شهرام تقیزادهانصاری، روزنامهنگار طی گزارشی در «فرهیختگان» نوشت: کتاب «علم و شبهعلم» نوشته دکتر مهدی گلشنی، محمد جمالی و مرتضی خطیری است که در آبان99 در 64 صفحه توسط نشر علم بهچاپ رسیده است و این نوشته متکفل معرفی اجمالی آن است.
طبقهبندی علوم
در یونان علوم تحت یک چتر فلسفی بود. این نگرش در دوران تمدن اسلامی و قرون وسطی هم حاکم بود اما بعد از شروع علم جدید به تدریج تجربهگرایی، یعنی اکتفا به معارف مبتنیبر یافتههای حسی، بر دیدگاه عالمان حاکم شد و با ظهور پوزیتیویسم و رواج تخصصگرایی تقویت گردید. گرچه ایرادهای این نگرش بازگو شده است اما هنوز هم در بعضی از محیطهای علمی رواج دارد. دانشمندان قبل از تکوین علم جدید، نگرش جامعتری به مطالعه طبیعت داشتند و میخواستند تصویری از کل جهان ارائه دهند. افزون بر دانشمندان قدیم، حتی بانیان علوم جدید مانند گالیله، کپلر و نیوتن همچنین بودند اما درحالی که پیش از دوران نوشکوفایی، همه علوم طبیعت بخشی از فلسفه بود و فلسفه الهی بر آنها حاکم بود؛ در دوره رنسانس، رشتهها از هم جدا شدند و مکاتب تجربهگرا بر علوم حاکم و منشأ دانش ما صرفا تجارب حسی بهحساب آمد و مکتب پوزیتیویسم حاکم شد و طرح مسائل متافیزیکی یک امر ارتجاعی خوانده شد تا اینکه در نیمه دوم قرن بیستم، برخی مکاتب فلسفه علم مطرح شدند و مساله علم و غیرعلم و شبهعلم مطرح شد.
علم و غیرعلم
واژه علم به هر دانش نظاممندی گفته میشد، ولی در قرن نوزدهم بیشتر برای اشکال خاصی از دانش آکادمیک - که با مطالعه طبیعت و رفتار انسانها و جوامع بشری سروکار داشتند- بهکار رفت. اما در قرن بیستم واژه علم بهمعنای دیگری استعمال شد: «(دانش حاصل از) مطالعه دقیق ساختار و رفتار فیزیکی، بهخصوص از طریق مشاهده، اندازهگیری و انجام آزمایش و ساختن نظریهها برای توصیف آن فعالیتها.» واژه غیرعلم هم در اواسط قرن نوزدهم برای توصیف حوزههای آکادمیک غیرعلمی مانند ادبیات، فلسفه، تاریخ، زبان، هنر، اخلاق و دین بهکار رفته است. بعدها پوپر اصطلاح «ابطالپذیری» را بهعنوان معیار تمیز علم و غیرعلم معرفی کرد. او باور داشت که یک نظریه وقتی علمی است که بتوان آزمایشی سرنوشتساز معرفی کرد تا آن را طرد کند. البته پوپر متافیزیک و اخلاق را هم غیرعلم میدانست ولی بخشی از غیرعلم را شبهعلم نامید و گفت: «تا آنجا که مربوط به علم و متافیزیک میشود، من باور به مرزبندی میان آنها ندارم. تقریبا در هر مرحله از توسعه علم، ما تحث تاثیر ایدههای متافیزیکی آزمونناپذیر بودهایم. ایدهها و مسائل متافیزیکی برای قرنها در توسعه علم حاکم بودهاند.» ولی سخنان یادشده با قراردادن متافیزیک در حوزه غیرعلم سازگاری ندارد و از این رو این برداشت پوپر مورد نقد قرار گرفت. در ادامه نظرات کوهن، لاکاتوس، فایرآبند و لاری لادن در باره موارد بالا شرح داده شده و مورد بحث قرار گرفته است. گفتنی است که 80 درصد از 2706 عضو انجمن فلسفه علم آمریکا منکر وجود یک معیار تمیز جهانشمول بین علم و غیرعلم بودهاند.
