به گزارش «فرهیختگان»، سیدمرتضی حسینیهاشمی بهتازگی کتابی تحتعنوان «تحول در ریاضیات، لازمه تحول در علوم انسانی: بررسی امکان و ضرورت تأسیس ریاضیات اسلامی» نگاشته و به چاپ رسانده است.
معرفی کتاب
این کتاب حاوی نکات چالشی و بحث برانگیزی است و نقد آن میتواند مفید و آغاز بحث دامنهدار باشد. بخش اعظم کتاب، مقایسه ریاضیات قدیم و جدید و نشان دادن ضعف دو سوی مقایسه است.
همسنجی ریاضیات قدیم و جدید
ریاضیات قدیم در «حساب» به کمّ منفصل میپردازد و ضرب و تقسیم و جمع و تفریق، تفاوتی نمیکند که بر سر انسان عمل کنند یا اشیا و از این جهت آن را یکسانانگار یا همدید (Synoptic) نیز نامیدهاند، اما در ریاضیات جدید با توجه به نوع عوامل، نوع محاسبه تغییر مییابد. در هندسه قدیم -که از کمّ متصل سخن میگفت- بدیهی بود که کوتاهترین فاصله میان دو نقطه، خط راست باشد یا دو ضلع مثلث حتما از ضلع سوم بزرگتر. براساس این ریاضی امکان ساخت تکنولوژیهایی مانند ماهواره و هواپیما وجود ندارد. چراکه عوامل را یکسان فرض میکند و عمل محاسبه هم بهطور یکسان انجام میشود. جمع -در ریاضیات قدیم- تنها در جایی کاربرد دارد که متغیر، اسکالر باشد؛ به این معنا که صرفاً مقدار داشته باشد و حرکتی در آن نباشد. از آنجا که ماهواره و هواپیما حرکت دارد و راستا و جهت در آن اهمیت دارد، باید از ریاضیات برداری بهره گرفت (حسینیهاشمی: 59و58). در ریاضی برداری ابتدا باید نخست مقدار بردار اول را ضرب در کسینوس زاویه آن کرده و سپس مقدار بردار دوم را ضرب در کسینوس زاویه آن کرد و بعد از این دو عمل، آنها را جمع بست. بر این اساس اگر اضلاع یک مثلث متساویالاضلاع را بهصورت بردار درنظر بگیریم، طول بردار AC برابر با مجموع دو بردار AB و BC خواهد بود. بر اساس ریاضیات برداری و هندسه تحلیلی است که طراحی تکنولوژی ممکن میشود. (همان: 61و60)
مفاهیم پایه ریاضیات قدیم
دکارت در واحد توپخانه نیروی دریایی هلند قصد داشت توپ را برای اهداف متحرک تجهیز و توانمند کند. اما ابتدا موفق به این کار نشد. او در ادامه متوجه شد بر مبنای ریاضیات آن زمان، نمیتوان این را تحقق بخشید و فیزیک نیز توان محاسبه سرعت لحظهای را ندارد و این بهسبب قصور ریاضی و در اختیار قرار ندادن قواعد لازم برای این امر است. برای همین، دکارت کوشید مماس بر منحنی در نقطه دلخواه را بهدست آورد، اما این امکان در ریاضی وجود نداشت و بدان سبب بود که در ریاضیات قدیم معادله خط وجود نداشت تا بتوان نقطه دلخواه X را برای آن درنظر گرفت. در ریاضیات قدیم، خط، یعنی پیشرفت نقطه در صفحه، و نقطه، بهعنوان مفهومی پایه، در این دستگاه تعریف نشده بود. بهتبع این، خط، بهعنوان پیشرفت نقطه، نیز تعریف نشده محسوب میشد.
بر این اساس، در این دستگاه، نقطه، مفهومی عدمی بود که نه طول داشت، نه ارتفاع و نه عرض.
