در جلسات متعدد آموزش‌های لازم را جهت تحقق اهداف مدنظر انگلستان به او داد. تاریخ، جغرافیا، اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران را به زبانی ساده برای او شرح می‌کرد. تاثیر این آموزه‌ها را می‌توان در سیاست‌ها و اقداماتی که رضاخان بعدها در دوران سلطنتش انجام داد، مشاهده کرد که ازجمله آنها دین‌ستیزی و مذهب‌گریزی بود. اردشیر جی در وصیتنامه خود اشاره می‌کند در برای رضاخان شرح می‌داده که طبقه علما و آخوندها در گذشته نه‌چندان دور آماده وطن‌فروشی بوده‌اند و فقط به فکر پر کردن جیب خودشان و تسلط بر مردم هستند، از طرفی پول می‌گرفتند تا استدلال کنند که بلشویسم یعنی اسلام و در مقابل هم عده‌ای پول می‌گرفتند تا علیه بلشویسم فتوا بدهند. این آموزش‌ها در رضاخان تاثیر لازم خود را گذاشت و نتیجه آن در سیاست‌های دین‌ستیزانه پهلوی اول قابل‌مشاهده است. چنانچه اشاره شد تمام اینها نتیجه ضربه‌ای بود که استعمار از جریان قیام تنباکو در ایران خورده و به‌دنبال قطع رابطه روحانیت با مردم بود، روحانیتی مثل میرزای شیرازی، سیدعبدالحسین لاری، میرزاکوچک‌خان جنگلی، شیخ‌محمد خیابانی و سیدحسن مدرس، نه روحانی‌نماهایی مثل تقی‌زاده، سیدضیاءالدین طباطبایی و... . استعمار انگلیس نه‌تنها از روحانیت مبارز شیعه، بلکه از عشایر هم کینه داشت و این مساله را می‌‌توان در خاطرات اردشیر جی مشاهده کرد: «تجربه من نشان داد تمایل و استعداد ذاتی خیانت به ایران در قبایل قشقایی بسیار زیاد است و به هیچ‌وجه پایبند اصولی نیستند.»؛ قابل ذکر است عشایر قشقایی در نهضت مجتهد لاری نقش بسیار مهمی در مقابله با نیروهای متجاوز انگلیسی ایفا کردند.

اردشیرجی پس از مدت‌ها رابطه با رضاشاه و آموزش‌های لازم و بررسی او، وی را فردی مناسب برای تحقق اهداف انگلستان در ایران دید فلذا رضاخان را به ژنرال آیرونساید معرفی کرد و رضاخان به‌عنوان مهره اصلی در کودتای 1299 و خلع احمدشاه از قدرت تعیین شد. آیرونساید بعدها در خاطراتش نوشت: به رضا ماموریتش را تفهیم و با او شرط کردم که به بریتانیا خیانت نکند، رضا هم با خوشرویی پذیرفت. برخی معتقدند آیرونساید رضاخان را شناسایی و به انگلستان معرفی کرده است و از نقش مهم و پنهانی اردشیر جی غفلت می‌کنند، در حالی که باید توجه داشت آیرونساید تنها کمتر از چهار ماه و نیم فرمانده قشون انگلیس در شمال ایران جهت مقابله با بلشویک‌ها بود و در طول زندگی‌اش نیز هیچ ارتباطی با ایران نداشت؛ درحالی که اردشیر ریپورتر به‌عنوان رئیس شبکه اطلاعاتی انگلستان در ایران مدت 28 سال به فعالیت مشغول بوده است و چگونه می‌توان نقش او را با آیرونساید یکسان دانست؟سرانجام اردشیرجی در 14 اسفند 1311 بعد از 40 سال خدمت به دولت انگلستان در تهران درگذشت.

