به گزارش «فرهیختگان»، از آغاز نهضت ملیشدن نفت، تلاش برای دخالت نظامی و انجام کودتا در ایران به عناوین مختلف توسط دو بازوی قدرتمند شبکههای جاسوسی و نفوذ بینالمللی در دنیا یعنی انگلستان و آمریکا پیگیری میشد. اگرچه اتحاد میان رهبران و نیروهای طرفدار نهضت ملی شدن صنعت نفت مانع شکست این نهضت ملی میشد، تا آنجا که در سال 1331 قیام مردمی 30 تیر را رقم زد. اما فریاد از اعماق وجود «یا مرگ یا مصدق» مردمی که 30 تیر به فرمان آیتالله کاشانی به خیابان آمده بودند 28 مرداد سال بعد (1332) دیگر بلند نشد و از آن اتحاد بین دو رهبر هم دیگر خبری نبود و بهعبارتی دیگر حماسه 30 تیر به تراژدی 28 مرداد رسید و آن اتحاد آرمانی هم به استبداد و خودرایی مصدق که حتی حکم به انحلال مجلس میداد، منجر شد. ایجاد آشوب گسترده در کشور و تلاش برای اختلافافکنی میان رهبران نهضت، هتکحرمت آیتالله کاشانی و عملیاتهای ایذایی و گسترش شبکههای جاسوسی بهصورت چشمگیر بهگونهای بود که غلامحسین صدیقی، وزیر کشور دولت مصدق که جزء وزرایی بود که تا پایان نخستوزیری به دولت وفادار ماند، تاکید میکرد از سال 1331 در انتظار کودتا بودند. صدیقی در 9 مرداد 1332 نیز طی سخنرانی بهصورت علنی نسبت به کودتا هشدار میدهد، با اینحال اقدامی جدی از سوی دولت مصدق برای جلوگیری از توطئهها صورت نمیگیرد! و از سوی دیگر مصدق و اطرافیانش خود را بینیاز از حضور آیتالله کاشانی میبینند، بهگونهای که احسان نراقی بارها تاکید کرده بود: «میدیدم بعضی از اطرافیان دکتر مصدق معنا و مفهوم نقش کاشانی را درک نمیکنند و به عوض کوشش برای درک روحیات مردم متعصب، حرفهای جعفرخان فرنگآمدهها را میزنند. بهخوبی میدیدم که این افراد بالاخره بین کاشانی و مصدق اختلاف خواهند انداخت. آنها متوجه نبودند که شکستن کاشانی یعنی شکستن شاخهای که مصدق روی آن نشسته بود.»
از سوی دیگر نسخه انگلیسی کودتا از مدتها پیش (آبان 31) با عنوان عملیات «چکمه» نوشته شده بود و آنها کریستوفر وودهاوس مسئول بخش ایران انتلیجنس سرویس را بهعنوان راس عملیات منصوب کرده بودند. طرح کودتا نیز از سوی آمریکا با عنوان عملیات «تیپی آژاکس» در دستور کار قرار گرفت و کرمیت روزولت بهمنظور اجرای کودتا عازم ایران شد. وودهاوس نقل کرده است: «چون میل نداشتم گفته شود که ما میخواهیم آمریکاییها را خام کرده، از گردهشان بار بکشیم بیشتر روی خطر کمونیسم تاکید کردم، نه بر نیازمندیهایمان برای دستیابی مجدد به صنعت نفت. در بحث و تبادلنظر هم ادعای خود را بر این پایه گذاشتم که حتی اگر در مذاکرات خود با مصدق درباره نفت بهگونهای به تفاهم برسیم -که البته در آن شک وجود دارد- باز اگر کودتایی از سوی حزب توده به پشتیبانی شورویها انجام گیرد، او تاب مقاومت ندارد. بنابراین باید او را از میان برداشت.» پانزدهم تیر 1332 کرمیت روزولت با نام مستعار جیمز اف.لاکریج برای زمینهسازی و درنهایت انجام کودتا علیه دولت مصدق مخفیانه از عراق وارد ایران شد. از سوی دیگر برای مصدق یک جایگزین قابلتصور بود. کسی که در روزهای ابتدایی جبهه ملی همراه و بعدها جزء مخالفان سرسخت و مغضوبان مصدق بود، سابقه نظامی داشت و با انتصاب محمد مصدق بهعنوان نخستوزیر دوماه نیز بهعنوان وزیر کشور منصوب شده بود. اگرچه بعدها به علت درگیری نظامی با اعضای حزب توده توسط مصدق برکنار شد و به مجلس سنا رفت و در آنجا خود را جزء نامزدان نخستوزیری اعلام کرد؛ او کسی نبود جز فضلالله زاهدی. کسی که مجلس سنا به رهبری او به سرسختترین مخالف مصدق تبدیل شد و کار به آنجا رسید که در 9 اسفند 1331 به جرم تلاش برای کودتا و قتل مصدق بازداشت و مدتی زندانی بود و بعد از آن نیز با قتل فجیع سرتیپ افشار طوس، رئیس شهربانی دولت مصدق، انگشتاتهام به سمت او رفت و وی تحتتعقیب قرار گرفت. سرانجام نیز در کودتای 28مرداد نقش بسزایی ایفا کرد و توانست با ساقط کردن دولت مصدق، کودتا را به کام خود ثبت کند. اردشیر زاهدی، فرزند فضلالله زاهدی، که بعدها نیز با شهناز دختر محمدرضا پهلوی ازدواج کرد و همچنین سمت وزیر امور خارجه و سفیر ایران در ایالاتمتحده آمریکا در دوران پهلوی دوم را در کارنامه خود ثبت کرده است، در سال 1336، در مجله اطلاعات ماهانه وقایع روزهای منتهی به 28 مرداد را به روایت خود شرح داده است؛ روایتی که در کتابی با عنوان «پنج روز بحرانی» نیز منتشر شده است. روایتی جالب که زاهدی اگرچه تمام تلاشش را میکند که انگشتاتهام کودتا را از خود و پدرش دور کند ولی به هر ترتیب آنقدر این نقش پررنگ است که حتی این تلاش نیز در همان سالهای ابتدایی با آن همه تعریف و تمجید از خود بینتیجه است و کودتایشان اظهرمنالشمس!
کودتا با رمز؛ حالا دقیقا نیمهشب است!
