به گزارش «فرهیختگان»، در سومین قسمت تاریخ جنون در سینمای ایران، فیلم شب بیستونهم (1368) به کارگردانی حمید رخشانی را بررسی خواهیم کرد. حمید رخشانی از نخستین کارگردانان ایرانی است که پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، در ژانر وحشت فیلم ساخته است.
خلاصه داستان این فیلم از این قرار است که محترم و اسماعیل مطابق یک سنت خانوادگی، با هم نامزد میشوند تا در جوانی به ازدواج هم درآیند. والدین اسماعیل در اجرای مراسم دیرین، در اثر پیدا شدن شبحی، نگران آینده این ازدواج میشوند. در تابستان 1342، شایعه راجعبه زلزله تهران، شهر را خالی از سکنه کرده است و محترم در راه بازگشت به خانه، میان خیال و واقعیت شبحی را بر بام خانهشان میبیند و دقایقی بعد در چند متری خود در آشپزخانه با آن روبهرو میشود و آنچنان هراس وجودش را دربرمیگیرد که ابتدا یارای حرکت ندارد و سپس با فریادی بیهوش میشود. شبح او را رها نمیکند و باعث میشود محترم دیوانه شود و درنهایت نیز فوت کند. البته در پایان داستان متوجه خواهیم شد که این زن همسایه بوده که میخواسته محترم را دیوانه جلوه دهد تا دخترش به همسری اسماعیل درآید.
شب بیستونهم، ظاهرا فیلمی رازآمیز با مضامین ماوراءالطبیعی است. جن، آل یا شبح، از عناصر ناشناختنی یا ناشناخته و هراسآمیز است و نویسنده این فیلمنامه نیز بهخوبی از ظرفیت بالای این مساله برای افزایش وحشت استفاده کرده است.
هنگامی که محترم بهدنیا میآید، پدرش باغچه را میکند تا جفت نوزاد را طبق باورهایش دفن کند، اما در همان هنگام بالای ساختمان شبحی میبیند. عقیدهای وجود دارد مبنیبر اینکه جن یا آل میآید و جفت را میدزدد تا با آن افراد را سحر کرده و زندگیشان را مختل کنند. در تمام طول فیلم نیز خانواده محترم و مخصوصا پدر محترم گمان میکنند که برای محترم بهواسطه سرقت جفتش، دعا و طلسم گرفتهاند و از اینرو محترم را «دعایی» میخوانند. البته میتوان در اینجا از روانکاوی لکانی بهره بود و توضیح داد که انسان در ساحت نمادین، مدلول را به شکل خیالی تولید میکند تا بر فقدان ساخت واقعی سرپوش بگذارد. جنون تعمدی محترم نیز توسط خانوادهاش قابل توضیح نیست پس با جنزدگی سعی میکنند قضیه را برای خود توجیه و تفهیم کنند. جنزدگی نیز تباری طولانی و مستحکم دارد و آیاتی از قرآن نیز ناظر به آن است چنانکه کفار پیامبر را مجنون میخواندند و جنزده مراد میکردند و آیه شریفه «وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ ﴿۵۱﴾ وَمَا هُوَ إِلَّا ذِکْرٌ لِّلْعَالَمِینَ ﴿۵۲﴾» (سوره قلم) به آن اشاره دارد. البته این آیات از زبان مشرکان است و ناظر به تهمتی است که از جانب آنان به پیامبر زده میشد و قرآن آن را رد میکند.
در همان ابتدای فیلم پدر دختران همسایه بهسراغ دامادش میرود، زیرا داماد میخواهد دختر را به بهانه نازا بودنش طلاق دهد، پدر و داماد درگیر میشوند و پدر کشته میشود. در طول فیلم همین دختر مطلقه نقش شبح را دارد تا زندگی از دسترفتهاش را از طریقی دیگر بازیابد.
فیلم در دقایق مختلف سنت را بهمثابه خرافات نقد میکند. ارزشهای سنتی دائم باعث اذیت و آزار افراد میشود و همین ارزشهای نامعقول است که محترم را به کام مرگ میکشاند.
شاهعلی، پدر محترم، به تعبیر روانکاوی لکانی، دیگری بزرگ است. او اشتباه نمیکند و قدرت دارد. او خودش هم شبح را دیده و فکر میکند که شبح دخترش را زده است.