ذکاءالملک؛ معمار فرهنگی پهلوی اول

استعمار بدون استفاده از بازوان قدرتمند خود در داخل کشورهای مستعمره، نمی‌تواند به اهداف خود دست یابد. این مساله در مورد ایران نیز صادق است. اگرچه این کشور هیچ‌گاه به‌صورت مستقیم مستعمره نشد اما انگلستان در استعمار نیمه‌مستقیم ایران سابقه طولانی دارد؛ افرادی نظیر خاندان شوکت‌الملک علم در شرق، قوام‌الملک در فارس، شیخ خزعل در خوزستان و... مهره‌های خدمتگزار انگلستان در ایران محسوب می‌شدند. یکی از این مهره‌های مهم، سرشناس و بانفوذ در ایران معاصر، «محمدعلی فروغی» معروف به «ذکاءالملک» است. نکته‌ای که باید به آن توجه کرد این است که استعمار افرادی را برای اجرای سیاست‌های خود انتخاب می‌کند که فرهیخته، باهوش و دارای ویژگی‌های ممتاز فردی و اجتماعی باشند، شبیه آن چیزی که فروغی بود: شخصی ادیب، فلسفه‌دان، مسلط به چند زبان خارجی و دارای شخصیتی فرهیخته در جامعه. گاهی اوقات این افراد چنان شیفته و شیدای غرب شده‌اند که ناخواسته نقش پیاده‌نظام سیاست‌های غربی و استعماری را در ایران بازی کرده‌اند. شناخت و تجربه محمدعلی فروغی از غرب در پیوند با موقعیت خانوادگی‌اش شکل گرفته است. پدربزرگ او از تجار تریاک اصفهان بود که 15 سال را در هندوستان سپری کرد و با جوامع انگلیسی در ارتباط بود و هنگام بازگشت به ایران به ترویج علوم غربی مشغول شد. از نظر محمدعلی، پدربزرگش در زمره نخستین افرادی بود که به برتری غرب نسبت به شرق پی برد و در راستای فهم این مساله کوشید. نکته جالب اینجاست که وی ضمن تلاش جهت گسترش علوم اروپایی در ایران، فرزند خود را از کسب علم و دانش منع و به تجارت تشویق کرد، اما فرزندش دور از چشم پدر به تعلیم پرداخت و توانست با سرودن قصیده‌ای در مدح ناصرالدین شاه لقب «فروغی» را دریافت کند. محمدعلی نیز پس از تحصیل در رشته ادبیات و حکمت و آموزش زبان‌های مختلف توانست عضو دارالترجمه و پس از مدتی مدرس مدرسه علوم سیاسی شود، از آن به‌بعد بود که حیات سیاسی وی به‌صورت جدی آغاز شد. چند دوره نمایندگی مجلس، پنج مرتبه وزیر خارجه، چهار مرتبه وزیر دارایی، سه مرتبه وزیر دادگستری، چهار مرتبه وزیر جنگ، یک مرتبه وزیر اقتصاد ملی، یک مرتبه وزیر دربار و سه مرتبه نخست‌وزیر در مقاطع حساس تاریخی گوشه‌ای از مناصب محمدعلی فروغی در طول حیات سیاسی‌اش بودند. به‌قدری وابسته به انگلستان بود که در مدرسه علوم سیاسی به‌منظور بیان رابطه بین ایران و انگلیس تمثیل کت و آستین را برای شاگردانش بیان کرد. گفت ما به آستین کت می‌مانیم که به‌تنهایی هیچ‌کاری از دستش برنمی‌آید و انگلستان همان دستی است که وارد آستین کت می‌شود و آن را به حرکت درمی‌آورد.

