پنجاه‌سال پس از حسین وارث آدم
وقتی ما حسین وارث آدم را می‌خوانیم و مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهیم می‌بینیم که نوع نگاه شریعتی فقط یک نگاه معطوف به گذشته نیست که مثلا یک اتفاقی در یک گذشته‌ای رخ داده باشد و ما برای اتفاقی که در گذشته رخ‌داده سوگواری کنیم.
  • ۱۳۹۹-۰۵-۳۰ - ۱۶:۳۸
  • 00
پنجاه‌سال پس از حسین وارث آدم
عاشورا، فلسفه تاریخ و پراکسیس اجتماعی
عاشورا، فلسفه تاریخ و پراکسیس اجتماعی

  به گزارش «فرهیختگان»، متفکران مسلمان از جهات گوناگون به عاشورا و واقعه کربلا پرداخته‌اند. تفسیر و روایت شریعتی از قیام سیدالشهدا(ع) و واقعه کربلا شاید یکی از موثرترین و جنجال‌برانگیزترین تفاسیر باشد. به‌مناسبت پنجاهمین سالگرد کتابت و ایراد سخنرانی «حسین وارث‌آدم» با دکتر سیدجوادمیری عضو هیات‌علمی پژوهشگاه علوم‌انسانی و مطالعات فرهنگی، پیرامون آن گفت‌وگو کرده‌ایم.

وجه تشخص روایت شریعتی از ماجرای کربلا را در کجا باید  جست‌وجو کنیم؟

برخلاف آنچه در ذهن عموم است، شریعتی کتابی درمورد عاشورا ننوشته ولی از شریعتی کتابی وجود دارد که عنوان «حسین وارث آدم» را به آن داده‌اند، ولی واقع امر این است که این یک متنی در جلد 19 مجموعه آثار شریعتی است که امسال پنجاهمین سالگرد نوشتن آن است. عاشورای سال 49 شریعتی این متن را می‌نویسد ولی بعدها در همین راستا مطالبی از شریعتی را کنار هم می‌گذارند که مجموعه آن کتابی با عنوان «حسین وارث آدم» می‌شود که البته کنار هم قرار گرفتن این دستنوشته‌های پراکنده و گردآوردن و حفظ آن از آن زمان، به‌نظر من خودش کار مهمی بوده است. در دوران پهلوی که دوران سختی برای شریعتی و کسانی که به‌دنبال یک‌نوع مبارزه سیاسی و براندازی نظام پهلوی بودند و بعد آغاز انقلاب و... اینکه اینها گم نشده است کار مهمی بوده ولی امروز که ما 50 سال از آن زمان فاصله گرفته‌ایم وقتی با این متن مواجه می‌شویم اگر به صورت همین کتاب بخواهیم آن را ببینیم، ممکن است دچار نوعی کج‌تفسیری از روایت شریعتی بشویم. به همین خاطر شاید بهتر این باشد که چینش و نظامی که دفتر تدوین آثار شریعتی درنظر گرفته را رعایت نکنیم و مطلب را به‌صورت کتاب تقریر نکنیم تا از روایت کلان شریعتی دور نشویم.

خود شریعتی وقتی درمورد عاشورا صحبت می‌کند، آیا چشم‌اندازی دارد و آیا روایت او مبانی خاصی دارد؟

شما به نکته‌ای اشاره کردید که به‌نظرم نکته خوبی است و آن اینکه برخی از منظر کلامی به این موضوع نگاه کرده‌اند برخی از منظر عرفانی و... واقع امر این است که عاشورا بسیار تفسیرپذیر است و قدرت درونی و بن‌مایه درونی آن رخداد به‌قدری غنی است که می‌تواند از مناظر مختلف و چشم‌اندازهای مختلف مورد تفسیرپذیری قرار گیرد و این -به‌نظر من- نقطه ضعف یا یک چیز منفی نیست. خود رخداد عاشورا بن‌مایه‌های قوی تفسیرپذیری دارد و چون [بزرگ است] شاخ و برگ‌هایی گرفته که جنبه‌های اساطیری هم پیدا کرده است. هر واقعه تاریخی که در مرز اسطوره و تاریخ قرار بگیرد، با ناخودآگاه جمعی بشری می‌تواند یک الفت و نسبتی پیدا کند و به‌مثابه یک منبع لایزال انرژی و تفاسیر گوناگون واقع شود. به‌نظر من این امر بسیار مهمی است که در خود رخداد عاشورا وجود دارد. شریعتی 3 رویکرد یا 3 برداشت از عاشورا را مطرح می کند که 2 مورد را کنار می‌گذارد و آنها را قبول ندارد و آنها را نوعی تحریف و خوانش سوم را خوانش اصیل می‌داند.