دکارت ریشه این باور را مبنای فلسفی ریاضی قدیم دانست؛ مبنایی که ذاتگرایانه است. اصالت ذات به این معنا که خود اشیا و ذات اجسام محل توجه بوده است. اقلیدس نیز به ذات توجه داشت و ذات نقطه برایش مهم بود، اما برای دکارت که میخواست حرکت را بفهمد، ربط و نسبت نقطه با سایر نقاط اهمیت داشت. اینجا دیگر نه «ذات»، که «ربط و نسبت» اصالت مییابد. (همان: 101و100) در واقع دکارت اشیای هندسی را نیز نه بر اساس هویت که بر اساس اختلاف و تفاوت آنها از یکدیگر توضیح داد و از همینرو توانست اشیای هندسی را در معادلات ادغام سازد. (همان: 101) بر همین مبنا بود که دکارت صفحه جدیدی با عنوان دستگاه مختصات دکارتی یا صفحه کارتزین را ابداع کرد. (همان: 104.103) در این صفحه بود که نقطه نیز طول و عرض و ارتفاع یافت. (همان: 104) بدینسان نقطه از یک مفهوم عدمی به مفهومی وجودی بدل شد. (همان: 105)
در ریاضیات قدیم برخی از مؤلفههای اصلی از این قرار است:
1.مبنا: اصالت ذات 2.روش: تجرید و انتزاع 3.ارائه شیوه محاسبات جسم 4.سؤال اصلی: چه مقدار است؟ 5.فضا: عالم ذهن 6.ابعاد: بعد مکانی 7.مفهوم پایه: نقطه عدمی 8.حکم: تساوی یا عدمتساوی 9.نتیجه: یک عدد. (همان: 106)
در مقابل و متناظر با ترتیب فوق، مؤلفههای ریاضیات جدید چنین است:
1.اصالت ربط 2.ترکیب و مجموعهنگری 3.ارائه شیوه محاسبه جسم متحرک 4.چگونگی تغییر مقداری جسم متحرک 5.فضا: عالم ماده، 6.ابعاد: بعد مکانی در زمان 7.مفهوم پایه: نقطه وجودی 8.حکم: تعلق یا عدمتعلق، 9.نتیجه: مجموعه جواب.
اجمالی در موضوع و مسأله کتاب
کتاب مسأله و ایده خود را بر این اساس صورتبندی میکند که ریاضیات قدیم عاجز از توضیح حرکت بوده است و ریاضیات کارتزین یا دکارتی نیز ناتوان از توضیح انسان به منزله متحرک مختار میباشد. او پس از ذکر این واقعیت که دکارت برای جبران نارسایی ریاضیات قدیم، لوازم حرکت مانند راستا و جهت را از فیزیک وام گرفت، میگوید که برای جبران «جبری بودن ریاضیات دکارتی» هم نیاز به تحول داریم. وجه مشترک ریاضیات قدیم و جدید در جبری بودن آنهاست پس یک ریاضیات جدید که بتواند اختیار را توضیح دهد، ضروری است. بهنظر او، خطای پیشبینیهای کارشناسیشده با اعمال دقت حداکثری توسط اندیشکدهها، بهدلیل مختاربودن و محاسبهناپذیری انسان است. درعینحال او از یک ریاضیات جدید بهمنظور محاسبهپذیری رفتار انسان بدون تحمیل جبر بر آن سخن بهمیان میآورد. شایان ذکر است که پیشتر در دنیا مباحثی نظیر ربط ایمان و ریاضیات جدید، نقد کمیگرایی ریاضیاتی و... مطرح شده است، اما حسینیهاشمی این مباحث را بهطور منقح به دین ربط داده و صورتبندی کرده است. اگرچه او کوشیده تلائم و سازگاری محاسبه کمی و اختیار را نشان دهد، اما از کمیگرایی برکنار نمانده است. او اختیار را متمایز از آزادی و انسان مختار را برتر از انسان آزاد میداند؛ بنابر استدلالهای او، انسان آزاد مستلزم تفویض و عملا ناممکن است. همچنین کتاب نظریه انتخاب بهینه (انتخاب عقلایی یا انسان اقتصادی) را نیز مورد نقد قرار داده و بر آن است که این نظریه انسان را بدل به ماشین میکند.