ورود فروغی به عرصه سیاست هدفی جز حمایت از سیاست‌های انگلیس در ایران و تلاش جهت استقرار و تحکیم سلطنت پهلوی نداشت. دارای چنان جایگاه والایی نزد انگلستان بود که هنگام تغییر پادشاه در ایران، ضروری بود او نخست‌وزیر باشد و این انتقال به‌نحو احسن صورت گیرد؛ انتقال از قاجار به رضاخان و نیز انتقال از رضاخان به محمدرضا. درحقیقت طراح و معمار سیاست‌های پهلوی اول، کسی جز محمدعلی فروغی نبود. او که به‌عنوان بنیان‌گذار لیبرالیسم در ایران نام‌گذاری شده است در دوران 20 سال حکومت رضاخان موفق شد بسیاری از اندیشه‌های خود را در راستای ستیز با اسلام و ترویج لیبرالیسم به مرحله اجرا درآورد که ازجمله آن می‌توان به تاسیس فرهنگستان زبان و سایر سیاست‌های فرهنگی دوره رضاخان ازجمله مساله کشف حجاب اشاره کرد. علی‌رغم همه تلاش‌ها برای ترسیم چهره‌ای آرام و صبور از او در برابر منتقدان، از لحاظ سیسی خلاف این را می‌بینیم. به‌عنوان نمونه هنگامی که آیت‌الله شیخ عبدالکریم حائری در تلگرافی به رضاشاه کشف حجاب را خلاف شرع مقدس عنوان می‌کند، فروغی یک صفحه و نیم پاسخ می‌نویسد که «چگونه جرات کردی به اعلیحضرت این تلگراف را زدی؟ می‌دانی که اگر اعلیحضرت بفهمد تو این تلگراف را زده‌ای با تو چه کار می‌کند؟ تو چگونه تحت‌تاثیر عوام و شایعات قرار گرفتی؟ مگر می‌شود جلوی ترقی و پیشرفت جامعه را گرفت؟ زود از حرفت برگرد. اگر اعلیحضرت بفهمد، تو را نابود می‌کند.» این لحن توهین‌آمیز او با مرجعی که موسس حوزه علمیه قم است، پنهان می‌ماند؛ چنانچه حتی خود فروغی در خاطراتش در نیم‌سطر می‌نویسد: «جواب شیخ‌عبدالکریم داده شد» و به محتوای آن اشاره‌ای نمی‌کند. این خلاصه‌نویسی در خاطرات او در موارد دیگری نیز مشاهده شده است، از جمله درباره واقعه گوهرشاد تنها چند کلمه می‌نویسد: «در مشهد واقعه‌ای رخ داد و در مسجد گوهرشاد چند نفر کشته شدند» و در مورد قتل‌عام گوهرشاد، قتل‌عام عشایر، شهادت‌آیت‌الله مدرس، دستگیری‌ها، حتی در مورد شاعرانی چون میرزاده عشقی و فرخی‌یزدی سکوت کرده است.

درباره اصل و نسب خاندان او حرف‌هایی گفته شده‌اند که نسبش را به یهودیان می‌رسانند، اما چیزی که از رفتار و سخنان خودش می‌توان به‌صراحت بیان کرد، این است که اعتقادات دینی نداشت و در خاطراتش عنوان می‌کند که «نمی‌دانم خدایی هست»! در طول حیات سیاسی فرهنگی خود نیز به‌صورت علنی حرفی علیه اسلام نمی‌زد، اما مروج غرب‌گرایی و ایران باستان بود. در کنگره بزرگداشت فردوسی، طوری او را معرفی کردند که چنین تلقی می‌شد، او طرفدار پادشاهانی مثل داریوش و کوروش و رضاخان است و همین مساله موجب شد حتی برخی نسبت به فردوسی هم بدبین شوند. به قول جلال آل‌احمد، اینها طوری دُم کودتای سوم اسفند را به داریوش و کوروش گره زدند که ۱۳قرن فرهنگ و تمدن اسلامی در این میانه گم شد. به‌تعبیری در دوره رضاخان، قلم و شمشیر علیه اسلام متحد شدند.