او می‌گوید یک برداشت این است که در ایام سوگواری مصائب حسین(ع) را می‌گویند و به‌گونه‌ای عظمت حسین(ع) و کار او را آنقدر پایین می‌آورند و حرکت امام را چنان منقطع از بستر تاریخی خود و از بستر فلسفه تاریخی که حرکت عاشورا بر آن مبتنی است تهی می‌کنند که نمی‌توانم با این نوع نگاه خودم را همساز کنم. عین کلام شریعتی در صفحه 29 این است که می‌گوید: «گفتم بروم به مجلس روضه‌ای، از همین روضه‌ها که همه‌جا هست و صدایش از هر کوچه و خانه امشب بلند است. دیدم، ایمان و تعصب من به عظمت حسین و کار حسین بیش از آن است که بتوانم آن همه تحقیرها را بشنوم و تحمل کنم.» این نگاه برآمده از یک نوع عادت‌واره فرهنگی است. اینکه 10 روز محرم همه عزاداری می‌کنیم و ان‌شاءالله همه ماجور خواهیم بود و پس از آن همه‌چیز تمام می‌شود و هرکس به‌دنبال کار خود می‌ورد. شریعتی می‌گوید این نوع نگاه، برداشتی نیست که ما بتوانیم عظمت حرکت عاشورا را [ضمن آن] بفهمیم.

دومین نگاه، نگاه رایج یا غالب است که شریعتی می‌گوید: «شب عاشورا بود شهر یکپارچه روضه بود و خانه یکپارچه سکوت و درد، چه می‌توانستم کرد؟ از خودم توانستم منصرف شوم، از روضه توانستم منصرف شوم، اما چگونه می‌توانستم خود را از عاشورا منصرف کنم؟» خوانش‌های رایج ازجمله خوانش‌های کلامی یا فقهی و... که سوالاتی از این قبیل دارد: آیا امام‌حسین برای امر به معروف قیام کرد؟ آیا امام از ترس جانش گریخت؟ آیا امام می‌دانست بناست شهید شود؟ آیا امام به واقعه عاشورا علم داشت؟

نگاه سومی که شریعتی به‌دنبال آن است نه با خوانش‌های رایج در جامعه مثل خوانش عرفانی، خوانش کلامی و... همخوانی دارد و نه با برداشت‌های فرهنگی که می‌گوید در روضه شرکت کنیم و اشکی بریزیم. شریعتی می‌گوید من نگاه سوم را از زیارت وارث الهام گرفته‌ام و اصلا اشتباه است که حرکت امام‌حسین(ع) را صرفا در محرم سال 61 ببینیم. ما باید بحث را در یک بستر وسیع‌تری طرح کنیم. او به داستان یا اسطوره هابیل و قابیل اشاره می‌کند و می‌گوید اتفاقا به‌نظر می‌رسد وقتی تاریخ شروع می‌شود و آدم به‌مثابه نوع انسان یا آن انسان حقیقی وارد پروسه تاریخ می‌شود از همان ابتدا دوگانه‌ای ایجاد می‌شود «جنگ میان دو جبهه، دو قطب، قطب خدا و قطب ابلیس، همیشه و همه‌جا درگیر است. یک نبرد پیوسته همیشگی و همه‌جایی، از آدم یعنی از آغاز نوع بشر تا آخر تاریخ یعنی تحقق عدالت جهانی و پیروزی قطعی مردم و آزادی و خداپرستی و نابودی کلی استبداد سیاسی و استثمار اقتصادی و استحمار مذهبی.»

