

یکی از مهمترین بسترهایی که میتوان از آن به روایتهای تاریخی دست یافت، سفرنامهها هستند. هر چند بسیار گفته شده که میتوان به صحت و سقم آنچه از سوی سفرنامهنویس روایت شده، شک کرد و دیدن دنیا از زاویهدید یک انسان را چندان معتبر ندانست اما همچنان سفرنامهها یکی از اصلیترین منابع برای دست یافتن به تاریخی است که اکنون جزئی از گذشته شده است.
یکی از مهمترین متونی که تقریبا در ابتدای قرن نوزدهم حکومت تزار نیکلای اول در روسیه را شرح میدهد و میتواند بازگوکننده شرایط آن روزها در روسیه باشد، سفرنامه آستولف لویی لئونور مارکی دو کوستین فرانسوی است. سفرنامهای که به تازگی نشر مرکز آن را در قالب کتابی «نامههای روسی» با ترجمه باقر پرهام منتشر کرده است.
این کتاب 402 صفحهای که با عنوان اصلی «نامههای روسی: روسیه در سال 1839» اولین بار در سال 1843 در پاریس منتشر شد را بازتابدهنده بدبختی تاریخی عظیم روسیه دانستهاند. بدبختی تاریخیای که تقریبا کمتر از یک قرن بعد از گزارش کوستین به انقلاب اکتبر 1917 انجامید.
آستولف لویی لئونور مارکی دو کوستین، اشرافزاده و نویسنده فرانسوی، پیشینه پرتلاطمی داشته است.
پدر و پدربزرگش در دوران وحشت در انقلاب فرانسه با گیوتین اعدام شدند و مادرش از زندان جان بهدر برد. در کودکی و نوجوانی بسیار سفر کرد و در سال 1839 به تشویق بالزاک، که استعداد سفرنامهنویسی را در او پس از انتشار سفرنامهاش به اسپانیا کشف کرده بود، در دوران حکومت تزار نیکلای اول به روسیه رفت. او گزارش سفر خود را به دلیل هراس از فضای پلیسی حاکم بر روسیه به صورت نامه برای دوستانی نامعلوم نوشت و این نامهها را پنهانی از روسیه با خود به فرانسه برد و بعد در سال 1843 آن را به صورت کتاب منتشر کرد. کتاب با استقبال بسیار روبهرو و به زبانهای انگلیسی و آلمانی هم ترجمه و منتشر شد. انتشار آن خشم حکومت روسیه را برانگیخت و تزار آن را ممنوع کرد. ترجمه روسی کتاب پس از سال 1917 نیز در شوروی در فهرست کتابهای ممنوعه قرار گرفت.
پییر نورا در پیشگفتار خود در این کتاب کوستین را چنین توصیف میکند: «کوستین مرد تبعیدها و دربهدریهاست. تبعید تاریخی خانواده بزرگ سر از دست داده نظام قدیم، که با پیش آمدن انقلاب و استقرار نظام جدید از بازی کنار گذاشته شد؛ تبعید اخلاقی مردی که، باشکوهی درخور یک نجیبزاده بزرگ، محکوم به رعایت ادب و رسومی است که خود همواره آن را عیب تلقی کرده و از منظر ایمان تند و تیزش به آنها معترض بوده است... . آخرین تبعید، تبعیدی که، این بار، شاهکارش را مدیون آن خواهد بود: تبعید سیاسی این معتقد به نظام سلطنتی، که با انقلاب ژوئیه در سواحل سلطنت بورژوایی به حال خود رها شده... .»
مشاهدات کوستین درباره جامعه روسیه و خصال حاصل از استبداد در این کشور در نیمه نخست سده نوزدهم «تاریخ گذشته» نیست: «جامعهای که هیچگونه خوشبختی در آن امکانپذیر نیست، زیرا بشر، بنا به قانون طبیعتش، بدون آزادی خوشبخت نمیتواند بود.» شاید یکی از مهمترین دلایل اهمیت این کتاب نیز همان باشد که یک وفادار به نظام سلطنتی قرار است وضعیت یک نظام سلطنتی دیگر را ارائه کند. از سوی دیگر تصویر روسیه در این سالها تصویر یکی از قدرتهایی است که در رابطه اعمال زور بینالمللی، از سال 1815 به بعد، بیش از همه روی فرانسه سنگینی میکرد، از سال 1830 به بعد دچار واژگونگی ای ناگهانی و چشمگیر شد.
این کتاب را سندی برای مورخان میدانند و اثری دانستهاند که «در اصل کار خود به گونهای خارقالعاده زنده مانده است.» خود کوستین نیز درباره سفرش به نکتهای اشاره میکند که اهمیت این کتاب را دوچندان مینماید: «به روسیه میرفتم تا دلایلی برای حکومتی مبتنیبر نمایندگی مردم بیایم، و حال هوادار قانونهای اساسی به خانه بر میگردم.» شاید به همین دلیل ساده و تجربه زندگی در روسیه باشد که کوستین در ابتدای کتاب خویش اشاره میکند که اکنون «اندیشههای سلطنتطلبانهاش» به سمتی مخالف با استبداد و موافق با حکومتی که نماینده مردمش باشد تغییر پیدا کرده است. گویی حضور او در میانه یک حکومت مستبد با وصفهایی که از آن ارائه میدهد، حتی روح سلطنتطلب او را نیز از استبداد بیزار کرده است. به نظر میرسد به همین دلیل است که نامههای او که به گفته خودش «همگی برای عموم نوشته نشده بودند...»، چاپ و با استقبال فراوانی روبهرو میشود.
نامههای کوستین از پنجم ژوئن 1839 آغاز میشود. این در حالی است که او سفرش را یک روز قبل - چهارم ژوئن - از امس آغاز کرده و پنج ماه بعد آخرین نامهاش را در همین مکان و در 22 اکتبر 1839 مینگارد. او در طول نامههایش نهتنها وضع روسیه در سال 1839 را شرح میدهد، بلکه به طور دقیقی تاریخ روسیه در قرنهای قبلی و آنچه در این تاریخ وجود داشته نیز توضیح میدهد.
شاید یکی از بخشهای مهم کتاب «نامههای روسی» بخش پایانی آن و «خلاصه سفر» کوستین باشد. او روسیه و «هر چیزی را که نگاه آدم را به خود جلب میکند» به نحو هولناکی قاعدهمند میداند.
او توصیف میکند که در روسیه سال 1839 حکومت بر همه چیز مسلط است و به هیچ چیزی جان نمیبخشد. او میگوید که در این امپراتوری بیکران، مردم نهتنها آرامش ندارند، بلکه لالند: «مرگ در این کشور سایهاش را بر سر همگان افکنده و به دلخواه ضربه را وارد میکند؛ مشاهده این وضع کافی است که آدمی در وجود عدالت اعلا شک کند؛ در روسیه، بشر دو تابوت دارد: گهواره و گور. مادران این کشور باید بر تولد فرزندانشان بیشتر بگریند تا بر مرگ آنان.» اما پایان بحث جملهای است که کتاب را برای هر خواننده جذاب میکند: «... هر وقت پسرتان در فرانسه ناراضی بود، یک درمان ساده برایتان دارم؛ به او بگویید به روسیه برو.»
سجاد صداقت
خبرنگار گروه اندیشه