اهمیت موضوع
حکومت در دوره مدرن برخلاف دوران سنت نمیتواند بینیاز از علومانسانی باشد و برای مدیریت جمعیت و تحصیل اهداف، ناچار از برنامهریزی است. برای برنامهریزی و مدیریت نیاز به محاسبه است تا پدیدهها کنترل و پیشبینی توانند شد. محاسبه ریاضیات گریزناپذیر است درعینحال از ضرورت محاسبه در علوماجتماعی نمیتوان نتیجه گرفت که رفتار انسان را باید به محاسبهای دقیق و حتی خطاناپذیر درآورد. ریاضیات جدید و بهتبع آن علومانسانی (که مقولهای جدید است) نمیتواند انسان مختار را توضیح دهد و حسینیهاشمی است که از یک ریاضیات جدید یا ریاضیات اختیار سخن به میان میآورد؛ «ریاضیات اختیار» که هنوز تحقق نیافته است. البته درصورت تحقق این ریاضیات، میتوان گفت اختیار انسان -علاوهبر آزادی او- مخدوش شده و حکومتهای مدرن و مجهز به تکنولوژیهای پیشرفته، بیش از پیش انسان و حریم خصوصی او را مدیریت و تحدید کرده و توان قالبدهی و جهتدهی او را بهنحوی زایدالوصف بهدست آورند. از اینجهت میتوان گفت پروژهای که حسینیهاشمی در پی آن است، تکمیل مقاصدی است که امروز دولتهای مدرن از قِبل علوم شناختی بهدنبال آنند.
ماندن در الگوی درختی
حسینیهاشمی معتقد است لزوما و مقدمتا باید ریاضیات متناسب با اسلامیسازی علومانسانی شکل بگیرد تا پیشرفت واقعی و کمّی حادث شود. (حسینیهاشمی: 191و190). البته بهدرستی متذکر میشود که پیشرفت تمدنی صرفا با فلسفه و نظرورزی رخ نمیدهد.
تردیدی نیست که برای پیشرفت، بُعد کمّی هم مهم است اما از لزوم توجه به کمیّت، نمیتوان ریاضیات متمایز و پیشرفتهتر از ریاضیات دکارتی را نتیجه گرفت و یا ضروری دانست. میتوان بر مبنای ریاضیات جدید به پیشرفت تکنولوژیک رسید؛ چنان که سایر کشورها توانستهاند، اما باید در بهکارگیری ریاضیات جدید در علومانسانی احتیاط کرد. همچنین میتوان در تولید نظریات کیفی، نظریههایی از نقد ریاضی جدید تولید کرد اما درعینحال پیشرفت ظاهری و کالبدی -نه پیشرفت فرهنگی و انسانی- را با همین ریاضیات دکارتی پیش برد. ضمن آنکه این ریاضیات با توجه به ربطی بودنش، ظرفیتهای مناسبی برای نظامسازی دارد گرچه تبعیت از ریاضیات دکارتی -خصوصا منهای فلسفه دکارت- در نظامسازی اجتماعی و سیاسی، ملازم با نفی آزادی سوژه خواهد بود.