می‌گوید این دوگانه و دو صف، همیشه و همه‌جا در طول تاریخ روبه‌روی هم قرار گرفته‌اند و این اشتباه است که ما فکر کنیم حرکت عاشورا یک حرکت استثنایی بوده و یک‌دفعه در کربلا و یا از مکه و مدینه شروع شده است. چرا اینطور نیست؟ برا اینکه در خود زیارت وارث در ابتدا امام حسین را وارث آدم، نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمد و... می‌داند. شریعتی می‌گوید این زیارت اصلی را به ما متذکر می‌شود و آن این است که این اصل، اصل وراثت است، اما نه فقط وراثت ژنتیکی، بلکه یک اصل فلسفی و اعتقادی. این وراثت یعنی وحدت و پیوستگی تاریخی. او می‌گوید با این اصل اسلام می‌خواهد در حوادث متفرق و رویدادهای گوناگونی که در زمان‌ها و زمین‌های مختلف پدید آمده و می‌آید و خواهد آمد، جریانی پیوسته و جهت‌دار را نشان دهد که آنها براساس یک علیت منطقی و قانون علمی می‌زایند و می‌میرند و به هم بدل می‌شوند و در هم اثر می‌گذارند و هرکدام حلقه‌ای از یک سلسله واحد تشکیل می‌دهند که از آغاز بشریت تا پایان نظام تضاد و تنازع در تاریخ ادامه دارد و این تسلسل منطقی و تداوم جبری تاریخ نام دارد. بنابراین در روایت شریعتی وراثت اصل علمی و مترقی را بیان می‌کند که امروز با مفهوم وحدت یا پیوستگی تاریخی از آن یاد می‌کنند.

شریعتی از این می‌خواهد نتیجه بگیرد که در اسلام و خصوصا در نگاه شیعی یک فلسفه تاریخ وجود دارد. او اشاره‌ای در گفتار خود به داستان حضرت موسی(ع) می‌کند و می‌گوید که مقصودش از وارثت یک وراثت ژنتیکی نیست. او می‌گوید: «وقتی موسی از دربار فرعون می‌گریزد و به شعیب پناه می‌برد و به چوپانی گوسفندان او می‌پردازد، روزی در باغ شعیب، به چوب‌دستی‌ای برمی‌خورد که در زمین فرو رفته است، در آن خیره می‌شود و می‌بیند رمزهایی بر آن نوشته شده است (اشاراتی به سرنوشت قوم بنی‌اسرائیل)، از شعیب درباره آن سوال می‌کند، شعیب شرح می‌دهد که «من روحانی بزرگ مصر بودم، در عصر یوسف. وقتی یوسف مُرد و اثاثه خانه او را تقسیم می‌کردند من که پیر شده بودم و گوشه‌گیر درخواست کردم که عصای او را به یادگار به من بدهید، آن را که ارجی نداشت به من دادند و من آن را در دست داشتم تا به اینجا آمدم و روزی که آبیاری می‌کردم، سر آن را در زمین فرو کردم که بایستد، ناگهان شاخ و برگ برفشاند و از آن پس هرچه کردم نتوانستم آن را از زمین برکشم.» موسی که داستان را شنید و راز آن را دریافت، آن را همچون مویی از خمیری بیرون کشید و چوب‌دستی چوپانی خود کرد. این همان عصای اژدهای معجزه‌گر موسی است و مظهر رسالتش که از یوسف به وراثت می‌گیرد.»

شریعتی می‌گوید در اینجا می‌بینیم که مساله وراثت به‌صورت سمبلیک در داستان‌ها و روایت‌ها بیان شده است. او می‌گوید در قرآن هم ما می‌توانیم این مساله وراثت و به‌هم‌پیوستگی نبوت را ببنیم. او می‌گوید انبیای مختلف در سرزمین‌های مختلفند اما همه اینها را قرآن ذیل یک مفهوم واحد به‌نام اسلام قرار می‌دهد و در ذیل یک جهت و حرکت تکاملی قرار می‌دهد. شریعتی می‌گوید تمام نهضت‌ها که منجر به نهضت رسول‌الله(ص) می‌شود ادامه یک جریان واحد تاریخی در متن بشریت است و جاری در بستر زمان. همه اینها یک دینند یک رسالتند یک نبوتند و یک منشأ و یک هدف دارند. به همه چیزهایی که به‌نظر می‌آید پراکنده‌اند، یک وحدت تاریخی می‌دهد و آن در زبان شریعتی عبارت است از «حرکتی که رسالتش در تاریخ نجات مردم و تکامل انسان است و به زبان قرآن بخشیدن کتاب، ترازو و آهن به مردم جهان و تعلیم حکمت -به معنی آگاهی و روشنایی و حقیقت‌یابی- برای تحقق قسط (یعنی عدل و برابری طبقاتی و نژادی و معنوی) و این رسالت در همه عصرهای تاریخ و همه نسل‌های انسان دست‌به‌دست به وراثت می‌رسد و پیامبران مردم و مردم عدالتخواه وارثــان پــیوســته این میــراث بزرگ الهی‌اند.»شریعتی می‌گوید خوانش‌های عامیانه یا خوانش‌های رایج، فهمی از حرکت بزرگ و فلسفه تاریخی که قرآن و اسلام به تصویر می‌کشد ندارند. می‌گوید ما وقتی داریم از فلسفه تاریخ شیعی به عاشورا نگاه می‌کنیم می‌بینیم که ما در یک سو هابیل را داریم تا اینکه به حسین(ع) برسد و در سوی دیگر قابیل را داریم تا اینکه به یزید برسیم. خود شریعتی می‌گوید در این بین فرعون‌ها و نمرودها و کسری‌ها و قیصرها و... که «هر یک سمبل ذهنی از این دو حقیقت عینی، انعکاس واقعیت بشری جهان: «الله-ابلیس» در جهان: اهورا-اهریمن! جنگ حسینی-یزیدی، سایه‌اش بر آسمان: پرومته-زئوس!»

