به گزارش «فرهیختگان»، در آخرین روزهای سال ۱۹۵۸ انقلابیون خشمگین کوبا موفق به غلبه بر نیروهای وفادار فولخنثیو باتیستا ثالدیوار، دیکتاتور کوبا میشوند. در شب سال نو ۱۹۵۹ فیدل کاسترو، چهگوارا، رائول کاسترو و کامیلو سینفوئگوس وارد هاوانا میشوند تا بیخ گوش آمریکا حکومتی سوسیالیستی – لنینیستی تشکیل شود. همان دورانی که کمیته ضدکمونیستی سناتور مککارتی درحال تارومار چپهای مارکسیست آمریکا بود. انقلاب کوبا اما یکشبه به دست نیامده بود. از جنبش 26 ژوئیه در 1956 تا به قدرت رسیدن کاسترو، سالها تلاش، جانفشانی، ازخودگذشتگی، آگاهیبخشی، مبارزه اجتماعی و مبارزات خیابانی نهفته است. اما آنچه انقلاب کوبا را برجسته میکرد از دست رفتن یکی از خلوتگاههای مالی آمریکا در سواحل اقیانوس اطلس بود. بخش مهمی از درآمدهای حاصله از صنعت گردشگری و قمار کوبا به جیب سرمایهداران آمریکایی واریز میشد و سهم کوباییها از آن گردش مالی فقر و فحشا بود. همین وضعیت سرشار از بیعدالتی عاملی بر مبارزه کاسترو علیه دیکتاتور وقت میشود. جنگ خلیج خوکها میان کندی، رئیسجمهور وقت آمریکا و نیروهای انقلابی کوبا نقطهعطفی بر روابط دو همسایه دریایی بود. کاسترو دستور به مصادره اموال سرمایهداران آمریکایی میدهد و کندی تحتفشار کمپین انتخاباتی خود به کوبا یورش میبرد و نتیجه آن شکستی مفتضحانه است. با این شکست هالیوود و سینمای آمریکا وارد فاز متفاوتی میشود. در کنار روسهایی که هرآن قرار بود بیایند و آمریکا را با خاک یکسان کنند، کوباییها هم به جرگه بدمنهای فیلمها اضافه شدند.
با ایجاد روابط میان آمریکا و کوبا در زمان باراک اوباما، کمی سینمای غرب تلاش کرده است سیمایی متفاوت از کوبا به نمایش بگذارد. حالا کوبا کشوری است توریستی که همهچیز در آن شبیه به سال 1959 است؛ همان روزهایی که کاسترو وارد هاوانا شد و دنیا برای آمریکا تغییر کرد. نمونه اخیر چنین رویکردی را در فیلم «شبکه زنبور» اُلیویه آسایاس، کارگردان فرانسوی میتوان دید. فیلم تازه شبکه نتفلیکس روایتگر شبکهای از نیروهای ضدجاسوسی کوبایی است که در برنامه ساختگی فرار از کوبا، موفق به تشکیل شبکهای تودرتو به نام زنبور میشوند تا علیه نیروهای اپوزیسیون کوبایی، موسوم به بنیاد ملی کوبا - آمریکا اقدام کنند. این بنیاد در تلاش است با درآمدزایی از طریق فروش موادمخدر هزینه سرنگونی فیدل کاسترو را به دست آورد.
