به گزارش «فرهیختگان»، محمدحسین نظری، روزنامهنگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: اخیرا و در پی اقدام مجله فرانسوی شارلی ابدو(Charlie Hebdo) به بازنشر تصاویر موهن از محمد مصطفی(ص)، بار دیگر بحث از «آزادی بیان و عقیده» بر سر زبانها افتاده و هواداران فکری و سیاسی این مجله فکاهی به بهانه دفاع از آزادی جانب هنجارشکنی شارلی ابدو را گرفتهاند. با التفات به اقدامات مشابه در موارد دیگر، ذکر چند نکته در باب این اقدام و ریشههای فکری و فرهنگی آن، امیدوارم که راهگشا باشد.
اول:
با تشدید واکنشها نسبت به اقدام شارلی ابدو، بحث درباره آن در رسانهها بالا گرفت. پنجشنبه(13شهریور) سروش دباغ، پژوهشگر ایرانی مقیم لندن ویدئویی در صفحه شخصی اینستاگرام خود منتشر کرد که برشی از گفتوگویی مشترک میان او و یک کارشناس دیگر با یک شبکه فارسی زبان(احتمالا بیبیسی فارسی)است. موضوع گفتوگو هم اقدام اخیر مجله فرانسوی که در آن دباغ بهعنوان منتقد و آن کارشناس دیگر با نام لیلی نیکونظر بهعنوان موافق این اقدام بحث میکنند. نیکونظر در قامت یک پژوهشگر فرهنگ بر آن است که «اقدام این نشریه پافشاری است بر حق آزادی بیان و حق آزادی هنری در یک جامعهای که یکی از هستههای اصلی هویتش آزادی بیان و آزادی هنر است.» سروش دباغ اما با اذعان به ارزش آن آزادی بیان تذکر میدهد که اهانت غیر از نقد و طنز است و لازم است که این مساله - در اتخاذ مواضع- لحاظ شود. در ادامه دباغ به مطلبی اشاره میکند که از قضا بهانه نگارش این یادداشت است. او تذکر میدهد که سخن و بیان، ظرایف و دقایقی دارد که فهم آن لازم است و آزادی بیان نباید مخل زندگی مسالمتآمیز و صلح و آرامش مردم و جامعه شود و برای این منظور تعیین حدود و ثغور آن و نسبتش با اهانت، امری ضروری است. اما پاسخ نیکونظر مهمتر از تذکر دباغ است. کارشناس فرهنگی برنامه اگر چه نقد او را وارد میداند و اظهار میکند که «شکی نیست جوامع باید به فهم دقایق و ظرایف برسند»، تصریح میکند که «این به معنای آن نیست که بیاییم بر آزدی بیان محدودیت اعمال کنیم. وقتی درباره آزادی بیان صحبت میکنیم، داریم درباره آزادی کفر و آزادی توهین هم صحبت میکنیم.» یعنی زندگی مسالمتآمیز و صلح و آرامش جامعه و مردم اگرچه مهم است، اما آزادی بیان مطلقالعنان و آزادی کفر و آزادی اهانت از همهچیز مهمتر است و اعمال محدودیت بر آن حتی بهمنظور حفظ صلح و آرامش مجاز نیست. البته این تنها موضع این خانم کارشناس آن برنامه نیست، رئیسجمهور فرانسه نیز در دفاع از شارلی ابدو گفته است «آزادی در فرانسه، شامل آزادی اعتقاد داشتن یا نداشتن هم میشود، بلکه این را نمیتوان از آزادیای که حق کفرگویی را هم شامل میشود جدا کرد. »
دوم:
بهزعم برخی اهل فکر تحقق «آزادی» یکی از دو هدف مهم مدرنیته است. در نظر اتوپیستهای صدر مدرنیته، انسان آزاد از عالم غیب بینیاز است و با دستهای خود میتواند بهشتی زمینی بسازد و صلح و آرامش دائمی را فراهم کند. با اینحال صاحبان فکر عمدتا یا از ابتدا یا پس از چندی توجه کردهاند که آزادی تنها در پرتو عقل است که صلح و آرامش را بهدنبال دارد، چنانکه کانت معتقد بود استفاده درست از عقل چیرگی بر طبیعت و آزادی انسان را متحقق میسازد و به این ترتیب است که آزادی سیاسی و صلح دائم را تحقق میبخشد.
تامس هابز هم معتقد است که همگان افرادی منفعتطلبند که میخواهند قدرت و رضایت خود را افزایش دهند و از اینرو همزمان با تلاش برای چیرگی بر طبیعت(و نیل به بهشت زمینی)، افراد بهدنبال چیرگی بر یکدیگر نیز هستند، بنابراین وضع طبیعی وضع جنگ دائمی همه با همه است. خوشبختانه او به راه برونرفت از این وضع توجه دارد و تاکید میکند که با «بهکارگیری عقل» بر جنگ همه با همه -که مشخصه زندگی در وضع طبیعی است- میتوان فائق آمد. از نظر هابز همه این تلاشها برای این است که انسانها بتوانند با آرامش در کنار یکدیگر زندگی کنند.
