به گزارش «فرهیختگان»، رئیسعلی دلواری، پسر کدخدای دلوار بود، روستایی کوچک از توابع تنگستان استان بوشهر که به دلیل دلاوریهای مردمانش دلوار یا دلبار خوانده شده بود. رئیسعلی از سالهای نوجوانی به تجارت مشغول بود. با شروع جنبش مشروطه، رئیسعلی دلواری ازجمله پیشگامان مشروطهخواهی بود. تا آنجا که در خلال اقدامات همراستا با انقلاب مشروطه در سال 1288 هجری شمسی به رهبری آیتالله سیدمرتضی علمالهدیاهرمی، آستینها را برای اخراج انگلیسیها از بوشهر بالا زد و بوشهر را فتح کرد. اقدام شجاعانه فتح بوشهر توسط رئیسعلی دلواری در مقطعی صورت گرفت که چندی قبل از آن محمدعلی شاه قاجار مجلس شورای ملی را با کمک لیاخوف به توپ بسته بود و مردم تبریز نیز برای احیای مشروطیت درحال جنگ بودند. در چنین شرایطی پرچم مشروطیت در بوشهر توسط رئیسعلی دلواری و یارانش به اهتزاز درآمد و مشروطهخواهان به مدت دو ماه بر این استان جنوبی حاکم شدند. البته روباه پیر بیکار ننشست و با ناوهای جنگی و حدود 200 سرباز وارد بوشهر شد و توانست با شگرد قدیمی کودتا رئیسعلی دلواری را از شهر اخراج و آیتالله مجتهد اهرمی را نیز به عراق تبعید کند. از اینرو ماهیت چریکی و توانمندی رئیسعلی دلواری برای بریتانیا دیگر بیش از پیش آشکار شده بود. این منازعات و درگیریها کمابیش تا جنگ جهانی اول ادامه داشت.
با آغاز جنگ جهانی اول، اگرچه ایران اعلام بیطرفی در جنگ کرده بود ولی انگلیسیها که بهطور عمومی حقی برای مردم ایران قائل نبودند این اعلام بیطرفی را نیز نقض کردند. تا آنجا که نظامیان انگلستان در 17مرداد 1294 بوشهر را اشغال کردند و در 22 مرداد ماه با ناوهای جنگی متعدد و سربازان بیشمار به منطقه تنگستان یورش بردند. از سوی دیگر دستگیری لیسترمن، سرکنسولگری آلمان در بوشهر و چند نفر از کارمندان شرکت تجاری وانکهاوس نیز دیگر جایی برای شک و شبهه درخصوص نقض حق بیطرفی ایران باقی نگذاشته بود. رئیسعلی دلواری در راستای حفاظت از ایران و پشتیبانی از بیطرفی ایران و مبارزه با استعمار انگلستان به همراه شیخ حسینخان چاهکوتاهی، زایر خضرخان اهرمی، خالو حسین بردخونی، خالو حسین دشتی و غضنفرالسلطنه برازجانی در بخشهای مختلف بوشهر قیام کردند و با کسب اجازه جهاد و فتوا در این راستا نبرد مسلحانه علیه انگلیسیها را رقم زدند.
آیتالله محمدحسین مجتهدبرازجانی، آیتالله سیدعبدالحسین لاری و آیتالله سیدعبدالله بلالیبوشهری ازجمله علمایی بودند که علیه انگلیس فتوای جهاد دادند. آیتالله سیدعبدالحسین لاری مبارز ضدانگلیسی بود که در لارستان داعیه برپایی حکومت اسلامی داشت. محمدحسین رکنزاده آدمیت در کتاب «دلیران تنگستان» به ارتباط میان رئیسعلی دلواری و آیتالله لاری اشاره کرده، ازجمله اینکه ایشان کتاب و شمشیری برای رئیسعلی دلواری ارسال کرده است. باید گفت مجموعه ارتباطات نشان میدهد حرکت ضدانگلیسی رئیسعلی دلواری موردتایید سید عبدالحسین لاری بوده است.