شریعتی عاشورا را در یک فضای وسیع تاریخ بشری مطرح می‌کند. عاشورا به‌مثابه سمبلی است که جریانی را نمایندگی می‌کند. آن جریان از انسان‌ماندن دفاع می‌کند. در نگاه شریعتی «تاریخ همچون جامعه، همچون خود انسان، یک واقعیت متضاد است، جمع ضدین است و در طول این جریان پلیدی‌ها و جنایت‌ها و بهره‌کشی‌ها و جهالت‌ها که بنی‌آدم را به مسخ شدن و تجزیه می‌کشاند، جریانی نیز هست، پا به‌پای آن که می‌کوشد تا از انسان ماندن دفاع کند، تا توده‌های آدمی را نگذارد که میش شوند، تا با گرگ‌های درنده و روباه‌های فریبنده و موش‌های رباینده جهاد و اجتهاد کند، بشریت واحد، آدمیت واحد، اینچنین دو شقه می‌شود و اینچنین در بستر تاریخ جریان می‌یابد.» جهاد و اجتهاد برای این لازم است که انسان از انسان‌شدن خودش دفاع کند.

وقتی ما حسین وارث آدم را می‌خوانیم و مورد تجزیه و تحلیل قرار می‌دهیم می‌بینیم که نوع نگاه شریعتی فقط یک نگاه معطوف به گذشته نیست که مثلا یک اتفاقی در یک گذشته‌ای رخ داده باشد و ما برای اتفاقی که در گذشته رخ‌داده سوگواری کنیم. جالب است که در همان مقاله «حسین وارث آدم» در یک‌جا به یک تحریف بزرگ اشاره می‌کند و حتی می‌گوید این بزرگ‌ترین نفاق تاریخ و هولناک‌ترین دورغی است که در زندگی بنی‌آدم ساخته شده است. او می‌گوید: «باز از شگفتی تکان خوردم. این تاریخ است، تاریخ آدم تا حسین است و سرگذشت آن دو رود متخاصم که یکی بودند سپس دو تا شدند... و اکنون حسین شهید «نفاق بزرگ» است و «اغفال بزرگ» یا نه، تاریخ وراثت حسین نیست، جغرافیای سرزمین حسین است، بین‌النهرین. چه تصادف شگفتی.»

