به گزارش «فرهیختگان»، ویلیام جوزفبرنز، رئیس اندیشکده کارنگی یا بهعبارتی موسسه موسوم به «موقوفه کارنگی برای صلح بینالمللی» است که سیاستمداری کهنهکار و چهرهای اثرگذار در عرصه سیاستورزی ایالاتمتحده آمریکا به شمار میرود. آخرین سمت رسمی او معاون وزیر امورخارجه در دولت اوباما (معاون جان کری) بود که نقش بسزای او در توافق جامع هستهای (برجام) زبانزد شد. وی پیش از آن نیز بهعنوان معاون سیاسی وزارت خارجه آمریکا ایفای نقش میکرد و علاوهبر آن سالها بهعنوان سفیر آمریکا در کشورهایی چون روسیه و اردن مشغول کار بوده است. نقش بسزای ویلیام برنز در عرصه سیاسی آمریکا بهگونهای است که وی را «دیپلمات نامرئی» آمریکا در کارزارهای سنگین سیاسی این کشور در جهان لقب دادهاند. برنز چندی پیش در مقالهای که توسط وبسایت اندیشکده آتلانتیک منتشر شد، تاکید کرده بود که همهگیری ویروس کرونا، آزمونی گسترده برای سیاستهای تهاجمی ایالاتمتحده آمریکا خواهد بود؛ آزمونی که میتوان بزرگترین آزمون بعد از پایان جنگ سرد خواند و درواقع آزمون ساخت یا شکست برای دیپلماسی آمریکا خواهد بود. ویلیام برنز در این مقاله که 6 آوریل 2020 منتشر شده بود، درخصوص جریانهای متغیر در عرصه بینالملل به گفته هراکلیتوس، فیلسوف یونانی استناد کرده که گفته بود شما نمیتوانید دو بار در یک رودخانه قدم بگذارید و ازاینرو نتیجه گرفته که در آینده «آمریکا بهسادگی نمیتواند به حالت عادی که مدتهاست خراب شده، بازگردد.» حالا ویلیام برنز در ادامه یادداشت قبلی و البته فراتر از نگاه صرف نتیجهگیری ژئوپلیتیک از پاندمی کرونا در مقاله اخیر خود که توسط اندیشکده آتلانتیک منتشر و همزمان توسط اندیشکده کارنگی بازنشر شده است با عنوان «ایالاتمتحده به سیاست خارجی جدیدی نیاز دارد» تاکید کرده، برخی معتقدند که ما شاهد آخرین نفع آمریکاییها هستیم معادل آنچه در «بحران سوئز» برای انگلیس در سال 1956 به وقوع پیوست. اگرچه اشاره داشته که برخی دیگر معتقدند آمریکا بهعنوان محرک اصلی نظم بینالمللی پس از جنگ سرد، به علت وجود یک رئیسجمهور مست بهطور موقت ناتوان است و یک اپراتور هوشیارتر میتواند بهسرعت رهبری ایالاتمتحده را بازیابد. بههر ترتیب برنز تصریح دارد که وقت آن است در ایالاتمتحده فراتر از بحث عقبنشینی و ترمیم فکر کنند و بازآفرینی اساسیتر و بنیادیتری از نقش آمریکا در جهان تصور کنند. ویلیام برنز از افول آمریکا میگوید و تاکید کرده اکنون «آمریکای اول» درواقع بهمعنای اول ترامپ و آمریکای تنها و آمریکاییهایی که به حال خود رها شدهاند، معنی میدهد. آنچه در ادامه میآید، مشروح مقاله اخیر ویلیام جوزفبرنز است.
آمریکای اول امروز یعنی آمریکای تنها و آمریکاییهای به حال خود رها شده!