آیتالله برازجانی و رئیسعلی دلواری نیز ارتباط بسیار نزدیکی با هم داشتند. براساس اسناد تاریخی دلواری در نامهای که به آیتالله برازجانی نوشته، ایشان را پیر و مراد خویش مورد خطاب قرار داده است. علاوهبر فتوای جهاد، آیتالله برازجانی نامهای به ژنرال کاکس کنسولگر انگلیس در خلیجفارس نوشت و سیاستهای مداخلهجویانه انگلیس در جنوب ایران را بهشدت محکوم کرد. اقدامی که درآن مقطع اقدام ضدانگلیسی مهمی به شمار میرفت. بهدنبال صدور این نامه از سوی آیتالله، دلواری نامه تشکرآمیزی خطاب به ایشان نوشته است. البته اگرچه هیچ دستخط رسمی از دلواری در دسترس نیست ولی بهطور کلی در اسناد و کتب تاریخی دو نامه منتسب به ایشان خطاب به آیتالله برازجانی وجود دارد. در یکی از این نامهها که در تاریخ ۱۱ جمادیالاول1333 هجری قمری (6 فروردین 1294 هجری شمسی) به مجتهد برازجانی نوشته شده و کاوه بیات در کتاب «اسناد جنگ جهانی اول در جنوب ایران» ذکر کرده است، رئیسعلی با اشاره به حکم جهاد از سوی علما و مقایسه آن با واقعه عاشورا تاکید میکند که هفتصد تفنگدار نزدیک به او هستند که آنها را آماده به رکاب جهاد کرده و از سوی دیگر تاکید میکند «دیگر انگلیس چه عضوی دارد که ماها باید از آنها بترسیم و از این طرف هم حکم محکم علمای اعلام بر وجوب جهاد. البته خدا با ماست و فتح و نصر نصیب جیش اسلام خواهد بود. در خانه نشستن خودمان و راحتطلبیدن تمام وسوسه شیطان است. مستحق آن نیستیم که خدا و رسول را از خود خشنود سازیم. روس و انگلیس حق دارند اگر خودمان هیچ کاری نکنیم و آسوده بنشینیم، چراکه همه نوع احترام به بقعه مقدس امام ثامن در شمال و احترام به منبر سیدالشهداء در جنوب کردند. در بمباران دلبار کارهای خوب کردند. تف بما. تف بما... » این نامه مفصل بهعنوان مانیفست رئیسعلی دلواری خوانده میشود.
در پی اشغال بوشهر توسط انگلیسیها، رئیسعلی و یارانش با شبیخونهای مکرر عرصه را بر انگلیسیها تنگ میکردند. از اینرو رئیسعلی بهعنوان بزرگترین کانون خطر علیه روباه پیر شناسایی شده بود. بدیهی بود که در گام نخست تطمیع رئیسعلی دلواری در دستور کار قرار گیرد. از اینرو دو پیک از سوی انگلیسها به سوی دلوار روانه شدند و اعلام کردند در صورت بیطرفی و خودداری از قیام علیه بریتانیا چهلهزار پوند به رئیسعلی پرداخت خواهند کرد. آنگونه که در اسناد و کتب مختلف آمده رئیسعلی دلواری پاسخ داد که چگونه بیطرفی اختیار کنم، درحالی که استقلال ایران در معرض خطر جدی قرار گرفته است. پاسخی که خشم انگلستان را برانگیخت و در نامهای به صراحت نگاشتند «چنانچه ضد دولت انگلیس قیام و اقدام نمایید، مبادرت به جنگ مینماییم. در این صورت خانههایتان ویران و نخیلاتتان را قطع خواهیم کرد.»
رئیسعلی در پاسخ به این نامه نیز نوشت: «خانه ما کوه است و انهدام و تخریب آنها خارج از حیطه قدرت امپراتوری بریتانیای کبیر است. در صورتی که آن دولت اقدام به جنگ کند تا آخرین حد امکان مقاومت خواهم کرد.» به سنگ خوردن تیر تطمیع و تهدید انگلیسیها را برآن داشت که چهره رئیسعلی دلواری را در میان مردم تخریب کنند و از اینرو قیام وی علیه انگلستان را به جیرهخواری آلمانها نسبت دادند. اتهامی که رئیسعلی در نامه به آیتالله برازجانی اینگونه به آن پاسخ داده است: «انگلیسیها انتشار میدهند که «فلانی حمایت به قنسول جرمن دارد» بهحول و قوه خداوندی از هیچکس اندیشه و باک ندارم. میخواهند به تشر بنده را بترسانند کما اینکه تلگراف تهدیدآمیز بهحضرت مستطاب عالی کرده بودند.» در سوگندنامه رئیسعلی دلواری تاکید شده است: «ای کلامالله گفتار مرا شاهد باش من به تو سوگند یاد میکنم که اگر انگلیسیها بخواهند بوشهر را تصرف کنند و به خاک وطن من تجاوز کنند، در مقام مدافعه برآیم و تا آخرین قطره خون من بر زمین نریخته است، دست از جنگ و ستیز با آنان نکشم و اگر غیر از این رفتار کنم، در شمار منکرین و کافرین به تو باشم و خدا و رسول از من بیزار شوند.»