برای زمین زدن کاسترو برنامهای ترتیب داده شده است تا طی عملیات تروریستی صنعت توریسم کوبا زمین زده شود. در این مسیر از مزدوران خارجی استفاده میشود. هرچند یکی از عملیاتها با موفقیت اجرا میشود؛ اما درنهایت شبکه زنبور موفق به خنثی کردن بیشتر برنامههای تروریستی میشود. با این حال، این گروه لو میرود و در دادگاه آمریکا به حبسهای طولانیمدت محکوم میشوند. فیلم آسایاس قرار است طرف کوباییها را بگیرد. نیروهای اپوزیسیون در فیلم مشتی قاچاقچی موادمخدر هستند که همچون سران مافیا زیست میکنند. صحنه عروسی واگنر مورا و آنا دآرماس بیش از هر چیزی ما را به یاد بخش نخست «پدرخوانده» میاندازد؛ جایی که عروس و داماد نزد رهبر اپوزیسیون میروند و با او عکسی میگیرند تا به نوعی بیعتی کرده باشند با یکی از قدرتمندترین کارتلهای سواحل میامی؛ اما فیلم نمیتواند تصویر روشنی از گروهی موسوم به «پنج کوبایی» ارائه دهد؛ گروهی که به روایت آسایاس موفق به کنترل اپوزیسیون ضدکاسترو میشوند و مانع خرابکاری و عملیاتهای تروریستی. با این حال، فیلم آسایاس بیشتر وراجی و نقلوقول و نشان دادن زندگی این شبکه در آمریکاست. انگار قرار نیست به جای آن همه فیلمهای اکشن جاسوسی پر زدوخورد علیه کوبا، یک امتیاز هم به کوبا داده شود. این فقدان هیجان زمانی آزاردهنده میشود که در یکسوم پایانی فیلم دادگاهی برای این نیروهای کوبایی برپا میشود و قرار است ما دریابیم جرم آنان چه بوده و در این چند سال حضورشان چه کردهاند. آسایاس چیزی از دادگاه نشانمان نمیدهد و نتیجه دادگاه را هم از طریق نوشتههای انتهای فیلم و چند تصویر از شخصیتهای حقیقی ماجرا برملا میکند. یعنی ما در مقام مخاطب از لذت دیدن یک فیلم دادگاهی نیز محروم میشویم. پس در فیلم آسایاس همانند بسیاری از آثار او خبری از هیجان نیست. همهچیز به روایتی تاریخی ملموس بازمیگردد. اینکه این شخصیتها همچون شهروندان معمولی در آمریکا سکنی گزیدهاند و به واسطه ایجاد روابط با اپوزیسیون، خبر از رویدادهای آینده را میدهند؛ اما آسایاس همان اخبار را هم نشان نمیدهد. با نوعی بیکنشی روبهروییم و حق مطلب ادا نمیشود. به عبارتی ما با فیلمی مواجهیم که صرفا به ما میگوید اینها بودند و چنین کردند؛ ولی از ما نخواهید به شما بگوییم چگونه اقدام کردند و در چه مواردی به دولت کوبا کمک کردهاند.بازنمایی آسایاس چنان ضعیف بوده است که منتقدان هم روی خوشی به فیلم نشان ندادهاند. نمره متوسط 54 در متاکریتیک گواه بر آن است که با فیلم درخوری روبهرو نیستیم؛ هرچند موضوع برگزیده فیلم، در شرایط معکوس یک عمر «سینما علیه کاسترو»، به نظر میتوانست اتفاق مهمی را رقم زند.
تای بار، منتقد بوستونگلوب نوشته است فیلم آسایاس «هیچ ایدهای ندارد که قرار است به کدامین سو میرود، به نظر میرسد وقت تمام شده است.» میتوان این نقد را به ساختار پراکنده و ازهم پاره فیلم نسبت داد که واقعا مشخص نیست چرا در یک مسیر خطی فلاشبکی میزند که هیچ ارزشی ندارد. ایراد اساسی فیلم آن است که آسایاس میخواهد به همه آدمهای درگیر ماجرا خدمتی کرده باشد، هرچند بیشترین خدمت را به کاسترو میکند؛ کسی که در انتهای فیلم ظاهر میشود. در یک فیلم آرشیوی او دولت آمریکا را متهم میکند که بهصورت ناعادلانه مردانش را محاکمه کرده است و حکومت آمریکا را متهم به حمایت از تروریسم میکند و اینجا تنها نقطهای است که تکلیف فیلم مشخص است. میشد با انتخاب یکی از شخصیتها از این همه تشتت دوری جست و انسجامی به ماجرا داد. مثلا از رامیرز و رابطه زناشویی و مشکلات دوریاش از خانواده و نفوذش به FBI گفت. با این حال آسایاس همه را میگوید و هیچ چیزی هم نمیگوید. کل همکاریاش با رامیرز و FBI یک سکانس کوتاه در ماشین است که نمیفهمیم آخر او همکاری کرده یا خیر. همهچیز به شما واگذار شده است.