اطلاعات زیادی درمورد ویروس کرونا یا چگونگی تغییر شکل آن در عرصه بینالملل وجود دارد. بااینحال آنچه میدانیم این است که ما در یکی از دورههای نادر انتقال بیماری قرار گرفتهایم با تسلط آمریکایی که گویی تنها از آینه عقب و در نور کم نظارهگر این نظم آنارشیک است. این لحظه و دوران – هم بهلحاظ درهمشکنندگی و هم بهلحاظ پویایی ژئوپلیتیکی و تکنولوژیکی- به دوران قبل از جنگ جهانی اول شباهت دارد، که باعث شد دو قدرت نظام جهانی درمقابل یکدیگر قرار بگیرند و این یعنی نقطه قبل از اینکه سرانجام دو قدرت با جنگ یا با چالشهایی روبهرو شدند. برای عبور از وضعیت بغرنج امروز، ایالاتمتحده باید فراتر از بحث میان عقبنشینی و ترمیم به یک بازآفرینی اساسیتر از نقش آمریکا در جهان فکر کند.
ویرانیهای ناشی از پاندمی بیماری کرونا آمریکا را احاطه کرده است؛ بیش از نیممیلیون نفر در سراسر جهان در اثر ویروس کووید- 19 کشته شدند، رتبههای جهانی گرسنگی و بحران اقتصادی نیز در شدیدترین حالت از زمان رکود بزرگ قرار دارد. قبل از وقوع کروناویروس، نظم بینالمللی لیبرالی که توسط ایالاتمتحده ساخته شده و به رهبری آمریکا در آمده بود، رفتهرفته بهسمت نظم کمتری میرفت و کمتر آمریکایی میشد. همهگیری کرونا این روند و شرایط موجود را تشدید کرده است.
با توجه به شرایط ایالاتمتحده آمریکا و متحدانش و پریشانی کنونی ایجادشده توسط پاندمی کرونا، زمینه برای تحقق آرزوی چین برای تبدیل شدن به یک بازیگر برتر در آسیا و تغییر شکل نهادها و قوانین بینالمللی متناسب با قدرت و ترجیحهای چینی درحال افزایش است.
از سوی دیگر ولادیمیر پوتین همیشه مطابق ضعف دیگران، ضعف خود روسیه را از دست میدهد. فروپاشی بازار نفت و سوءمدیریت پوتین درمورد همهگیری کرونا، اقتصاد یکبعدی و سیستم سیاسی راکد روسیه را حتی شکنندهتر کرده. پوتین که همتای قدرتمندی است و حاشیه خطای او درحال کاهش، هنوز فرصتهای زیادی برای ایجاد اختلال و براندازی کشورهای رقیب میبیند، نوعی تاکتیکهایی که میتواند به یک قدرت رو به کاهش در حفظ وضعیت خود کمک کند.
در این میان، اروپا بین چین معتبر، روسیه تجدیدنظرطلب، یک آمریکای ناموزون و تجزیه سیاسی خود –برگزیت- گرفتار شده است. شکاف اتحاد بین پیمان آتلانتیک رو به وخامت است، با اینکه ایالاتمتحده بهدنبال این است که اروپا کارهای بیشتری با حرفهای کمتری انجام دهد، ولی اروپا میترسد از اینکه همانند یک زمین چمنی شود که زیر پای فیلهای بزرگ قدرت له شود. این بیماری همهگیر و شیوع باعث اختلال عملکرد در خاورمیانه نیز شده است. هلالهای موج این بیماری همهگیر بر کشورهای درحال توسعه، آنها را تبدیل به شکنندهترین جوامع جهان خواهد کرد و آسیبپذیرتر خواهند شد. اکنون آمریکای لاتین با بزرگترین سقوط اقتصادی در تاریخ منطقه روبهرو است. آفریقا با داشتن شهرهای درحال رشد و تهدیدکننده موادغذایی، آب و ناامنیهای بهداشتی، بیشتر از سایر مناطق جهان با خطرات بیشتری روبهرو است. همه این چالشها و عدم قطعیتها با مداخلات مداوم فناوری و رقابت ایدئولوژیک و اقتصادی پیچیدهتر شده است.