رئیسعلی دلواری 12 شهریور 1294 هجری شمسی (3 سپتامبر 1915-26 شوال 1333) در محلی به نام «تنگک صفر» هنگام شبیخون به قوای بریتانیا از پشت مورد اصابت گلوله قرار گرفت و شهید شد. پیکر وی در قبرستان وادیالسلام نجف به خاک سپرده شد. اگرچه رئیسعلی دلواری در چند ماه نخست جنگ با انگلیسیها به شهادت رسید ولی جریان مبارزه علیه استعمار انگلستانی که راه انداخته بود تا سالها ادامه داشت و انگلیسیها را متحمل شکست در جنگ دلوار کرد.
به همین بهانه در ادمه یادآوری بخشی از توطئههای انگلستان علیه ایران خالی از لطف به نظر نمیآید.
کودتا؛ کد تامین منافع انگلستان
با پایانیافتن جنگ جهانی اول و پیروزی بریتانیا در این جنگ در برابر شکست دیگر قدرتها، انگلستان درصدد برآمد به همان شیوه استعماری کهن خود ایران را نیز همچون مصر و افغانستان تحتسلطه خود قرار دهد. در همین راستا امضای قرارداد 1919 با وثوقالدوله در دستور کار قرار گرفت. قراردادی که بر مبنای آن دارایی و ارتش ایران تحتنظارت مستشاران انگلیسی قرار میگرفت. قرارداد 1919 با مخالفت آمریکا و فرانسه مواجه شد و مغایر با پیشنهادات ویلسون خوانده شد. از اینرو ایران در زمره کشورهایی قرار گرفت که استعمار نو را تجربه کرد. بدینترتیب انگلیسیها استقرار یک رژیم دستنشانده و حافظ منافع خود را در دستور کار قرار دادند؛ دستور کاری که کودتای سوم اسفند 1299 و متعاقب آن استقرار حکومت رضاخان در سال 1305 را رقم زد.
سیدضیا طباطبایی، عامل کودتای سوم اسفند در گفتوگوی مشروحش با صدرالدین الهی (در بهمن سال 1343) که به شرح خاطرات خود پرداخته به صراحت در پاسخ به این سوال که «آقا راست است که شما انگلیسی هستید؟» گفته است: «بله، اینطور میگویند» و در پاسخ به اینکه چرا طرفدار انگلیسها هستید، میگوید: «این به دلیل ترس است. تاریخ سیصد ساله اخیر نشان داده و ثابت کرده که انسان در دوستی با انگلستان ضرر میکند اما دشمنی با انگلستان موجب محو آدمی میشود! از آنجایی که بشر اسیر تجربیات خویش است و با توجه به مشکلاتی که در سر راه مملکت من قرار داشته است، من بهعنوان یک آدم عاقل در تماممدت زندگیام، ضرر این دوستی را کشیدهام اما حاضر نشدهام محو شوم... دوستی انگلستان با یک آدم، تنها به آن آدم ممکن است ضرر بزند. اما دشمنی دولت انگلستان با یک دولت، به فنا و نابودی آن دولت منجر میشود.» چنین طرز تفکری در حالی بود که به جهت جنایات جنگ جهانی اول قحطی ایران را فراگرفته و آشفتگی در ایران بالا گرفته بود. در 22 نوامبر (اول آذر 1299) دولت انگلستان رسما به ایران ابلاغ کرد چون لشکر قزاق را به افسران انگلیسی تحویل نداده است از پرداخت مساعده معذور است و قصد دارد نیروهای خود را از ایران خارج کند. بانک شاهنشاهی نیز اعلام کرد قصد دارد عملیات خود را تعطیل کند. در اواخر دیماه که بخشی از نیروهای قزاق از جبهه گیلان عقبنشینی کرده بودند به حومه قزوین نرسیدند و در قزوین مذاکراتی میان ژنرال آیرون ساید فرمانده نیروهای انگلیسی شمال ایران و رضاخان میرپنج (فرمانده قزاقها و