به گزارش «فرهیختگان»، سجاد رشیدیپور، شاعر طی یادداشتی در روزنامه «فرهخیتگان» نوشت: این روزها که خبر انفجار وحشتناک بیروت بر سر زبانهاست، شعری منتسب به نزار قبانی دستبهدست میچرخد که برای معشوقهاش نوشته که در انفجار سال ۱۹۸۱ در بیروت کشته شده است:
«بلقیس
رفته بودی انار بخری
دانههایت را آوردند»
برای اطلاع از صحت انتساب این شعر، نظر احمد پوری، مترجم شعرهای نزار قبانی را جویا شدم و ایشان چنین پاسخ دادند که: «بنده شخصا به این شعر در کتابهای نزار برنخوردهام و زبان شعر هرچند نزدیک به نزار است، اما ساختارش انتساب آن را به او بعید میکند. اخیرا با مونتاژی از چند شعر نزار که اتفاقا بخشی از آن هم از شعر ۱۲گلسرخ برای موهای بلقیس است، این بند را ساختهاند و بعید است که این شعر به این شکل متعلق به نزار باشد.» اگر این شعر از نزار نباشد، مهر تایید مضاعفی است بر محبوبیت و مقبولیت او در بین مخاطبان ایرانیاش. چه تا شاعری در کشور ما تاثیرگذار و مقبول نباشد، نوشتهای به نامش جعل نمیکنند!نزار در ۲۱ مارس سال ۱۹۲۲ در دمشق بهدنیا آمد. در ۲۱ سالگی نخستین کتاب خود بهنام آن زن سبزه به من گفت را با هزینه شخصی در ۳۰۰ نسخه منتشر کرد که در سوریه غوغایی بهراه انداخت و با شعرهای سنتشکنانهاش، در نگاه بسیاری، از او شاعری تکفیری ساخت و از همان هنگام به وی لقب «شاعر زن یا شاعر طبقه مخملی» دادند.
خود او در یادداشتی بر کتابش با عنوان «یادداشتهای زن لاابالی» مینویسد: «من همیشه بر لبه شمشیرها راه رفتهام! عشقی که من از آن حرف میزنم عشقی نیست که در جغرافیای اندام یک زن محدود شود! من خود را در این سیاهچال مرمر زندانی نمیکنم! عشقی که من از آن سخن میگویم با تمام هستی در ارتباط است! در آب، در خاک، در زخم مردان انقلابی زندگی میکند؛ در چشم کودکان سنگانداز، در خشم دانشجویان! زن برای من سکهای پیچیده در پنبه یا کنیزکی نیست که در حرمسرا چشم به راهم باشد! من مینویسم تا زن را از چنگ مردان نادان قبایل آزاد کنم.» قبانی اما هرگز از حرف و حدیثهای بهراه افتاده دلسرد نشد. کتابهای دیگرش مثل «سامبا»، «عشق من»، «نقاشی با کلمات»، «با تو پیمان بستهام ای آزادی»، «جمهوری در اتوبوس»، «صدنامه عاشقانه»، «شعر چراغ سبزی است»، «کودکان سنگانداز»، «بلقیس» و چندین کتاب دیگر را منتشر کرد که با اقبال مخاطب روبهرو شد، تا جایی که از او مردمیترین و شناختهشدهترین شاعر عرب را ساخت. جلسات شعرخوانی نزار دهها هزار نفر را گردهم میآورد.
دکتر شفیعیکدکنی در کتاب «شاعران عرب» میگوید: «چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه از شعرش خوشمان بیاید یا نه، قبانی پرنفوذترین شاعر عرب است.» این نفوذ تاجایی است که خود نزار در مصاحبهای گفته است: «من میتوانم از نظر شعری میان اعراب اتحاد ایجاد کنم، کاری که اتحادیه کشورهای عرب هنوز از نظر سیاسی نتوانسته انجام دهد!»