اردشیر زاهدی تاکید میکند که تقریبا از اوایل مرداد 1332 او و پدرش فضلالله زاهدی مورد تعقیب ماموران دکتر مصدق بودند و درحال اختفا به سر میبردند. تا آنجا که برای یافتن آنها جایزه تعیین شده بود و هر روز را در گوشه و کناری میگذراندند و آخرین محلی که بودند هم باغ مصطفی مقدم در اختیاریه بوده است. محمدرضا پهلوی که هوای پایتخت را غبارآلود کودتا کرده بود، از مدتها پیش عازم شمال کشور شده بود تا به محض آغاز سوت عملیات آژاکس فرار را بر قرار ترجیح دهد؛ اگرچه زاهدی در خاطرات خود تاکید دارد که محمدرضا پهلوی برخلاف آنچه در اکثر منابع نقل شده در رامسر به سر نمیبرد و در کاخ سلطنتی کلاردشت فرمان عزل دکتر مصدق و نخستوزیری فضلالله زاهدی را صادر کرده بود، آن هم صبح روز 23 مرداد 1332!
فرمانی که مطابق آنچه اردشیر زاهدی در خاطرات خود نقل کرده ساعت 10ونیم شب توسط سرهنگ نصیری به تهران رسیده و در همان باغ مقدم به فضلالله زاهدی ابلاغ شده است. اردشیر زاهدی در خاطرات خود نوشته است: «با اینکه ساعت قریب به ۱۲ شب بود، به دستور پدرم همه به اتفاق به اتاق دیگری که صورت دفتر کار ایشان را داشت، رفتیم. در آنجا نیز آقای سرهنگ نصیری اوامر شفاهی اعلیحضرت همایونی را به پدرم ابلاغ کرد و متذکر شد که شاهنشاه تاکید فرمودهاند سعی کنید هرچه زودتر بر اوضاع پریشان و درهمریخته مملکت مسلط شوید و مخصوصا مراقبت کنید به جان مصدق لطمه و آسیبی وارد نیاید. البته این سفارش و تاکید اعلیحضرت از آن نظر بود که در آن ایام مصدق به هیچوجه از منزل خود خارج نمیشد و حتی از رفتوآمد در حیاط و محوطه منزلش خودداری میکرد و بارها اظهار داشته بود که جان من در مخاطره است.»
مطابق آنچه از پیش طبق عملیات آژاکس طراحی شده بود، قرار بر این بود کودتا زمانی که 24 مردادماه به پایان برسد و زمان به نیمهشب و ساعات آغازین بیستوپنجمین روز مردادماه برسد، عملیاتی شود. بدینترتیب که حکم به مصدق ابلاغ شود، اگر پذیرفت که خودش کنار برود و اگر نپذیرفت که دستگیر شود و با بازداشت مجبور به کنارهگیری شود. اردشیر زاهدی 24 مرداد 32 را در خاطراتش اینگونه شرح داده است: «از ساعت ششونیم روز شنبه ۲۴ مردادماه تدریجا کسانی که در آن ایام با ما همکاری و همفکری داشتند به باغ مقدم وارد شدند. تا آنجایی که به یاد دارم تیمسار سرتیپ گیلانشاه، تیمسار سرلشکر باتمانقلیچ، سرهنگ فرزانگان، تیمسار سرتیپ تقیزاده، حائریزاده و عبدالرحمن فرامرزی و عدهای از افسران بازنشسته و یکی، دو نفر دیگر از نمایندگان مجلس شورای ملی تا قبل از ساعت هشتصبح در باغ مقدم اجتماع کردند... . پدرم گفت آنچه در وهله اول باید انجام شود ابلاغ عزل مصدق است و منظور من از تشکیل این جلسه نخست اعلام فرمان شاهنشاه و بعد تعیین نحوه ابلاغ فرمان به مصدق است و چون اوضاع و احوال فعلی نشان میدهد احتمال دارد مصدق از اجرای فرمان سرپیچی کند، باید رویهای اتخاذ کرد که بدون فوت وقت و ایجاد آشوب و بلوا از طرف آنها، فرامین شاهنشاه به مرحله اجرا درآید.» اردشیر زاهدی به صراحت از ارتباطش با عوامل خارجی برای هماهنگیها سخن میگوید: «مذاکرات این جلسه چندین ساعت به طول انجامید و من چون مرتبا با خارج و کسان خودمان در تماس بودم و مجبور بودم که از اتاق خارج شوم، از آنچه در این جلسه گذشته اطلاع کاملی ندارم و همینقدر میدانم که نتیجه این مذاکرات آن شد که فرمان عزل مصدق مقارن ساعت ۱۱، ۱۱ونیم شب به وسیله سرکار سرهنگ نصیری به خودش در منزل ابلاغ شود... خلاصه پس از تعیین وظایف همه، چنین تصمیم گرفته شد که برای ساعت ۱۲ونیم بعد از نصف شب پدرم و تیمسار سرلشکر گیلانشاه و من از منزل کاشانیان به طرف باشگاه افسران که برای مقر نخستوزیری بهطور موقت در نظر گرفته شده بود، حرکت کنیم. انتخاب این محل از آن لحاظ بود که پدرم چندین سال در زمان اعلیحضرت فقید رئیس باشگاه افسران بود و به این مکان آشنایی کامل داشت و علاقهای در خود نسبت به آن احساس میکرد، ضمنا باشگاه افسران به ستاد ارتش و شهربانی نزدیک بود و اقامت در آنجا وسیلهای برای تسلط بر امور انتظامی به نظر میرسد.» عملیات آژاکس با رمز «حالا دقیقا نیمهشب است»
در ساعات اولیه 25 مرداد با دستگیری نصیری توسط قوای مصدق شکست خورد. زاهدی در خاطرات خود نقل کرده: «پدرم جریان را جویا شد، باتمانقلیچ گفت: «متاسفانه منظور ما حاصل نشد، چون ستاد را قوای انتظامی مصدق محاصره کردند و وقتی ما به چهارراه وزارت جنگ رسیدیم، سربازها اطراف عمارت ستاد حلقه زده بودند و تمام اتاقها روشن بود و سرتیپ ریاحی در اتاق رئیس ستاد مشغول کار بود و بهطوری که تحقیق کردم تقریبا برای من محرز شد سرهنگ نصیری هم دستگیر شده و هماکنون در ستاد توقیف است.» باتمانقلیچ این جملات را سریع ولی با صدایی ملایم اظهار داشت و در صورت پدرم خیره شد. فکر میکنم تجسم وضع ما درآن موقع زائد باشد. همینقدر میگویم که دهان همه ما بسته شده بود و مثل این بود که با چشم و حرکات آن با یکدیگر صحبت میکردیم و هریک در قیافه دیگران خیره شده بودیم. صدای پدرم سکوت را درهم شکست و خطاب به باتمانقلیچ گفت: «احتیاط کردید. حق این بود که به ستاد میرفتید و بدون واهمه به اتاق رئیس ستاد وارد میشدید و حکم خودتان را به ریاحی ابلاغ میکردید و به او میگفتید که به فرمان اعلیحضرت همایونی، زاهدی به نخستوزیری منصوب شده و اگر قصد سرپیچی داشت، به رعایت اصول نظامی و ارشدیتی که نسبت به او دارید توقیفش میکردید.» مقدم کلام پدرم را قطع کرد و گفت: «فرمایش تیمسار در موقعی عملی میشد که ما لااقل میتوانستیم خود را به داخل عمارت ستاد برسانیم. الان وضع طوری است که یک عده سرباز مسلح اطراف ستاد را گرفتهاند و به هرکس که به طرف این عمارت نزدیک شود تیراندازی میکنند و با این وضع اقدام چنین کاری مصلحت نبود.»