ماموریت فروغی در سال‌های میانی سلطنت رضاخان به‌سمت فعالیت‌های فرهنگی تغییر جهت داد و در همین راستا بود که دومین دوره نخست‌وزیری خود را به‌پایان رساند و این درحالی است که تاریخ استعماری جهت تطهیر فروغی و رضاخان تلاش دارد تا برکناری فروغی از نخست‌وزیری را نتیجه خشم رضاخان به فروغی عنوان کند. با حمله متفقین به ایران در شهریور 1320، محمدعلی فروغی برای مرتبه سوم به نخست‌وزیری منصوب شد و به قول بولارد، سفیر کبیر انگلستان در ایران، رضاخان قصد داشت با این ‌کار دل انگلستان را به‌دست آورد و همچنان بر مسند قدرت باقی بماند، اما نهایتا با تلاش فروغی موفق شد سلطنت را در خانواده خود حفظ کند و محمدرضا به پادشاهی برسد. جالب اینجاست که محمدعلی فروغی تصمیم دولت مبنی‌بر عدم ایستادگی ارتش درمقابل نیروهای متفقین را اعلام کرد و گفت این دستور به‌دلیل این است که دولت و ملت ایران طرفدار صلح و مسالمت هستند و برای اینکه این نیت تزلزل‌ناپذیر کاملا بر جهانیان مکشوف شود، دستور عدم مقابله در برابر تجاوز نیروهای خارجی به کشور را صادر کرده است! وی در سال‌های پایانی عمر خود مبتکر چرخش سیاست ایران به‌سمت آمریکا بود؛ سیاستی که پیامدهای بسیاری را در دهه‌های بعدی برای ایران به‌همراه داشت. آخرین مقام او پس از کناره‌گیری از سمت نخست‌وزیری، تصدی سفارت ایران در آمریکا بود اما کمی قبل از حرکت، در ایران درگذشت.

