نقدی بر فیلم «لانتوری» به کارگردانی رضا درمیشیانپیام رنجبران| چه تفاوتی میان دیدن ویدئوهای حاوی تصاویر خشن و دلخراش که به وفور در برخی رسانهها پیدا میشود با سینما وجود دارد؟! آیا تاثری که بیننده با دیدن آن تصاویر دچارش میشود با تماشای یک فیلم سینمایی یکی است؟!
دوتکه روایت
چه تفاوتی میان دیدن ویدئوهای حاوی تصاویر خشن و دلخراش که به وفور در برخی رسانهها پیدا میشود با سینما وجود دارد؟! آیا تاثری که بیننده با دیدن آن تصاویر دچارش میشود با تماشای یک فیلم سینمایی یکی است؟! چه تمایزی بین رعب تصاویر سر بریدن یا شکنجه آدمهای عادی و بیگناه با فیلمهای سینمایی که در ذم و نکوهش و آسیبشناسی خشونت ساخته میشوند، وجود دارد؛ بیگمان در بار معنایی و نگاه سازندگانش و تاثیری که بر مخاطب میگذارد، یکی «خشونت برای خشونت» و دیگری «خشونت علیه خشونت» است. سینما با زبان خودش این مرز را خطکشی کرده و تکلیفش را با بیننده روشن میکند.
«لانتوری» سومین فیلم «درمیشیان» اثری است که شاید در نگاه اول تاثیرگذار به نظر میرسد، اما بعد از ترک سالن سینما و با فاصله گرفتن از آن خیلی زود تاثیرش کمرنگ میشود و جز چهرهسوخته و گریمشده بازیگر فیلم، چیزی در ذهن باقی نمیگذارد. درمیشیان فرمی شبهمستند را برای تعریف قصهاش انتخاب کرده است. این فرم شاید گزینهای بجا و مناسب باشد برای تمرکز هر چه بیشتر بیننده بر طرح مساله فیلم و واقعنمایی آن؛ اما فیلمساز در بیان قصه آشنای فیلمش که «ماجرای دلباختن جوانی خلافکار به دختری روزنامهنگار و مرفه است» اندازهها را گم میکند. روایت به دوتکه قبل و بعد ایده «اسیدپاشی» تقسیم میشود و حتی موضوع اصلی فیلم ناپیدا میماند. بدین منوال، بار معنایی تصاویر خشن و شاید دلخراش بهکار رفته در فیلم به دلیل دراماتیزه نبودن، ناکارآمد و بیفایده شده است. فیلمساز به جای پرداختن به ایده جالبتوجهش و گسترش و بافتن صحیح آن در روایت، بین موضوعات زیاد و تیترهای پراکنده و انگار اعتراضهای شخصیاش، که از زبان کاراکترهای داستان میگوید، سعی به طفرهرفتن و پوشاندن حفرههای فیلمنامهاش دارد، بنابراین از مهمترین و شاید بدیهیترین اصل تاثیرگذاری داستان غافل میماند؛ یعنی «نشان بده، نگو!» ما در سینما چیزی را که میبینیم، باور میکنیم. این نقص بخصوص در نیمه نخست فیلم تا حدی پیش میرود، که اگر حین تماشا چشمانمان را ببندیم و فقط به دیالوگها گوش بدهیم چیزی را از دست نخواهیم داد. اصل «نشان دادن» به جای «گفتن» میتواند شامل گفتوگوهای یک فیلم هم بشود، اما در لانتوری چنانچه دیالوگها را در ذهن مرور کنیم، بسیاری از آنها در خوشبینانهترین کاوش ممکن، ارتباط چندانی با قصه ندارند و حتی بیربطند. نگارنده این سطور هیچ ایرادی در شعاردادن یا بیانیههای پرآب و تاب در فیلمها نمیبیند. بسیاری از ماندگارترین فیلمها آثاری هستند که شعار میدهند؛ با این وجهتمایز که شخصیتها و رویدادهای فیلم منجر به التزام این شعارها شده و وجودشان برخاسته از بطن فیلم است. اما در «لانتوری» فیلمساز صرفا بابت بیان درددلهایش بدون ضرورت داستانی، دست به خلق شخصیتهای زیادی زده که خودش هم آنان را به درستی نمیشناسد. این عارضه به کاراکترهای اصلی نیز سرایت کرده و به اصطلاح «پیشداستان» (عقبه) ندارند و منطق مقبولی برای علت رفتارهایشان در نظر گرفته نشده و مدام تغییر موضع میدهند. «پاشا» در نیمه دوم فیلم و بدون هیچ پیشزمینهای (جز یک نمایذهنی چندثانیهای) یکباره تبدیل به بیماری متوهم میشود که با خودش درگیر است(عوارض عاشقی؟!). حتی کارکتر«مریم» که برای ترغیب جامعه به بخشش در فیلم گنجانده شده است در نمای مونتاژی مقابل خودش نشسته و حرف میزند. در نهایت به دلیل ضعف ساختاری و تقلیل شخصیتپردازیها در حد «خالکوبی نام مریم روی بازوی پاشا؟!» جز مبهم شدن مرزهای بخشش نتیجهای عایدمان نمیشود.
نقطه وسط ساختار داستان که «درمیشیان» تصمیم گرفته است روایت را بچرخاند و با گوشهچشمی به ترفند «هیچ چیز آنگونه نیست که به نظر میرسد» از زبان «مریم» تعریف کند، اتفاق نامطلوبی میافتد. «چرخش» یا «وارونگی» لحظهای در روند داستان است که نگاه مخاطب را با اطلاعات تازهای که به آن دست مییابد، تغییر میدهد؛ یعنی لحظهای که «مریم» با صورت بانداژ شرح ماوقع میدهد. تا قبل از این صحنه، سوال ما این است: «چرا مریم که هیچ سنخیتی با پاشا ندارد، به ارتباط رضایت میدهد؟!» و به دلیل فقدان منطق توجیهی، این سوال بسیار آزاردهنده است. اما یکباره فیلمساز به زعم خود، برگ برندهاش را برای غافلگیری رو میکند: «ماجرا آنطور نبوده که شما فکر میکردهاید.» ولی نکته اینجاست که برای خلق چرخش باید به مخاطب احترام گذاشت و نباید با گولزدن از آسیبپذیریش سوءاستفاده کرد. چرخشهای بزرگ نه تنها اندیشه ما را تکان میدهند؛ بلکه بر عواطف و احساساتمان نیز تاثیر میگذارند. حالآنکه همیشه میتوان بیننده را با برش به چیزی که انتظارش را ندارد از جا پراند یا به تعجب واداشت، اما این غافلگیری سطحی است. اطلاعات و سرنخهایی که فیلمساز تا پیش از این لحظه در اختیار ما میگذارد، بر تمایل «مریم» به ارتباط تاکید میورزد. مثلا در نمایی دونفره، آنها را در قهوهخانهای نشان میدهد که «مریم» با لبخند صمیمانهای لقمه غذا را جلوی دهان «پاشا» میگیرد! نمایی که از سوی ذهنیت بیمارگونه «پاشا» نیست.
مطالب پیشنهادی