او می‌گوید اتفاقی که در تاریخ افتاده این است که حرکت عاشورا که قرار بوده انسان از انسان‌بودنش دفاع کند و انسان را به‌سمت تکامل ببرد و آن حرکت تکاملی که از آدم(ع) شروع شده تا محمد(ص) و از محمد(ص) تا حسین(ع) و از حسین(ع) تا آخرالزمان، خود این حرکت و این پارادایم به‌دست ملأ و مترف و... دوباره حرکت عاشورا تحریف شده است و کار به‌جایی رسیده که حرکت عاشورا به‌جای آنکه در خدمت نجات مردم و تکامل انسان باشد و جامعه را مجهز به کتاب و میزان و آهن کند و حکمت، آگاهی و روشنایی و حقیقت‌یابی دهد و جامعه به این سمت برود که قسط داشته باشد یعنی در آن عدل و برابری طبقاتی و نژادی و مادی و معنوی باشد، اینها همه به‌حاشیه رفته و دوباره و باز در ذیل مفهوم عاشورا و حرکت عاشورا دچار استبداد سیاسی استثمار اقتصادی و استحمار مذهبی شده‌ایم. آنها از چه چیزی استفاده می‌کنند؟ به نحو سمبلیک می‌گوید خلاصه تاریخ بشر را می‌توان حتی به این طریق طرح کرد: «تبدیل بچه‌های آدم که جانشین خدا و امانت‌دار ویژه خدا در طبیعت است به چهار جانور: گرگ و روباه و موش و میش و آن سه همدست و هم‌داستان. سه شریک همیشگی و سرمــایه‌شان پشـــم و شـــیر و پوست گوشت و دنبه و پوست این چهارمی‌ها که اغنام خدایند و آن‌سه هرکدام صاحب امتیاز نمایندگی یا خویشاوندی با خداست و پیداست که چنین جریانی نمی‌تواند جریان متضادی در تاریخ نداشته باشد، که تاریخ همچون جامعه، همچون خود انسان، یک واقعیت متضاد است.» این است که وقتی درمورد نگاه شریعتی به عاشورا یا به حرکت عاشورا صحبت می‌کنیم یک نقطه کانونی در آن وجود دارد و آن این است که حرکت عاشورا یا حرکت سیدالشهدا(ع) را به‌صورت منفک و مجزا نبینیم، بلکه یک منظومه باید دید. این منظومه در سال ۶۱ هجری هم به پایان نرسیده است بلکه در هر لحظه و در هرکجا اتفاقا این رخداد روی می‌دهد. هرکسی به‌اندازه خودش یعنی مستوایی که قرار گرفته است به‌نوعی با این حرکت عاشورا، یا با این جهت‌گیری تاریخی روبه‌رو است، در نسبت با قدرت، در نسبت با ثروت، در نسبت با ایدئولوژی‌های زمانه چه رویکردی دارد؟ چه زیستی دارد؟ چگونه خودش را در میان این نسبت‌ها تعریف می‌کند و موضوع می‌گیرد؟ به‌عبارت دیگر داستان عاشورا داستان هابیلیان تاریخ است و بر این اساس نوعی فلسفه تاریخ است که شریعتی آن را ترسیم می‌کند. در سخن شما هم بود. تفاوت سخن شریعتی با آنچه ماقبل او در باب عاشورا در کار بوده، این است که هیچ‌گاه عاشورا به این صورت در تاریخ تشیع صورت‌بندی نظری و تئوریک نشده بود و یکی از چالش‌های بزرگ بعد از شریعتی هم این بوده که نقدهایی که بر شریعتی وارد شده، من‌جمله اینکه مسائل کلامی را نمی‌دانسته اسلام‌شناسی‌اش ضعیف بوده یا تاریخ اسلام را به‌درستی نمی‌دانسته، اینها هیچ‌کدام متوجه نقطه اساسی -که شریعتی روی آن دست گذاشته بود نیست- و آن این است که شریعتی درمورد تاریخ نظریه دارد و از منظر فلسفه تاریخ و از آن منظره فلسفی به تاریخ و جریان تطورات و تحولات بشری نگاه می‌کند. با ترسیم این جریان کلی باید حرکت عاشورا را در کجا ببینیم. بحث صرفا اعتقادی نیست پیش از آنکه اعتقادی باشد فلسفه و نظریه و نظرگاه تئوریکی در کار است. داستان عاشورا یک داستان نیست و روایتی است که کل تاریخ بشر را می‌توانیم براساس آن مورد بازبینی قرار دهیم.

 آیا این دوگانه دیدن تاریخ ما را محدود نمی‌کند؟ یعنی خود این دوگانه‌ها –به‌قول جامعه‌شناس‌ها- باینری اپوزیشن آیا این دوتایی‌ها ذیل نگاه مدرن و برآمده از نوع فلسفه تاریخ ما بعد عصر روشنگری نیست؟ آیا شریعتی خودش دچار نوعی یوروسنتریزم نشده است؟