بهطور کلی سرعت تغییرات ناشی از همهگیری کرونا از ظرفیت رهبران متلاطم برای شکل دادن به قوانین پیشی گرفته است و اطلاعات دروغین با همان قربانیهای حقیقی گسترش مییابد. بهناچار همان فناوریهایی که بسیاری از امکانات بشر را باز میکند، اکنون توسط دولتها برای قفل کردن شهروندان، نظارت بر آنها و سرکوبشان مورداستفاده قرار میگیرد. دموکراسی که بیش از یک دهه در عقبنشینی است فاقد توافق میان شهروندان و دولت است و بهشدت ناکارآمد شده. آغاز شکست نهادها و موسسات بینالمللی را شاهد هستیم، بروکراسی بیش از حد فلج شده است، سرمایهگذاریها بسیار اندک و رقابت شدید میان قدرتهای بزرگ وجود دارد. از سوی دیگر غلبه بر همه این موارد منع تغییر شرایط آبوهواست، چراکه سیاره ما بهتدریج از انتشار کربن خفه میشود. در این لحظه به یک سازمان یا رهبر برای کمک به پیمایش این مشکلات و رفع این چالشهای پیچیده نیاز است تا به تثبیت رقابت ژئوپلیتیک بپردازد و حداقل این اطمینان را ایجاد کند که حمایتهای متوسط از کالاهای عمومی جهانی وجود دارد.
اما اکنون ما در بدترین تقاطع تاریخ آمریکا هستیم. «آمریکای اول» درواقع بهمعنای اول ترامپ و آمریکای تنها و آمریکاییهایی که به حال خود رها شدهاند، معنی میدهد.
هنوز آینده آمریکا بعد از شیوع کرونا مشخص نیست و درخصوص آینده تصمیمگیری نشده است. هنوز ما باید انتخابهای سرنوشتساز انجام بدهیم و اشتباهها و توهمها را از خودمان دور کنیم. ایالاتمتحده باید یکی از این سه رویکرد استراتژیک گسترده را انتخاب کند: عقبنشینی، ترمیم و بازآفرینی. هرکدام از این سه رویکرد استراتژیک تلاش میکنند منافع آمریکا را تحقق بخشند و از ارزشهای آمریکا محافظت کنند. نقطه افتراق و تفاوت این سه رویکرد استراتژیک در ارزیابی آنها از اولویتها و تاثیرگذاری آمریکا و تهدیدهایی است که با آنها روبهرو هستیم. هرکدام از این رویکردها مستحق یک ارزیابی و نگاه صادقانه و همهجانبه هستند.
عقب نشینی
متقاعد کردن بسیاری از آمریکاییها - تلاش برای هزینههای انسانی و اقتصادی همهگیری کرونا، ناشی از زخمهای باز اختلافات نژادی ما، و تردید درمورد قدرت و ایده و اندیشه آمریکا - سخت و دشوار نیست. طرفداران استراتژی عقبنشینی و بهعبارتی از نو سنگرسازی استدلال میکنند که مدت طولانی، دوستان و دشمنان خوشحال میشوند که ایالاتمتحده امنیت جهانی را تضمین میکند. درحالیکه آمریکا صلح را حفظ میکند؛ اروپا میتواند هزینه کمتری برای دفاع بپردازد و بیشتر برای شبکههای تامین اجتماعی هزینه کند. چین میتواند به نوسازی اقتصادی توجه کند. ممکن است ایالاتمتحده برای نخستینبار در بین نابرابریها قرار بگیرد، اما این تصور که رهبران آن میتوانند دوران تقدم غیرقابل اعتراض آمریکا را زنده کنند، از ظهور چین جلوگیری کنند، یا روابط و ابزارهای دیپلماتیک آمریکا به پیش از ترامپ و اشکال پیش از همهگیری کرونا باز گردد، معجزه میخواهد. عقبنشینی بهراحتی بهعنوان نوعی انزواگرایی طبیعتگرایانه یا افول آسیبشناختی تحریف میشود. اما جوهر اصلی استدلال کمتر رادیکال و قلب استدلال بهمراتب کمتر رادیکال است. عقبنشینی بهمعنای بیرون انداختن تکبر ناسیونالیسم و حاکمیت ماست و درک اینکه دیگر قدرتها نیز در حوزه دفاع و نفوذ مسیر خود را ادامه میدهند؛ این بهمعنای تصدیق این است که ایالاتمتحده میتواند تهدیدها و دشمنان را بهطور موثرتر از آنچه میتواند آنها را پیروز کند، مدیریت کند. خطر اصلی در عقبنشینی بیش از حد یا خیلی سریع بودن آن است. هرگونه تلاش برای جداکردن ایالاتمتحده از جهان با عوارض جانبی بغرنج و پیچیدهای