روزی که خبرنگار آسوشیتدپرس سنگتمام گذاشت
اخبار ساعت 7 صبح رادیو 25 مرداد 1332، از کودتا علیه دولت مصدق سخن گفت. اردشیر زاهدی نیز در خاطراتش از انتظارشان برای شنیدن خبر گفته است و نوشته: «بالاخره ساعت هفت فرارسید و اعلامیه دولت در رادیو خوانده شد. ولی ابدا اشارهای به فرمان نکردند و جریان را بهعنوان یک کودتای نظامی در رادیو عنوان کردند و جز این هم انتظار دیگری از آنها نمیرفت.» از اینرو تصمیم بر این میشود که برای ادامه و نزدن رنگ ناامیدی به کودتا عکس فرمان انتصاب فضلالله زاهدی و عزل مصدق را به تعدادی چاپ و پخش کنند و از سوی دیگر گفتوگو با خبرنگاران خارجی نیز تحفه همدستان غربی است که به کودتاچیان اهدا میشود. در همین راستا اردشیر زاهدی در خاطرات خود نوشته است: «تصمیم گرفتیم فقط با مخبرین خارجی آن هم در نقطه دورافتادهای مصاحبه بشود. روی این نظر پدرم مطالبی را انشاء کرد و درست به خاطر ندارم یارافشار یا تیمسار گیلانشاه یادداشت کردند و به اصطلاح متن مصاحبه خیلی کوتاه و مختصر تهیه شد. پدرم میل داشت شخصا این مصاحبه را با خبرنگاران خارجی به عمل آورد، ولی باز خروج ایشان را از اقامتگاهشان مصلحت ندانستیم. قرار شد به نمایندگی از طرف پدرم با مخبرین خارجی مصاحبه کنم و فرمان اعلیحضرت همایونی را به آنها ارائه دهم و اگر در این جریان گرفتار هم شدم باز پدرم که سنگر اصلی و ادارهکننده اقدامات ماست محفوظ خواهد بود.» محل گفتوگو تپههای ولنجک در نظر گرفته میشود و خبرنگار آمریکایی آسوشیتدپرس و یونایتدپرس و یک خبرنگار دیگر تنها خبرنگاران مدعو هستند که صندوق آهنی عکسهای فرمان به آنها داده میشود. زاهدی درخصوص آنچه به آنها گفته است نقل کرده: «متن مصاحبه پدرم را به زبان انگلیسی برای آنها ترجمه کردم و عکس فرمان شاهنشاه را درمورد انتصاب نخستوزیری پدرم به آنها ارائه دادم. الان عین عبارات مصاحبه به خاطرم نیست ولی مضمون آن این بود که مملکت ما با سیستم حکومت مشروطه سلطنتی اداره میشود و مطابق قانون اساسی کشور و رژیم فعلی ما حق عزل و نصب نخستوزیر آن با شخص پادشاه است، بهخصوص که درحال حاضر پارلمان ما یعنی مجلسین سنا و شورای ملی به دست دکتر مصدق عملا منحل شده و اعلیحضرت پادشاه ما به استناد قانون اساسی و استفاده از اختیارات قانونی خودشان فرمان عزل مصدق را از نخستوزیری و انتصاب پدرم را به این سمت صادر فرمودهاند و به موجب این فرمان، پدرم سرلشکر فضلالله زاهدی از تاریخ ابلاغ فرمان یعنی روز شنبه ۲۴ مرداد ماه سال ۱۳۳۲ نخستوزیر قانونی این کشور است و مصدق به علت سرپیچی از فرمان شاهنشاه از تاریخ مذکور فاقد سمت و در برابر قانون با اعمالی که فعلا انجام میدهد، متمرد و یاغی است و رویه کنونی او را میتوان کودتا و قیام علیه قانون اساسی و رژیم مملکت دانست، چون بنا به فرمان مبارک همایونی، نخستوزیر حقیقی پدرم است و دلیل آن همین فرمانی است که عکس آن ارائه میشود.» اردشیر زاهدی که تاکید داشته بدون کمک خارجیها امکان انتشار خبر در روزنامههای داخلی ناممکن بود، در خاطرات خود تصریح کرد: «حقا این سه نفر در رسانیدن این خبر به مرکز خبرگزاری خود سرعت فوقالعادهای به خرج دادند بهطوری که همان روز عصر خبر این مصاحبه ضمن اخبار روز در صفحه اول روزنامه اطلاعات با حروف درشت از قول خبرنگار آسوشیتدپرس چاپ شد.» قابلتامل اینکه مطابق اسناد تاریخی همزمان در این روز (25 مرداد) لوی هندرسون، سفیر وقت آمریکا در ایران، که بعد از مدتها سفر در این روز به ایران بازگشته، به صراحت در مقابل مصدق قرار گرفته و تاکید میکند؛ کاخ سفید دیگر نمیتواند دولت وی را به رسمیت بشناسد و با او همچون نخستوزیری قانونی رفتار کند و به عبارتی رسما میگوید «شما دیگر نخستوزیر نیستید! و دولت آمریکا فقط دولت زاهدی را دولت رسمی و قانونی ایران میداند.» گوش شنوایی برای پاسخ مصدق مبنیبر اینکه شاه نمیتواند نخستوزیر را عزل کند وجود نداشت.