گرچه شریعتی از یک‌سو نوع نگاه اروپامدارانه را نقد می‌کند و به چالش می‌کشد، ولی وقتی خودش تاریخ بشر یا تاریخ تشیع را بازخوانی می‌کند، به‌نظر می‌آید خودش هم دچار این دوگانه می‌شود که یک طرف حق است و یک طرف باطل، یک‌طرف هابیلیان هستند و یک‌طرف قابیلیان. هیچ نقطه خاکستری هم وجود ندارد. در استعاره مشهوری که به‌کار می‌برد، شما یا حسینی هستید یا یزیدی، مگر اینکه کار زینبی کنید. این استعاره را چگونه باید فهمید؟ چگونه باید صورت‌بندی کرد؟ این البته خودش هم جای تحقیق بیشتر در متن شریعتی دارد و نه بر اساس مشهوراتی که از شریعتی درنظر داریم، ولی واقع امر این است که شریعتی وقتی به مساله عاشورا نگاه می‌کند، مساله عاشورا را مجزا و منفک نمی‌بیند، بلکه همان‌گونه که در خود فلسفه تشیع است، امامت را در امتداد نبوت می‌بیند. این باعث می‌شود او از روشنفکری یک تفسیر الهیاتی بدهد؛ یعنی روشنفکران را در همان مقامی قرار می‌دهد که علمای امت را قرار داده‌اند العلماء ورثة الانبیاء. همان‌طور که امامت در امتداد نبوت است و نبوت هم از آدم شروع می‌شود تا می‌رسد به رسول‌خدا(ص) و پس از آن به سلسله امامان علیهم‌السلام می‌رسد و سپس به علما. علما  کسانی‌اند که دارای نوعی خودآگاهی‌اند؛ یعنی دارای حکمت هستند و حکمت را به مردم تعلیم می‌دهند، یعنی آگاهی و روشنایی و حقیقت‌یابی و حکمت را به مردم یاد می‌دهند برای تحقق قسط. قسط را هم در معنایی وسیع می‌بیند و می‌گوید عدل و برابری طبقاتی و نژادی و مادی و معنوی. شریعتی می‌آید و در این مستوا عاشورا را مطرح می‌کند، به‌گونه‌ای خود خوانش شریعتی از مساله عاشورا، ذیل همان مفهوم نبوت و امامت و بعد از آن مفهوم علما قرار می‌گیرد. علما را روشنفکران می‌داند [روشنفکر با تعریف خودش] روشنفکرانی که دغدغه مردم را دارند. دغدغه دارند و می‌خواهند ناس را از وسواس خناس نجات دهند. روشنفکر می‌خواهد آنها را نجات دهد و این کاری است که هابیلیان در تاریخ کرده‌اند و باید بکنند. کاری که حسین(ع) کرد و باید علما به‌معنای روشنفکران خودآگاه که مردم را خانواده خدا و عیال‌الله می‌دانند انجام دهند و این از هابیل تا حسین(ع) امتداد یافته و بعد از آن هم ادامه خواهد داشت و در برابرش هم قابیل و قابیلیان در تاریخ بودند و هستند که تلاش می‌کنند انسانیت را دوشقه کنند و زندگی اجتماعی انسان را بر روی تضاد قرار دهند.

حسب قول مرحوم شهید مطهری آیا شریعتی متاثر از مارکسیسم نبوده و آیا این فلسفه تاریخ را می‌توان به اسلام نسبت داد؟

در همان سخنرانی یا نوشته حسین وارث آدم، شریعتی به مساله مالکیت اشاره می‌کند؛ یعنی بحث هابیل و قابیل را ذیل مساله مالکیت طرح می‌کند، ولی آیا واقعا هرجا ما بحث از مالکیت کردیم به این معناست که ما مارکسیست هستیم؟ و آیا غیرمارکسیست‌ها به مالکیت توجه نمی‌کنند؟ این جای بحث دارد که آیا واقعا شریعتی نگاه مارکسیستی داشته یا نه. شاید بشود گفت شریعتی متاثر از خوانش‌های چپ و سوسیالیست‌های خداپرست یا سوسیالیست‌های مسیحی فرانسه و آلمان بوده و در همان‌جا هم اشاره می‌کند که «نظام زندگی، مالکیت و خودپرستی و مال‌پرستی و دزدی و افزون‌طلبی و فقر و خیانت و طبقات و اشرافیت و بیگانگی و دشمنی و شرک و مرزبندی و نژادپرستی و قومیت و جنگ و حاکمیت و لذت‌پرستی و هوس‌بازی و فساد و خدعه و زور و ظلم و مذهب خواب و اغفال و تمکین و تخدیر و رضا و تسلیم و جبر و فساد و ظلم و جور و شلاق و شکنجه و قتل‌عام و استبداد و استعباد و استعمار و استثمار و استحمار و استکبار.» دائما این دوگانه یا محکومیت ناس و حاکمیت خناس را در فلسفه تاریخش برجسته می‌کند؛ یعنی فلسفه تاریخ شریعتی دائما بر روی دوگانه‌ها شکل‌گرفته و به‌نظر من این جای نقد دارد، یعنی می‌توان نقد کرد که خود علی شریعتی هم متاثر از نوع نگاه اروپامدارانه هست یا نه و اشارات بنیادینی وجود دارد که متاثر هست، گرچه تلاش می‌کند عبور کند، ولی در جاهایی هم به‌نظر می‌آید اسیر این دوگانه‌ها شده است.