همراه است. تلاش رئیسجمهور باراک اوباما برای تغییر شرایط درگیری آمریکا در خاورمیانه یک احتیاط مهم را نشان میدهد؛ بازی بلندفکرانه او با احساسات هماهنگنشده بازی کوتاه منطقه روبهرو و باعث جابهجاییها و شکهای قابلتوجهی درمورد قدرت آمریکا شد. در اینجا سوالات ساختاری بزرگتر نیز وجود دارد. حتی اگر ایالاتمتحده سقوط و افول نسبی خود را بپذیرد و جاهطلبیهای خارجی خود را کاهش دهد، پیمان ظهور متحدهای آمریکایی که بتواند آن را به تصویب برساند، کجاست، همانطور که انگلیسها پس از جنگ جهانی دوم بهسمت ایالاتمتحده آمریکا رفتند؟ برخی از اتحادهای ما مخدوش شدهاند و درحالحاضر این سوال وجود دارد که با بهکارگیری این استراتژی، چقدر میتوان به رهبران آمریکایی اعتماد کرد که بتوانند سرنوشت بهتری را برای ما رقم بزنند؟ با توجه به اینکه چین بهتدریج بر مزارع اورآسیا مسلط میشود، روسیه یک همدست تضعیفکننده و اروپا یک زائده جداشده و منزوی است، آیا خطری مبنیبر تبدیل شدن ایالاتمتحده به جزیرهای در جهان وجود ندارد؟ و آیا آمریکا درحال بهکارگیری استراتژی عقبنشینی با قدرت سخت، قادر به ایفای نقش سازماندهنده در موضوعاتی مانند تغییر اوضاع، منع گسترش سلاحهای هستهای و تجارت جهانی خواهد بود؟
ترمیم یا بازگرداندن
میتوان این مورد را مطرح کرد که در اختلافات آمریکا، متکبر بودن، گناه اصلی نیست. آمریکا رهبری جهانی را در عصری از صلح و رفاه بیسابقه آغاز کرد، ما آن را به خطر میاندازیم. دیپلمات جرج کنان (مشهورترین مدافع مهار شوروی در جنگ سرد و الهامبخش دکترین ترومن و طراح توسعهدهنده سازمانهای مربوط به جنگ سرد ازجمله طرح مارشال) معتقد است هرچه زودتر ایالاتمتحده نقش پدرسالارانه خود را رها کرده و فقط به یک کشور بزرگ تبدیل شود، بهتر خواهد بود. ازاینرو طرفداران استراتژی ترمیم معتقدند که انتقال آمریکا به چنین نقشی، در دنیایی بیسکان و هادی، یک اشتباه مهلک و کشنده خواهد بود. آنها استدلال میکنند که پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، آمریکا نتوانست از حق تقدم خود نهایت بهره را ببرد. رهبران آمریکایی بهطرز سادهای امکان ظهور رقبای آینده ایالاتمتحده را فراهم و فکر کردند که آنها بهجای اینکه در جای آمریکا در راس قرار گیرند، از قرارگیری در یک صندلی در جدول آمریکا راضی هستند. اقدامات آمریکا طبقه متوسط را درون این کشور شکست. متخصصان ترمیمکننده معتقدند آمریکا بیش از حد رنج میبرد و تلاش کمی برای رفع این رنج صورت میگیرد. آنها معتقدند که رهبران آمریکا از شیب ناموزون مداخله در خارج از کشور بیش از امواج مشخصی از تراژدی انسانی که موجب غیبت اقدامات آمریکا میشود، میترسند. آنها یک رهبری قابلاتکا را بهعنوان یک ضدونقیض میدانند و فکر میکنند ایالاتمتحده نتوانسته است قدر دموکراسیهای نوظهور وابسته به آمریکا را درک کند. اگرچه ایالاتمتحده ممکن است دیگر از تسلط بینظیر برخوردار نباشد، اختلافات قدرت به نفع ما هنوز بسیار ضعیف است. ترمیمکنندهها نگران خطر واکنش بیش از حد به کاهش قدرت نسبی آمریکا هستند. رقابت با چین جنگ سرد دیگری برای جلوگیری از جنگ نیست بلکه برای این است که با اطمینان و پیروزی مبارزه کنید. ایالاتمتحده باید هر بازگشت به دنیایی از حوزههای بسته نفوذ را رد کند - و درمورد ظهور تکنوکراتیسم کاملا هوشیار باشد. گرچه ممکن است لازم باشد ابزارهای سیاست خارجی خود را به تعادل بیندازیم و از زیادهخواهیهای دوران پس از 11 سپتامبر پرهیز کنیم، اما خطرات کاهش برنامههای بودجه دفاعی و وضعیت نظامی جهانی ما از این پاداشها بیشتر است.
