علیرضا آقاحسینی و سیدمحمدجواد میرخلیلی، دانشیار گروه علوم سیاسی دانشجوی دکتری علوم سیاسی، دانشگاه اصفهان: مقاله علمی «پساصهیونیسم و ناامنی هستیشناختی رژیمصهیونیستی» نوشته علیرضا آقاحسینی، دانشیار گروه علومسیاسی دانشگاه اصفهان و سیدمحمدجواد میرخلیلی، دانشجوی دکترای علوم سیاسی در همین دانشگاه چندی پیش در نشریه علمی-پژوهشی رهیافتهای سیاسی و بینالملل دانشگاه شهیدبهشتی منتشر شده و با نگاه متفاوتی مقوله امنیت در سرزمینهای اشغالی را مورد بررسی و تحلیل قرار داده است. مشروح این متن در ادامه از نظر میگذرد.
رژیمصهیونیستی از بدو تاسیس، به جهت شرایط ویژهای که در آن موجودیت یافت، دچار دغدغه بقا بوده است. برای پاسخگویی به این دغدغه، همواره سعی بر تقویت توان نظامی و تسلیحاتی، توسعه روابط با دولتهای پیرامون اعراب، تحکیم مناسبات با متحدان راهبردی و توسعه عمق استراتژیک از طریق اشغالگری داشته است. اما رفتهرفته هر چقدر این رژیم اطمینان بیشتری از بقای فیزیکی خود یافته، به همان نسبت دچار ناامنی هستیشناختی شده است. بهگونهایکه مردم هیچ جامعهای در جهان به اندازه رژیمصهیونیستی درگیر مباحثات مستمر و مداوم پیرامون امنیت هستیشناختی خود نشدهاند. دغدغهای که استلزاماتی کاملا متفاوت برای این رژیم دربرداشته است. اگر امنیت فیزیکی در گرو اشغالگری بود، امنیت هستیشناختی خود را در عقبنشینی از مناطق اشغالی چون غزه، کرانه باختری و جنوب لبنان بازمینمایاند. اگر جنگهای پیروزمند دیروز تضمینکننده امنیت فیزیکی بود، اینک مجادلات طولانیمدت بر سر پروسه صلح، و نه البته دستیازی به صلح، تامینکننده امنیت هستیشناختی رژیمصهیونیستی است. وضعیتی که این رژیم را بین دوگانه جنگ و صلح گرفتار میسازد و نماد بارز آن، طرح «معامله قرن»است.
مقاله حاضر که با روش توصیفی–تحلیلی به زمینههای درونی ناامنی هستیشناختی رژیمصهیونیستی میپردازد، این فرضیه را پیشروی قرار میدهد که چالشهای جنبش پساصهیونیسم در بنیادهای هویتی رژیمصهیونیستی که در قالب اسطورههایی چون «سرزمین موعود» و «قوم برگزیده»، جلوهگر شده است، امنیت هستیشناختی این رژیم را به مخاطره افکنده است. بهواقع بحث بیشتر از آنکه درخصوص گذشته باشد، بر سر حافظه ملی و تاریخنگاری است و منازعهای است بر سر اینکه چگونه گذشته بر حال و آینده تاثیر میگذارد. با تاکید بر بحران هویت اسرائیل-که اجماع ملی در آن برمبنای تهدید بقا و مسائل امنیتی در گذشته بنا شده– با پرسشهای غیرصهیونیستی از هویت یهودی و ارتباط ساختگی بین یهودیت تاریخی، سرزمین و قومیت یهود با دولت اسرائیل مواجهیم. صهیونیسم برای فرار از این مواجهه، به ورطه امنیتی کردن فروغلتیده است. از آنجا که امنیتیسازی یک پروسه سیاسی کلیدی در کنترل اضطراب و تولید امنیت هستیشناختی است، رژیمصهیونیستی تاریخ را بهعنوان یک ساخت هویت، امنیتی کرده است. چه اینکه امنیتیسازی، تهدیدهای ثابتی را که قابل حمله، تحمل و مدیریت هستند، جایگزین تشویشهای وجودی میکند.
پیشینه پژوهش
آپرمن و هنسل (2016) در پژوهش «امنیت هستیشناختی روابط ویژه آلمان و اسرائیل» با بررسی 50 سال روابط گسترده دو کشور از سال 1965 با وجود نقش آلمان در حادثهای نظیر هولوکاست، چرایی این روابط را در «امنیت هستیشناختی» طرفین جستوجو میکنند. برونینگ و جونیمی (2016) در مقاله «امنیت هستیشناختی، خوداظهاری و امنیتیکردن هویت»، تنزل مفهوم امنیت هستیشناختی در حد حفظ و پایداری هویت را ناشی از تمایل به ادغام مفهوم «خود» با «هویت» دانستهاند که منجر به تمرکز بر امنیتیکردن هویت، بهعنوان ابزاری برای دستیابی به امنیت هستیشناختی شده است. لوپوویسی (2015) در پژوهش «امنیت هستیشناختی و روند صلح اسرائیلی–فلسطینی؛ در میانه کشمکش و حلوفصل»، علل شکست توافق اسلو را ضرورتهای امنیت هستیشناختی اسرائیل میداند. روملیلی (2013) در مقاله «هویت و غیرامنیتیکردن؛ مشکلات ادغام امنیت هستیشناختی و فیزیکی، درصدد است که چگونه بازیگر میتواند از رابطه امنیتیشده، به رابطه غیرامنیتیشده با دیگران حرکت کند، درحالیکه هویت او وابسته به رابطه با دیگران است. لوپوویسی (2012) در پژوهش «ناهنجاری هستیشناختی، برخورد هویتها و اقدامات یکجانبه اسرائیل در قبال فلسطینیان»، ساخت دیوار حائل و عقبنشینی از غزه را به امنیت هستیشناختی این رژیم گره میزند. زاراکل (2010) در مقاله «امنیت و ناامنی هستیشناختی؛ انکار جنایات تاریخی توسط دولتهای ترکیه و ژاپن»، درصدد پاسخ به سوال درونزایی یا برونزایی فشار هویت بر دولتهاست. میتزن(b2006) در مقاله «امنیت هستیشناختی در سیاست جهانی؛ هویت دولت و معمای امنیت»، نقش امنیتجویی هستیشناختی را در تطویل منازعات، تحلیل میکند. وجه تمایز پژوهش حاضر این است که برخلاف پژوهشهای فوق که غالبا تاثیر امنیت هستیشناختی بر روابط خارجی رژیمصهیونیستی را نقطه کانونی خود قرار دادهاند، به زمینههای درونی امنیت هستیشناختی این رژیم پرداخته است.
مبانی مفهومی: امنیت هستیشناختی
جریان اصلی نظریات روابط بینالملل، موضوع امنیت را صرفا در قالب مادی و فیزیکی تحلیل میکنند و به عناصر غیرمادی بهعنوان عامل تامینکننده امنیت کشورها توجهی ندارند. نظریه امنیت هستیشناختی برخلاف رویکرد غالب، بین هویت بهعنوان عنصر غیرمادی و امنیت پیوند برقرار میکند و معتقد است عناصر غیرمادی بیش از عناصر مادی محرک رفتار دولتهاست. (نصری، 1390: 114). چه اینکه عناصر غیرمادی است که قوامبخش هویت و کیستی و نیز تداوم و ماندگاری دولتهاست.
