به گزارش «فرهیختگان»، محمدهادی کریمی، پزشک، فیلمساز، شاعر، مدرس فیلمنامه و مدیرمسئول و صاحبامتیاز نشریات تصویر روز و سینمای جهان برای اهالی سینمای ایران نام ناآشنایی نیست. او نویسنده تعداد زیادی از فیلمنامههای پرمخاطب سینمای ما طی دودهه اخیر بوده، ازجمله «شمعی در باد»، «رخساره»، «اتانازی» و ۱۲ فیلمنامه دیگر که کارگردانهایی غیر از خودش جلوی دوربین بردهاند و با «پسرکشی» برای ششمینبار کارگردانی را تجربه کرده، درحالیکه تمام فیلمنامههایش را خودش نوشته است. پسرکشی با اعلام اینکه فیلم «خورشید» مجید مجیدی به جشنواره سیودوم فیلم فجر نخواهد رسید، در فهرست آثار بخش مسابقه قرار گرفت و پس از اینکه خورشید به گردونه برگشت، پسرکشی نیز همچنان در این بخش باقی ماند، هرچند بهنظر نمیرسید داورها آن را دیده یا داوری کرده باشند. زمان پخش فیلم در سالن اصحاب رسانه هم بهقدری نامناسب بود که حتی «همشهری کین» و «بر باد رفته» اگر در این زمان برای اولینبار نمایش داده میشدند، لااقل در آن مقطع کسی نمیدیدشان. درهرحال این فیلم قرار بود جزء اکران نوروزی قرار بگیرد، اما باز بدشانسی آورد و پس از ویروس کرونا و تعطیل شدن سالنهای نمایش جزء اولین آثاری شد که در سینمای ایران بهصورت دیجیتال اکران شدند. گفتوگو با محمدهادی کریمی درباره پسرکشی لاجرم گفتوگویی درباره چیستی و ذات خشونت هم میشود. بههرحال او شاید بهواسطه حرفهایش بهدرمان پدیدهها فکر میکند و از آنها نیست که بعد از طرح مساله مخاطب را در خلأ رها کند و برود. او درعینحال به سینمای قصهگو علاقه دارد. همه ما این را میدانستیم و خودش هم در این گفتوگو باز به این علاقهمندی اشاره کرده است. پسرکشی فیلمی است که شاید بدشانسیهای فراوانی آورد، هرچند بهطور کلی سینمای ایران مدتی است که روی دور بدشانسی افتاده و البته این فیلم یک مقدار بیشتر، اما احتمالا در یک بازه زمانی طولانیتر، بیشتر و بهتر دیده خواهد شد. گفتوگو با محمدهادی کریمی را که غیر از جنبههای سینمایی به فهم کلی پدیده خشونت و نوع بازتاب آن در رسانههای هنری هم کمک میکند، در ادامه میخوانید.
سوژهای که شما سراغ آن رفتید، اگرچه واقعا در گذشته این کشور وجود داشته و اتفاق افتاده، اما کسی چندان آن را به یاد نداشت یا از وقوعش مطلع نبود. چطور شد که چنین سوژه خاصی را پیدا کردید و چرا تصمیم گرفتید آن را تبدیل به فیلمنامه کنید؟
ممکن است بهعنوان یک پزشک زودتر از مواردی خبردار شوم که بعدها قرار است در جامعه شایع شود، چراکه در خلوت اسرار کسی که به من مراجعه میکند، قرار میگیرم؛ کسی که برای درمان یا حل مشکلش آمده، هیچنقابی را روی صورتش نگه نمیدارد و پرسوناژهای برساخته قبلیاش را پایین میآورد تا مبادا چیزی اضافی و اشتباهی موجب خطای من پزشک در تشخیص شود. از اینرو همه آن پنهانهای یک عمر لاجرم آشکار میشوند و شما میدانید که دقیقا زیرپوست آدمهای شهر چه خبر است.
وقتی کسی چنین سوژه خاص و بدیعی را پیدا میکند، اگر بلدِکار و حرفهای باشد، در او این نگرانی ایجاد میشود که اسیر هیجان عنوان آن سوژه شود و این امر او را از گسترش قصه باز دارد. شما از نقطهای که سوژه را پیدا کردید، چطور بهسمت قصه شدن آن پیشرفتید؟
درمورد پسرکشی منهای یک عکس رادیوگرافیک از جمجمه مردی که سوزنی در ملاج داشت یا آنچه مثلا در یکی از قصههای صادق هدایت به آن اشاره شده، برایم مهم بستر روایت، لحن و نوع داستانپردازی بود و اینکه جهان این فیلم چگونه باید باشد. بدترین آسیب در زمانی که شما سوژهای بکر و نادیده و ناشنیده داشته باشید، این است که آنقدر ذوقزده شوید که بهدنبال جهانی مناسب نگردید که در آن ایده شما شکل بگیرد.