سیدضیاالدین طباطبایی که آن زمان روزنامهنگاری بود که روزنامه رعد را با بودجه انگلستان اداره میکرد)، صورت گرفت. سیدضیا در خاطرات خود با تاکید بر اینکه پول کودتا را تمام و کمال انگلیسها تامین کردند، تصریح کرده که برای این قرار و مدار او با آنها به بهانه دریافت حقوق عقب افتاده و درجات معوقه تماس گرفته بوده است. به هر ترتیب انگلیسیها قوای قزاق را مجهز و مسلح و به جهت کودتا عازم تهران میکنند. آنگونه که در اسناد تاریخ آمده در اواخر بهمنماه رضاخان در راس قوای 2500 نفری خود با 8 عراده توپ 18 قبضه مسلسل سنگین در معیت سیدضیا طباطبایی عازم و در شب سوم اسفند 1299 وارد تهران شدند. قزاقها بدون زدوخورد مهمی وزارتخانهها و موسسات دولتی را تصرف و کابینه سپهدار را ساقط کردند. احمدشاه به ناچار فرمان نخستوزیری سیدضیا را امضا کرد و رضا قلدر دیروز نیز با لقب سردار سپه به ریاست لشکر قزاق منصوب شد!
حمایتهای انگلستان از دستنشانده تازه منصوب شده ادامه داشت و او روزبهروز پلههای ترقی را در خوشخدمتی به بریتانیا بالا میرفت. در اردیبهشت 1301 سرپرسی لورن وزیر مختار بریتانیا در ایران پرداخت مساعده به بانک شاهنشاهی ایران را خاتمه داد و تنها مشروط به پرداخت به شخص سردار سپه کرد! از زمستان 1301 نیز رضاخان تمام امور مالی وزارت جنگ را به بانک شاهنشاهی واگذار کرد و روابط دوستانهاش با رئیس انگلیسی بانک زبانزد شده بود. درنهایت کمکهای مالی انگلستان زمینه نخستوزیری سردار سپه را فراهم کرد. دوران نخستوزیریای که از آبان 1302 تا آبان 1304 به طول انجامید. با صدور فرمان نخستوزیری احمدشاه بلافاصله رهسپار اروپا شد و سلطنت را به برادرش محمدحسن میرزا واگذار کرد. با زمینهسازیهای گسترده انگلستان در 25 بهمن 1303 مجلس شورای ملی مقام فرماندهی کل قوا را از احمدشاه سلب و به رضاخان واگذار کرد و در آبان 1304 با صحنهسازیهایی که از چند ماه قبل به عمل آمده بود، خلعسلسله قاجار تصویب و حکومت موقتی به رضاخان واگذار شد؛ موقتی که به تشکیل پهلوی منجر شد! انگلستان اولین دولتی بود که حکومت موقت ایران را به رسمیت شناخت. کودتای سوم اسفند آخرین کودتایی نبود که انگلیسها در ایران رقم زدند. در ملیشدن صنعت نفت نیز دولت انگلستان با همراهی آمریکا، وقتی دست خود را از منابع نفتی کشور کوتاه دید، درصدد ایجاد روزنهای برای بازگشت تامین منافع خود گشت. نسخه انگلیسی کودتا از آبان 31 با عنوان عملیات «چکمه» نوشته شده بود و آنها کریستوفر وودهاوس مسئول بخش ایرانانتلیجنس سرویس را بهعنوان راس عملیات منصوب کرده بودند. اگرچه با افشا و درنهایت تعطیلی سفارت انگلستان توسط مصدق عملیات با عنوان عملیات آژاکس به سفارت آمریکا نقلمکان کرد. «حالا دقیقا نیمهشب است» هم رمز عملیات بود که از رسانه رسمی ملکه انگلستان یعنی بیبیسی اعلام شد. کودتایی که در 28 مرداد تراژدی نهضت ملی شدن صنعت نفت و سقوط دولت مصدق را رقم زد و فضلالله زاهدی را به کرسی نخستوزیری رساند!
از کابلستان تا بحرین؛ نقش انگلستان در جدایی پارههای تن وطن!