امنیت هستیشناختی، حسی از ادامهدار بودن و پیوستگی و نظم در حوادث و اتفاقات است و بر نیاز کشورها بهمنزله یک واحد منسجم و یکپارچه به تجربه هویتی مستمر و پایدار و نه دائما درحال تحول اشاره دارد (استیل، 1392: 10). احساس پیوستگی بیوگرافیک و ارتباط با سایر مردم دنیا اجزای ضروری امنیت هستیشناختی هستند. افراد هویت خود را بر پایه دستهبندیها و روایتهای هویتی که از نظر سیاسی و اجتماعی ایجاد شدهاند، پایهگذاری میکنند(Rumelili,2015:15). برای درک مفهوم امنیت هستیشناختی بهعنوان یک نیروی اولیه، نیاز به شناخت رابطه بین تردید و هویت داریم. تردید، عمل را سخت میکند و از آنجا که توان اقدام و عمل برای هویت، بسیار مهم و تعیینکننده است، بنابراین تردید، خودِ بودن و حفظ هویت را با گذشت زمان مشکل میسازد(Mitzen,2006a:272). از همینرو میتوان شرط امنیت هستیشناختی یک جامعه را اجماعنظر و اتقان پیرامون پایههای هویتی خود تلقی کرد.
موضوع امنیت صرفا فیزیکی نیست بلکه وابسته به هستیشناختی است. بهعبارتی امنیت هستیشناختی تلاشی است برای تامین امنیت خود، و نه جسم (Mitzen,2006b:344). منازعات هرچند امکان دارد منافع فیزیکی کشورها را به مخاطره افکنند، اما امنیت هویتی آنها را تضمین میکند. درنتیجه در این وضعیت حتی مناقشه میتواند به نفع هویت یک کشور باشد. مناقشات، به حلوفصل بحثهای ویژه وجودی درباره پارامترهای زندگی، بودن، خود در رابطه با جهان خارج و دیگران و نیز هویت کمک میکنند. بنابراین با گذشت زمان منبعی برای امنیت هستیشناختی میشوند(Rumelili,2015:1 -2). بنابراین به نظر میآید امنیت هستیشناختی کاملا با ناامنی فیزیکی سازگار است.
از نارساییهای مفهومی نظریه امنیت هستیشناختی این است که فرض میکند یک دولت خودش یک هویت «خود»را تشکیل میدهد؛ درحالیکه خود-روایتهای داخلی هرگز نمیتوانند از رابطه ایجادشده با «دیگران»، تفکیک شوند (Adisonmez,2017:11).
مبانی نظری: دولت اسرائیل، ناامنی هستیشناختی
به بیان گیدنز، امنیت هستیشناختی از طریق اعتقاد به درستی روایت یا گفتمان منقول و ابتنای آن بر اصول بنیادین مطمئن به دست میآید(Mitzen,2004:3- 4). روایت و هویت کاملا با هم پیوند دارند، چه اینکه مردم، از طریق روایتها، حس میکنند که آنها بهعنوان افراد و بخشهایی از مجموعهها چه هویتی دارند(Strombom,2010:34). هویت دلالت بر توانایی افراد برای حفظ داستانی دارد که درباره خود یا خودجمعی نقل میشود (مکسویینی، 1390: 256). فردی که از نظر وجودی احساس ناامنی میکند، فاقد احساس منسجمی نسبت به پیوستگی سرگذشت خویش است. اینگونه افراد زمان را همچون رشتهای از لحظههای ناپیوسته درک میکنند که هریک از آنها تجربیات قبلی را چنان از تجربیات بعدی جدا میکند و میبُرد که دیگر هیچگونه «روایت» پیوستهای از زندگی به وجود نمیآید. نوعی تجربه فردی که آن را «مرگ درونی» مینامند (گیدنز، 1385: 83). بنابراین تردیدافکنی و از میان رفتن ذخیره خاطرات تاریخی و بحران در تداوم روایت تاریخی باعث ایجاد بحران هویت میشود (مکسویینی، 1390: 254). بر همین اساس پژوهش حاضر، بر تردیدافکنیهایی که در قالب جنبش پساصهیونیسم بر سر صهیونیسم سایه افکنده است، تمرکز دارد.
نقطهثقل این تردیدها، این است که ماهیت اجتماعی اسرائیل، تجسم یک خاطره مشترک و متداوم تاریخی نیست (افتخاری، 1380: 139). البته بحث صرفا بر سر موضوعات تاریخی نیست، بلکه نمادی از مبارزه سیاسی بر سر حافظه جمعی در اسرائیل است که ممکن است تعریف هویت اسرائیلی را تغییر دهد. (Yoav,2012:7). از همینرو دولت اسرائیل سعی کرده یک روایت اصلی انتخابی و یکنواخت از خاطره جمعی گذشته را القا و تاریخ جمعی همگرا و متمایزی را ایجاد کرده و استمرار بین گذشته و حال را برقرار ساخته و به این ترتیب حس سرنوشت یکپارچه سیاسی را ترسیم کند(Agbaria,2014:3). درحالیکه جنبش پستمدرن پساصهیونیسم، اساسا بهدنبال نفی این روایتهای کلان است.
جنبش پساصهیونیسم، روایت کلان صهیونیسم که در قالب اسکان «قوم برگزیده یهود» در «سرزمین موعود توراتی» تجلی یافته، با تردیدها و تشکیکهای فراوانی مواجه ساخته و عزم خود را، زیرسوالبردن اسطورههای تاریخی پرورشیافته صهیونیسم (Shehori,2004) و ارزیابی مجدد تاریخ اسرائیل از دیدگاهی متفاوت با روایت رسمی صهیونیسم قرار داده است(Livneh,2001). تعریف اینکه پساصهیونیست کیست، آسان نیست، زیرا توافق بر سر اینکه چه کسی صهیونیست است، کار سادهای نیست. (Shehori,2004). محمل اصلی، اختلاف بر سر تعریف کیستی یهودیت و هویت آن است که محل نزاع صهیونیسم و پساصهیونیسم در اسرائیل شده است. جنبش صهیونیسم سعی کرده با تکیه بر مقومات خاص خود، برحسب قانون بازگشت که در راستای حفاظت از قوم یهود در برابر نسلکشی وضع شد، اسرائیل بزرگ را پیریزی کند. در جهت مخالف، پساصهیونیسم با بازخوانی روایت صهیونیسم و مخدوش کردن آن، درصدد بنانهادن اسرائیل دموکراتیک دربرابر اسرائیل بزرگی است که خود تهدید دموگرافیک را برای یهودیان در بر دارد. در این مسیر به همان نسبت که صهیونیسم سعی دارد با امنیتیکردن روایت خود، مانع مجادله بر سر مبانی هویتی خود شود، پساصهیونیسم اقدام به غیرامنیتی کردن بنیادهای صهیونیسم کرده است که نتیجه آن بروز ناامنی هستیشناختی برای رژیمصهیونیستی بوده است.
در این زمینه یکی از مشکلات اسرائیل، روبهرو شدن با ناسازگاریهای هستیشناختی است. چه اینکه برخوردی بین هویتهای مختلف اسرائیلی وجود دارد که نیاز به سیاستها و تدابیر غیرمشابه و حتی متضاد دارد و ازاینرو اسرائیل را تحتفشار قرار میدهد که تعیین کند او کیست؟ (Lupovici,2015:42). سوالی که چالش این رژیم از بدو تاسیس بوده است.