آنطور که از این پسرکشی میفهمیم، دیدگاه شما به خشونت با دیدگاه قالبی که امروز در سینمای ایران وجود دارد، متفاوت است. چطور شد که شما علاقه نداشتید از ابزارهای فرامتنی که در سینمای ایران برای دیده شدن فیلمها استفاده میشود، استفاده کنید؟
سوژه کشتن فرزندان پسر بهلحاظ مضمون آنقدر وجهه اجتماعی داشت و فیلم را خودبهخود در رده فیلمهای اجتماعی که پیشروانه و منتقد هستند، قرار میداد که کافی باشد. اما من به آن بسنده نکردم و نخواستم بهقول معروف نان مضمون را بخورم. مضمون جدید و بکر بهجای خود، من باید به سینما وفادار میماندم، سینمای کلاسیک قصهگویی که جذابیتهایی از جنس سینما برای مخاطب دارد.
آن جهانی که خشونت در آن شکل گرفته، چه جهانی است؟ بالاخره از بین همه کسانی که در یک محیط زندگی و در آن پرورش پیدا کردهاند، عدهای چنین رفتارهایی انجام میدهند و خیلیها انجام نمیدهند...
خشونت محصول اتفاقاتی است که از فرد شروع شده و بروز بیرونیاش درهمان فرد ممکن است بهوسیله خودآزاری، خودزنی یا خودکشی تمام شود یا به حیطه دیگری یا دیگران بکشد، در حالی که ریشه این اتفاق فردی میتواند رفتار همین دیگری یا دیگران باشد. خشونت یک رفتار فیزیولوژیک در هر موجود زنده برای تنازع بقاست. شما دربرابر یک حیوان درنده و موذی باید خشمگین شوید، دربرابر سیلی که میخواهد خانهات را ویران کند هم همینطور. تا خشم و رفتار خشن دربرابر ویرانی و عامل مرگبار بهطور فیزیولوژیک شکل نگیرد و هورمونها و نوروترانسمیترهای مربوطه (پیامرسانهای عصبی) ناگهان رها و آزاد نشوند، بقایی هم نخواهد بود، اما مشکل از جایی شروع میشود که این رفتار فیزیولوژیک، پاتولوژیک میشود (روند طبیعی زیستشناختی، تبدیل به آسیبرسانی میشود)، آسیب میزند و آسیب میبیند. اینجا دیگر روانشناسی یا فیزیولوژی محض جواب نمیدهد. جامعهشناسان میآیند و علمای علم اخلاق، عالمان دین، مصلحان اجتماعی و... اما باز مولتیفاکتوریل است (چند علتی بودن یک عارضه)، اینکه خشونت را به مردسالاری فقط معطوف بدانیم یا آن را به بعضی باورهای غلط و خرافهها نسبت بدهیم یا اصلا پای علم ژنتیک را وسط بکشیم و... یعنی فقط دنبال راه میانبر بودهایم. پس من بهجای آنکه بخواهم بهلحاظ مضمونی، اتیولوژیک (سببشناختی) نگاه کنم و بگویم اولینبار خشونت از کجا و توسط چه عاملی پدید آمده و چکاننده ماشه چه کسی بوده است، وضعیتی را نشان میدهم که در آن خشونت نهادینه شده و جزئی لاینفک از حیات فردی و اجتماعی یک عده آدم شده که همه قربانیاند، همه... و حالا چه باید کرد؟ مضمون قصه من میشود همین که با این همه خشونت بهرسمیت شناختهشده چه باید کرد؟ عشق... و اینکه پدرکشتگیها وتنیوناتنی کردنها را کنار بگذاریم که خون بهخون شستن محال آمد محال.