انگلستان برای کسب منافع خود در هندوستان شاهان قاجار را مجبور به پذیرش عهدنامه پاریس کرد. عهدنامهای که بهموجب آن هرات را از سیستان ایران جدا کرد و ازاینرو ایران استقلال افغانستان را به رسمیت شناخت. انگلستان هم در این عهدنامه بهعنوان حکم درصورت اختلاف میان ایران و افغانستان انتخاب شد تا هم خیال بریتانیا از تعرضات به هند راحت شود و هم اینکه دیگر جایی برای رسیدن ایران به پاره وطن خود یعنی هرات باقی نماند. هرات تنها بخشی از وطن نبود که به علت زیادهخواهی و استعمار انگلستان از ایران جدا شد. بحرین نیز جزء لاینفکی از ایران بود که حتی پیش از اسلام نیز به ایران تعلق داشت. جزء لاینفکی که در آبان سال 1336 با تقسیم کشور به 14 استان بهعنوان استان چهاردهم نامگذاری شد و دو کرسی از نمایندگان مجلس شورای ملی نیز به بحرین تعلق داشت.
ولی به علت استعمار انگلستان و خوشخدمتی پهلوی مقابل بریتانیا در 23 آبان 1350 بهراحتی آبخوردن از کشور جدا شد. تا آنجا که هویدا نخستوزیر وقت درباره جدایی بحرین گفته بود: «به هیچکس مربوط نیست. دختر خودمان بود، به هر کس میخواستیم شوهرش دادیم!»
در سال 1346 انگلستان که پس از 150 سال حضور استعماری در خلیجفارس عزم خروج کرده بود برای اینکه منافع استعماری خود را از دست ندهد طرح تشکیل اتحادیهای متشکل از قطر، بحرین و اماراتمتحده عربی را ارائه کرد. طرح تشکیل فدراسیون عربی در خلیجفارس با حضور بحرین در ابتدا با واکنش تند ایران مواجه شد. اردشیر زاهدی وزیرخارجه وقت ایران گفت: «ایجاد چیزی به نام فدراسیون امارات خلیجفارس با شرکت جزایر بحرین از دیدگاه ایران مطلقا قابلقبول نیست.»
محمدرضا پهلوی هم اعلام کرد: «ایجاد این فدراسیون چیزی جز یک اقدام استعماری و امپریالیستی و تلاش برای بازگشت انگلیس به منطقه از در پشتی نیست.» اگرچه این اظهارات خیلی زود در برابر خواست انگلستان رنگ باخت و محمدرضا پهلوی در گفتوگو با روزنامه انگلیسی «گاردین» به صراحت گفت: «بحرین با توجه به اینکه ذخایر مروارید در سواحل آن به پایان رسیده است، از نظر ایران اهمیتی ندارد!»
دنیس رایت، سفیر اسبق انگلستان در ایران طی گزارش تلگرافی شماره ۵۹۲، در تاریخ دوم آوریل ۱۹۶۸، به دولت متبوعش صریحا اعلام کرده بود که «شاه، تمایلی به استفاده از نیروی نظامی برای «اشغال بحرین» ندارد، ولی به ملاحظه افکار عمومی مردم ایران نمیتواند از «ادعای مالکیت بحرین» بدون دستیابی به امتیاز دیگری دست بردارد.» براین اساس تاکیدات بر بیاهمیتی بحرین و تبلیغ بر اختلافات قومیتی آغاز میشود.
در همین راستا اسدالله علم در بخشی از خاطراتش نوشته است: «به شاه عرض کردم اینکه بگوییم بحرین بنابر حقوق قانونی از آن ماست، ما را به جایی نمیرساند.
اگر آن را به زور بگیریم، باری بر دوشمان خواهد بود و موردی برای اختلاف دائمی با عربها میشود. از آن گذشته، بسیار هم گران خواهد بود، زیرا منابع نفتی بحرین درحال تمام شدن است!» علم در بخشی دیگر از خاطراتش استدلالهای شاه را در توجیه جدایی بحرین اینگونه نقل میکند: «اکثریت ساکنان آن جزیره عرب هستند و به زبان عربی سخن میگویند. به لحاظ اقتصادی مجمعالجزایر بحرین دیگر اهمیت ندارند، زیرا نفت آنجا تمام شده و صید مروارید نیز صرفه اقتصادی ندارد. از نظر اهمیت استراتژیکی و سوقالجیشی با وجود تسلط ایران بر تنگه هرمز، آن جزایر ارزشی ندارند، از جهت امنیتی هم حفظ آن سرزمین پرهزینه و مستلزم استقرار یکی، دو لشکر در آنجاست.»