یکی از مواردی که پیش می‌آید آن است که هرکس در مواجهه با دیگران خود را در جانب حق می‌پندارد و دیگران را در جانب باطل. الان تقریبا کسی نیست که هیچ مورد ظلم نباشد و ظلمی نبیند، خصوصا الان که مسائل و مشکلات و نزاع‌ها از خانواده تا جامعه فراوان است. آیا فکرشریعتی راهی برای این شرایط ما باز می‌کند یا نهایتا گرفتار خودحق‌پنداری می‌مانیم؟ آیا معیاری هم برای جبهه حق ارائه می‌کند؟ در همان کتاب حسین وارث آدم در قسمت شهادت پاراگراف‌هایی ناظر به این مطلب هست، ولی پاراگراف‌های ضعیفی است؛ یعنی معیارهای درست و دقیقی ارائه نمی‌کند. می‌گوید «ما که در منجلاب زندگی روزمره جانوری‌مان غرقیم، باید سوگوار و عزادار مردان و زنان و کودکانی باشیم که در کربلا برای همیشه شهادت حضورشان را در تاریخ و در پیشگاه خدا و در پیشگاه آزادی به ثبت رساندند.» یعنی زندگی روزمره را اصل نمی‌گیرد یا مثلا می‌گوید شهدای کربلا نسبت‌به کلیه تعلقات قطع تعلق کردند؛ مثلا از مالکیت، یعنی گویا المان‌هایی برای تشخیص حق از باطل هم دارد، اما متاسفانه غالبا به این سمت می‌روند که خودشان برحق و دیگران بر باطلند و به این ترتیب نزاع دو فرعون یا دو باطل شکل خواهد گرفت. شریعتی می‌تواند به ما برای توصیف جامعه یا برون‌رفت از این وضعیت کمکی کند؟

من این بحث را مهم می‌دانم، اما باید نکته‌ای متدولوژیک بگویم که اگر به آن توجه نشود، دچار خبط و خطاهای بزرگ می‌شویم، چنانکه هم در جامعه خودمان و هم در نسبت با شریعتی دچار آنها شده‌ایم و آن این است که شریعتی صحبت از فلسفه تاریخ می‌کند، ولی بحث‌های مطالعات تاریخی باید از آن تفکیک شود. فلسفه تاریخ ناظر به یک کلان روایت است، اما مطالعات تاریخی نیاز به اسناد و آرشیو یک موضوع تاریخی در یک برهه از تاریخ دارد. اشکالی که اینجا پیدا می‌شود این است که کسانی که از نگاه شریعتی تأثیر پذیرفتند، فلسفه تاریخش را به‌عنوان تحلیل تاریخی ببینند، یعنی فکر کنند شریعتی دارد مساله عاشورا یا مسائل تاریخ اسلام را تحلیل تاریخی می‌کند. نه، شریعتی از منظر فلسفه تاریخ به این مسائل می‌پردازد و می‌گوید بشریت به‌این‌صورت بوده و از پیش‌فرضی هم دارد استفاده می‌کند که آن دوگانه‌هاست. به‌نظر می‌آید دوگانه‌ها در فلسفه تاریخ مدرن، یکی از مولفه‌های بنیادین هستند که مارکسیست‌ها یا چپ‌های هگلی از آن استفاده کرده‌اند. شریعتی هم از این متاثر است. اگر ما این را تنها شیوه فهم تاریخ فرض کنیم، خودمان را محدود کرده‌ایم. این را صرفا باید به‌مثابه یک امکان و چشم‌انداز استفاده کرد، ولی اگر بگوییم الا و لابد همین است، دچار خطر بزرگی شده و بین فلسفه تاریخ و مطالعات تاریخی نتوانسته‌ایم تفکیک قائل شویم.

