

به گزارش «فرهیختگان»، پیش از این، در ستونی تحت عنوان «تاریخ علم در اسلام و ایران» به تبیین مباحث علمی و دقیق تاریخ این مبحث مهم و مطرح در مجامع علمی روز میپرداخت. بنمایه این رشتهمقالات، اساسا مباحثی بود که دکتر علیاکبر ولایتی در برنامه تلویزیونی «ایران» از شبکه دوم سیما بیان کرده و سپس، بنا به درخواستهای متعدد اساتید، پژوهشگران و دانشجویان، جهت تبیین دقیقتر مباحث و ارائه مستندات این مطالب، برای چاپ در روزنامه، تنظیم کرده بودند. روزنامه «فرهیختگان» در پاسخ به درخواستهای مکرر خوانندگان، مطابق گذشته به چاپ این مجموعه ادامه خواهد داد. البته بهجهت اتصال و پیوستگی مباحث، پیش از شروع مباحث جدید، نگاه و مروری خواهیم داشت به مباحث گذشته که در همین ستون منتشر خواهد شد.
در جوانی ابنسینا، شهرتش همه بخارا را فراگرفته بود و بهویژه، پزشکان آن مرکز بزرگ علمی و ادبی از باب بسیاری مطالعات و تجارب فراوان بوعلی و طریق جدیدی که در معالجات کشف کرده بود، به وی اعتقاد داشتند و در خدمت او آمدوشد میکردند. در این میان، یکی از پادشاهان سامانی بیمار شد.1 بوعلی با درمان کردن این امیر، از مقربان وی شد، آنگونه که نوح دوم از او خواست تا در کتابخانه بزرگ و نفیسش به تحقیق و مطالعه بپردازد. ابنسینا خود گفته: «این کتابخانه اتاقهای بسیار داشت که در هریک صندوقهایی از کتب بود. در اتاقی، کتب عربی و شعر و در دیگری، فقه؛ و همچنین در هریک از اتاقها، کتابهایی در یکی از ابواب علم موجود بود و من فهرست کتب اوائل [=دانشهای یونانی] را خواندم و به هرچه حاجت داشتم، مراجعه کردم و کتابهایی دیدم که بسیاری از مردم اسم آنها را هم هرگز نشنیده بودند و من نیز پیش از این، آنها را ندیده بودم و پس از این هم نیافتم. این کتابها را خواندم و بر فوائد آنها دست یافتم و مرتبه هرکس را در علم شناختم».2 این کتابخانه چندی بعد آتش گرفت و مخالفان ابنسینا او را در این کار مقصر دانستند.3 علی بنزیدبیهقی (1351، ص 43) نیز ازجمله کسانی است که به ناروا اتهام سوزاندن کتابخانه را به این مرد بزرگ که حقیقتا بهدور از چنین زشتکاریهایی بوده، نسبت داده و نوشته که او بدین کار دست زد تا همه علوم و اطلاعاتی را که از آنجا کسب کرده بود به خود نسبت دهد و انتساب این اطلاعات و دانشها را به صاحبان آنها از میان ببرد! نادرستی و خلافی این ادعا چنان روشن است که نیازی به بحث درباره آن نیست. دوران تالیف و تصنیف بوعلی اندکی پس از این تاریخ شروع شد و او خود گوید: «در همسایگی من، مردی به نام ابوالحسین العروضی بود. وی از من خواست تا کتابی جامع این علم [=علم حکمت و اجزاء آن] برای او تصنیف کنم و من مجموی برای او ترتیب دادم و به نام او نامیدم و جز از ریاضی، همه علوم را در آن آوردم و در این حال، 21 سال از عمر من میگذشت و نیز در همسایگی من، مردی به نام ابوبکر البرقی از مردم خوارزم، مردی فقیه و متوحد در فقه و تفسیر و زهد و متمایل بدین علوم بود و از من درخواست تا شرحی از کتب حکمت برای او ترتیب دهم و من کتاب الحاصل و الحصول را در قریب 20 مجلد برای او نوشتم و نیز برای وی کتاب البِرّ و الإثم را در اخلاق تالیف کردم.» بنابراین، نخستین آثار بوعلی حدود سالهای 390 و 391 پدید آمد.4 در 22سالگی بوعلی، یعنی حدود سالهای 391 و 392، عبدالله پدر وی، بدرود حیات گفت.5 بوعلی در رساله خود نیز پس از داستان تالیف کتابها در 21سالگی، به مرگ پدر خویش اشاره کرده است6 و بنابراین در صحت قول علی بنزیدبیهقی در تتمه صوانالحکمه تردیدی جایز نیست.7
پینوشت:
1. درباره این پادشاه، صاحبان ترجمه حال ابوعلی گفتهاند که وی نوح بنمنصور (387–366ق) بوده است. پذیرفتن این اشاره، اگر سال ولادت ابوعلی را 373ق بدانیم، دشوار است، چه ابنسینا در این هنگام 19سال نداشت و بر فرض ولادت در سال 373، 18سالگی وی مصادف بوده است با 390ق، و ابوعلی در این سال، نهتنها به عیادت نوح بنمنصور نمیتوانست رفت، بلکه معالجت جانشین نوح یعنی منصور بننوح بنمنصور (389–387ق) هم برای او میسر نمیتوانست گشت. اما اگر سال ولادت بوعلی را 370ق بدانیم میتوان این پادشاه را نوح، آنهم در واپسین سال پادشاهیاش، یا پسرش، منصور در سال اول پادشاهیاش، دانست (صفا، 1384، ص 11).
2. جوزجانی، ص 36–34؛ نیز صفا، همانجا؛ سیدعرب، ص 317.
3. سیدعرب، همانجا.
4. صفا، 1384، ص 12.
5. بیهقی، 1351ق، ص 44.
6. جوزجانی، صص 35–34.
7. صفا، 1384، ص 12، پانوشت 3.