ماجرای جایزه 10هزار تومانی
آنگونه که اردشیر زاهدی در خاطرات خود نقل کرده ساعت 6 بعد ازظهر روز 25 مردادماه جلسهای که «تاریخی» میخواند برای گرفتن تصمیماتی مهم و ادامه کودتا تشکیل میشود. جلسهای که بیش از 6 ساعت به طول میانجامد. در این ایام محمدرضا پهلوی نیز دیگر حضور در کاخ شاهی کلاردشت را جایز نمیدانست و فرار به بغداد را به قرار ترجیح داده بود، اگرچه این فرار نیز به سفر به ایتالیا کشیده شد و بعد از افتادن آبها از آسیاب کودتا و قطعی شدن سقوط مصدق به حضور دوباره در تهران منتهی شد. اردشیر زاهدی در خاطرات خود نوشته: «پدرم به قدری با حرارت و گرم صحبت میکرد که همه چشم به دهان او دوخته و مجذوب شده بودیم. برای من این طرز بیان مخصوصا که با یک التهاب و عصبانیت توام بود تازگی داشت، چون پدرم ذاتا مردی خونسرد و مسلط بر اعصاب خودش است و در سخن گفتن رعایت آرامش و احتضار را میکند، ولی در آن شب معلوم بود شدیدا ناراحت و عصبانی است. بدینجهت کلام ایشان که به اینجا رسید، تیمسار گیلانشاه شروع به صحبت کرد و در تایید بیانات پدرم مطالبی اظهار داشت. دنباله کلام گیلانشاه را سرهنگ فرزانگان و سایرین گرفتند و هریک در این مقوله مطالبی بیان داشتند که از ذکر آنها به خاطر جلوگیری از اطالهکلام میگذرم. پدرم گفت: «به نظر من باید دو برنامه در ابتدای کار برای خود تهیه کنیم: اول مطلع ساختن مردم از فرمان شاهنشاه، دوم تهیه کردن وسایل اجرای این فرمان با استفاده از امکاناتی که در مملکت فعلا موجود است. برای انجام برنامه اول بعدازظهر امروز که شنبه است مصاحبه اردشیر با خبرنگاران خارجی صورت گرفته، با اینکه قدم مهمی بهخصوص از لحاظ استحضار سایر ممالک بود، معالوصف من این عمل را از نظر اطلاع مردم مملکت خودمان که بیش از هر چیز به آن معتقدم کافی نمیدانم و چون هیچ نوع وسیلهای برای انجام این منظور در اختیار نداریم، عقیده دارم هماکنون عدهای انتخاب شوند و از نظر وضع شهر خطوطی برای آنها تعیین شود که همین امشب عکس فرمان را به صندوق مراسلات تمام وزارتخانهها و موسسات دولتی و ملی و روزنامهها و مجلات و سفارتخانهها بیندازند.» پیرامون این نظر مذاکراتی صورت گرفت و بهطور کلی همه آن را موثر و مفید تشخیص دادند.
بلافاصله پنج نفر یعنی پرویز یارافشار، مهندس هرمز شاهرخشاهی، مهندس ابوالقاسم زاهدی، صادق نراقی و حبیبالله نایبی برای این کار انتخاب شدند و شهر تهران با در نظر گرفتن موقعیت وزارتخانهها و ادارات دولتی و روزنامهها و مجلات و موسسات ملی به پنج منطقه تقسیم شد و هریک از آن پنج نفر، مامور یکی از حوزهها شدند و ضمنا قرار شد همراه با عکس فرمان که به وزارتخانهها و ادارات دولتی ارسال میشود نامهای نیز از طرف پدرم ضمیمه شود که جنبه اخطار و دستور به مقامات دولتی باشد. این نامه را بلافاصله پدرم دیکته کرد و یارافشار انشاء کرد. مضمون آن تا آنجا که الان به خاطر دارم این بود که به موجب این فرمان مقام نخستوزیری به اینجانب محول شده، به این جهت اخطار میشود که از این تاریخ هر دستوری که از طرف مصدق میرسد کانلمیکن تلقی شود و چنانچه اجرا شود موجب مسئولیت و تعقیب قانونی خواهد بود. البته عبارات و مضامین نامه قدری مشروح و زباندارتر بود، ولی مفهوم آن همین بود که در بالا ذکر شد. این نامه را نراقی در همان موقع به منزل یا تجارتخانهاش برد و به مقدار کافی روی اوراق مارکدار پدرم ماشین کرد و ضمنا مهندس شاهرخشاهی به منزل رفت و عکسهای فرمان را با مقدار زیادی پاکت به منزل سیف افشار آورد و ظرف مدت کوتاهی عکس فرمان و نامه ضمیمه بین آن پنج نفر تقسیم و قرار شد این عده از ساعت ۱۱ شب به توزیع عکسهای فرمان در نقاط مختلف شهر مشغول شوند و پس از خاتمه کار، در منزل یارافشار اجتماع کنند. در خلال همین احوال یکی از رابطین خبر آورد که عدهای از ماموران فرمانداری نظامی به حصارک و باغ ییلاقی پدرم در شمیران ریختهاند و تمام اسباب و اثاثه منزل را زیر و رو کرده و حتی انبارهای متروکه پایین باغ را جستوجو و کاوش کردهاند و لحظهای بعد خبر رسید که هماکنون از طرف فرمانداری نظامی برای دستگیری پدرم 10هزار تومان جایزه تعیین شده و اعلامیهای به شرح زیر تهیه کردهاند که در آخرین سرویس پخش اخبار امشب و صبح فردا خوانده خواهد شد: «پیرو اعلامیه شماره ۳۹ چون حضور سرلشکر بازنشسته فضلالله زاهدی برای پارهای تحقیقات در فرمانداری نظامی ضروری است و با اینکه قبلا هم به وسیله رادیو و پخش اعلامیه ابلاغ شد که خود را معرفی کند و تاکنون از معرفی و حضور در فرمانداری نظامی خودداری کرده است لذا به این وسیله به اطلاع هموطنان میرساند که هر کس از محل سکوت سرلشکر نامبرده که منجر به دستگیری وی شود به فرمانداری نظامی اطلاعاتی بدهد به اخذ یکصد هزار ریال جایزه نقدی موفق خواهد شد.» پدرم متن اعلامیه را به دقت خواند و خنده بلندی کرد و به شوخی گفت: «در این عالم بیپولی بد نیست بروم و خودم را معرفی کنم و 10هزار تومان را بگیرم. ولی با این وضعی که اینها برای مملکت پیش آوردهاند میترسم 10هزار تومان پول در خزانه دولت نباشد که جایزه بدهند.» و بعد اضافه کرد: «اینها تمام دلیل ضعف و وحشت این حضرات است. وحشت از همان مسالهای که در ابتدا گفتم، یعنی نگرانی و اضطراب از علنی شدن فرمان شاه و اجرای آن. پس باید بدون توجه به این اعمال هرچه زودتر درصدد اجرای برنامه و نقشه کار خود باشیم.» این شوخی پدرم در آن اوضاع و احوال و با آن انقلاب روحی که ما داشتیم از طرفی لحظهای باعث خنده و تفریح ما شد و از طرف دیگر نشان میداد که این تهدیدات در روحیه و افکار او کوچکترین اثری ندارد و در اجرای منظور و مقصود خود کاملا مصمم و راسخ است.»