افزون بر اینها، حسینیهاشمی گرفتار ماشینیسم تکاملی و یا در بهترین حالت گرفتار ارگانیسم تکاملی است. در حالت اول، ریاضیات اسلامی را قطعهای -به تعبیر او حلقه مفقوده مغفوله- میداند که بدون آن، علومانسانی اسلامی محقق نخواهد شد و به این ترتیب میتوان او را قائل به ارگانیسم تکاملی دانست؛ توگویی علومانسانی درختی است که ریشه آن ریاضیات است و بدون این ریشه، درخت علوم خواهد مرد. آنجا که وی معتقد است فقدان ریاضیات متناسب با علومانسانی موجب ناکارآمدی آن علوم برای اداره جامعه شده است نیز ناظر به ماشینیسم تواند بود. (همان: 188) او طی قضیهای شرطی میگوید تا ریاضیات متناسب با علومانسانی اسلامی تولید نشود، این علوم شکل نخواهند گرفت. (همان: 189) این نگاه، نگاهی علّی و گرفتار موجبیت و کمیت است و کمیت را در یک سلسله مراتب و الگوریتم ریاضیوار قرار میدهد و بهاینترتیب دچار نقصانهایی است که خود منتقد آنهاست. بهعلاوه درست است که علوم جزایری مجزا نیستند، اما ربط آنها، ربط علّی نیست. هاشمی خود هر سیستمی را جبری میداند البته کافی است تا به مؤسس نظریه سیستمها در علوماجتماعی، یعنی تالکوت پارسونز توجه کنیم که درعین آنکه طرفدار نظریه سیستمی بود، اما آن را ملازم با جبرگرایی نمیدانست و حتی از در مخالفت و نفی جبرگرایی درآمد. اگرچه پارسونز اصالت را به سیستم میداد نه فرد، اما از اراده دفاع میکرد و بیآنکه در ورطه سوبژکتیویسم دکارتی-کانتی و حتی انسانگراییِ منهای سولیپسیسم سارتر بیفتد، برای کنش انسان، فرصت انتخاب قائل بود. با وجود این، نظریه سیستمی پارسونز از آنجایی که گرایش به تعادل و ثبات دارد، با اتهام محافظهکاری مواجه است، اما از دیگر سو، او سیستم را موقتی و فاقد نظم میدانست و از این حیث میان سیستمهای انسانی و سیستمهای مکانیکی و طبیعی تمایز قائل بود. همچنین او سیستمها یا نظامها را صرفا ابزاری مفهومی برای فهم واقعیت اجتماعی میدانست نه مقولاتی واقعی. پیشرفت اسلامی، در پی انسانیکردن علومطبیعی و سایر علوم یا برتری علومانسانی است نه این که علومانسانی ذیل و یا بر مبنای علوم تجربی و یا ریاضی قرار گیرد.
تقلیلگرایی (سادهانگاری)، ارادهگرایی و تمامیتخواهی
حسینیهاشمی مینویسد: «قطعهای وجود دارد که نهتنها درمورد آن کاری انجام نشده است، بلکه تاکنون توجهی هم به آن نشده است. ما این حلقه را، حلقه مفقوده مغفوله مینامیم و معتقدیم اگر تمام قطعات و حلقههای مورد نیاز برای تولید علومانسانی اسلامی صورت پذیرد، اما این حلقه مفقوده مغفوله تأمین نگردد، باز نسخه عملی روی میز کارشناس، یا نسخه غربی خواهد بود یا نسخه شرقی. لذا این امکان وجود دارد که حجم قابل توجهی از علومانسانی اسلامی تولیده شده باشد، اما اداره جامعه اسلامی -بهدلیل فقدان آن حلقه مفقوده مغفوله- با نسخههای غربی و شرقی صورت پذیرد؛ و درنتیجه اهداف اسلامی تحقق نخواهد یافت، بلکه در مقابل، اهداف غیراسلامی یا ضداسلامی در جامعه اسلامی تحقق عینی خواهند یافت... (حسینی هاشمی، 1397: 12و11).
حسینی خود را منتقد تمامیتگرایی و انحصارگرایی مادهگرایان معرفی میکند و تمامیتگرایی علم را از زبان مکاینتایر و فقدان و حذف مشیت الهی در علم را از زبان ویلیام آستین بیان میکند. (همان: 28) این درحالی است که خود او قصد دارد با مبنا قراردادن یک ریاضیات جدید، تمامی شئونات و مظاهر انسانی از جمله اختیار او را محاسبهپذیر کند و این میتواند اتهام جدی فراگیرگرایی را متوجه او سازد. اگرچه نگاه او مانند عینیتگرایی رایج، یکسویه نیست، اما بعضا همان راه عینیتگرایان را طی میکند. برای نمونه، او از زبان پاسکال اِبنر میگوید که بر مبنای آرای وبر، دورکیم و زیمل، علوماجتماعی عینی هستند. (همان: 33) اصرار بر عینیگرایی متفاوت از انگیزه درستی است که حسینی برای نگارش کتاب مذکور عنوان میکند؛ او اذعان میدارد که «عدم اجراییشدن نسخههای علومانسانی در عینیت» را نقطهای معرفی کند که بر آن متمرکز شده است (همان: 15). وی سامانههای اجتماعی را همچون یک فضاپیما دانسته که در مراحل بعد رفع نقص میشود. این مدعای او شاید متضمن نوعی کمیگرایی نباشد، اما با کمیگرایی سازگار است.