آری قبانی شاعر «زن» است. شاعری در ستایش عشق و دفاع از حقوق بربادرفته زن عرب. او شاعر حماسههای «زن_وطن» است. بعد از جنگ 6 روزه اعراب و اسرائیل و شکست خفتبار اعراب، نزار در شعری تلخ به نام «حزیرانیه»، مرثیهای خشمگین میسراید. همان گروههای معترض به شعر تغزلیاش سر برمیآورند که کسی که روحش را به شیطان و غزل و زن فروخته است، حق ندارد شعر وطنی بگوید! نزار اما جواب شاعرانهای به آنها میدهد: «آنها نمیفهمند کسی که سر بر سینه معشوقش میگذارد و میگرید، میتواند سر برخاک سرزمینش نیز بگذارد و بگرید!»
و راستی عشق مگر غیر از این است؟!
نزار شاعر عشق است. او در دمشق بهدنیا آمده و سالها در بیروت زندگی کرده است. در ۱۵ سالگی شاهد خودکشی خواهرش بهخاطر مخالفت خانواده با ازدواجش با فرد مورد علاقهاش بوده است. نزار هنگام خاکسپاری خواهرش تصمیم میگیرد با شرایط اجتماعی که او آن را مسبب قتل خواهرش میداند، بجنگد. نزار در قلب جنگ بزرگ میشود؛ بین آتش و خون، بین عشق و نفرت. هنگامی که از او میپرسند آیا او یک انقلابی است، در پاسخ میگوید: «عشق در جهان عرب مانند یک اسیر و برده است و من میخواهم که آن را آزاد کنم.» جای دیگری میگوید: «در سرزمین ما شاعر عشق، روی زمینی ناهموار و در محیطی خصومتآمیز میجنگد و در جنگلی که اشباح و دیوها در آن سکنی دارند، سرود میخواند. اگر من توانستم 30 سال دربرابر دیوها و خفاشهای این جنگل تاب بیاورم به سبب آن بوده است که مانند گربه هفتجان دارم!»شعر عاشقانه نزار آغشته است به جنون و خون. او که معشوقهاش را در حادثه انفجار از دست میدهد، بیشتر از هرکسی میداند که عشق مفهومی است ورای معنای عامیانهاش. برای بلقیسِ دانهدانهشدهاش مینویسد:
«وقتی تو نیستی
تمام خانه ما درد میکند!»
خانه برای نزار بیروت است. جهان است. کهکشان است. کل منظومه حیات...
این شعر عاشقانه اجتماعی، سرشار از درد و فریاد و سوگواری است. نوازشهای مغموم عاشقانهای است آغشته به فریادهای سیاسی از سر درد: معجونی مردافکن!
جای دیگری مینویسد:
«بلقیس!
این سخن مرثیه نیست!
عرب را دست مریزاد!»
در شعر بلند بلقیس نیز میخوانیم:
«اگر از کرانه فلسطین غمگین
برای ما
ستارهای یا پرتقالی میآوردند
اگر از کرانه غزه
سنگریزهای یا صدفی
اگر در بیستوپنج سال
زیتون بنی را آزاد کرده بودند
یا لیمویی را بازگردانده بودند
و رسوایی تاریخ را میزدودند
من قاتلان تو را سپاس میگفتم!
اما آنان
فلسطین را رها کردند
و آهویی را از پا در آوردند!»
نزار شاعر امروز است؛ شاعر لحظه. شعر نزار کهنه نمیشود. خودش میگوید: «آن که میگوید من برای فردا شعر میگویم درحقیقت نشانی مردم را گم کرده است!» و چقدر راست میگوید و چقدر امروزهای نزار شبیه امروزهای ما بوده! برای امروز خودش شعر گفته و مردم فردا حرفهایش را در زندگی امروز خودشان درک میکنند. شعری که از عشق بگوید مگر کهنه میشود؟!
نزار قبانی سرانجام در سال ۱۹۸۸ در بیمارستانی در شهر لندن برای همیشه خاموش شد. اما تا جهانی هست و نفس آدمی؛ مردمی که از عشق، زنان، میهن و آزادی حرفی برای گفتن دارند، شعرش را فریاد خواهند زد.
«یک مرد برای عاشق شدن
به یک لحظه نیاز دارد
برای فراموش کردن
به یک عمر!»
بله به یک عمر. شما بخوانید به «یک ابدیت.»
* نویسنده: سجاد رشیدیپور، شاعر