پیروزی نیروهای کاسترو، شکست آمریکا در خلیج خوکها و مهمتر از همه بحران موشکی کوبا در اوج جنگ سرد، سینما را بر آن داشت تا تصویر دلخواه خود از کوبا را بسازد. هرچند کوباییها هم بیکار نبودند و با نگرشی خاص خود، کوبا را بهتصویر میکشیدند. نتیجه این جدال مجموعهای از فیلمهایی است که تلاش کرده کوبا را آن گونه که خود دوست میدارد نشان دهد. کوبای آمریکاییها کشوری است خشن و آدمکش که به مردمش رحم نمیکند. آنان خرابکار و تروریست هستند، هرچند دربرابر آمریکاییها فرصتی برای عرضاندام ندارند. کوبای کوباییها اما کشوری است چندوجهی با ترکیب نژادی خاص. در این کوبا خبری از نژادپرستی نیست و جامعه با نوعی برابری روبهرو است؛ برابری که ماحصل دولت چپگرای فیدل کاسترو است. در این آثار قهرمانان افرادی هستند از دل مردم، نه ماموران چشم آبی CIA یا مزدوران خوشهیکل بزنبهادر. در ادامه به چند فیلم مهم در زمینه کوبا و انقلاب کوبا اشاره خواهیم کرد:
من کوبا هستم (1964) «Soy Cuba»
میخائیل کالاتوزف، کارگردان روس پنج سال پس از پیروزی انقلابیون کوبا با کمک دولت شوروی «من کوبا هستم» را با اشاره به چهار واقعه مرتبط با هم کارگردانی میکند. آنچه بیش از همه فیلم را معروف کرد فیلمبرداری آن بود که با کمک دوربینهای مخصوص نظامی مادون قرمز، تصاویری خارقالعاده را پدید آورد. فیلم در نزاع میان بلوکهای شرق و غرب در آمریکا ممنوع شده و زمانی طولانی سپری میشود تا جهان غرب «من کوبا هستم» را ببیند. فیلم در بخش نخست، تصویرگر عیشونوش گردشگران مرفه آمریکایی در هتلها، بارها و کازینوهای کوبا و از سوی دیگر زندگی در فلاکت و بدبختی مردم بومی است که آنان را به منجلاب فساد و فحشا میکشاند. در این قسمت دختر پاکی به نام ماریا که قرار است بهزودی با جوانی میوهفروش ازدواج کند، از سر تنگدستی ناچار میشود خودفروشی کند و... در قسمت دوم، حضور کمپانیهای آمریکایی که خود را صاحباختیار مزارع کوبا میدانند بهتصویر کشیده شده که برای تصاحب هرچه بیشتر زمینهای نیشکر، به آزار کشاورزان کوبایی روی میآورند. یک کشاورز وقتی میبیند طلبکارش، زمین و حتی خانه او را فروخته است، سر به عصیان میگذارد و همه را بهآتش میکشد. در قسمت سوم هاوانا و شورش دانشجویان را میبینیم و نقش فیدل کاسترو و دانشجویان معترض دولت برجسته میشود و در آخرین قسمت، داستان مرد صلحجویی روایت میشود که با بمباران هوایی نیروهای ارتش باتیستا، فرزند کوچکش را از دست میدهد و خودش به نیروهای انقلابی میپیوندد.
خاطرات توسعهنیافتگی (1968) « Memories of Underdevelopment»
توماس گویترز آلئا، از مهمترین شخصیتهای سینمایی کوبای پس از انقلاب بوده و مشهورترین فیلم او تصویری شخصی از کوبای پس از انقلاب است. فیلم داستان سرجیو، یک نویسنده بورژواست که با وجود فرار همسر و دوستانش به میامی، درپی تغییرات در کوبا است. «خاطرات توسعهنیافتگی» مطالعه پیچیده از بیگانگی در دوره آشفتگی تحولات اجتماعی کوباست. فیلم با روشی سوبژکتیو، درمیان روایتی پارهپاره عملکرد خاطرات را بازآرایی میکند. سرجیو درطول فیلم برایمان نقل میکند چه روی داده و اطلاعات سیاسی درباره اوضاع و احوال کوبا در اختیار مخاطب قرار میدهد. اختلاف 10ساله فیلم و انقلاب برای ذهنیت انقلابی کوبایی، فیلم را در کوبا از مد افتاده جلوه میداد، درعوض فیلم در آمریکا محبوب میشود. آلئا در مصاحبهای در سال 1977 با مجله سیناسته میگوید: «بهطور کلی خاطرات در ایالات متحده بهتر درک و ارزیابی میشود، چون مردم تلاش در نقد ذهنیت بورژوایی را درک میکردند.»