آیا این نوع رفتارها امروز هم علیه مردان انجام میشوند؟
اینکه آیا پسرکشی به این نحو در جوامع بسته امروزی وجود دارد، بهطور حتم هست، چون خشونت ریشهکن نشده، چون زنستیزی و ستیز با فرزند دختر هست، این رسم جاهلی هنوز از بین نرفته، چراکه هنوز درگیریهای قومی، قبیلهای و طایفهای سرجایش است و برای این منظور فرزندان پسر که جنگاوری دارند، محبوبترند و چون زنان در تاراج غنایم بهاختیار متجاوز درمیآیند، باز فرزند دختر از ارزش میافتد؛ یعنی عین همان زمان جاهلیت. درنتیجه زنستیزی و محبوبیتبخشی به نرینگی و فرزند پسر چرخه و سیکل معیوب پسرکشی توسط زنان رقیب را تکمیل خواهد کرد و این جنایت هم از پس جنایت قبلی خواهد آمد... تا جاییکه همانطور که گفتم خون بهخون شسته نشود...
این دام بر سر راه هر هنرمند سینما پهن است که با نیت مذمت خشونت، بخشی از آن را نشان بدهد و عادیسازی کند. مواردی در سینمای خودمان داشتهایم که بههمیندلیل دچار حاشیههای ناتمام شدهاند...
کلا سلیقه سینمایی من با نمایش عریان هیچچیزی سازگاری ندارد. هرچند میدانم نمایش صریح بعضی از صحنهها برای مخاطبان عام جذابتر است، اما من برای مخاطبی فیلم میسازم که میان سینما با رسانه یا صفحه حوادث روزنامه فرق قائل است. پس بهعمد نخواستم آن سکانس پسرکشی را در فیلم با تمام جزئیاتش بهتصویر بکشم، چراکه اولا وقتی بهصحنهای دلخراش عینیت میدهیم یا بیننده را آزار میدهد و ارتباط مخاطب را با فیلم یا آن سکانس یا پلان خاص قطع میکند یا عینی شدن، قبح و بار تراژیک موضوع را کم میکند، درحالیکه وقتی با ایما و اشاره بهذهن مخاطب احاله میشود، چهبسا تراژیکتر هم تصور شود. ضمن اینکه در اینطور موارد برجسته شدن یک سکانس یا پلان بهخاطر بار زیاد هیجانی یا خشونت یا حتی اروتیزم باعث میشود تا همهچیز یک فیلم فقط در آن سکانس خاص خلاصه شود و اصلا نمیخواستم 90 دقیقه داستان پرتعلیق فیلم در سایه یک پلان یا سکانس خاص واقع شود.
پس با این تعبیر، پایانبندی فیلم شما هم که یک دروغ مصلحتی بود، به نیت اینکه از خشونت قبحزدایی نشود و عشق که آن را درمان این بلا میدانید ترویج پیدا کند، چنین طراحی شد؟
این دروغ مصلحتی نیست، یک راهکار است. این راهکار که توجه کنیم یکجا باید بین خواست و اراده مردم که ممکن است واقعیت نداشته باشد، اما جزء آمال و آرزوهای آنهاست و آنچه از سر شوربختی با سند و مدرک علمی موجود است، یکی را برگزید. راهکاری که شما را از وضع موجود برساند به وضع موعودی که در ذهن جامعه حیات دارد و حیات جامعه هم به آن متقابلا وابسته است.
اجازه بدهید در پایان یک پرسش هم راجع به ترکیب بازیگران فیلم شما داشته باشیم. در این ترکیب حرفهایترین هنرپیشهها را درکنار افراد ناشناخته قرار داده بودید. چطور شد تصمیم گرفتید از این هنرپیشههای جدید استفاده کنید؟
برای من تیم بازیگری مهم است، چراکه درنهایت این تیم بازیگری است که باید بهچشم بیاید و به یک توازن برسیم. اگر بهتر بخواهم توضیح دهم، برای من هارمونی بازی مهم است. نه اینکه جنس بازی همه بازیگران جلوی دوربین یکی باشد، نه، مثل همنوایی ارکستراسیون که هر سازی رده خود را دارد؛ زهی، بادی یا کوبهای صدای خود را هم دارد، اما درمجموع که با هم شنیده میشوند، یک ملودی را سمفونیک بهگوش شما میرسانند. درمورد بازی هم قضیه به همین نحو است. یکی بازی اولش است، یکی پیشکسوت است، یکی بهخاطر نقش باید برونگرایانه ظاهر شود و دیگری در میمیک، امساک کند و با حداقل میمیک درونگرایانه نقش را بهپیش ببرد، اما در پایان هارمونی باید حفظ شود.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار