

ویکتور اریسه در ابتدای صحبتهایش با اشاره به اینکه به احترام عباس کیارستمی در جشنواره حضور یافته است، شعری از کیارستمی خواند: «وقتی در جیبم چیزی ندارم، شعر دارم/ وقتی در یخچال چیزی ندارم، شعر دارم/ وقتی در قلبم چیزی ندارم، هیچ ندارم» او همچنین از حاضران خواست هیچ تصویر و صدایی از او ضبط نکنند.
اریسه پس از این سخنان کوتاه فیلمی را به نمایش در آورد که در ادامه صحبتهایش درباره آن توضیح داد. این کارگردان اسپانیایی با اشاره به اینکه در شعرهای عباس کیارستمی اشاره واضحی به کودکی وجود دارد گفت: «من فکر کردم تا ببینم در فیلمها چطور میتوانیم بهتر شروع کنیم و به این فکر کردم ما چطور به دنیا میآییم. در قلب هر شعری آن اسطوره اصالت میتپد. شاعر همیشه سعی میکند از طریق شعر ارتباط برقرار کند قبل از اینکه شمارش آغاز شده باشد. میشود گفت کسی که داستان روایت میکند و آنرا مینویسد در تاریخی قرار دارد که دارای شمارش است، ولی شعر مربوط به زمانی است که هنوز اعداد وجود ندارند.»
او در ادامه با توجه به فیلمی که به نمایش درآمد گفت: «سینما یک هنر است که مربوط به ارائه محیط در یک زمان خاص میشود. هیچکدام از رشتههای هنری نتوانستند مثل سینما به این جایگاه دست پیدا کنند که در زمان مشخص واقعیتی را ثبت کنند. زمان در شعر، عکس و بقیه هنرها وجود دارد اما هیچکدام نمیتوانند مدت زمان آن و زمان انتقال را مشخص کنند. میشود گفت سینما مثل ظرفی که آب را نگه میدارد زمان را در خود نگه میدارد. این آنچیزی است که سینما به ما اهدا کرده است. چیزی که میگویم بسیار با فیلمی که دیدید مرتبط است. به من گفته بودند بخشی از پروژهای را انجام بدهم چند نفر از فیلمسازان بینالمللی با آن همکاری داشتند. فیلمسازانی از جمله جیم جارموش، بیم بندر و اسپایک لی و... . تنها چیزی که به ما واگذار کرده بودند این بود که باید درباره زمان صحبت کنیم. نام این فیلم نیز «ترمینست اولدر» بود. هر کدام از ما از ما قرار بود 10 تا 11 دقیقه در اینباره بسازیم. زمان به هر حال یک مفهوم انتزاعی است و ما طبیعتا میتوانیم برداشتهای انتزاعی داشته باشیم. من در این فیلم خواستم به طور خاصی مفهوم زمان را پیش ببرم. کسانی که در این فیلم بودند اولین تجربه بازیگری خود را داشتند و من آنها را از همان محل انتخاب کرده بودم. حتی نوزادی که در فیلم دیدیم در دهکدهای متولد شده بود که بیست سال کسی در آن متولد نشده بود. آنجا ما بازتابی از کوبا را میبینیم چون این حال و هوا بسیار به کوبا شباهت دارد. طبیعی است که این فیلم برای اهالی آن محل بازتابی از زندگی خودشان است. حتی در این فیلم سعی کردیم که به لهجه و زبان آن منطقه نیز احترام بگذاریم.»
اریسه صحبتهایش درباره فیلم را اینطور تکمیل کرد: «حتی سعی کردم در این زمینه با الهام از عباس کیارستمی کار کنم. همیشه تلاش او بر این بوده که سعی کرده از المنتهای داستانی استفاده کند و آنرا با مستند پیوند دهد. این ارتباط مستند و داستانی امروز بحث به روزی است. اتفاقا این مسئله باز میگردد به اولین صحنهای که از سینما از خروج کارگران از کارخانه وجود دارد. من به عنوان سیننماگر تفاوتی میان مستند و داستانی قائل نیستم. فقط تکنیکها و روشها در آنها متفاوت است. میخواهم بگویم در مستند ما وابسته به چیزی هستیم که اتفاق میافتد اما در داستانی از قبل به آن فکر کردهایم و یک استراتژی وجود دارد. این است که فکر میکنم سینمای داستانی نگاه ما به جهان هستی است. یک فیلم داستانی مطلق وجود ندارد مگر اینکه مرتبط با نگاه ما باشد. میخواهم بگویم فیلمی که الان دیدیم افسانهای را در بردارد افسانه به دنیا آمدن من همانطور که برایم تعریف کرده بودند. حالا میخواهم افسانه دیگری برای شما بگویم.»