مضمون حرفهای جاودانه تهیهکننده بروس دیکینسون اینجا به کار میآید که میگوید: «دنیا تب دارد و تنها نسخه، مقدار بیشتری رهبری آمریکایی است، هر چقدر که ممکن است گاهی ناسازگار و درگیر خود باشیم و همبازیهایمان از رفتارهایی همچون اینکه همواره فکر میکنیم آدم مهم و از همه قویتر ما هستیم، خسته شده باشند!» بااینحال، این وعده دادهشده، بسیاری از سوالات را بیپاسخ میگذارد؛ آیا درحالحاضر مردم آمریکا برای نبرد کیهانی با اقتدارگرایی یا رقابت بیحد و مرز با چین عده و عده و منابع دارند؟ آیا اهداف حداکثری که گاه در این بحث مطرح میشود ضروری یا قابلدستیابی است؟ متحدان ما تا چه اندازه مایل و قادر به پیوستن به ما در امر مشترک هستند؟ آیا این استراتژی باعث تسریع یا تاخیر در تجدید طبقه متوسط آمریکا خواهد شد؟ یک وضعیت بینالمللی ادعاتر باعث تسریع یا تاخیر در تجدید طبقه متوسط آمریکا خواهد شد؟ آیا این رویه مهار دعوت به بینظمی یا بهترین دفاع در برابر آن است؟
باز آفرینی
بین شکستن اتحاد و کنارهگیری از صدای همیشگی زنگوله گاو راه دیگری هم هست. ما در یک واقعیت جدید زندگی میکنیم: آمریکا دیگر نمیتواند! در حوادث دیگر نمیتوانیم چون گذشته بعضا باور کنیم که میتوانیم.
دولت ترامپ بیش از هر چیز دیگری در طول زندگی من به ارزشها، تصویر و تاثیرگذاری آمریکایی آسیب وارد کرده است. و ملت ما بیش از هر چیز، با تنشهای سیاسی، نژادی و اقتصادی تقسیم میشود.
ما نمیتوانیم فقط یک آرایش ظاهری را روی یک استراتژی اساسا ترمیمکننده و احیاگر قرار دهیم، یا در عوض، یک سخن جسورانه درخصوص عقبنشینی اعمال کنیم. ما باید هدف و عمل قدرت آمریکایی را دوباره بهدست آوریم و تعادل بین جاهطلبیها و محدودیتهای خود را پیدا کنیم. اول و مهمترین، سیاست خارجی آمریکا باید از تجدید داخلی حمایت کند. سیاست خارجی هوشمندانه در خانه و با دموکراسی، جامعه و اقتصاد قوی آغاز میشود؛ با مشاغل بیشتر و بهتر، امنیت بیشتر، محیط بهتر و جامعه فراگیرتر، عادلانه و مقاومتر.
رفاه طبقه متوسط آمریکا باید موتور محرک سیاست خارجی ما باشد. ما مدتهاست که تصحیح یک دوره تاریخی در خانه را به تاخیر انداختهایم. ما باید به رشد اقتصادی فراگیرتر متوسل شویم- رشدی که شکاف در درآمد و سلامتی را کاهش میدهد- اقدامات ما در خارج از کشور باید بیشتر درراستای این هدف باشد تا اینکه مانع آن شود. اولویتبندی نیازهای کارگران آمریکایی بر سود شرکتهای آمریکایی امری اساسی است. این بهمعنای بازگشت ما به تجارت یا ادغام اقتصادی جهانی نیست. زنجیرههای تامین در برخی بخشها با پیامدهای امنیت ملی نیاز به تنوع و افزونگی دارد تا آنها را محکمتر جلوه دهند، اما سیاستگذاران نباید زنجیرههای عرضه جهانی را که به نفع مصرفکنندگان آمریکایی و بازارهای نوظهور سوخت است، مختل کنند. یک رویکرد اقتصادی پیشرفته ممکن است عناصری از سیاستهای صنعتی را دربربگیرد، که تمرکز بیشتر پشتیبانی دولت از علوم، فناوری، آموزش و تحقیقات است. این امر باید با اصلاح سیستم مهاجرت تکمیل شود.