عباس مسعودی، گرداننده وقت روزنامه اطلاعات و سناتور شاهنشاهی نیز اردیبهشت 49 در روزنامه اطلاعات نوشت: «بحرین از نظر منابع طبیعی وضعیت چشمگیری ندارد... در این سرزمین، مثل دیگر شیخنشینها، کشاورزی وجود خارجی ندارد. از سیر تا پیاز و به قول معروف از سفیدی گچ تا سیاهی زغال خود را از خارج وارد میکنند.» اردشیر زاهدی، وزیر امورخارجه وقت نیز 11 بهمن 49 در گفتوگو با خبرنگار هفتهنامه آمریکایی «لایف» گفته است: «بحرین حدود 150 سال پیش از ما دور بود. چون انگلیسیها گفتند از منطقه باید بروند و ما برای اینکه خطری ایجاد نشود، گفتیم هرچه نظر اکثریت اهالی است و هرچه آنها تصمیم گرفتند برای ما هم قابلقبول است.
برای حل این مساله به سازمان ملل مراجعه شد و ما نظر اکثریت را قبول کردیم.» فارغ از اهمیت حفظ تمامیت ارضی این استدلالهای سطحی درحالی صورت میگرفت که موقعیت استراتژیک بحرین در خلیجفارس بر کسی پوشیده نیست. به هر ترتیب محمدرضا پهلوی با ژستی دموکراسیخواهانه در چهاردهم دی 1347 در دهلینو اعلام کرد: «دولت شاهنشاهی نمیخواهد با اعمال زور بحرین را تصاحب کند، بلکه حاکمیت بحرین را به دلخواه اکثریت مردم، در یک همهپرسی آزاد زیرنظر سازمان ملل متحد میگذارد، تا اگر اکثریت مردم بحرین علاقه به ملحق شدن به ایران داشتند، بحرین در حاکمیت ایران بماند و اگر خواستند از ایران تجزیه شوند، کشوری مستقل شوند.
چنانچه مردم بحرین علاقهمند به الحاق به کشور من نباشند، ایران ادعای ارضی خود را نسبت به این جزیره پس خواهد گرفت!» محمدرضا پهلوی ۲۴ دی ۱۳۴۸ نیز در جمع کارکنان وزارت امورخارجه با تاکید بر تسلط ۱۵۰ ساله انگلیس بر بحرین گفت: «انگلیس این جزیره را به ایران پس نخواهد داد و من نمیتوانم چون دنکیشوت رفتار کنم!» ازاینرو با تصمیمی از پیش تعیینشده، همهپرسی نمایشی از مردم بحرین از 9 فروردین 1349 بهمدت 20 روز آغاز شد. در این راستا اسدالله علم در خاطرات خود نوشته است: «امشب راجعبه بحرین با یکی از دوستان در منزل خود صحبت میکردیم.
باید بگویم وضع نظرخواهی در آنجا خلاف اصول بود، یعنی رفراندوم نبود. سوال از جمعیتها و باشگاهها و اشخاص مختلف بود!» سرانجام ۱۰ اردیبهشت ۱۳۴۹، استقلال بحرین در سازمان ملل تایید شد. استقلالی که هم عدم استقلال ایران را نشان داد و هم پارهتن وطن را از کشورمان جدا کرد تا آنجا که شخصی مانند اسدالله علم نیز در خاطرات خود احساس سرافکندگی آن روزش را نمیتواند کتمان کند و مینویسد: «شورای امنیت به اتفاق، میل مردم بحرین را در داشتن استقلال کامل تصویب کرد. نماینده ایران هم فوری آن را پذیرفت. خندهام گرفته بود؛ گوینده رادیوی تهران طوری با غرور این خبر را میخواند، که گویی بحرین را فتح کردهایم!» مجلس شورای ملی نیز ۲۴ اردیبهشت تنها با چهار مخالف صوری که عضو حزب پانایرانیست بودند، جدایی بحرین را تایید کرد. ۲۸ اردیبهشت هم با رای همه ۶۰ نماینده مجلس سنا، آخرین گام برای جدا شدن استان چهاردهم ایران برداشته شد. درنهایت ۲۳ مرداد ۱۳۵۰، بهصورت رسمی استقلال بحرین اعلام شد و بلافاصله تبریک محمدرضا پهلوی را نیز دریافت کرد!