شبهعلم
واژه شبهعلم اولین بار توسط جیمز پتیت در سال 1796میلادی برای کیمیا بهکار برده شد ولی در قرن بیستم برای توصیفهایی از پدیدهها بهکار رفته است که ادعا میشد علم هستند ولی با شواهد تجربی قابل اطمینان، تایید نمیشوند. شبهعلم، ظاهری شبیه علم دارد ولی شامل نظریهها و فعالیتهایی است که علمی تلقی میشوند، اما مبنایی در علم ندارند؛ یعنی یا ابطال شدهاند یا قابل آزمون علمی نیستند و بنا بر این نقد ناپذیرند. شبهعلم نه قابلتبیین است و نه قابل رد و نه از طریق روش علمی قابل توضیح. تاوریس، بهطور خلاصه، بعضی از معیارهای تشخیص علم و شبهعلم را اینگونه بیان میدارد: «شبهعلم حاوی فرضهای عجیب و غریب است که آن را از ابطال حفظ میکند. علم دارای خاصیت خود اصلاحی است ولی شبهعلم تغییرناپذیر است. عدم وجود داوری دقیق در مورد شبهعلم، تمرکز شبهعلم بیشتر روی تاییدات است و نه خطاها و نقدها. شبهعلم بیشتر دنبال شکگرایی روی نظریههای دیگر است، شبهعلم حاوی زبانی مبهم در توضیحات است و... .» خلاصه آنکه طبق عقیده لادن، اجماعی بین فلاسفه علم در مورد وجود یک معیار قاطع برای تمیز دادن علم از غیرعلم با شبهعلم وجود ندارد.
غیرعلم و شبهعلم
همه چیزهایی که غیرعلم نامیده میشوند، شبهعلم نیستند. احکام فلسفی در علوم رواج دارند. پوپر که تقسیمبندی علم و غیرعلم را مطرح کرد، هم برای احکام متافیزیکی شأن قائل بود و هم برای احکام ارزشی و هر دو را در علم تجربی دخیل میدانست. ولی امروزه بعضی از دانشمندان هر دانش غیر از علم تجربی را شبهعلم تلقی میکنند و بعضی حتی فلسفه را هم شبهعلم میدانند، با اینکه مفروضات متافیزیکی نقشی بنیادی در علوم دارند و اخیرا مجامع مشترکی بین فلاسفه و فیزیکدانان در بعضی از دانشگاهها تشکیل شدهاند.
علم متداول، فارغ از امور غیرعلمی نیست
پس از طرح علم و غیرعلم و ابطالپذیری در دانش توسط پوپر، مسائل ذیل مطرح شد:
الف) آیا علم رایج صرفا شامل دانش ابطالپذیر است و چیز دیگری دربر ندارد؟
ب ) آیا همه حوزههای دانش غیرتجربی بیاعتبار هستند و دیگر علم محسوب نمیشوند؟
آیا علم تجربی فاقد دانش غیرتجربی است؟
بعد از دیدگاه تجربهگرایی جان لاک و هیوم (که منکر ضرورت علّی و ادلّه وجود خدا بود) و دیدگاههای کانت و آگوست کنت و پوزیتیویستهای منطقی که متافیزیک را بیمعنا دانستند، با پیدایش بعضی تحولات در نیمه دوم قرن بیستم، معلوم شد که 1)علم تجربی مبتنیبر بعضی اصول فوقعلمی است. 2)گرچه گزارههای اخلاقی نتیجه گزارههای علمی نیست ولی علم در سطح انسان با اخلاق ممزوج میشود و در فعالیتهای علمی مجبور است بعضی از ارزشهای اخلاقی را لحاظ کند. 3)علم نمیتواند به همه پرسشهای انسانی و برخی از سوالات مطرح در خود علم جواب بدهد. 4)علم تجربی محدودیتهای پرهیزناپذیر دارد.
نقش اصول عام در علم
از قدیم دو نوع اصل در علوم مطرح بود: 1) اصول متعارف که بدیهی تلّقی میشوند و مبدأ برهانها قرار میگیرند. و 2) اصول موضوعه.
در قدیم که فلسفه حاکم بر علم بود، نقش اصول در علوم واضح بود ولی با شروع علم جدید، اصول کمرنگ شد و دانشمندان کار خود را با بعضی مفروضات اولیه شروع کردند که ریشه آنها را در تجربه میدانستند. بعدها نیز پوزیتیویستها بهکلّی اصول عام متافیزیکی را نفی کردند. بعد از حاکمیت دیدگاه تجربهگرایان، کمکم معلوم شد که همه ادراکات ما بهطور مستقیم از تجربه گرفته نشده است و معیار قرار دادن تجربه خود یک امر فراتجربی است. در ضمن تعداد آزمایشهای ما محدود است ولی ما قانون گرفته شده از آنها را جهانشمول تلقّی میکنیم که خود تعمیمی غیرتجربی است. پس علم نمیتواند بدون مفروضات فراعلمی کار کند. ماری میجلی مینویسد: «علم نمیتواند بهتنهایی استقرار یابد. ما نمیتوانیم به گزارههای آن باور داشته باشیم؛ بدون آنکه ابتدا، وجود جهان خارجی، قابلاعتماد بودن علوم، حافظه و منابع خبری و اعتبار منطق را بپذیریم. پس با این اعتقادات جهانی بس وسیعتر از جهان علم داریم.» همچنین پل دیویس درباره وضعیت اصول علم میگوید: «هرقدر هم که توضیحات علمی موفق باشند، آنها همواره بعضی مفروضات اولیه را دربردارند. برای مثال، توضیح یک پدیده بر حسب فیزیک، قوانین فیزیک را مفروض میگیرد. اما خود این قوانین فیزیک از کجا میآیند؟ حتّی مبدأ منطق هم مورد سوال قرار میگیرد... بنابراین سوالات بنیادی همواره ورای ظرفیت علم تجربی - آنگونه که تعریف میشوند- قرار میگیرند.» در روزگار ما، بعضی از نخبگان فیزیک به متافیزیک و مثلا بعضی فیزیکدانان و زیستشناسان برجسته به مسائل فلسفی کار علمیشان توجه کردهاند، برخی فیزیکدانان بر ضرورت توجه به فلسفه تاکید کرده و کتاب و مقالاتی در این مورد نوشتهاند. همایشها و کارگاههایی نیز در مورد ابعاد فلسفی فیزیک و کیهانشناسی و زیستشناسی تشکیل شده است و حتی برای فیزیک و فلسفه، لیسانس در نظر گرفته شده است. خلاصه آنکه فلسفه و ارزشهای اخلاقی در علم اثر دارند و مهم هستند، ولی متاسفانه این تحولات به ایران منتقل نشده است.
نقش ارزشهای اخلاقی در علم
بهطور خلاصه بیشتر دانشمندان باور دارند که ارزشهای اخلاقی نتیجه خود علم نیست. فاینمن میگوید: «ما باید درک کنیم که هرگونه کوششی برای تقلیل اخلاق به فرمولهای علمی منجر به شکست میشود.» پوپر نیز میگوید: «این حقیقت که علم نمیتواند در باره اصول اخلاقی چیزی بگوید، باعث این دیدگاه شده است که چنین اصولی وجود ندارند، درحالی که درواقع جستوجو برای حقیقت اخلاق را مفروض میگیرد.»
ناتوانی علم در پاسخ به دغدغههای انسانی و سوالات مطرح در خود علم
در چند دهه اخیر دانشمندان بسیاری به این نتیجه رسیدهاند که: اولا علم تجربی نمیتواند به دغدغههای اساسی انسانی (مانند از کجا آمدهام و به کجا میروم) پاسخ دهد و دیگر آنکه نمیتواند بعضی سوالات مطرحشده در خود علم (مانند اینکه آیا یک جهان داریم و یا بیشتر و آیا جهان ما متناهی است یا نه؟) را تبیین کند. برخی دانشمندان باور دارند پاسخ به این سوالات را باید در دین یا مکاتب فلسفی جست.پیتر مداوار، برنده جایزه نوبل زیستشناسی باور دارد که چون علم محدودیت دارد، پس پرسشهای بنیادیای وجود دارند که علم نمیتواند به آنها جواب بدهد مانند «ما برای چه اینجا هستیم؟»، «هدف زندگی چیست؟»، «واقعیت فیزیکی چیست؟»، «قوانین فیزیکی از کجا میآیند؟» و... .
محدودیتهای علم تجربی
عدم قطعیت کوانتومی و نظریه آشوب، امکان دستیابی به اطلاعات دقیق کامل برای پیشبینی آینده را منتفی کردهاند. محدود بودن سرعت نور، دسترسی ما به کل جهان را محدود میسازد چون ما با یک جهان سروکار داریم و آن را از یک گوشهاش ملاحظه میکنیم، پس دسترسی ما به اشیای آسمانی از طریق نور دریافتشده از آنهاست. بنابراین علم تجربی ما درباره جهان هیچوقت قطعی نیست. بهقول ماکس پلانک: «ما باید اذعان کنیم که در هیچ موردی نمیتوانیم مطمئن باشیم که آنچه امروز قطعی است برای همیشه قطعی میماند.» و بهقول فاینمن: «ما فهمیدهایم که بقای جهل خود را تشخیص دهیم و جا برای شک باقی بگذاریم.» بهعبارت دیگر، گزارههای ما یا نامطمئنند و یا تقریبا مطمئن، اما هیچکدام «قطعا مطمئن» نیستند. بهطور خلاصه، علم تجربی فاقد دانش غیرتجربی نیست. برای مثال برخی اصول عام فلسفی بر آن حاکم است، ارزشهای اخلاقی در آن وارد میشود و نمیتواند به دغدغههای انسانی و بعضی سوالات مطرح در خود علم جواب گوید.
مغالطه درمورد شبهعلم خواندن بعضی حوزهها
نویسندگان در ابتدا اظهار میدارند که امروزه بعضی افراد بهراحتی بعضی از رشتهها را شبهعلم مینامند؛ برای مثال در حوزه پزشکی، بعضی طب سنتی را شبهعلم دانستهاند اما در برداشت آنها مغالطات زیر وجود دارد:
علم شامل مباحث نظری و بخش تجربی است. آنهایی که مخالف نظریههای طب سنتی هستند آیا میتوانند منکر نتایج تجربی موفق طب سنتی شوند؟ آنها بهتر است که روی جهات نظری آن هم تأمل کافی کنند چون در فلسفه علم رایج، جاافتاده است که تئوریها هرگز بهکلی ابطال نمیشوند و همچنین هرگز بهطور قطعی ثابت نمیشوند. همچنین در هرزمان، چندین نظریه میتوانند نتایج تجربی مشخصی را توضیح دهند.چرا تحقیق نمیکنند که اگر تجویز یک گیاه در طب سنتی برای فلان بیماری موفق بوده است، دلیل علمیاش چیست؟ چرا تعاملی میان متخصصان طب جدید و طب سنتی رخ نمیدهد؟ همچنین وقتی دانشمندان طراز اول زمان ما میگویند که نظریههای فعلی قطعی نیستند، چرا بیشتر دانشمندان سطح پایینتر ما تمام یافتههای نظری فعلی را قطعی تلقی میکنند؟
مغالطات در باره شبهعلم
اگرچه گزارههای متافیزیکی از گزارههای تجربی قابل تفکیک هستند ولی بهطور واضح، نظریههای علمی شامل برخی اصول فلسفی (گزارههای متافیزیکی) هستند و گزارههای فلسفی و تجربی درهمآمیختهاند. بهقول جورج الیس: «شما نمیتوانید بدون یک اساس فلسفی مفروض، به فیزیک یا کیهانشناسی بپردازید. درواقع گمانهزنیهای فلسفی باعث شده که مقدار زیادی علم خوب حاصل شود. مثلا تأملات اینشتین در اصل ماخ، نقش اساسی در توسعه نسبیت عام ایفا کرد.»اگرچه مرز بین علم و شبهعلم کاملا روشن نیست ولی در شبهعلم بودن برخی از حوزهها مثل تنجیم، یک اجماع بین دانشمندان وجود دارد. در عین حال در برخی حوزهها تفاوت نظر وجود دارد و بعضی اوقات هم به علت تعصب یا برداشتهای نادرست، برخی حوزهها مثل «طب سنتی و مکمل» شبهعلم تلقی شدهاند.
طبهای سنتی و مکمل
باید در نظر داشت که در شاخههای گوناگون علوم، معیارهای مختلفی منظور میشود و چهبسا یک شاخه از حوزهای پرکاربرد، علمی گفته شود ولی در مقایسه با شاخههای دیگر آن حوزه، شاخصهای علمیبودن آن ضعیفتر باشد. از نظر نویسندگان کتاب، بدنه اصلی طب سنتی و مکمل شبهعلم نیست ولی باید از افراط و تفریطها خودداری کرد. از دلایل چنین مغالطههایی در شبهعلم خواندن این علوم، یکی شناخت غیردقیق نسبت به آنهاست و دیگری شناختن حدود اعتبار و درستی این علوم است که منجر به انتظارهای غیرواقعی نسبت به آنها شده است.یکی از دلایلی که باعث شده، برخی طبهای سنتی را شبهعلم تلقی کنند، مقایسه آنها با طب جدید و بررسی آن تحت معیارهای پزشکی مدرن است درحالی که آن دو تحت رویکردهای مختلفی توسعه یافتهاند. طبهای سنتی هویتی کلنگر دارند که قابل تقلیل به اجزای ریزتر و ریزتر نیستند، درحالی که طب جدید حاوی رویکرد تقلیلگراست.گفتنی است سیاست سازمان بهداشت جهانی بهعنوان اصلیترین سازمان بینالمللی در حوزه سلامت و پزشکی موافق استفاده و ترویج طب سنتی و مکمل در کشورهاست و کنفرانسها و گردهماییهایی هم درمورد این مسائل برگزار کرده و با اعداد و ارقام نتایج مثبت طب سنتی و مکمل را نشان داده است.
طب سنتی رایج در سرزمینهای اسلامی
در این بخش از کتاب پس از بیان منظور از طب سنتی ایرانی، اسلامی و معرفی و شرح این مکتب در چارچوب نگرش و جهانبینی توحیدی و اسلامی، درمورد مسیر طب یونانی، شرقی، ایرانی و باستانی، با مبانی متعدد، تا رسیدن به دوره درخشان تمدن اسلامی صحبت شده است.در دهههای گذشته در برخورد با طب ایرانی-اسلامی، افراط و تفریطهایی صورت گرفته است بهطوری که عدهای آن را وحی مُنزل دانسته و به تخطئه دستاوردهای علم جدید پرداختهاند و عدهای هم با شبهعلمی و غیرعلمی خواندن آن، بیاعتبارش دانسته و با آن مخالفت ورزیدهاند. برخی هم با رد طب سنتی و طب جدید سعی کردهاند بعضی از پیشنهادهای درمانی منسوب به احادیث را بهعنوان تنها راهبرد درمانی و سلامت جامعه معرفی کنند و آن را بهعنوان طب اسلامی به جامعه ارائه دهند. در ادامه این بخش درباره تفاوتهای طب سنتی با پزشکی جدید و دیدگاههای آنها درمورد انسان و راههای آنها و تجویز داروهای گیاهی و حجامت برای سلامت انسان سخن به میان آمده است و در پایان درمورد استفاده از قرآن در طب سنتی با در نظر گرفتن علم روز و کاوش طبیعت توسط انسان برای درک عظمت خلقت، صحبت شده است.