مامور ما در هاوانا (1959) «Our Man in Havana»
در همان سال پیروزی انقلاب کوبا، گراهام گرین رمان «مامور ما در هاوانا» را منتشر میکند که یک سال بعد کارول رید، بههمراه الک گینس در نقش اصلی رمان را به فیلم تبدیل میکند. فیلم جاسوسی رید داستان مردی است که بهگونهای اتفاقی و کاملا ناخواسته جاسوس میشود و بهاستخدام سرویس عریض و طویل اطلاعاتی بریتانیا درمیآید. جیم ورمولد (گینس)، صاحب مغازهای کوچک در هاوانا، از طریق جاسوس کهنهکاری به نام هاتورن (کاوارد) وارد عالم جاسوسان میشود. او درمییابد با فرستادن خبرهای داغ به لندن میتواند پول خوبی به جیب بزند، اما بهزودی متوجه میشود عملا اطلاعات مفیدی برای جاسوسی وجود ندارد و خود شروع به ساختن اطلاعات میکند. حالا سروان سگورا (کوواکس)، رئیس پلیس که چشم طمعی هم به میلی (مورو) دختر ورمولد دارد، به او مشکوک میشود و جاسوسیاش را میکند. اما ورمولد هم او را میپاید و همهچیز دیوانهوار پیش میرود. عاقبت ورمولد به جعلی بودن اطلاعاتش اعتراف میکند و به او دستور میدهند که به لندن برگردد. او در آنجا با سرنوشتی غیرمنتظره مواجه میشود. شاید این تنها فیلم کمدی با موضوع کوبا و جهانش باشد، موضوعی که دیگر نه در سینمای کارل رید رخ داد و نه در داستانهای گراهام گرین.
دختران شورشی کوبا (1959) «Cuban Rebel Girls»
یکسال پس از پیروزی انقلاب کوبا، فیلمی نهچندان مهم در آمریکا ساخته میشود که درنهایت به الگویی برای بیشتر فیلمهای کوبایی هالیوود بدل میشود. آخرین حضور سینمای ارول فلین افسانهای، یک B-Movie فراموششده است. فیلم داستان فلین را روایت میکند که برای مجموعه روزنامههای هرست وارد کوبا میشود تا از انقلاب فیدل کاسترو گزارشی تهیه کند. او متوجه برخی تغییرات در کوبا ناشی از شورش میشود و بعد در هتل با زنی تماس میگیرد که یکی از ماموران کاسترو است. قرار است فلین با کاسترو ملاقات کند. روابط او با شورشیان منجر به مقالاتی درباره دختران شورشی کوبا میشود. در سوی دیگر ماجرا دو دختر آمریکایی به کوبا میآیند تا بهدیدار برادرشان، حامی کاسترو بروند. آنها 50هزار دلار برای کمک به انقلاب و خرید اسلحه جمعآوری میکنند. داستان فیلم بهنحوی است که رابطه مرد انگلوساکسون و زن کوبایی را به یک کلیشه رایج بدل میکند؛ کلیشهای که در آن مرد چشم آبی میتواند زن لاتین را از آینده پیشرو نجات دهد، هرچند علت علاقه مرد به زن، کنشگری قهرمانانه و انقلابی زن است، چیزی که در آمریکا گویا وجود ندارد. همواره حق با آمریکایی است که میداند انتهای این انقلاب چندان هم خوشوخرم نیست، هرچند این یک مورد در فیلم بری ماهون نیست، اما بعد از گذشت سالها و شعلهور شدن دشمنی کوبا و آمریکا به بخش لاینفک فیلمهای کوبایی بدل شد.