او در ادامه توضیح درباره فیلم بعدی که قرار بود به نمایش گذاشته شود را اینطور آغاز کرد: «افسانه به دنیا آمدن من به عنوان تماشاگر سینما که یک فیلم 32 دقیقهای به نام «لا مورت روژ» است. جرقه این فیلم از آنجا زده شد که نمایشگاهی به همراه عباس کیاس کیارستمی داشتیم و به خاطر آن به پاریس، مادرید، ملبورن و بارسلون رفتیم. برگزارکنندگان نمایشگاه به خصوص در فرانسه از ما خواستند اولین تجربهمان درباره سینما را نیز به تصویر بکشیم که در نمایشگاه به نمایش در آید. ما قرار بود تعریف کنیم اولین بار چطور سینما را دیدیم و متوجه شدیم. ما صحبت کردیم و متوجه شدیم اولینبار خواهرمان ما را به سینما برده است. عباس حتی اسم فیلم را هم به یاد نمیآورد و فقط یادش بود که شیری در ابتدای فیلم وجود داشته (احتمالا شیری که در ابتدای فیلمهای کمپانی مترو گلدوین میر) وجود دارد که بعد از آن هم خوابش برده بود! اما من برعکس بعد تجربه فیلم باعث شد که من چندماه نخوابم. این فیلم افسانه اولین تجربه فیلم دیدن من است. چیزی که میخواهم بگویم ما نمیتوانیم از دست یافتن به صداو تصویر فراتر برویم سینما نوشتن از طریق صداوتصویر است. اسم این فیلم «لا مارت روژ» است اسم روستایی در کانادا که هرگز وجود نداشته اما شاید هم در تخیلات من وجود داشته است. صدای من به عنوان نریشن قصه فیلم را تعریف میکند.»
پس از آن فیلمی به نمایش درآمد که اریسه درباره آن اینطور گفت: «من کارت ویزیتی بهتر از این برای معرفی خودم پیدا نکردم. هشتاد درصد از فیلمی که دیدید من با یک دوربین کوچک متعلق به خودم گرفتم و به جز آن در صحنههای مربوط به سینما نیز دوربین کوچکی را استفاده کردم که کیارستمی هم برای فیلمها از آن استفاده میکرد. به همین دلیل پشتیبانی مالی فیلم بسیار محدود بوده و تقریبا میتوانیم بگوییم هیچ بوده است. من در واقع این فیلم را با دستهای خالی ساختهام.»
در ادامه سوالات هنرجویان مطرح شد که اولین سوال مربوط به شاعرانه بودن فیلمهای اریسه میشد و این فیلمساز توضیح داد که نمیتوان گفت این کیفیت چطور و در چه زمانی به فیلم اضافه میشود: «من سینما را به عنوان وسیلهای برای معرفت میشناسم. معرفت نسبت به انسان، جهان و خدا.» به گفته او در این فیلم میتوان روح فیلم «کندوی عسل» معروفترین اثر او را دید.
او در میان پاسخهایی که به پرسشهای هنرجویان میداد به این موضوع اشاره کرد که مسیر حرفهای سینما را برعکس طی کرده است. اولین فیلمش را با تیمی 30-40 نفره آغاز کرده و حالا با تیم دو تا سه نفر فیلمهایش را میسازد و به قول مادرش در واقع یک فیلمساز شکست خورده است.
او در پایان با توجه به تغییراتی که در سینما به وجود آمده و در واقع دنیا دچار این تغییرات شده است، پاسخ این سوال را برای هر نسل تعیین کننده دانست که سینما چیست؟
