به گزارش «فرهیختگان»، محمدرضاشرفیخبوشان، نویسنده طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: داستاننویس برای داستانش موضوعی لازم دارد، ایدهای داستانی لازم دارد و طرحی که براساس آن داستان خود را بنویسد. سخن گفتن درمورد اینکه تا چه حد در ادبیات داستانیمان سراغ موضوع مشروطه رفتهایم، نیازمند این است که ابتدا مشخص کنیم برای یک داستاننویس موضوع مقدم است، ایده مقدم است یا طرح داستانی؟
بهنظر میرسد برای نوشتن یک داستان، ابتدا ایده است که سراغ نویسنده میرود. نمیشود تصور کرد که ابتدا نویسنده موضوعی را درنظر بگیرد و برای آن بهدنبال ایده بگردد. مگر اینکه نویسنده مجبور باشد یا مجبورش کنیم براساس موضوعی که برایش مشخص کردهایم، داستانی بهما تحویل دهد. واضح است که طرح داستانی نیز از پس موضوع و ایده بنا میشود. همواره باید ایدهای وجود داشته باشد تا داستاننویس آن را تبدیل به طرح کند.
درجوامعی که به هردلیلی برای داستاننویس موضوع مقدم بر ایده است، نباید انتظار پدید آمدن اثری بیمانند یا شاهکاری ماندگار داشت. علتش این است که ما درمورد داستان صحبت میکنیم. موضوع صحبت ما متنی پژوهشی، مقاله یا نوشتهای علمی نیست. داستان باید حامل مطالبی شگفت، کنجکاویبرانگیز و پرکشش باشد وگرنه کسی آن را نمیخواند. داستان جهان برساختهای است با آدمها، مکان و زمانی غیرواقعی که شبیه آدمها، زمان و مکانهایی واقعی است. نویسنده از این همانندی استفاده میکند تا داستانش را واقعی و باورپذیر جلوه دهد. او نگاهش بهوقایع جهان بیرون نگاهی ابزاری است؛ ابزاری که درواقع برای قانع کردن خواننده بهکار گرفته میشود و هرچه این بهرهمندی از ابزار، دقیقتر و هنرمندانهتر باشد، خواننده بیشتر قانع میشود که داستانی حقیقی و واقعی میخواند.
خواننده در رویارویی با داستان، فرض اولش را که دربرابر متنی تخیلی و برساخته است، هیچگاه کنار نمیگذارد، ولی در اعماق وجودش مایل است که این فرض را فراموش کند و درواقع درطول داستان خواننده نوعی جدال پنهان با متن دارد و طرفه اینکه اگر متن بر او پیروز شود، لذت میبرد. خواننده دلش میخواهد که متن داستان و جهان غیرواقعی آن، او را تسخیر کند، بهطوری که دیگر فرض خواندن وقایعی تخیلی را کنار بگذارد و وارد متن شود و همچون دنیایی واقعی به سیر و سیاحت در آن مشغول شود.
بنابراین جهان بیرون داستان باید بهعنوان ابزاری داستانی درنظر نویسنده چنان کششی داشته باشد که در ذهن او تولید ایده کند. این دقت و نظر نویسنده بهجهان بیرون است که بذرهای ایده را درخاطرش کشت میدهد. برخی این دقتنظر را همان برگزیدن موضوع پیش از ایده میدانند. درحالیکه نمیتوان چنین پنداری را درمورد داستاننویس درست دانست. دقتنظر داستاننویس با دقتنظر پژوهنده و محقق در علوم متفاوت است. روشن است که محقق علمی موضوع خود را مشخص کرده است و بر مبنای آن موضوع محدوده دقتش نیز مشخص شده است. داستاننویس دقت نظرش برآمده از ضرورت داستانی است و ضرورت داستانی یعنی درپی شگفتیها و مطالب کنجکاویبرانگیز و اتفاقات نادر بودن.
اگر نویسنده نگاهی ازسر شگفتی به مشروطه داشته باشد، خودبهخود، جریان مشروطه وارد جهان داستانی او میشود. اگر بپذیریم که ایده بر موضوع و طرح مقدم است، باید بپرسیم خود این ایده را چه چیزی بهوجود میآورد و جواب این پرسش همان دقتنظری است که از آن سخن گفتیم. جستوجو در امر شگفت، ایدهها را پدید میآورد. از اینرو اگر نویسنده مشروطه را امر شگفتی بداند و سپس در آن جستوجو کند، به ایده میرسد. ایدهها همواره در امر شگفت نهفتهاند و منتظرند تا ما آنها را کشف کنیم.
اینکه مشروطه تا چه حد در ادبیات داستانی ما ورود پیدا کرده است، بستگی دارد به آنکه تا چه حد مشروطه را امری شگفت بدانیم و تا چه حد نویسندگان ما جستوجوگر امری شگفت باشند. مشروطه امر شگفتی است و در آن شکی نیست؛ وقایع آن، آدمهای داخل در آن و اثرات آن مجموعهای است از امر شگفت و آنچنان کنجکاویبرانگیز است که کافی است در آن دقتنظر داشته باشیم. میتوان گفت دربرابر شگفتی مشروطه، تعداد آثاری که پدید آمده است و شمار داستاننویسانی که سراغ آن رفتهاند، هنوز بسیار اندکند. درست است که آثاری برمبنای این شگفتی پدید آمده و نویسندگانی نیز به آن اقبال نشان دادهاند، اما شمار اندک این آثار نشان میدهد که ما با فقدان نویسندگان جستوجوگر روبهرو هستیم.
درست است که از هر نویسنده نمیتوان انتظار داشت اثری نیز درمورد مشروطه داشته باشد. این توقع صرفا متوجه ظرفیت مشروطه به نسبت شمار آثار و نویسندگان ادبیات داستانی است. دربرابر حجم آثار تولیدشده و شمار نویسندگان باید گفت مشروطه آنچنانکه در حد و اندازه یک امر شگفت تلقی شود، دیده نشده است.
امر واقع بهعنوان ابزاری برای خلق جهان داستانی تلقی میشود، بنابراین نباید از داستاننویس توقع داشت تنها گزارشگر امر واقع باشد. اصل در پدید آمدن یک اثر داستانی قوه تخیل است. ابتدا ما با اثری خیالی روبهروییم؛ اثری خیالی که از واقعیتی بیرونی بهعنوان ابزاری برای ایجاد توهم واقعیت استفاده میکند. مشروطه نیز از این امر مستثنا نیست. نویسنده داستان، مشروطه را برمیگزیند تا از شگفتی آن برای خلق داستان استفاده کند. داستان نمینویسد تا امری تاریخی را بازگو کند. اینجا بحث به داستان تاریخی مربوط میشود. اگر روشن کنیم که داستان تاریخی چیست، شاید به پاسخ این سوال نزدیک شویم. داستان تاریخی، داستانی است که تاریخ را دستمایه پدید آوردن امری شگفت میکند. لزوما به تاریخ وفادار نیست و تنها وفاداری او بنا کردن جهان داستانش بر چارچوبی پذیرفته شده است. اینکه مشروطه را چه کسانی پدید آوردهاند و در چه زمانی رخ داده است و حاصل این امر تاریخی و تاثیرات آن چه بوده، شاید این چارچوب را تشکیل دهد. چارچوبی که در یک متن تاریخی صرف نیز موجود است و خواننده اگر دغدغهاش صرفا دریافت این اطلاعات تاریخی باشد، سراغ یک متن تاریخی، علمی و خالی از تخیل میرود. درچنین متنهایی وقایع تاریخی ابزار نیستند، بلکه هدف اصلی متن هستند. این متنها پدید آمدهاند تا وقایع تاریخی را بازگو کنند و برمبنای ادله و اسناد، چشماندازی حقیقی از آنچه رخ داده است، فراهم آورند.
در یک اثر داستانی هم نویسنده و هم خواننده قرارشان را بر یک جهان حاصل از خیال گذاشتهاند. اینجا فقط چارچوبهای مکان و زمان و رخدادهای کلی و تخطیناپذیر تاریخی است که رعایت میشود، آن هم بهعنوان یک ابزار نه بهعنوان اصلی که متن برای بازگویی آنها نوشته شده باشد.
من بهعنوان یک نویسنده داستان، ابتدا نگاهی شگفتیساز به مشروطه داشتهام، آن را شایسته دقتنظر دانستهام و از آن بهعنوان ابزاری داستانی استفاده کردهام تا با تخیلم آن جهان کنجکاویبرانگیزی را خلق کنم که خواننده داستان بهنبال آن است. در این میان خواننده داستان درخلال دنبال کردن وقایع آگاهی نیز کسب میکند. کسب این آگاهی به خیلی چیزها بستگی دارد؛ اینکه نویسنده چه بخش از رویداد مشروطه را بهعنوان ابزاری داستانی برگزیده و در جستوجو و کنکاش خویش، چه رخدادی را شگفتانگیزتر تشخیص داده است. تشخیص امر شگفت به جهانبینی نویسنده نیز بستگی دارد؛ اینکه در مجموعهای از رخدادهای ریز و درشت مرتبط با واقعهای تاریخی، کدام مهمتر و شگفتانگیزتر است و کدام ظرفیت بیشتری برای برساختن جهان تخیلی دارد، بهنوع نگاه و زاویه تماشای نویسنده و جهت کنکاش او برمیگردد.
درمورد اینکه داستاننویسان بهسمت تحریف وقایع بروند باید بگویم، هیچداستاننویسی نمیتواند تاریخ را تحریف کند. تحریف تاریخ در یک متن تاریخی رخ میدهد، نه در یک متن داستانی. اگر ما متن داستانی را متنی تاریخی تلقی کنیم، نشاندهنده دانش اندک ما از تمییز دادن انواع نوشتههاست. نویسنده داستان اگر چارچوبهای تاریخی را که مربوط است به زمان و مکان و وقایع اثباتشده رخداد تغییر دهد، متنی بیاعتبار بهدست میدهد، یعنی بهره درستی از ابزار نمیبرد و آنگاه خواننده کل متن را باور نمیکند. آنچه در یک داستان رخ میدهد و شما یا دیگران نام تحریف تاریخی بر آن میگذارید، بهاحتمال زیاد کیفیت و نحوه رخداد و تاثیرات و دلایل رخداد و جانبداری نویسنده از اشخاص داستان است که این نیز مربوط میشود به جهان تخیلی نویسنده. از آن گذشته، حتی میتوانیم پیشتر برویم و از نویسنده داستان انتظار داشته باشیم که قرائتهای تخیلی از واقعیتهای اثباتشده بهدست دهد. اساس یک متن داستانی تخیل است، چگونه میتوان از یک متن تخیلی انتظار داشت که واقعیت را تحریف نکند؟ اصل این گزاره بهدور از منطق است و پذیرفتنی نیست. شما از یک متن تخیلی انتظار دارید که عین یک متن متعهد به واقعیت پیش برود. نویسنده داستان اگر هم بخواهد، نمیتواند تاریخ را تحریف کند، چون مبنای داستان تخیل است. نویسنده با نام نهادن داستان بر متن خود ازپیش اعلام میکند که شما با متنی غیرواقعی روبهرو هستید؛ متنی که از تاریخ استفاده کرده تا درجدال ذهنی مخاطب بر اینکه مشغول خواندن متنی غیرواقعی است، چیره شود. تاریخ ابزاری است برای پدید آمدن داستان و اگر این ابزار درست استفاده نشود، متن داستان همان ابتدا زیرسوال میرود و شکست میخورد و یک متن شکستخورده محل اعتنا نیست، چه برسد به اینکه بگوییم تاریخ را تحریف کرده است. ما زمانی میتوانیم این گزاره تحریف تاریخ را درمورد داستان مطرح کنیم که آن را منبعی مستند و قابلقبول برای نوشتن تاریخ بدانیم. کدام عقل سلیم از داستان برای نوشتن تاریخ استفاده میکند یا داستان را محلی برای استخراج اطلاعات و واقعیتهای تاریخی خود قرار میدهد؟ بنابراین هیچگاه نباید نگران تحریف تاریخ از سمت یک متن داستانی باشیم، چراکه همان ابتدا داستان خود را تعریف کرده و با خواننده قرارش را گذاشته که متنی تخیلی است نه تاریخی. ما اصولا باید این گزاره را که داستان محل تحریف تاریخ است، زیرسوال ببریم. باید دغدغه تحریف تاریخ را در متن تاریخی داشت؛ در یک متن علمی که سروکارش با واقعیت تاریخی است و از همان ابتدا تخیل را نفی میکند و سعی دارد مبتنی بر اسناد واقعی مدعای خود را اثبات کند. اصولا داستان چنین سازوکاری ندارد که ما نگران تحریف تاریخ در داستان باشیم. مثل این است که نگران باشیم نکند در یک باغ سیب، گردوهای خوبی بهدست نیاید. مساله این است که ما در این باغ درخت گردویی نداریم تا چنین موضوعی را مطرح کنیم. در داستان امر واقعی نداریم تا نگران تحریف آن باشیم.
این نگرانی تحریف تاریخ برمیگردد بهانتظارمان از نویسنده. اگر ما از نویسنده انتظار داشته باشیم همان برداشتی را از اثرات امر شگفت تاریخی و حالوهوای اشخاص داستان داشته باشد که موردنظر تاریخ است یا موردنظر ماست، جایی برای تخیل نویسنده نمیماند. شاید برخی متنهای داستانی بر این اساس خلق شوند، ولی این متنها چنانکه پیش از این گفتم موضوعشان مقدم بر ایده بوده است و چنین متنهایی نمیتوانند شگفتیساز و کنجکاویبرانگیز باشند و جذابیت و تاثیرلازم را بر خواننده نخواهند داشت.