مدافع فرنگی‌مآبی از فرق سر تا نوک پا

سیدحسن تقی‌زاده از مشهورترین روشنفکران قرن اخیر است که در حوادث دوران مشروطه و پس از آن جایگاه ویژه‌ای دارد. با اینکه در خانواده‌ای روحانی و سنتی رشد یافت، تحت‌تاثیر افکار غربگرایانه قرار داشت تا جایی که اقرار کرد صدی‌هشتاد از افکارش تحت‌تاثیر ملکم‌خان قرار گرفته است. تاسیس مدرسه و کتابخانه «تربیت» در تبریز برای ترویج اندیشه غربی توسط او و برخی دوستانش به همین منظور صورت گرفت که البته اولی با مخالفت علما و مردم مذهبی تعطیل و دیگری در جریان انقلاب مشروطه سوزانده شد. با تشکیل مجلس اول شورای ملی به‌عنوان نماینده تجار تبریز به مجلس راه یافت و با نطق‌های آتشین خود توانست رهبری اقلیت تندرو را در اختیار بگیرد و برای کمیسیون «تدوین متمم قانون اساسی» انتخاب شود. در این هنگام با اصل دوم پیشنهادی شیخ فضل‌الله نوری مخالفت کرد؛ اصلی که نظارت تعدادی از علما بر مصوبات مجلس را به‌منظور عدم مخالفت با شرع مقدس مطرح کرده بود و از تمایز شرع و قانون سخن گفت. شایان ذکر است که تقی‌زاده ازجمله افرادی است که از قرارداد 1907 دفاع می‌کرد؛ قراردادی که به موجب آن، ایران بین روسیه و انگلستان تقسیم شده بود. او که همواره از مشروطه دفاع و دیگران را به مقابله با شاه و استبداد دعوت می‌کرد، هنگامی که محمدعلی‌شاه ‌اقدام به بمباران مجلس کرد به‌جای مقاومت، به سفارت انگلستان پناهنده و از کشور خارج شد. در این هنگام ادوارد براون (مامور اینتلیجنت سرویس) ارتباط‌گیری خود را با او آغاز کرد و طی نامه‌نگاری‌هایی خود را مشتاق دیدار او نشان داد و از وی دعوت کرد تا به انگلستان برود. تقی‌زاده نیز ضمن پذیرفتن دعوت او، به لندن رفت و از اینجا بود که رابطه عمیق بین این دو شکل گرفت؛ رابطه‌ای که موجب شد در قبال صدور حکم فساد مسلک سیاسی تقی‌زاده توسط مراجع نجف، ادوارد براون به آخوند خراسانی نامه بنویسد و وی را به رعایت تقوای الهی دعوت کند! و تقی‌زاده به‌عنوان بازیگر مدافع منافع استعماری انگلستان، نقش پررنگی را در سیاست ایران ایفا کند. یکی از لکه‌های ننگین در کارنامه سیاه تقی‌زاده حضور در «هیات‌مدیره موقت» است که پس از فتح تهران در 1288ش به‌منظور اداره کشور تا زمان برگزاری انتخابات تشکیل شده و ازجمله اقدامات آنها محاکمه و اعدام شیخ فضل‌الله نوری بود. با قدرت گرفتن رضاخان سردار سپه، تقی‌زاده به نمایندگی دوره پنجم مجلس انتخاب شد و امید می‌رفت جلوی سردار سپه را بگیرد که به‌سمت استبداد نرود، اما با کمال تعجب مقالاتی تحت‌عنوان «یک مشت تصورات بی‌ادعا» منتشر کرد که در آن ضمن ستایش از تمرکزگرایی رضاخان، حکومت قادرقاهر ثابت و مستشاران خارجی و مجلس شورای ملی را سه رکن اصلی ترقی دانست. اگرچه در اینجا به حمایت از رضاخان پرداخت، اما به‌عنوان مخالف سلطنت رضاخان موضع‌گیری کرد که همین امر موجب شد مدتی در انزوا قرار بگیرد و پس از مدتی طی چرخش 180 درجه‌ای، به قبول مناصب گوناگون دولتی ازجمله استانداری خراسان، سفیر ایران در انگلستان، وزارت طرق و شوارع و وزارت مالیه در حکومت رضاخان روی آورد. یکی دیگر از لکه‌های سیاه و ننگین در کارنامه تقی‌زاده، انعقاد قرارداد 1933 است؛ خیانتی که مصدق چنین از آن یاد کرده است: «تاریخ عالم نشان نمی‌دهدکه یکی از افراد مملکت به وطن خود، در یک معامله، شانزده بیلیون و یکصد و بیست و هشت هزار ریال ضرر زده باشد و شاید مادر روزگار نزاید کسی را که به بیگانه چنین خدمتی کند.» مینورسکی، خاورشناس روس نیز درباره‌ او چنین گفت: «سال‌ها خواهد گذشت و خاک تبریز فرزندی مانند تقی‌زاده نخواهد پرورد» و این درحالی است که تقی‌زاده خود را مقصر ندانسته و تنها «آلت فعل» می‌داند. درحقیقت سناریوی الغای قرارداد دارسی و امضای قرارداد1933 (به‌مراتب زیانبارتر برای ایران) توسط انگلستان طراحی شده بود و مصدق ضمن بیان آن، پنج نقش را برشمرده است:

نقش اول را عباس مسعودی مدیر روزنامه اطلاعات بازی کرد؛ روزنامه اطلاعات برای حفظ وضعیت خود هیچ‌وقت از هیچ‌استعماری انتقاد نمی‌کرد و همیشه همراه با آنان بود، اما این مرتبه به‌دستور شرکت نفت زبان به انتقاد و اعتراض گشود.

نقش دوم را خود شرکت نفت بازی کرد؛ میزان پرداخت شرکت به دولت ایران در سال 1930م به یک‌میلیون و 288 هزار لیره رسید، ولی در یک‌سال بعد شرکت نفت به بهانه بحران اقتصادی جهان و کسادی بازار و کاهش قیمت نفت در بازارهای جهانی فقط 307 هزار لیره به ایران پرداخت، یعنی کمتر از یک‌چهارم پرداختی سال قبل. نقش سوم توسط خود رضاشاه ایفا شد؛ به دستور وی دولت از دریافت وجه ناچیزی که شرکت بابت حق‌الامتیاز سال 1931م پیشنهاد می‌کرد، خودداری کرد و قرارداد دارسی را در آتش بخاری انداخت و ایران رسما لغو این قرارداد را اعلام کرد، دولت انگلستان هم شکایت خود را به جامعه ملل برد. چنانچه رضاخان این کار را نمی‌کرد، انگلستان هم برای یک کار عادی شکایت خود را به آنجا نمی‌برد.