نکته دیگری که به‌نظر می‌رسد آن است که شریعتی ساحات مختلف را تقلیل می‌دهد به این وضعیت حسینی یزیدی و زینبی و اینها را در بستر انقلاب اجتماعی بحث می‌کند. گویا ما حقیقت را به‌کل در دست داریم و استنباط کامل و معصومانه از حق و حقیقت داریم و صرفاً به اقدام و عمل و رساندن پیام باید بپردازیم. انگار هیچ مجاهدتی برای دریافتن حقیقت یا حتی مجاهدتی در تقرب به خداوند موردنیاز نیست. آیا موافقید که این تاحدی ساده‌انگاری است و حتی مجاهدات علمی پرداختن به نظریه‌ها، کشف راه‌حل‌ها، سردرآوردن از آن خودآگاهی هم درش نیست؟ خودآگاهی او در نسبت با عمل اجتماعی طرح می‌شود.

این بحثی است که باز باید به‌صورت جداگانه طرح شود، اما یک نکته می‌توانم بگویم و آن اینکه شریعتی هم در یک برهه تاریخی وارد پراکسیس اجتماعی می‌شود و در آن برهه، ناظر به بسیاری از مسائل و تحولاتی که در آن دوره وجود داشته است، تلاش کرده از این مذهب و تشیع استفاده کند برای آن پراکسیس اجتماعی خودش. حالا آیا امروز در این موضوع باید دقیقا نعل‌به‌نعل همان‌گونه حرکت کنیم که او می‌گفت، یا نه؟ اینجا بحث دیگری هم هست و آن اینکه اگر بخواهیم فراتر از مساله بحث امروز درمورد عاشورا نزد شریعتی برویم، اساسا شریعتی و گفتمان شریعتی مبتنی‌بر دال‌هایی محوری بوده یا نه؟ به‌صورت خیلی ساده اگر بخواهیم بگوییم، شریعتی با سه مساله روبه‌رو بوده؛ یکی استعمار خارجی، یکی استبداد داخلی و یکی استحمار. او باید ذیل احیاگران تاریخ معاصر جهان اسلام -که شریعتی متعلق به آن است- فهمیده شود و اگر این را نفهمیم، ممکن است بسیاری از آثار شریعتی را درک نکنیم. شریعتی مصدقی تمام‌عیار بوده؛ یعنی با استعمار بیگانگان شدیدا زاویه داشته است و به گفته او استعمار در انواع مختلف تلاش می‌کند ما را از خودمان بیخود کند و ملت‌ها را از ملیت و هویت خودشان خالی کند. می‌گفت استعمارگران به‌تنهایی نمی‌توانستند این کار را بکنند و همیاری داخلی نیاز داشتند و آن استبداد بود، ولی این دو نیز کافی نیستند و به یک استحمار نیز نیاز بوده است. همان‌گونه که در کتاب تاریخ و شناخت ادیان می‌گوید، مذهب موتور محرک جوامع اسلامی است. وقتی من می‌خواهم تاریخ ایران را مورد خوانش قرار دهم، نمی‌توانم مانند یونان یا روم بررسی‌اش کنم. آنجا ممکن است فلسفه و هنر مهم باشد، اما آنچه که دال مرکزی هویت ایرانی را تشکیل می‌دهد، مذهب است. چگونه می‌شود این ملت را از خودش تهی کرد و از آن چیزی که موتور محرک آن است جدا کرد؟ [با یک مذهب تخدیری] این بحث شریعتی در آن جایگاه کلانش است و اگر آن را به این صورت مورد امعان نظر قرار ندهیم، دچار کج‌تفسیری خواهیم شد. شریعتی متعلق به کدام گروه است؟ احیاگران. این عنوان در عالم اسلامی معاصر اسم‌های بزرگی را شامل می‌شود؛ از سیدجمال و اقبال لاهوری تا شریعتی و طالقانی و امام. این دسته را باید شناخت و اگر نشناسیم، دچار کج‌تفسیری از شریعتی می‌شویم.

 * نویسنده: محمد  علی‌بیگی، دبیر گروه اندیشه

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