پساصهیونیسم
اصطلاح «پساصهیونیسم» ابتدا در سال 1993 پس از انتشار کتاب «یوری رام»«جامعه اسرائیلی: چشمانداز انتقادی» وارد گفتمان عمومی جامعه اسرائیل شد. طی آن سعی کرد بهجای دستورالعمل قدیمی صهیونیسم مبنیبر «دیگ ذوب» (هویت نابرابر همگنشده)، به «ظرف سالاد» (تفاوت در بین برابرها) بپردازد(Ram,2005:23). این جنبش، با هدف تضعیف «اسطورههای بنیادین اسرائیل»، مطالعه تاریخ و جامعه اسرائیل را متحول کرد.(Likhovski,2010:4) مهمترین تاثیر پساصهیونیسم، نه در کشف و بحث و گفتوگو درمورد تاریخ اسرائیل، بلکه در قطبیکردن جامعه اسرائیل بود، بهگونهای که اینک هرگونه انتقادی از تاریخ یا سیاست اسرائیل با پساصهیونیسم همراه میشود. (Coman,2018:119)
با توجه به اینکه «قوم برگزیده یهود»، «سرزمین اجدادی»، «تبعید»، «پراکندگی»، «مهاجرت به اسرائیل»، «ارض اسرائیل»، «یهودستیزی» و مانند اینها، واژگان اصلی در هرگونه بازسازی گذشته ملی در اسرائیل است و امتناع از کاربرد آنها بدعت به شمار میآید. (سند،1397: 3) پساصهیونیسم با حمله به این «اسطورهسازی»های تاریخ اسرائیل که توسط «مورخان قدیمی» شکل گرفته بود، بیان داشت این اسطورهسازیها نهتنها با ساختن روایتی منحصربهفرد، وقایع خاص مانند قهرمانی اسرائیلیها را به تصویر میکشد، بلکه فراتر از آن، از اصطلاحات خاص و از پیش موجود استفاده میکند که توجیهی برای موجودیت صهیونیسم است. برای نمونه، با استفاده از اصطلاح «سرزمین اسرائیل» هنگام توصیف فلسطین تحت حکومت عثمانی و انگلیس، موجودیت جغرافیایی را متعلق به یهودیان در طول تاریخ به تصویر کشیدهاند. بهمنظور مقابله با این توصیف تاریخی ذهنی، یکی از اصلیترین وظایفی که مورخان پساصهیونیست برعهده گرفتند، بازنگری در اصطلاحات تاریخی و جامعهشناختی است. اصطلاحات مثبتی که توسط صهیونیستها، جایگزین اصطلاحات خنثی یا منفی شد. برای مثال جنگ استقلال، جایگزین جنگ 1948 شد. «الیا» -بهمعنای صعود- جایگزین مهاجرت یهودیان به فلسطین شد و اعتراض فلسطینیها به آن، با واژه «میورات» به معنای «وقایع» تعبیر شد و همانطور اصطلاح عمومی عرب، جایگزین فلسطینیها شد. (Lissak,2007:180)
مورخان پساصهیونیست، همچنین عبارات کلاسیک صهیونیستی را بهدلیل پیامدهای مخرب آنها مورد بررسی قرار دادند. بهعنوان مثال، عبارت «نفی دیاسپورا»، که متضمن این معناست که اسرائیل تنها خانه یهودیان جهان است، این هدف موجب تحقیر نسبت به یهودیان اروپایی که در پی استقرار در فلسطین نبودند، شد. برای صهیونیستها، بازگشت یهودیان به اسرائیل، بازگشت به «عادی بودن» بود. از نظر آنان، تاریخ یهود در دیاسپورا به خودی خود بیمعنی بود، درحالیکه اتصال به این سرزمین، به این دلیل که تکیهگاه ملت بود، اهمیت داشت و «بازگشت به تاریخ» محسوب میشد. ( Coman,2018:110 -115)
پساصهیونیسم با اتکا به گشایش بایگانیها و آرشیوهای محرمانه دولتی و انتشار صدها هزار سند و گزارش، ارزشها، باورها، مفروضات و روشهای همکاران صهیونیست خود را به چالش کشید. (Yoav,2012:1) آثار منتشرشده «مورخان جدید» شبیه یک انقلاب کمونیستی بود که با نشان دادن اینکه اسرائیل نه بیگناه و نه رستگاریبخش است، به «حقیقت مقدس» صهیونیسم چالش وارد ساخت.(Weinberger,1998:68) آنان صهیونیسم را بهعنوان یک موضوع غیریهودی و شورش علیه تاریخ و فرهنگ یهودی و نه قله آن، به تصویر کشیدند. (Ram,2000:408)صهیونیسم بخشی از تاریخ استعمار است، زیرا خود بخشی از گسترش اروپا به قلمرو غیراروپایی است.(Shlaim,2012:53) این جنبش اروپایی استعماری-اشکنازی سفید- هم مشرقیهای داخلی و هم اعراب خارجی را قربانی کرده است، ازاینرو پساصهیونیسم، یک شیب «شرقی» را میپذیرد که هویتهای عرب فلسطینی و یهودی شرقی را در هم میآمیزد.(Ram,2000: 24 -33)
اسطورههای صهیونیسم و ناامنی هستیشناختی
«یهودیان»، «سرزمین» و «تورات»، سهگانه بههمپیوسته و مقدسی هستند و یهودیان فقط در سرزمین موعود میتوانند یهودی واقعی باشند.(Zeidan,2006:230) چه اینکه هویت بهواسطه پیوند هستیشناختی انسان به خاک و ریشههای بومیاش تعریف میشود و قطع شدن از این ریشهها سبب بیخانمانی و بحران هویت میشود. (آقاحسینی و دیگران، 1398: 201) اما در پی تردیدافکنیهای جنبش پساصهیونیسم، این ارتباط با سرزمین گسسته میشود.
اسطوره سرزمین موعود
هرچند سرزمین یک شئ منفعل است، اما بهعنوان شخصیت اصلی داستان اسرائیل، خودنمایی میکند. سرزمینی که خداوند مردم خود را برای ساکن شدن در آن فرامیخواند. اقامت اسرائیل در سرزمین موعود، نتیجه رویداد تاریخی میثاقی است که خداوند از طریق آن طرح خود برای نجات جهان را متجلی میسازد.(Camp&Mein,2018:2) از دیدگاه کتاب مقدس، نمیتوان مساله رابطه قوم اسرائیل با خدا را از رابطه آنان با سرزمین اسرائیل، تفکیک کرد و زمین را به اعراب اعطا کرد، زیرا از طرف خداوند به یهودیان داده شده است.(Wurmser,2006) گناه از دست دادن بخشی از سرزمین، همردیف بتپرستی است. (اسپرینزاک، 1376: 258) ترک سرزمین، برای یهودیان، منبعی از عدم امنیت هستیشناختی محسوب میشود.(Lupovici,2015:14) لذا در نبرد سیاسی بر سر مرزهای سرزمینی، نبرد بر سر ذات خود یهودیت، نهفته است.(Zeidan,2006:230)
اما مطالعه اساطیر باستان خاورمیانه، درمورد وعده زمین، نشان میدهد که در همه اقوام چنین وعدهای وجود داشته است، بهگونهای که اگر عبرانیان چنین وعدهای دریافت نمیکردند، حقیقتا استثنایی بودند. (گارودی، 1377: 40) تعهد «سرزمینی» صهیونیسم به گذشتهای فریبنده سبب شده تمام اشکال دیگر هویت و شیوههای تعامل یهودیان پیش از صهیونیسم نادیده گرفته شود.(Weinberger,1998:64) ملیکردن کتاب مقدس و تبدیل آن به یک کتاب تاریخی معتبر توسط تاریخنگاری صهیونیسم، نقش مهمی در تصاحب ایدئولوژیک این سرزمین باستانی داشته است. (سند، 1397: 171)
این درحالی است که یهودیان هرگز در هیچ برههای از زمان، قبل از بروز صهیونیسم، کمترین تلاش را برای استقرار دستهجمعی در آن سرزمین انجام ندادهاند. چه اینکه اساسا فتح نظامی سرزمین مقدس و تجمع در آنجا را، غصب حق الهی تلقی میکردند که تعهد فرزندان اسرائیل با خدا را سست میکند. ازاینرو حتی تاسیس دولت اسرائیل را بر بنیاد یک «گناه نخستین»، قلمداد کردهاند. (رابکین، 1392: 134-133) حال آنکه صهیونیسم، ماهیتا مفهوم یک تبعید تحمیلی از جانب خدا را رد میکند و به کشور بهعنوان شروع دوران مسیحاباوری نگریسته و معتقد است که اگر تبعید زمانی سرنوشت دردناک ما بوده، اکنون گناه ما خواهد بود. (رابکین، 1392: 208-207) لذا تاریخ قومیت یهود، بهطور مداوم در تنش بین دو مفهوم «تبعید» و «رستگاری» به سرمیبرده است.(Koller,2014:21) سوالی که هنوز در جامعه اسرائیل پابرجاست.
پس از تخریب دومین معبد و پراکندگی یهودیان، مساله سرزمین به پسزمینه برده شد و تورات اسرائیل جلو آمد. اما صهیونیستها، موضوع سرزمین را در ذهن یهودیان از یک امر فرعی، به یک امر اصلی تبدیل کرده و اعتقاد سهپایهای یهودیت را که شامل خدا، تورات و امت است، به تورات، امت و سرزمین تبدیل کردند (اوروخ، 1381: 92-90) و امت یهود، سرزمین موعود و تورات یک کل مقدس و یکپارچه را تشکیل دادند که هیچ مصالحه و یا انصراف از بخشی از اینها امکانپذیر نیست.(Zeidan,2006:232) تاریخنگاران صهیونیستی برای به حداکثر رساندن ادعای مالکیت ملی بر کشور، کوشیدند زمان تبعید را به حداقل برسانند. (سند، 1397: 222) حال آنکه بهطورکلی در طی تاریخ چهار هزار ساله یهودیت، این قوم تنها توانسته است، 414 سال حاکمیت بر سرزمین موعود را دراختیار داشته باشد. عمده مراکز تمرکز یهودیان در تاریخ؛ بابل در قرون اولیه؛ اسپانیا و آلمان در قرون میانه؛ لهستان و لیتوانی در انتهای قرون میانه و روسیه در دوره معاصر بوده است. (شیخنوری، 1388: 84) بنابراین سرزمین که از مهمترین عناصر هویتی فرد اسرائیلی است، در معرض جدیترین سوالات و تردیدها قرار گرفته و سبب شده روان آنان دچار ناامنی هستیشناختی شود. مسائلی چون نبود همدلی و عدم احساس تعلق به یک آبوخاک در بین اسرائیلیها-عدم تجربه با هم زیستن در یک بستر تمدنی واحد- باعث تشدید تزلزل هویتی شدهاند. (فقیهزاده و اسلامی، 1396: 266) این وضعیت سبب شده تلاشهای روزافزونی برای تغییر وضعیت سرزمینهای اشغالی از طریق سیاستگذاریهای داخلی صورت پذیرد.(Roznai,2018:15) برای نمونه در سال 2003 به ابتکار عمل لیمور لیونات، وزیر آموزش وقت اسرائیل، برنامه جامع انتقال «صد مفهوم میراث، صهیونیسم و دموکراسی» به دانشآموزان پایه ششم تا نهم در اسرائیل عملیاتی شد. این مفاهیم، با نادیدهگرفتن روایت یا تجربه فلسطینی، سعی در تصویر روایت منسجم قومی–ملی یهودیان دارد تا صهیونیسم را دارای لایهها، عمق و استمرار بیشتری کرده و آن را تحکیم بخشد. براین اساس مورخان پساصهیونیسم وزارت آموزش اسرائیل را به داشتن برنامهای پنهان در تلاش برای جداکردن اعراب فلسطینی اسرائیلی از سرزمین و میراث آنها متهم کرده است.(Agbaria,2014: 9- 23)
اسرائیل بزرگ دربرابر اسرائیل دموکراتیک
پساصهیونیسم، یک روند لیبرالی است که تلاش میکند مرزهای جهانی هویت اسرائیل را کاهش دهد و شهروندانی که «دیگر» تلقی میشوند را در آن جای دهد.
( Ram, 2000: 419- 420)درحالیکه صهیونیسم، مفهوم مجرد «بازگشت» را به سرزمینی فیزیکی پیوند میزند.(آقاحسینی و دیگران، 1398: 205) بنابراین همانطور که یوری رام میگوید: «افق هنجاری پساصهیونیسم، شهروندی اسرائیل مدنی و قانون اساسی است، درحالیکه این افق از نظر صهیونیسم، «مردم یهودی داخل و خارج از اسرائیل» است. فلذا پساصهیونیسم، «دولت اسرائیل» را بهعنوان قلمروی بحث خود درنظر میگیرد، درحالیکه این قلمرو در نزد صهیونیسم، «سرزمین مقدس اسرائیل» است.(Ram, 2000: 406 -407) و یهودیت بهعنوان سپری علیه تشکیل یک ملت اسرائیلی یا ناسیونالیسم مدنی در اسرائیل گسترش مییابد.(Ram, 2008: 61) درمقابل هویت اسرائیلی پساصهیونیسم، بیشتر مبتنیبر ملیگرایی شهروندی مشترک است تا ملیگرایی انحصاری. (Weinberger,1998:56)
طبیعت مدنی ناسیونالیسم اسرائیلی، همانطور که توسط بنیانگذاران آن تعریف شده است، براساس جایگزینی ارزشهای جهانی با یک دیدگاه نژادشناسی پایهگذاری شده که ارتباط بین سرزمین و مردم را با یک بسته انحصارطلبانه، برقرار کرده، تنوع را انکار و پلورالیسم را لکهدار میکند. (Chazan, 2011:17) در این زمینه، شیمون آگرانات رئیس دادگاه عالی اسرائیل، اظهار داشته بهرسمیتشناختن تابعیت یکنواخت اسرائیلی -یعنی تابعیتی که بر همه شهروندان این کشور تعمیم یابد- بنیادی را که دولت اسرائیل در آن شکل گرفت، نفی میکند. (Jeenah, 2012: 388)
به جهت همین ماهیت نژادپرستانه دولت صهیونیستی بود که مجمع عمومی سازمان ملل در 10 نوامبر 1976 اعلام کرد: «صهیونیسم یک نوع نژادپرستی و تبعیض نژادی است.» (Gilad, 2008: 226)
حال آنکه هواداران جنبش صهیونیستی اصرار دارند اسرائیل همزمان بهعنوان «یک کشور یهودی و دموکراتیک» شناخته شود. آنها بدون درک تضاد در این مورد و اینکه یک کشور قومی نمیتواند یک کشور دموکراتیک باشد، اصرار دارند هر دواصطلاح -یهودی و دموکراتیک- بهطور یکسان برای کشور اسرائیل اعمال شود. (Jeenah, 2012: 3) این امر تا بدانجا پیش میرود که طبق بند A7 قانون پایه کنست، نامزدهایی که یکی از این دو وجوه را انکار کنند، از شرکت در انتخابات محرومند. (Sand, 2012: 27)
پساصهیونیستها معتقدند این دو بعد درحقیقت متناقض هستند و هرکدام در جهت مخالف حرکت میکنند و بنابراین دو قطب متمایز طیفهای سیاسی-فرهنگی، دو مدل مختلف برای اسرائیل بهوجود میآورند، چه برای تبدیل شدن به یک دولت یهودی قومی و چه برای تبدیل شدن به یک دولت دموکراتیک برای شهروندان آن. (Ram, 2005: 22)لذا دولت اسرائیل باید اجزای صهیونیست خود را که پایه و اساس ماهیت یهودیان است، از بین ببرد، زیرا آنها مانع تبدیل شدن اسرائیل به یک دولت دموکراتیک میشوند. (Livneh, 2001: 20)
نقطه آسیبپذیر اسرائیل، وجود ساختارهایی است که تبعیض را قانونی جلوه میدهند (Dowty, 2014: 765) پساصهیونیسم معتقد است دموکراسی اسرائیل با ساکنان کشور در ابتدا بهعنوان اعضای گروههای مذهبی، سپس بهعنوان اعضای گروههای قومی و تنها در پایان بهعنوان شهروندان کشور رفتار میکند.(Giommoni, 2013: 14) منابع نمادین اسرائیل منحصرا یهودی هستند و هیچ جایگاهی برای نمادهای عرب و مسلمان وجود ندارد؛ پرچم و سرود، زبان و... . امروزه، در سطح فرهنگی، اسرائیل با یهودیان قومی شناخته میشود. (Ben-Rafael, 2017: 221)
دان رابینویتز این موقعیت سیاسی را بهعنوان «اقلیت بهدامافتاده» توصیف میکند. (Agbaria,2014: 26)
اسرائیل با تنزل موقعیت اقلیتهای عرب، بهوضوح این سیگنال را ارسال کرده است که هویت قومی و مذهبی را بر دموکراسی ترجیح میدهد. (Khan,2018: 3)یوهان پلسنر ، «مدیر موسسه دموکراسی اسرائیل» پس از انتشار شاخص دموکراسی اسرائیل در سال 2017 اعلام کرد: «45درصد شهروندان اسرائیل بر این باورند به مخاطره افتادن دموکراسی اسرائیل، یک خطر واقعی برای موجودیت اسرائیل است.» (Roznai, 2018: 2)
این رژیم نتوانسته بین وضعیت دوگانه دموکراتیک بودن و یهودی بودن آشتی برقرار سازد. این وضعیت دوگانه را احمد طیبی، عضو کنست اسرائیل بهخوبی تبیین کرده است: «اسرائیل برای شهروندان یهودیاش، دموکراتیک و برای شهروندان عربش، یهودی است.» (درخشه و صادقیزاده، 1394: 206)
پساصهیونیسم معتقد است علیرغم ادعاهای صهیونیسم، پیوند بین هویت یهودی و بقای آن از یک طرف و تابعیت قومی از سوی دیگر ذاتی نیست. این ادعا که هویت یهودی را میتوان تنها از طریق یک حکومت یهودی حفظ کرد، با این واقعیت که این هویت بیش از هجده قرن بدون حکومت حفظ شده است به وضوح رد میشود و همانطور در سطح نظری، با این واقعیت که در کمتر از یک قرن پیش صهیونیسم در موقعیت اقلیت یهودی بوده است. (Friedman, 2012: 318)
لذا پساصهیونیسم ارتباط بین یهودیت تاریخی و دولت اسرائیل را انکار و تلاش میکند دولت-ملت یهودیان را به یک دولت لیبرال، چندملیتی و چندفرهنگی تبدیل کند. دولت ایدهآل آنها عاری از هر هویت یهودی، سکولار یا مذهبی و هرگونه دعوی اخلاقی و اجتماعی منحصربهفرد است. آنها چنین دولتی را «دولت همه شهروندان خود» مینامند. (Yoav, 2012: 3)
ادعای بحثبرانگیز در قلب استدلالهای پساصهیونیستی این است که هیچ قومیتی نباید از لحاظ هستیشناختی یا نهادی بر دیگری برتری داشته باشد. ادعایی که صهیونیستها آن را رد کرده و میگویند اگر این مأموریت را رها کنند، هدف و حیثیت وجودیشان را از دست خواهند داد. (Nimni, 2003: 3)
برخورد بین هویتهای مختلف تهدیدشده، منجر به تناقض راهحلها برای بازگشت از روایتهای غیرمنسجم است. در چنین شرایطی که آن را «ناسازگاری هستیشناختی» مینامیم، تشویشها زمانی بالا میگیرد که بازیگران باید تصمیم بگیرند که آنها «که» هستند و این نیاز به اولویت دادن به یک هویت نسبت به سایر هویتها دارد.
(Lupovici, 2015: 36 -37) در وضعیت مواجهه اسرائیل با ناسازگاری انتخابهایش، این تنها دنبال کردن صلح با فلسطینیان است که به اسرائیل امکان میدهد با این روایتهای مخالف ناخودآگاه مواجه شود و مجددا سیاستهای دولتش را با نقش هویت «خود» سازماندهی کند. هرچند حرکت به سمت حذف چنین تشویشی به پروسه صلح فشار وارد میکند، زیرا هدف بیشتر مواجهه با «ناسازگاری هستیشناختی» خواهد بود. بهواقع اسرائیل با یک بحران هویتی روبهرو شده که این بحران مربوط به حفظ سرزمینهایش از یکسو و بودن بهعنوان یک دولت دموکراتیک و یهودی از سوی دیگر است.(Barnett,1999: 23)
بنابراین مشکل عمده اسرائیل روبهروشدن با این ناسازگاری هستیشناختی است. برخورد بین هویتهای مختلف اسرائیلی، که نیاز به سیاستها و تدابیر غیرمشابه و حتی متضاد دارد و از اینرو اسرائیل را تحتفشار قرار میدهد که تعیین کند او کیست؟ و بنابراین تشویش بین «یهودیت اسرائیل» و نیز هویت دموکراتیک آن، حاصل از چالش در مفهوم «خود» اسرائیلی است. نیاز به انتخاب بین دو بعد «خود» اسرائیلی، خود منبعی از اضطراب است. با حرکت به سوی صلح، فشار بیشتری بر هویت یهودی وارد میشود، درحالیکه عدمحرکت به سوی صلح، فشار بیشتری بر هویت دموکراتیک اسرائیل وارد میآورد. تعمیم اینکه اسرائیل چیست: یک دولت یهودی یا یک دولت دموکراتیک؟ این امر میتواند تشویش و اضطرابهایی را ایجاد کند. نتیجه این تنش که بروز سیاسی آشکاری دارد، آن است که اسرائیل بین موقعیتهای جنگ ناپایدار و درگیری در پروسه صلح گرفتار میشود. هردوی این موقعیتها، عدمامنیت هستیشناختی را برمیانگیزد. لذا اسرائیل نمیتواند به یک موقعیت آرامتر سوق یابد. بازگشت به جنگ پایدار با فلسطینیان هویت دموکراتیک اسرائیل را به چالش میکشد و از سوی دیگر، دستیابی به صلح، منجر به عدمامنیت هستیشناختی و اضطراب میشود که متضاد فرآیند صلح است و بهسادگی مزایای آن را نابود میکند.