در نگاه هابز رستگاری زمینی تنها از راه صلح میسر است؛ چه یک سائقه طبیعی است که انسان را به صیانت از نفس وامیدارد اما نیل به این مقصود بنیادین زمانی ممکن میشود که «افراد در رابطه با دیگران به میزانی از آزادی قناعت کنند که مایلند دیگران در رابطه با او داشته باشند.» در نظر او صلح و آرامش برای رستگاری زمینی آنچنان حیاتی است که بهمنظور حفظ آن، اعمال مجازات هم مجاز شمرده میشود.
پس حسب عقل مدرن هم که باشد، گرچه آزادی مهم است اما تنها چیز مهم، آزادی نیست و اول عقل مدرن است و سپس آزادی. این آزادی اگر به پنجهکشیدن بر چهره دیگران بدل شود و در کار آزردن دیگران باشد، چه بهلحاظ ارزشی و چه بهلحاظ وقوعی، موریانهای است که پایههای هویت مدرن را میخورد و شالوده جامعه مدرن را از هم میپاشد، چه ذات انسان خیر باشد، چه ذات او شر تلقی شود.
سوم:
ماکس وبر دوره جدید را دوره افسونزدایی دانسته است؛ به این معنا که علم جدید – حسب ادعای سابقش- افسون و افسانههای قدیم را از عالم زدوده و مدعی شده که با نور خود زوایای تاریک را روشن میکند. اما فرآیند سکولاریزاسیون یا افسونزدایی مدرنیته درواقع به چیزی غیر از آن منتهی شد که بهنظر میرسید. درواقع مدرنیته افسون و افسانه خاص خود را پیش آورد و از آن جمله همین آزدی و توابع آن.
مدعای پدران تجدد این بود که با کنار رفتن آبای کلیسا و کوچ خداوند از زمین به آسمان و حذف امر قدسی و متعاقب آن دائرمداری انسان و اراده آزاد او، صلح و آرامش دائمی بر زمین حاکم شود اما نهتنها چنین نشد، بلکه از دل همین فکر و فرهنگ کینتوزی، نفرت و ترور سربرآورد و نهایتا افسانه عقل آزاد و افسانه اختیار آزاد به یک مدعای موازی با مدعیات دیگر بدل شد و بلکه بدل به مدعیاتی غیرقابل دفاع شد. اگر کسی قدری با مشهورات علومشناختی هم آشنا باشد، راجع به این افسانهها، حتما چیزهایی شنیده است. اگرنه در مباحث اقتصاد سیاسی شاید خوانده است که چگونه عادات و اهوا در صنعت فرهنگ فرماسیون و انضباط پیدا میکنند و در فرآیند مصرف به استخدام درمیآیند. آری، این آزادیها نیز دیگر یا افسانهاند یا – در بهترین حالت- ابزار.
لیبرال دموکراسی بهعنوان نظام مطلوب فکر و فرهنگ مدرن اکنون «آزادی اهانت» را یک ارزش میداند و چندان اهمیت نمیدهد که نتیجه آن نفرت و کینتوزی و اخلال در آرامش و امنیت ظاهری یا امنیت خاطر جوامع باشد. بدین ترتیب به نظر میرسد که فرآیند موسوم به سکولاریزاسیون و افسونزدایی بدل به افسونزدگی مجدد عالم و آدم شده است.
چهارم:
در فکر ماقبل مدرن، آزادی، «آزادی از اهوای نفس» بود و در فکر مدرن، آزادی به «آزادیِ اهوای نفس» بدل شد. کار به آنجا رسید که هرچه نفوس در اهوا و مشتهیاتشان آزادتر، مطلوبتر. حال آیا این آزادی را حدی خواهد بود؟ آیا نفسی که آزادیاش «حُسن و ارزش» تلقی شده، محدودیتی - ولو محدودیت عقل مدرن- را معتبر خواهد دانست یا به هرنحو ممکن، میکوشد تا اهوا و مشتهیاتش را توجیه کند و از زیر بار هزینههایش بگریزد؟ آزادی نفس دائرمدار و اصل خواهد بود یا عقل مدرن؟ اسطوره آزادی حتی عقل حسابگر و قائل به تساهل و تسامح و مدارای مدرن را نیز کنار زده است و این درحالی است که از خود این اسطوره نیز چیزی باقی نمانده است و «تامین اقل مایحتاج» و خلاصی از سرمایهداری و اسارت در صنعت فرهنگ - بهلحاظ وقوعی- آن را به شوخی بدل کردهاند.