برای اولین بار که محترم با شبح در خانه مواجه میشود، برای ساعاتی از هوش میرود. پزشکی را خبر میکنند تا محترم را معاینه کند. نظر فنی و تخصصی پزشک این است که نباید دختر را در خانه تنها گذاشت، زیرا او «ترس از تنهایی» یا همان مونوفوبیا دارد. این توصیه دکتر میتواند بسیار چالشبرانگیز باشد و از شبکه قدرت-دانش مهمی پرده بردارد. پزشک بالینی، توصیه روانکاوانه دارد که اصلا در حیطه تخصصیاش نیست و از این عجیبتر، تشخیصش هم اشتباه است، زیرا دقیقا در صحنه بعد محترم حتی در حضور مادرش هم با دیدن شبح، غش میکند و حمله عصبی به او دست میدهد. حال که نسخه پزشکی نیز جواب نمیدهد، مادر محترم برای درمان دختر بهسراغ دعانویس و رمال میرود و به گوشه و کنار خانهاش دعای عاطل و باطل میخواند. پزشکی بالینی و راززداییاش هم جواب نمیدهد و مادر محترم با سحر و جادو مشکل فرزندش را جادوییتر میکند. دختر محترم بهدنیا میآید و پدر محترم که پدربزرگ بچه و دیگری بزرگ است، باز هم باغچه را میکند تا جفت نوهاش را خاک کند، اما اینبار احتیاط میکند و چاقویی هم کنار آن دفن میکند، با این تصور که جنیان و پریان از آهن و اشیای تیز میهراسند و بهسمت این جفت نخواهند آمد.
اسماعیل، شوهر محترم که دیگر حوصله غش و حملههای محترم را ندارد، او را طلاق میدهد و با برنامهریزی همسایه کناریاش، دختر مطلقه آنان را میگیرد. شوهر محترم نهتنها او را رها میکند، بلکه فرزند خود را نیز فراموش میکند. محترم توسط شوهرش و خانوادهاش فهمیده نشد. مجنون با اینکه در خانه است، اما از خانوادهاش هم طرد میشود. محترم خاطرات و حملات عصبیاش را مرور میکند و خودآگاه میشود که «دعایی» نیست، اما این آگاهی بسیار دیر بهدست آمده و اوضاع جسمانی محترم رو به وخامت است. جنون او را به بستر مرگ کشانده است. آنچه محترم را کشت، مکانیسم تخیل او بود. دختر همسایه در کشتن محترم دست به اسلحه نبرد، بلکه با ارعاب و وحشت در زمینه تلقیهای ماوراءالطبیعی یک اجتماع کوچک دست به ترور محترم زد. دختر همسایه بهخوبی ساخت فانتزیهای ترسناک توسط ذهن را میشناخت و با سوءاستفاده از انباشت فرهنگی هراس آل، محترم را کشت. این فانتزی البته چندان طولانی نبود، با مرگ محترم، دیگری بزرگ، یعنی شاهعلی، به اشتباه خود پیبرد و با نقصش مواجه شد. او شبح را پیدا کرد و فانتزی از هم فروپاشید. اگرچه شاهعلی با فقدان دخترش دیگر، دیگری بزرگ نبود، اما این وظیفه را به داماد سابقش اسماعیل محول کرد تا او از این پس از نوهاش مراقبت کند و پدری واقعی باشد، یعنی دیگری بزرگ در پایان فیلم به اسماعیل منتقل شد.
آلفرد هیچکاک معتقد بود که در ژانر وحشت تا جایی که ممکن است، باید اسباب زجر کشیدن مخاطب را فراهم کرد. سینمای وحشت هرچند در ایران با قدرت و قوت پدیدار نشده است، اما شب بیستونهم در اولین تلاشهای مولفان ایرانی بسیار هوشمندانه ساخته شده است. ژوئیسانس در معنای لذت همراه با رنج، احساسی است که به مخاطب ایرانی دهه 60 و 70 طی تماشای شب بیستونهم دست میدهد، زیرا این اثر بر اساس طرحوارههای ذهنی او ساخته شده است.
در شب بیستونهم، دیوانه کیست؟ از یکسو محترم؛ زیرا او است که حیات طبیعیاش دچار خلل شده و غشی و دعایی است و از خلال خیالات خود، با واقعیت مواجه میشود. از سوی دیگر خانواده و فضای زیست محترم، که بعضی خیالات را برگرفتهاند و مسائل دخترشان را از خلال آن خیالات میبینند و موجبات مرگ دختر را فراهم میآورند نیز ممکن است دیوانه محسوب شوند. ذکر این نکته ضروری است که در شب بیستونهم، بهرغم نقد خرافات، بحث در انکار ماوراءالطبیعه نیست و ایبسا که فیلم در بعضی صحنهها به دید ماوراءالطبیعی دامن نیز بزند. بحث این است که با «نمایش کارگردانیشده همسایه»، دختری سالم، دیوانه نمایانده شده است تا آنجا که خود و خانوادهاش نیز باور کنند که دیوانه است. بحث این نیست که جنزدگی حقیقت دارد یا خیر و این نیست که آیا رخ میدهد یا خیر. بحث این است که اموری غیر از جنزدگی –مثلا حقهبازی همسایه- را با آن یکی نباید پنداشت و باید دانست که معتقدات ماوراءالطبیعی نیز مانند هر چیز دیگر، ممکن است ابزار واقع شود چنانکه علم نیز ممکن است ابزار شود و شده است.
در فیلم، چنانکه آمد، علم چارهساز خرافات و خیالات نیست بلکه از جای خودش نیز خارج شده است. علم هیچکاره است و در فیلم، تقابلی میان علم و جنون شکل نمیگیرد. آنچه مقابل جنون است، عقل حسابگر و حقهبازی است. عقل حسابگر زن و دختر همسایه.