کودتا نبود ولی همهجا را با دینامیت منفجر کنید!
آنگونه که اردشیر زاهدی نقل کرده است با شکست ابتدایی عملیات آژاکس دستور کار کمی تغییر میکند و آنها به این نتیجه میرسند که به دلیل تعداد وفاداران خیلی محدود و عدمتسلط به اوضاع بهتر است نقطه حمله را از تهران به یکیدیگر از استانها انتقال دهند، از اینرو در خاطرات خود نیز نوشته است: «مطالعات من در اینباره به این نتیجه رسید که امکان موفقیت ما در تهران بسیار ضعیف یا لااقل مستلزم وقت زیادی است و از طرفی هیچگونه وسیله اجرای منظور خود و قوه قهریه در اختیار نداریم، ناچار باید وضع موجود را تحمل کنیم، یعنی در همین وضع بیسر و سامانی و حالت اختفاء و پنهانی سر بریم تا تدریجا حقیقت بر مردم یا لااقل بر کسانی که مصدر کارها هستند روشن شود و این خود وقت و فرصت لازم دارد. معالوصف اگر با گذشت زمان و بردباری نتیجهای حاصل میشد و مملکت نجات مییافت من حرفی نداشتم، ولی نگرانی من از این است که تامل و مدارا کردن با وضع موجود، فقط و فقط وسیلهای برای تسلط کمونیستها و بر هم زدن اساس مشروطیت و سلطنت در این مملکت خواهد شد. الان عده نفرات ما محدود به همین چند نفری است که در اینجا جمع شدهایم و تعداد کسانی هم که در خارج با ما همکاری دارند، شاید از 10 نفر تجاوز نکند. ظرف دیروز و امروز هم دستهای از دوستان ما رنگ بیطرفی به خود گرفتهاند و تماشاچی شدهاند و شاید ایرادی هم به آنها وارد نباشد، چون درحال حاضر جان و مال کسی در امان نیست. قوای نظامی یعنی تنها پادگانی که در مرکز وجود دارد در اختیار آنهاست و بر دستگاه ژاندارمری و شهربانی ولو به ظاهر هم که باشد مسلط هستند و اگر ما بخواهیم افراد این سازمانها و دستگاهها را از حقیقت امر مطلع سازیم نفر، وسیله، آزادی و محیط آرام لازم داریم که هیچ یک از آنها در وضع کنونی موجود نیست و در خفا و زیرپرده هم کار موثری انجام نمیگیرد؛ بنابراین توقف ما در تهران با تضییقات و محدودیتهایی که برایمان وجود دارد به نظر من اشتباه محض است و اصولا از نظر نظامی گیلانشاه شاید بهتر بداند که تسلط بر یک محیط محدود و کسب قدرت در آنجا و آماده شدن برای دست یافتن به سایر نقاط به مراتب از یک محیط وسیع و بیبند و بار و متشنج سهلتر است.
به جهات گفته شده معتقد شدم صلاح ما در این است که به یکی از استانها که قوای نظامی بیشتری در آن متمرکز است و موقعیت آن برای عملیات نظامی و دفاعی مناسبتر است و از لحاظ آذوقه و خواروبار و سوخت بینیاز از کمک گرفتن از مرکز با سایر استانهاست، برویم و با آگاه ساختن مردم از حقیقت امر، جمعیت یا حکومتی به نام «ایران آزاد» تشکیل دهیم و دنیا را از اقدام خود و علت آن و فرمان شاهنشاه مشخص سازیم و از دول آزاد جهان کمک بخواهیم و به حکومت مصدق اعلام کنیم که اگر دست از یاغیگری و نافرمانی از امر شاه برندارد، با قوای نظامی او را وادار به اطاعت از این امر خواهیم کرد. البته این اساس پیشنهاد من بود که خواستم نظر مشورتی شما را بخواهم، اگر در اصل آن توافق داشته باشید. باید در جزئیات امر و چگونگی انجام این فکر مشورت کرد، یعنی ببینیم چه استانی برای این منظور مناسبتر است و تعداد افراد نظامی و اسلحه و مهمات آنها چه مقدار است، کدام یک از فرماندهان لشکرهای استانها مناسبتر و مطمئنتر برای همکاری با ما هستند و چگونه باید با آنها تماس گرفت.» آنگونه که اردشیر زاهدی نقل کرده آذربایجان، گیلان، کرمانشاه، خراسان و اصفهان پیشنهاد شده که یکی به دلیل قوای نظامی مجهز و انبار آذوقه و تعداد نیرو پیشنهاد و دیگری به دلیل همسایههای ناشناخته رد شد. درنهایت از بین این استانها کرمانشاه و اصفهان مناسبتر از بقیه تشخیص داده شدند؛ «باری، در نتیجه مذاکراتی که شد، نظر ما متوجه کرمانشاه و اصفهان شد. پدرم از ابتدا کرمانشاه را برای منظوری که داشت مناسبتر از سایر استانها میدانست و دلایلی هم که برای رجحان این استان داشت آن بود که اولا سرهنگ بختیار (سرلشکر فعلی، معاون نخستوزیر و رئیس سازمان امنیت) که فرماندهی تیپ زرهی کرمانشاه را در آن ایام به عهده داشت، از افسران شریف و وطنپرست و خدمتگزار رشید و صدیق شاهنشاه است و مسلما پس از استحضار از صدور فرمان اعلیحضرت همایونی، صمیمانه با ما همکاری خواهد کرد. ثانیا چون پدرم اهل این استان یعنی همدانی است و در همدان و حوالی آن علاوهبر کشاورزان املاک شخصی، اقوام و دوستان بسیاری داریم که وسیله تسلط فوری ما بر آن منطقه خواهد بود، ثالثا وجود تصفیهخانه کرمانشاه و استفاده از نفت شاه نظر ما را از لحاظ سوخت و حتی بنزین وسایل موتوری از هرجهت تامین خواهد کرد. رابعا چون اعلیحضرت همایونی در آن موقع در عراق اقامت داشتند، استان کرمانشاه نزدیکترین مناطق کشور به معظمله بود که هم میتوانستند ما را رهبری و هدایت فرمایند و هم در بازگشت به خاک وطن میتوانند از این استان استفاده فرمایند و خادمان خود را مورد مرحمت قرار دهند. خامسا چنانچه در محاصره قرار میگرفتیم، محصول غله کرمانشاه از هر حیث برای تامین آذوقه ساکنان آن استان کافی بود... نظری هم که درباره اصفهان ابراز میشد این بود که اولا سرهنگ امیرقلی ضرغام (سرلشکر فعلی) که عهدهدار معاونت لشکر این ناحیه بود از افسران شریف و مورد اعتماد به شمار میرفت و ثانیا چون پدرم مدتها در این استان فرماندهی لشکر را به عهده داشت، دوستان و آشنایان زیادی در آنجا داشت. ضمنا خانوادههای سرشناس این محل و عشایر و خوانین اطراف آن همه به پدرم محبت و علاقه خاصی دارند. وقتی این دوستان را برای منظور خود انتخاب کردیم، این بحث به میان آمد که به چه ترتیب با مسئولان قوای این دو منطقه تماس بگیریم.» سرهنگ فرزانگان داوطلب عزیمت به کرمانشاه و مذاکره با بختیار شده و اردشیر زاهدی نیز رهسپار اصفهان میشود.
شاید یکی از جالبترین بخشهای خاطرات زاهدی بخشی است که بهعنوان ابتکارات برای خروج احتمالی از تهران از آن یاد میکند؛ ابتکاراتی که به صراحت میگوید که پس از مذاکرات طولانی به تصویب رساندند و بدون آنکه ابایی داشته باشد آن را ذکر میکنند و ناگفته پیداست که چهار سال بعد از رقم زدن کودتا حتما تمام عزم خودش را هم جزم کرده که بهگونهای فضا را ترسیم کند که بیگناهترین و مطهرترین افراد جلوه کنند، با این حال مینویسد: «بالاخره پس از یک سلسله مذاکرات و مباحثات طولانی که ذکر آن در اینجا باعث اطالهکلام خواهد بود، تصمیماتی اتخاذ شد که فهرستوار در اینجا یادآور میشوم:
۱ـ روزی که بخواهیم از تهران خارج شویم، ساعت حرکت ما بین سهونیم تا پنج صبح باشد و با وسایل مختلف و بهطور انفرادی و با یک فاصله معینی از شهر خارج شویم تا اگر با ماموران برخورد کردیم، اولا همه گرفتار نشویم، ثانیا از احوال یکدیگر بیاطلاع نمانیم.
۲ـ به وسیله دوستان و یاران فداکار خود که در رادیو تهران و ایستگاه راهآهن داریم و با وسایل کاملی که برای آنها تهیه خواهد شد، ساعت دو صبح روزی که قصد خروج از تهران را داریم این دو محل را به وسیله دینامیتهای قوی منفجر کنیم.
۳ـ در همین ساعت کلیه مخازن نفت و بنزین ایستگاه راهآهن به وسیله یاران و دوستان فداکار ما که دو نفر از حاضران در جلسه آنها را رهبری و هدایت میکردند با پرتاب نارنجکهای دستی و گلولههای آتشزا منفجر و منهدم شود تا دارودسته مصدق از لحاظ سوخت که موثرترین وسیله در تعقیب و حمله به ما بود در مضیقه قرار گیرند.
۴ـ علاوهبر ایستگاه راهآهن، دو نقطه حساس دیگر از خط جنوب به وسیله دینامیت منهدم شود تا ارتباط راه جنوب بهطور موقت قطع شود و دسترسی فوری به مواد نفتی که معمولا با قطار از جنوب به تهران میرسید، نداشته باشند.
۵ـ چون سه نفر از مهندسان موثر و شاغل پستهای حساس کارخانه برق از دوستان من و مهندس شاهرخشاهی بودند با آنها مذاکره شود که در شب موعود با یک ابتکار فنی و قطع کلیدهای شاه سیم برق بدون آنکه خسارتی به کارخانه وارد آید توربینهای کارخانه را از کار بیندازند و برق شهر بهطور کلی قطع شود.
۶ـ تیمسار سرتیپ گیلانشاه با سرتیپ معینی که الان نمیدانم چه درجهای دارند و در آن موقع فرماندهی نیروی هوایی را به عهده داشتند و با ما دورادور مربوط بودند و از یاران ما به شمار میآمدند، تماس بگیرند و ترتیبی بدهند که لااقل6 تا 10 فروند هواپیمای جنگی با عدهای خلبان ورزیده و مقدار کافی بمب در اختیار ما بگذارند و هواپیماهای مذکور بلافاصله به هر استانی که رفتیم به ما ملحق شوند.
۷ـ مهندس شاهرخشاهی و مهندس ابوالقاسم زاهدی از صبح روز بعد درصدد تهیه مواد منفجره باشند و در این مورد از تیمسار گیلانشاه کمک بخواهند و مواد تهیهشده را در گاراژ بزرگ منزل مهندس شاهرخشاهی و انبار پشت آن برای روز عمل ذخیره کنند.
مرگ تدریجی یک رویا
زاهدی مطابق آنچه در کتاب خاطرات خود نیز نقل کرده در سفر اصفهان این اطمینان را کسب کرد که نهایت بعد از 14ساعت هرگونه تجهیزات نظامی که از اصفهان بخواهد در تهران دریافت خواهد کرد و 26 مردادماه آخرین ساعتش را هم به پایان رسانده بود که به تهران رسید. کرمانشاه نیز اعلام چنین آمادگی را کرد. زاهدی در خاطرات خود نقل کرده که سهشنبه 27 مردادماه «نمایندگان سیاسی مقیم تهران نیز، چه از طریق خبرگزاریها و چه از روی عکس فرمان، از صدور این فرمان آگاهی یافتهاند، حتی دیروز دو نفر از سفرا با مصدقالسلطنه ملاقات کردهاند و در این باره با او گفتوگو کردهاند؛ ولی شنیدم جواب صریحی نداده است. اقداماتی که از طرف عمال او در خلال ۴۸ ساعت اخیر صورت گرفته تصادفا راه را برای ما هموارتر کرده و وحشیگریهایی که دیروز و امروز انجام شده و مقالات روزنامه باختر امروز و سایر جراید وابسته به آنها بهترین وسیله تحریک و عصبانیت مردم است. نظم و ترتیب و امنیت فردی مردم به کلی مختل شده است و من یقین دارم هیچکس از وضع فعلی راضی نیست. اصولا زمام کار از دست خود آنها خارج شده و فعلا تمام تلاششان صرف موجه جلوه دادن عمل خودشان در سرپیچی از فرمان شاه و تبلیغات زهرآگین علیه مقام سلطنت است؛ ولی با تمام کوشش و تلاشی که میکنند نتیجه معکوس گرفتهاند و عمل آنها روزبهروز بر عصبانیت و ناراحتی مردم میافزاید. دیروز عصر به من خبر رسید که سران حزب توده که تا چندی قبل در سوراخها پنهان بودند برای گرفتن اسلحه علنا با مصدق وارد مذاکره شدهاند؛ اما از نتیجه مذاکرات آنها هنوز اطلاعی به دست نیاوردهام. روز قبل قسمتی از وقت من صرف تماس گرفتن با عدهای از افسران بازنشسته و چند نفر از نمایندگان مجلس شد. همه آنها آماده خدمت و همکاری هستند.» از سوی دیگر تصمیم گرفته میشود روز پنجشنبه ۲۹ یا جمعه ۳۰ مرداد ساعت چهارونیم صبح پس از اجرای نقشه تخریب، عازم کرمانشاه شوند. تصمیمی که نیاز به اجرایش پیش نیامد! همین زمان بود که مطابق اسناد تاریخی آیتالله کاشانی نامه معروف اتمامحجتگونه خود را برای محمد مصدق فرستاد و در پاسخ او نوشت: «27مرداد ماه مرقومه حضرتآقا توسط حسن سالمی زیارت شد. اینجانب مستظهر به پشتیبانی ملت ایران هستم. والسلام.» و به این ترتیب خود را از حضور آیتالله کاشانی و دعوت به قیام مردم بینیاز دانست. درنتیجه اردشیر زاهدی نیز در خاطرات خود نوشته است: «پدرم گفت: خبر خوشی است و حداقل آن این است که نشان میدهد اگر مردم نقطه اتکاء و راهنمایی داشته باشند، مستعد قیام و برهمزدن این بساط هستند... . به نظر من نقشه و برنامه کار ما از این به بعد تغییر خواهد کرد. با وضعی که پیش آمده موضوع مسافرت به کرمانشاه منتفی است و درحال حاضر وظیفه ما راهنمایی و هدایت و حمایت قیامکنندگان است. الان دستههای مختلفی در گوشه و کنار شهر به راه افتادهاند و هر دقیقهای که بگذرد بر تعداد آنها افزوده خواهد شد. ولی آنطوری که من ضمن گردش مختصر خود در شهر دیدم هیچ یک نقشه و برنامه و راهنمایی ندارند. ما باید این قدرت و نیروی ملی را رهبری و هدایت کنیم. وحشت از دستگیری و توقیف برای هیچ یک از ما حتی خود من دیگر موردی ندارد. در وضع حاضر عمال و ماموران مصدق بیش از همه وحشتزده هستند. تا امروز آنها در تعقیب ما بودند ولی از این ساعت آنها از ما خواهند گریخت و درصدد مخفی شدن برخواهند آمد بنابراین ما میتوانیم آزادانه در این اجتماعات شرکت کنیم و قیام مردم را برای رسیدن به هدف و مقصود رهبری کنیم.» زاهدی نوشته است: «به نظر من ما باید سه محل را هدف قرار دهیم و سعی کنیم هرچه زودتر به تصرف درآوریم: اول ایستگاه فرستنده رادیو، بعد اداره شهربانی کل و سپس ستاد ارتش. اگر این سه نقطه تا بعدازظهر امروز تصرف شود پیروزی ما قطعی است و حاجتی به تصرف سایر نقاط نداریم و تکلیف خانه مصدق را خود مردم روشن خواهند کرد.» از اینرو آنگونه که نوشته ساعت سهونیم بعدازظهر سوار بر تانک ابتدا به ساختمان رادیو رفتند و بعد از آن نیز به شهربانی و خانه مصدق را هم که به شعبان بیمخها سپرده بودند و ساعت هفت بعدازظهر هم خبر تصرف خانه مصدق رسید و از ساعت هشت نیز فضلالله زاهدی حکومت نظامی اعلام کرد تا مهر تراژیک بر حماسه نهضتی مردمی بخورد.