یک تناقض انعکاسی یا آینهای
حسینی هاشمی معتقد است که خطاپذیری علومانسانی در غرب و فراتر از این، عدمعینیت آنها و چالشهای متعددی که با آن مواجه است، در وهله نخست ناشی از مشکلات درونی خود آن دانشهاست، نه متخصصان و کارشناسان و دانشمندان. وی این پرسش را مطرح میکند که چرا مدام در علوماجتماعی و تبینها و پیشبینیهای آن خطا رخ میدهد؟ این واقعیت را دلیلی بر آن میداند که اولا مشکل از خود علومانسانی است و در وهله بعد از بهکارگیرندگان آن. (همان: 27) او در ادامه استدلال میکند که مشکلات متنی یک آموزه، مهمتر از مشکلات رفتاری قائلان به آن است، نه اینکه مشکلات رفتاری و بینشی افراد سبب مشکلات در یک آموزه شود. وی این دیدگاه را که لحاظ نکردن همه متغیرها و مولفهها در تحلیل اجتماعی سبب خطای آن میشود، ناکامل میداند و عامل ریشهایتر را محاسبهناپذیری رفتار انسان -تا زمان حاضر- بهعنوان مشکل ذاتی علومانسانی رایج معرفی میکند. (همان: 28و27)
حال اگر همین ادعا را درباره دین موردتامل قرار دهیم، برخی منتقدان نظامسازی دینی در عالم سیاست و اجتماع میگویند مشکل اساسی نه از مجریان اسلام که از خود اسلام است. برخی هم هر دو عامل را دارای اشکال مبنایی میدانند. برخی هم فراسوی این دو نگاه ایستاده و معتقدند که هر اندیشه و ایدهای همان است که در تاریخ محقق شده است. یعنی تواناییها و امکانات یک ایده همان چیزی است که در بستر تاریخ تحقق یافته است. براین اساس، برخلاف عقیده جامعهشناسانی مانند حسن محدثی، معتقدند با اسلام ذاتی و اسلام تاریخی مواجه نیستیم، بلکه اسلام یکسر و تماما تاریخی است.
فلسفه کمرنگ
در کتاب مذکور از زبان دیوید رابینسون در کتاب «علومانسانی و عینیت» گفته شده که «حکومت مدرن بر پایه علم است.» (همان:21) همچنین میخوانیم که «غیرممکن است بتوان بدون علم، حکومت کرد.» (همان) با وجود آنکه حسینی از ابتنای سیاست بر علم -در ادامه علومانسانی- سخن میگوید اما از آنجا که اولا مصرحا سخنی از فلسفه به میان نمیآورد و ثانیا بر علومانسانی متکفل برنامهریزی و پیشبینی و کنترل -مانند جامعهشناسی که به آمار و محاسبه هم اتکا دارند- سخن میگوید (همان)، بهنظر میرسد او در طرح ارادهگرایانه خود برای تولید ریاضیات اسلامی و علومانسانی اسلامی، فلسفه را چندان واجد اهمیت بهحساب نیاورده باشد.