دومین اولویت اصلی برای سیاست خارجی که توسط دولت مجددا ایجاد شده، شامل چالشهای کلان جهانی است: تغییر اوضاع، ناامنی بهداشت جهانی، گسترش سلاحهای کشتار جمعی و انقلاب در فناوری. همه این مشکلات بهطور مستقیم بر سلامت، امنیت و رونق آمریکاییها تاثیر میگذارد. هیچکدام از آنها بهتنهایی توسط آمریکا قابلحل نیست. همه با وجود تشدید رقابتهای استراتژیک، به همکاریهای بینالمللی نیاز دارند. آنها نیاز به یک چندجانبهگرایی جدید دارند، وصلهای به هم پیوسته از ائتلاف کشورهای همفکر که علاوهبر یک رویکرد تند و تیز برای اصلاح نهادهای بینالمللی به یک دیپلماسی چابک نیاز دارد. درست همانطور که پایگاه نظامی پیشرو ما در مقابله با تهدیدات امنیتی در طول جنگ سرد کمک کرد، دیپلماسی پیشگیرانه نیز میتواند جامعه ما را در مقابل شوکهای اجتنابناپذیر یاری دهد و مقاومت خود را تقویت کند.
سومین اولویت اساسی بزرگترین چالش ژئوپلیتیکی ما: مدیریت رقابت با چین است. در دهههای اخیر، تفکر غیرقابل توصیف باعث شد تا بیش از حد درباره مزایای تعامل با چین فرض کنیم. جلوگیری از ظهور چین فراتر از ظرفیت آمریکاست، و اقتصادهای ما بیش از حد گرفتار تجزیه هستند. بااینحال، ایالاتمتحده میتواند با بهرهگیری از شبکه متحدین و شرکای سراسر هند و اقیانوس آرام - از ژاپن و کرهجنوبی گرفته تا هند درحال ظهور - که نگران صعود چین هستند، محیطی را که چین در آن ظهور میکند، شکل دهد. این امر مستلزم همکاری با آنها -و درگیر شدن مستقیم با رهبری چین- برای مقابله با رقابت با پکن، تعریف شرایط همزیستی، جلوگیری از تبدیل شدن به یک رقابت و حفظ فضای همکاری برای چالشهای جهانی است. همهچیز در ایجاد استراتژی تقویت شده است و نه تجارت علیه این سه اولویت درهمتنیده. بدیهی است که چین تنها چالش ژئوپلیتیکی آمریکا نیست، بلکه مهمترین آن است. ما نمیتوانیم مناطق دیگر که منافع پایدارمان را تامین میکنند، نادیده بگیریم: اروپا یک شریک مهم است و آمریکای شمالی پایگاه اصلی استراتژیک ما، با وجود شاهکار دیپلماتیک نادر دولت فعلی، بیگانگی کاناداییها را پیشرو داریم، همچنین نمیتوان بحرانهای اجتنابناپذیر را در داخل و خارج از کشور نادیده گرفت که غالبا نابسامانترین راهبردها هستند.
دولت بعدی که با درک واضح و مشخص از اولویتها برخوردار است، باید اتحادها و مشارکتهای ایالاتمتحده را مجددا وضع کند و برخی گزینههای سخت و تاخیر راجعبه ابزار و شرایط درگیری آمریکا در سراسر جهان را انتخاب کند. ما هنوز شانس داریم آینده خود را شکل دهیم، قبل از اینکه بازیکنان و نیروهای دیگر ما را شکل دهند.
* نویسنده: حانیه موحدین، دبیر گروه راهبرد