نقش چهارم توسط بنش، وزیر خارجه چکسلواکی بازی شد؛ وی پادرمیانی و به جامعه ملل پیشنهاد کرد که دولت ایران و شرکت نفت با یک دیگر وارد مذاکره شوند و کار را تمام کنند و چون مقصود طرفین همین بود، جامعه ملل آن را تصویب کرد.

پنجمین نقش را هم سیدحسن تقی‌زاده بازی کرد که قبل از تقدیم قرارداد به مجلس آن را منتشر نکرد و در معرض افکار عمومی قرار نداد؛ این مورد، ازجمله خیانت‌های بزرگ تقی‌زاده است که به هیچ‌عنوان نمی‌تواند از زیربار مسئولیت آن شانه خالی کند. درنتیجه قرارداد را خود شرکت نفت تنظیم کرد و کسی از مفاد آن مطلع نشد تا مجلس بتواند به‌راحتی آن را تصویب کند. سیدحسن تقی‌زاده فردی است که به بیان خودش، نخستین نارنجک تقلید از غرب را در ایران انداخته است. معتقد بود «ایران باید ظاهرا و باطنا، جسما و روحا فرنگی‌مآب شود و بس» و تنها راه پرهیز از انحطاط ایران، تقلید محض از غرب است. به همین دلیل از تغییر خط فارسی به لاتین سخن گفت که البته سال‌ها بعد به اشتباه خود در زمینه تغییر خط اعتراف کرد؛ اگرچه هیچ‌گاه از عقیده خود مبنی‌بر رسیدن به غایت مطلوب غرب دست نکشید، اما روش و زاویه خود را تعدیل کرد. وی هنگامی‌که مسئولیت نشریه کاوه را برعهده داشت، در مقاله‌ای به‌صراحت نوشت: «قصد مجله کاوه بیشتر از هرچیز ترویج تمدن اروپایی است در ایران» و چنین اضافه کرد آن چیزی که برای ایران به حد اعلا لازم است، سه چیز است: «قبول و ترویج تمدن اروپا بلاشرط»، «اهتمام بلیغ در حفظ زبان و ادبیات فارسی» و «نشر علوم فرنگ و اقبال عمومی به مدارس». در همین نشریه کاوه خطر تریاک را از انگلیس و روس بیشتر دانست و چنین عنوان کرد: «خطر بزرگ بر ایران از خارجه نیست و راه نجات دور کردن فرنگی‌ها از ایران‏ و افزودن بی‏تناسب قشون و تقلید جریانات سیاسی نوظهور نیست. خطر عظیم از خارجه نیست، بلکه از داخل است و به‌قول پیشوایان انقلاب بزرگ فرانسه «دشمن در داخل است» نه ماورای سرحد. انگلیس و روس و عثمانی نمی‌توانند ایران را به‌کلی‏ منقرض کنند، لکن بزرگ‌ترین کل خطرهای سیاسی و ملی، نژادی و جنسی و اعظم‏ آفات ملک و ملت همانا تریاک است و الکل و امراض تناسلی و ترک ورزش بدنی... . نجات سیاسی و ملی ایران در برانداختن الکل و تریاک و امراض تناسلی و در ترویج فوق‌العاده ورزش‌های بدنی است و پس از آن صرف همت اجتماعی در تعلیم‏ عمومی.»

وی از افرادی بود که با ظهور آمریکا به‌عنوان قدرت جدید بین‌المللی، به این کشور نیز نزدیک شد. مدیریت موسسه آمریکایی فرانکلین توسط تقی‌زاده (که مجری فعالیت‌های فرهنگی غربگرایانه بالاخص آمریکا در ایران بود) و برقراری ارتباط با سفارت آمریکا این پیوند را محکم‌تر کرد؛ پیوندی که آثار و پیامدهای زیانبار جدی برای حیات سیاسی اجتماعی اقتصادی ایران در دهه‌‌های بعد در پی داشت.

نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