(Lupovici, 2015: 33) مطابق تحلیل «آشر آریان» ، اسرائیل در فضای بین «جنگ» و «صلح» قرار دارد و امنیت را در وجود سهمی از ناامنی درک و فهم میکند. (پوستینچی و بای، 1395: 6)
پروسه صلح در دهه 90، حس «شکست ملی» را ایجاد کرد و حس عمیق اضطراب را در ادامه فروپاشی هویت مشترک یهودی، برانگیخت و یک درگیری درونی در جامعه اسرائیلی ایجاد کرد که به سمت انتفاضه دوم کشیده شد. همانطور که آدلر بیان میکند، پروسه صلح شکست خورد زیرا شما نمیتوانید با طرف مقابل صلح و سازش کنید، وقتی که شما نمیدانید شما که هستید یا بر سر این موضوع اختلاف دارید. (Lupovici, 2015: 43)
بهنظر میرسد راهحل اسرائیل برای رفع نسبی عدمامنیت هستیشناختی و اضطراب و تشویش خود، تمایز بین حماس و فتح است. حماس به حفظ اسرائیل بهعنوان «دیگری» کمک میکند و به این طریق میتواند هویت خود را نسبت به دشمن، معتبر و باارزش اعلام کند، بدون آنکه هویتهای دموکراتیک و یهودی آن را به چالش بکشاند، بهعلاوه تا زمانی که حماس به امنیتیکردن آن بهعنوان دشمن اسرائیلی ادامه دهد و در جنگ با فتح باقی بماند، قرارداد صلح جامعی بین اسرائیلیها و فلسطینیها نمیتواند وجود داشته باشد. این امر به اسرائیل اجازه میدهد جنگ را حفظ کند و با اجتناب از صلح، از ناامنی هستیشناختی خود اجتناب کند. بهطور همزمان، مذاکرات چندینساله با جنبش فتح، هویت دموکراتیک و لیبرال اسرائیل را مدنظر قرار میدهد و اسرائیل میتواند خود را بهعنوان تلاشگر برای صلح تصور کند، درحالیکه به جهت اضطرابهایی که پیشروی به سوی صلح، برایش دربردارد هرگز به آن نمیرسد. لذا حتی طی فرآیند صلح با فتح، اسرائیل به امنیتیکردن مباحث هستیشناختی خود ادامه میدهد. (Lupovici, 2015: 44)
بنابراین داشتن حماس، بهعنوان یک دشمن، اضطرابها در موقعیت درگیری در حلوفصل مناقشات را کاهش میدهد و بهطور همزمان، دینامیک درگیری برای حلوفصل مناقشات با فتح، اضطرابهای مربوط به جنگ ناپایدار و تهدید هویت لیبرال دموکراتیک اسرائیل را کاهش میدهد. این ابهامات به اسرائیل اجازه میدهد از جستوجو و مهمتر از همه پاسخگویی به این سوال که او چه کسی است و در چه مسیری حرکت میکند، طفره رود؛ پرسشهایی که هم در موقعیت جنگ ناپایدار و هم در موقعیت درگیری برای حلوفصل مناقشات به او فشار وارد میآورد.
اسطوره قوم برگزیده
این ادعا که یک کشور تنها پادزهر قابلقبول در برابر تهدید انقراض است، دغدغه غالب رژیمصهیونیستی محسوب میشود، اما برای حفظ و بیان هویت یهودی آن، وجود یک دولت قومی ضروری مینماید. (Friedman, 2012: 313) از همینرو در گفتمان صهیونیستی، «قومیت یهودی» یکی از دالهای مرکزی بهشمار میرود و هنگام استفاده از لفظ «یهود»، بیش از آنکه دیانت یهودی مراد آنها باشد، قومیت یهودی مدنظر است و تعصب یهودی از وابستگی به قوم برگزیده خداوند ناشی میشود و نه از دیانت یهود. (نابلسی، 1387: 239) لوتر میگوید: «از افتخارات یهودیان، تبار آنهاست که معتقدند از قوم اصلی و اولیه روی زمین، یعنی از ابراهیم، ساره، اسحاق، ربکا (همسر اسحاق)، یعقوب و دوازده سبط اویند و اینکه آنان از مردم مقدس اسرائیل هستند، از خون، نژاد و نسلی برتر.» (Ould-Mey, 2003: 594) صهیونیستها ادعا میکنند گروه نژادی واحدی هستند که پس از دوهزار سال تبعید و آوارگی، به پایتخت خود یعنی مقر حکومت داود و سلیمان در بیت المقدس بازگشتهاند. (سند، 1388: 67) و اسرائیل کشور قوم یهود است و اگر این ماموریت را رها کنند، هدف و حیثیت وجودیشان را از دست میدهند. (Nimni, 2003: 3) لذا بنیان استثناگرایی اسرائیلی، عمدتا نشاتگرفته از باور قوم برگزیدهبودن است.
شاخص اصلی یهودی و اسرائیلی بودن، نعمت برگزیدهبودن است. صهیونیستها تلاش میکنند اثبات کنند یهودیان در طول تاریخ از نژاد خود محافظت کردهاند و با دیگر تبارها و ملتها درنیامیختهاند. (فقیهزاده و اسلامی، 1396: 250)
اما بهرغم این تلاش که میکوشد روایتی همگون و یکدست از گذشته یهودیان ارائه دهد، همه اسناد و حافظه جمعی یهودیان بر تنوع جامعه یهودی، زیست متفاوت و حتی ریشههای ناهمسان قومی آنها تاکید دارد. (آقاحسینی و دیگران، 1398: 205) پساصهیونیسم متأثر از گفتمان پسامدرنیسم، پایان روایت بزرگ صهیونیسم را اعلام کرده و منطق ویرانگر نسبشناسی آن را به چالش کشیده است.
(Nimni, 2003: 32) شلومو سند مورخ مشهور پستصهیونیست، ادعا میکند آنچه امروز از آنان بهعنوان یهودیان بنیاسرائیل، یاد میشود افرادی اختراع شدهاند؛ چه اینکه آنان از نسل خزرها، قبیلهای ساکن مرز روسیه و ترکیه بودند که در دوران قرون وسطی به یهودیت گرویدند (Barnett, 2019: 108) پائول وکسلر خاستگاه یهودیان را ایران، ترکیه و جنوب قفقاز میداند.» (Das;Pirooznia& Elhail,2017: 4)
لذا اساسا نسبتی بین صهیونیستهای امروزی و یهودیان اولیه، وجود ندارد.
اما آنچه صهیونیستها را ناگزیر از این اختراع کرد این بود که کشوری که خود را یهودی مینامد، نیازمند تصویری مبهم و نویدبخش از یک منشأ زیستی باستانی مشترک است. برای همین در پس هر صحنه در سیاست هویت اسرائیل، مفهوم قوم و نژاد ابدی همچون سایه سیاه بلندی میگسترد.
(سند، 1397: 435) در این میان مذهب یهودی نیز بهعنوان یک «سپر مشروع» برای سیاست انحصاری نژادپرستانه یهودی اسرائیلی عمل میکند؛ چه اینکه از منظر صهیونیسم، خداوند از قدم اول قومی است (Ram, 2008: 61 -62). حال آنکه پساصهیونیسم به دنبال زدودن این نقاب قومی است.
مورخان پستصهیونیست، این ایده را که یهودیان از تبار بنیاسرائیلیان اصیل هستند یک مغلطه میدانند
(Jeenah, 2012: 8) تقریبا نهدهم یهودیان اروپا و آمریکا، از تبار خزرهای ترک هستند و ربطی به اسباط دوازدهگانه بنیاسرائیل و فلسطین ندارند و همین دسته از یهودیان، از اروپا به فلسطین رفته و اسرائیل را بهوجود آوردهاند.(کستلر، 1374: 9)
این به این معناست که نیاکان آنها نه از اردن بلکه از ولگا و نه از کنعان بلکه از قفقاز آمده بودند؛ لذا به لحاظ ژنتیکی به قبایل هون و اویغور و مجار نزدیکترند تا به ذریه ابراهیم و اسحاق و یعقوب. بدینصورت اصطلاح یهودستیزی تهی از معنا و مبتنی خواهد بود بر سوءتفاهمی که قاتلان و قربانیان در آن اشتراک دارند. اینک اسرائیل با این چالش مواجه شده است که اگر یهودیان عصر جدید فرزندان بلافصل نخستین تبعیدیان نباشند، چگونه میتوانند به سکونت خود در سرزمین مقدس که «وطن انحصاری اسرائیل» تلقی میشود، مشروعیت بخشند؟ (قهرمانپور، 1387: 65)
سوالی که هم اسطوره برگزیدگی یهودیان امروزی را به چالش میکشد و هم اسطوره سرزمین وعده دادهشده. انکار قومیت مشترک، میتواند منجر به اضطراب و ناامنی هویتی شود. (Ben-Ur, 2012: 6) چه اینکه اسرائیل بر پایه هویت قومی یهود، برپا شده است.
علیرغم ادعاهای صهیونیسم، پیوند بین هویت یهودی و بقای آن از یکطرف و تابعیت قومی از سوی دیگر ذاتی نیست. این ادعا که هویت یهودی را میتوان تنها از طریق یک کشور یهودی بیان کرد، با این واقعیت که این هویت بیش از 18 قرن بدون کشور یهودی حفظ شده است، به وضوح رد میشود (Friedman, 2012: 318) . اما بهرغم این، رژیمصهیونیستی برای حفظ بنیادهای هویتی خود، گریزی جز تعمیق قومیت یهود نداشته است بهنحوی که حتی هویت قومی خود را بر هویت دموکراتیک خود که در بیانیه استقلال به آن تاکید ورزیده، ترجیح داده است. (Khan, 2018:3)
بدیننحو عنصر دموکراتیک بهعنوان تابعی از عنصر قومیت یهودی بیان شده تا شخصیت ملی یهودی دولت را برجسته کند (Roznai, 2018: 12) .از همینرو بود که مجمع عمومی سازمان ملل، صهیونیسم را یک نوع نژادپرستی و تبعیض نژادی اعلام کرد (Gilad, 2008: 226) .اسرائیل ارتباط بین سرزمین و قومیت را در بسته انحصارطلبانه، برقرار کرده که پلورالیسم را لکهدار میکند و نشانههای روند فزایندهای از عدم دموکراتیزه شدن را بروز میدهد. (Chazan, 2011: 17) چه اینکه دولت اسرائیل برای حفظ این پایه هویتی خود، گریزی جز اقدام ورای اصول دموکراتیک و نتیجتا امنیتیکردن آن نداشته تا در معرض فروپاشی قرار نگیرد.
هولوکاست و استثناگرایی قومی
صهیونیستها معتقدند قرنها یهودیستیزی سبب ایجاد یک انزواگزینی و درونگرایی یهودی شده است. درواقع ماتریس اجتماعی و فرهنگی یهودی، میراثی از تصویر قربانی ایزوله شده است. بنابراین ترس و عدمامنیت وجودی که قرنها یهودیان با آن مواجه هستند، بهطور قابلتوجهی به شکلگیری یک پیله شناختی عدماعتماد کمک کرده است. این پیله بهعنوان تامینکننده اصلی امنیت هستیشناختی آنان بهشمار میآید، بهطوریکه ترس و ناامنیهای مجدد، یهودیان را مجبور کرده است تا از طریق جنبش صهیونیستی یک پناهگاه امن را جستوجو کنند. (Adisonmez, 2017: 44)
از اینرو هولوکاست برای یهودیان اسرائیلی، نقش اساسی در شکل دادن به هویت، سیاست و فرهنگ بازی میکند. (Canetti, 2017: 2) و در گذر زمان، برداشتها از هولوکاست، از «آنچه اسرائیلی نیست»، در دهه 1940 و 1950، به یک عنصر اصلی در هویت اسرائیلی در حال حاضر تغییر یافته است. (Klar&Schori-Eyal, 2013: 125) چه اینکه در زمان وقوع هولوکاست، هیچیک از قربانیان، تابعیت اسرائیلی نداشتهاند.اما بنا شدن اسرائیل با توجیه عدمتکرار هولوکاستی دیگر، سبب شده نوع نگرش مردم اسرائیل به هولوکاست و حافظه سیاسی و تاریخی آنان نسبت به این موضوع، عمیقا مرتبط با امنیت هستیشناختی این رژیم باشد (Subotic, 2018: 289) اگر ما حافظه سیاسی و تاریخی را عنصر اصلی تثبیتکننده هویت دولت و تامینکننده امنیت هستیشناختی دولت بدانیم، چالشهای اساسی برای این حافظه، منجر به احساس ناامنی عمیق هستیشناختی خواهد شد. (Subotic, 2018: 299)
اگر شیوه ارتباط اسرائیلیها با سایر کشورهای جهان، با فلسطینیها و مهمتر از همه با خودشان که با خاطره آنها درباره هولوکاست شکل گرفته تخریب شود و بهعبارت دیگر، هولوکاست فقط یک دلیل و منطق نباشد بلکه توجیه یا بهانهای شود، پس باید پایه جدیدی برای زندگی اسرائیلی و درحقیقت یک هویت کاملا جدید جستوجو شود.
(Yakira, 2012: 88) بهویژه آنکه صهیونیسم روی دیگر سکه هولوکاست بود، چه اینکه از نظر صهیونیستها، هولوکاست و ضرورت جلوگیری از تکرار آن، مشروعیت کامل و انکارناپذیری را برای تاسیس کشور اسرائیل به آنها میدهد(Yoav, 2012: 35) و نتیجه نهایی هولوکاست این بود که یهودیان نمیتوانند در میان سایر امتها زندگی کنند.صهیونیستها سعی کردهاند نفرت از یهودیان را منحصربهفرد و متمایز از همه نفرتهای دیگر بین گروههای انسانی، به نمایش بگذارند. (Strombom, 2010: 124) و با القای هولوکاست بهعنوان یک امر منحصربهفرد یهودی، تاسیس اسرائیل را توجیه کنند. (Wurmser, 1999) صهیونیستها از اینرو بر منحصر بودن تاکید دارند که اگر سازوکارهای استدلالی «خود» و «دیگری» با هم شبیه شوند، در آن صورت عوامل حکومت به لحاظ هستیشناختی ناایمن میشوند؛ چون دیگر آنها اساس و جوهره هویت خود را بهگونهای میبینند که انگار از مدتها قبل از بین رفته است. (Darwich, 2014: 9) هویتی که بر پایه یگانگی و برگزیدگی شکل گرفته است.از همینرو استیون کاتز مینویسد: «با وجود اینکه هولوکاست، بیشترین قربانیان جنایات جمعی را دربرنمیگیرد، اما تعداد قربانیان، منحصربهفرد بودن هولوکاست را ثابت نمیکند، بلکه برعکس؛ وقتی ازمنحصربهفرد بودن هولوکاست صحبت میکنیم، فقط قصد داریم ادعا کنیم که هولوکاست از نظر پدیدارشناختی استثناست.» (Katz, 2018: 55-56) از این نظر که رایش سوم درصدد از بین بردن هویت جمعی یهود و وجود اجتماعی آنان بود (Katz, 2018: 70).ادعای یگانگی هولوکاست، افزون بر اینکه یهودیان را از دیگران جدا میسازد، به آنان «حق برتری بر دیگران» را میبخشد. ادعای یگانگی یهودیسوزی، درحقیقت ادعای یگانگی یهودیان است. آنچه یهودیسوزی را بیهمتا میسازد، رنجهای یهودیان نیست بلکه این موضوع است که «یهودیان»، رنج بردهاند. (فینکلشتاین، 1381: 55). اما پستصهیونیستها، جنبه انحصاریبخشی به هولوکاست را مورد نقد قرار داده و معتقدند هیچ تفاوتی بین هولوکاست و سایر شرایط جنگی وجود نداشته است. یهودستیزی نمیتواند توضیح دهد یهودیان اولین و اصلیترین قربانیان نازیها بودند. (Barnett, 2019: 107) آن هم در شرایطی که بسیاری از تاریخنگاران پستصهیونیست، عدد 6 میلیون قربانی مورد ادعای صهیونیسم را زیرسوال بردهاند.
فیلسوف اسرائیلی ادی افیر از پیشگامان پساصهیونیست، تقاضای منحصربهفرد بودن هولوکاست را «اسطوره خطرناک» خوانده است، زیرا یک فاصله بیپایان بین یک جنایت و همه جنایتهای دیگر ایجاد میکند. (Yoav, 2012: 38) ادعای یهودیان مبنیبر منحصربهفرد بودن هولوکاست، هیچ تفاوتی با ادعای نازیها مبنیبر اینکه یهودیان منحصربهفرد هستند، نیست. نازیها و صهیونیستها -یعنی هر دو گروهی که فکر میکنند نابودی یهودیان توسط آلمانیها با سایر نسلکشیها متفاوت بود- دقیقا یک چیز را انجام میدهند؛ هردو یهودیان را از بقیه انسانها متمایز میکنند. خطر «انحصاریسازی» یهودیان توسط هولوکاست میتواند منجر به افراط در نئونازیسم و همچنین پارانویای یهودیان شود. همین جداسازی یهودیان از نسل بشر سبب میشود آنها به هنگام به قدرت رسیدن، خودشان مثل نازیها عمل کنند. (Yakira, 2012: 103) بنابراین قرائتهای پساصهیونیستی اسطورههای بنیادینی که رژیمصهیونیستی برمبنای آن تاسیس شده است را متزلزل میکند و با بیاعتبار کردن اسطورههای صهیونیسم، پایههای اسرائیل را آسیبپذیر میسازد. تردیدافکنی در وثوق اسطورههای صهیونیسم بهمعنای تردید در فلسفه وجودی اسرائیل بهعنوان کشوری یهودی است که دربردارنده تهدیدی هستیشناختی برای رژیمصهیونیستی است.
نتیجه گیری
عدمامنیت هستیشناختی ناظر بر وضعیتی است که یک بازیگر نتواند داستانهای منسجم، متداوم و منطقی درباره خود روایت کند. روایتی که گذشته، حال و آینده را بههم ربط میدهد و مرجع کیستی و چیستی «خود» را مشخص میکند. چه اینکه هویت، حاصل همین روایتسازی از خود است و توانایی روایت در تنظیم خود، جزء جداییناپذیر هر فهمی از امنیت هستیشناختی است. امروز رژیمصهیونیستی تحت این فشار قرار دارد که تعیین کند «او کیست؟». وجود عناصر متضاد در روایتهای هویتی صهیونیسم و برملا شدن این تضادها بهواسطه ظهور جنبش پساصهیونیسم، مهمترین عامل بروز معضل هویتی در این رژیم است. همین امر سبب ایجاد ناامنی وجودی و بروز اضطراب در جامعه اسرائیل شده است. به این اعتبار پساصهیونیسم؛ مفهومی است که گویای ضرورت بازنگری در بنیادهای هویت صهیونیسم است.
جنبش پساصهیونیسم، برآمدن صهیونیسم را نه پاسخ یهودیان به یهودستیزی، بلکه واکنش آنان به واقعیتهای عصر مدرنیته تلقی میکند و آن را اختراع روشنفکران یهودی اروپایی میداند که با پشت کردن به سنت، در آرزوی نیل به مدرنیته برای مرهم نهادن بر اضطرابهای وجودیشان بودند. صهیونیسم بهعنوان بخشی از آخرین موج بیداری ملی در اروپا در نیمهقرن نوزدهم، با این نگاه که مشکل یهود از طریق ادغام در سایر جوامع حل نمیشود، آرمان خود را جداسازی یهودیان از سایر ملل و ایجاد یک ملت نوین قرار داد و با بهرهگیری از ارتباط دینی و عاطفی یهودیان با سرزمین موعود، آن را به برنامهای سیاسی تبدیل کرد. بازگشت به سرزمین موعود در کانون این تفسیر صهیونیستی از هویت ملی قرار گرفت. جنبش پساصهیونیسم، با ترسیم یک موازی تاریخی، این رفتار صهیونیسم را مانند سایر حرکتهای استعماری اروپایی که تاسیسش مقارن شده با آغاز جنبشهای استعمارزدایی، تلقی کرد.
پساصهیونیسم، با تردیدافکنی در اصول، اهداف و اسطورههای صهیونیسم، روایات رسمی تاریخی که از سوی دولت یهود مطرح شده را زیرسوال میبرد. روایات رسمی تاریخی نظیر وضعیت سرزمین فلسطین و خالی از سکنه بودن آن، استمرار تاریخی یهودیان در آن، برگزیدگی قوم یهود، سرزمین موعود، یهودستیزی و سایر موارد که محملی برای تشکیل دولت اسرائیل شده است. بنابراین اقدامی که مورخان پساصهیونیسم انجام دادهاند را میتوان جدال درمورد روایت تاریخی صهیونیسم و ایجاد لرزه در بنیادهای سیاسی و روشنفکرانه صهیونیسم دانست. جنبش پساصهیونیسم با مشاجره بر سر هویت و حافظه ملی و بیاعتبار کردن اسطورههای صهیونیسم، نهتنها اتوپیای ترسیم شده توسط ایده صهیونیسم را زیر سوال برده، بلکه فرهنگ جامعه اسرائیل را به مسیری سوق داده است که ارزشهای آن دیگر صرفا یهودی نیستند. از همینرو اضطراب و نگرانی از فروپاشی ترکیب رژیم با جامعه سبب شده صهیونیسم، تاریخ را بهعنوان یک ساخت هویت، امنیتی کند.