کوبا (1979) «Cuba»
ریچارد لستر، کارگردان فیلمهای پرهیاهوی انگلیسی و یکی از نخستین کارگردانان حوزه سینمای ابرقهرمانی در 1979 تصمیم به ساخت فیلمی درباره کوبا میکند. داستان فیلم روایتگر رابرت دپس (شان کانری)، سرگرد و مزدور سابق انگلیس است که بهدستور بخشی از نیروهای باتیستا، دیکتاتور کوبا وارد این کشور میشود. او قصد دارد ارتش کوبا را برای مقاومت دربرابر شورش فیدل کاسترو آموزش دهد. رابرت دلداده زنی زیبا بهنام الکساندرا میشود. در تعقیب او متوجه تضاد طبقاتی و نقش آمریکا در فقر کوبا میشود. رابطه الکساندرا و رابرت جدی میشود و این زمانی است که اعتصاب کارگران کوبایی شعلهور میشود. رابرت توسط چند شورشی کوبایی اسیر میشود. بااینحال فرار میکند و به شورشیان در شکست دولت فاسد کوبا کمک میکند. رابرت از الکساندرا میخواهد با او کوبا را ترک کند، اما پایان سفر او در کوبا درتنهایی رقم میخورد. الکساندرا با آیندهای مبهم در آنجا میماند. فیلم لستر شاید تصویر همدلانه با دلایل کوباییها مبنیبر قیام و انقلاب ارائه دهد، اما کارگردان آینده کوبا را مبهم نشان میدهد. رابطه نافرجام الکساندرا و رابرت قرار است دلالت بر بحران روابط بلوک غرب با کوبا باشد. کاسترو درحالی وارد هاوانا میشود که دوعاشق فیلم امیدی نسبت به آینده ندارند، هرچند هر دو برای انقلاب زحمتی کشیدهاند. بهنظر میرسد کاسترو بدمن خوبی برای فیلمهای آن روزگار بهحساب میآمد و خوشگذرانیها در کوبا، در خاطره آمریکایی بهعنوان تفرجگاهی جذاب حک شده بود.
هاوانا (1990) «Havana»
سیدنی پولاک، تهیهکننده و کارگردان آمریکایی در کارنامه نهچندان شلوغ خود سعی بر آن داشت همواره رگههایی از سیاست در آثارش نمایان باشد. آثارش هم کمی انتقادی دربرابر وضعیت موجود در آمریکا بود و نمونه مشهورش «آنان به اسبها شلیک میکنند» است که مشهورترین اثرش نیز بهحساب میآید. در ماجراجوییهایش یکبار هم بهسراغ کوبا میرود و «هاوانا» را با رابرت ردفورد میسازد. فیلم پولاک هم چون اثر لستر به رابطه عاشقانه یک مزدور انگلوساکسون و یک زن انقلابی بازمیگردد. ردفورد در نقش جک ویل دلباخته روبرتا میشود، آن هم در آستانه پیروزی انقلاب کوبا در شب کریسمس. بااینحال روبرتا با پلیس مخفی کوبا به مشکل برمیخورد و جک قصد دارد او را از کوبا خارج کند. برای این مهم جک از CIA کمک میگیرد و با پول قماربازیهایش او را آزاد میکند. بااینحال، آزادی روبرتا با پیروزی انقلاب گره میخورد و بورژواها پا بهفرار میگذارند. روبرتا هم چون شخصیت زن «کوبا» در فرودگاه به مردم انگلوساکسون بدرود میگوید تا با انقلاب بماند، اما پولاک تصویری از چهار سال بعد را نشان میدهد که در آن جک قصد دارد روبرتا را با قایق از کوبا خارج کند و این همان آیندهای است که لستر نشان نمیدهد. پولاک آینده کوبا را در تضاد با خواسته انقلابیون نشان میدهد.
638 راه برای کشتن کاسترو (2003) « Ways to Kill Castro 638 »
دالن کنل در این فیلم به سراغ پروندههای CIA رفته است که چگونه این سازمان قصد ترور کاسترو در چندمرحله را داشته است؛ از سیگارهای برگ انفجاری تا زنان انتحاری. فیلم مدعی میشود تمام تلاشها با همراهی آمریکا رخ داده و حتی دولت آمریکا برای ترور کاسترو از مافیا یاری جسته است. فیلم در 2006 بهمرکز جنجال ایلنا راس لتینان، سناتور فلوریدا تبدیل میشود، چراکه او اعلام میکند از قاتل فیدل کاسترو حمایت خواهد کرد. ویدئوی حرفهای این سناتور زن به یوتیوب وارد میشود. هرچند او ادعا میکرد فیلم تقطیع شده است، اما درنهایت این سناتور به گفته خود اعتراف کرد و از آنچه گفته پوزش خواست.
در جستوجوی فیدل (2004) «Looking for Fidel»
مستند کوتاه اولیور استون، مصاحبهای است با رهبر انقلاب کوبا. فیلم دنبالهای بر مجموعه «فرمانده» است که حاصل سفر سهروزه استون به کوباست. هرچند بیشتر فیلم گفتوگوی استون با کاسترو است، اما در فیلم استون سخنان مخالفان کاسترو را نیز گنجانده است. فیلم به سرکوب مخالفان دولت کوبا در 2003 و اعدام سه مردی میپردازد که اقدام به ربودن کشتی به ایالات متحده کردهاند.
شهر گمشده (2006) «The lost city»
یکی از دلایل درگیری آمریکا و کوبا از دست رفتن فرصتهای مالی سرمایهداران آمریکایی در کشور سراسر ساحلی کوبا بود. نمونه بارز بیان این از دست رفتن فرصت در تنها فیلم اندی گارسیا بهنمایش گذاشته میشود. گارسیا که اصالتی کوبایی دارد در «شهر گمشده» داستان زندگی فیکو فیووه و خانوادهاش را روایت میکند که در هاوانای دوران دیکتاتوری باتیستا صاحب کابارهاند. اتفاقاتی که در جریان انقلاب کوبا رخ میدهد باعث از همپاشیدگی خانواده و درنهایت مهاجرت فیکو به آمریکا و از دست دادن ثروتشان میشود. منتقدان چندان با فیلم گارسیا همراه نشدند و آن را بهحذف تصویر واقعی کوبا متهم کردند، چراکه در فیلم خبری از فقر ناشی از دیکتاتوری دیده نمیشود و قرار است صرفا با بازنمایی از دست رفتن شکوه یک خاندان روبهرو باشیم. فیلم گارسیا بههیچوجه قرار نیست بگوید چرا انقلاب کوبا رخ داده است و تصویری خشن از کاسترو و چهگوارا ارائه میدهد.
چه: قسمت اول (2008) «Che: Part One»
استیون سودربرگ در یکی از پروژههای مستقلش بهسراغ حماسه چهگوارا میرود. او در فیلمش از حضور «چه» در مکزیک به سال 1955 آغاز میکند، زمانی که او و کاسترو برای نخستین بار یکدیگر را ملاقات میکنند و جرقه یک انقلاب زده میشود، تعهدی که منجر به جنبش 26 جولای میشود. فیلم که بیش از چهارساعت طول میکشد مسیر این مبارزه را نشان میدهد تا جاییکه در سال 1964 چه دربرابر لیزا هاوارد مینشیند و به او میگوید پیام انقلاب کوبا چیست.
هرچند فیلم سودربرگ چندان محبوب منتقدان نبود، اما تلاش او این بود تصویری همدلانه با قهرمان چپگرای آمریکای لاتین بیافریند. انتخاب بیسیو دلتورو در نقش چهگوارا برای این بازیگر مکزیکی در کن جایزه بهترین بازیگر مرد را به همراه داشت. فیلم درهمان سال در سالن کارل مارکس هاوانا با حضور پنجهزار نفر اکران میشود تا دلتورو به بازیگری محبوب در کوبا بدل شود. در اکران سینما یارای هاوانا، با حضور دلتورو کوباییها برایش 10 دقیقه ایستاده دست زدند. فیلم سال بعد به ونزوئلا میرسد تا به اثر محبوب چاوز، رئیسجمهور فقید این کشور سوسیالیستی بدل شود. چاوز فیلم سودربرگ را جایگزین سینمای امپریالیستی هالیوود معرفی کرد.
* نویسنده: احسان زیورعالم، روزنامهنگار