احسان نراقی: شکستن کاشانی یعنی شکستن شاخهای که مصدق روی آن نشسته بود
در همین راستا احسان نراقی از مرداد 1331 یعنی زمانی که هنوز چند روز بیشتر از قیام ملی 30 تیر نگذشته به گفته خودش به توصیه آیتالله کاشانی بهعنوان مترجم شانه به شانه آیتالله حضور داشته است و در گفتوگوی بلند خود با جلال ستاری که بخشی از آن در سال 74 توسط مجله کلک منتشر شد، تصریح دارد: «مرحوم کاشانی به روحانی و غیرروحانی به یک چشم نگاه میکرد. یک شب که شایگان و مهندس حسیبی و چند نفر دیگر نزد او بودند وقتی از جا بلند شدند و از اتاق خارج شدند به من گفت تو میبینی که اطراف من فکلی بیش از روحانی دیده میشود چون من تعصبی روی لباس و ظاهر اشخاص ندارم و برای من ایمان و صداقت افراد مهم است... من در همان موقع میدیدم بعضی از اطرافیان مصدق معنا و مفهوم نقش کاشانی را درک نمیکنند و به عوض کوشش برای درک روحیات مردم متعصب، حرفهای جعفرخان فرنگآمدهها را میزنند. به خوبی میدیدم که این افراد بالاخره بین کاشانی و مصدق اختلاف خواهند انداخت. آنها متوجه نبودند که شکستن کاشانی یعنی شکستن شاخهای که مصدق روی آن نشسته بود. من میدیدم بهترین و مخلصترین آنها که حسین فاطمی بود، هم متوجه نبود. یک روز که درباره لزوم نزدیکی میان این دو رهبر با او صحبت میکردم گفت: «مصدق راه خودش یعنی راه ملت را میرود، کاشانی اگر در این راه با او همراهی نکند، خودش تنها میماند.» به او گفتم من این مطلب را به خوبی میپذیرم ولی قبول کنید که جداشدن کاشانی از مصدق عواقب وخیمی برای نهضت در بر خواهد داشت زیرا این اختلاف موجب تضعیف هردو خواهد شد. البته این را هم بگویم که فاطمی در عین حال همیشه آماده گفتوگو و پیدا کردن راهحل بود چنانچه روز ۲۸ مرداد ساعت ۹ صبح در وزارت خارجه من با او قرار ملاقات داشتم تا درباره همین مورد با هم صحبت کنیم. من در آن زمان جوانی بیستوشش ساله بودم ولی به خوبی خطر اختلاف میان این دو مرد بزرگ را میدیدم و به این دلیل از ناتوانی فکری رهبران سیاسی کشور شدیدا متاثر بودم. اطرافیان مصدق اکثرا اشخاص قوىالارادهای نبودند که به خاطر مصلحت کشور پا روی وجاهت ملی بگذارند، آنها به جای خارج شدن از بحران در بحران مستقر شدند که یکی از نتایج قهری آن تشدید اختلافات داخلی بود. این است که من امروز با جرات میگویم شکست نهضت ملى فقط نتیجه طرح و همکاری سیا و اینتلیجنت سرویس نبود بلکه تا حدودی نتیجه نارساییها اختلافات رهبران ملی بود.»
احسان نراقی که لحظات تصرف شهربانی زاهدی و دیگر کودتاچیان را نیز از پنجره دفتر فاطمی به نظاره نشسته بوده و به قول خودش با غارت خانه مصدق توسط اوباش سقوط آمال ملی را میدیده؛ این صحنهها و حال و هوایش در آن لحظات را نیز اینگونه توصیف کرده است: «درد و اندوهی که روز بیستوهشتم مرداد ۱۳۳۲ به من دست داد در مسیر زندگی من تاثیر بسزا داشت. اینک که حدود چهل سال از آن روز گذشته است میتوانم صادقانه بگویم که روز بیستوهشت مرداد یکی از اندوهبارترین روزهای زندگی من بوده است. خیال میکنم ساعت 9صبح بود که من در اتاق منشی دکتر فاطمی نشسته بودم، ناگهان صدای رگبار مسلسل مهاجمان را که درصدد بودند اداره شهربانی را تصرف کنند، شنیدم و سراسیمه از وزارت خارجه بیرون آمدم و شاهد درگیریها در نقاط مختلف شهر بودم. تا اینکه بعدازظهر در کنار مردم بهتزده بمباران منزل مصدق را نظاره میکردم. بمبارانی که چندین ساعت به علت مقاومت محافظان به طول انجامید. هنوز هوا روشن بود که شعلههای آتش از آن خانه زبانه کشید و اوباش را دیدم که از آنجا هوراکشان قاب عکس و آینه و کتاب را به غارت میبردند. من آن روز وقتی آتشسوزی و غارت خانه مصدق را به نشانه فروریختن همه آرزوها و آمال ملی میدیدم، بهقول ابوالفضل بیهقی «بر درد گریستم». با این همه این حادثه برای من تعجبآور نبود از ماهها پیش من در انتظار روز شکست ملت بودم زیرا در این یکسالی که بعد از مرداد ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۲۲ به ایران بازگشته بودم، بیشتر اوقات در کنار آیتالله کاشانی از نزدیک شاهد گفتوگوها و مذاکرات رهبران نهضت ملی با خودی و بیگانه بودم و میدیدم که انگلیسیها از ناسازگاری مصدق مرتبا این استفاده را میکنند که آمریکاییها را به خود نزدیک کنند. من به خوبی میدیدم که تودهایها بدون اینکه سیاستی را درباره نفت پیشنهاد کنند با تظاهرات خیابانیشان موجبات وحشت آمریکاییها را فراهم میکنند. من کارشناسان دلسوز نفتی را میدیدم که به کاشانی و مصدق میگفتند که نمیتوان ۵۰هزار کارگر را آخر ماه حقوق داد و در پالایشگاه نفت آبادان را بسته نگاه داشت. من میدیدم که رفراندم مصدق کار خطایی است. شاه را با توشیح نکردن قانون انحلال مجلس در موقعیت حافظ قانون اساسی قرار میدهد و مصدق که عمری لفظ قانون اساسی از دهانش نیفتاد، متجاوز به قانون اساسی معرفی میشود. من در کنار آیتالله کاشانی حضور داشتم، وقتی نماینده ترومن برای او پیغام آورد به این شرح که اگر شما مساله نفت را با ما (یعنی حزب دموکرات) در سر کار هستیم، حل نکنید تا چند ماه دیگر آیزنهاور و جمهوریخواهان خواهند آمد و انگلیسیها آنها را برای هر عمل تندی علیه شما به دنبال خودشان خواهند کشید. همه این مطالب به اضافه اختلافات رهبران نهضت ملی برای من یک مسیر انتحاری دولت ملی را مجسم میکرد.»
* نویسنده: حانیه موحدین، دبیرگروه راهبرد