دیگر اینکه او از همان ابتدا متوجه کمیت شده است و نظریه او -از آنجا که حتی فراتر از دانش موجود علومانسانی مدعی کنترل و پیشبینی و محاسبه رفتار انسان و حتی محاسبه اختیار اوست، بیش از این دانش- مظنون به تمامیتخواهی و نفی آزادی است. اگرچه او از اختیار -ضمن ارائه تعریفی متمایز با آزادی از آن- دفاع میکند. از نشانههای علاقه مفرط او به کمیت، تقلیل کمگرایانه او در تعریف علومانسانی است: «علومانسانی برای ایجاد تغییر در عالم خارج نیاز به ارائه معادلات کاربردی دارد. هر نسخهای که برای ایجاد تغییر در عالم خارج ارائه میشود علاوهبر ذکر متغیرها و عوامل موثر در موضوع، باید اولا به ذکر نسبت میان عوامل و ثانیا بیان روابط میان عوامل بپردازد. نیگارد و ونمیکر در مقاله «گذار انداموار» اینگونه بیان میکنند که: «نوشتن معادلات با درنظر گرفتن تناسب میان عوامل ممکن میشود.» آنچه علومانسانی را در آستانه تحقق عینی قرار میدهد، ذکر نسبت و روابط میان عوامل و متغیرهاست.» (همان: 37) این درحالی است که کاربردیبودن و تحقق در واقعیت را نمیتوان به نگاه متغیرمدار و علی فرو کاست. بهنظر میرسد این قبیل نگاهها همچنان توالی و توابع پوزیتیویسم هستند. برای مثال، مکاتب تفسیری، انتقادی، پستمدرن، فمینیستی و چپنو هم اندیشههایی بیان کردهاند که بعضا در عالم واقعی و حتی جنبشهایی-مانند جنبش دانشجویی می 68 میلادی- اثرگذار بوده است. البته حسینی تعدیلی نیز در کار آورده است؛ آنجا که اذعان میدارد نگاه کممدار صرف نمیتواند واقعیت را بهدرستی فهم کند و تغییر دهد، چراکه در عالم خارج هیچ کمی بدون کیف نیست و هیچ کیفی هم بدون کم. (همان) درعینحال حسینی معتقد است هیچ تغیر کیفی بدون تغییر کمی امکانپذیر نیست اما در ادامه کیف را با صورت خلط میکند. این خلط در مثال او از یک ترکیب ثابت برای پخت شیرینی و بیسکویت رخ می نمایاند. از ترکیب آرد و روغن و آب و شکر ممکن است فرد بهجای پخت بیسکویت، شیرینی بپزد و این بهسبب نبود دستور پخت خواهد بود. این مثال او نیز کمیتزده است، گذشته از آن، کیفیات در فلسفه و فکر قدیم، اکنون همه به کمیات قابل تحویلند و دیگر چنان نیست که سیاهی و سفیدی و حرارت و برودت و شیرینی و شوری قابل قسمت یا قابل مساوات و لامساوات نباشند، مگر آنکه در تعریف کم و کیف، مبنایی تازه در کار آوریم. اما این سخن او که بدون درنظر گفتن نسبتها و روابط در اموری مانند تحقق عدالت، ممکن است چیزی برخلاف عدالت بهعنوان نتیجه بروز یابد، صحیح است. این یک قاعده کلی است که ممکن است از اهداف یکسان، نتایج متفاوت و از اهداف متفاوت، نتایج یکسان بهدست آید. (همان: 40و39) اگرچه در ادامه این سخن درست، باز هم حل مساله در علومانسانی را به معادله(1) فروکاسته و کمیمدار میسازد. (همان) این درحالی است که تفسیر جهان بهخودیخود -آنچنان که امثال لوفهور گفتهاند- میتواند به تغییر جهان منتج شود. حسینی از دیوید فورد در مقاله «علومانسانی و چالشهای اجتماعی» مضمونا نقل میآورد که وی «عدمپیشبینی قطعی حوادث، جبریشدن تحت نظارت سیستمهای متعین و... را بهعنوان عمده ضعفهای علومانسانی برمیشمرد.» (همان:23و22) بهنظر میرسد نویسنده قضیه را بسیار ساده کرده است. از مصادیق این اقدام او، جایی است که میپرسد: «چرا آمریکا ... درعین برخورداری از بیشترین تعداد وکلا، بیشترین آمار زندانیان جهان را دارد؟» (همان: 23) نیز جایی که میگوید: «چرا با وجود پشتیبانی علومانسانی از نظامات اجتماعی و برنامههای مدیریتی در غرب، آمار بیماران روانی دائما رو به افزایش است؟» (همان: 24) حسینی با نقلقول از برخی صاحبنظران غربی، پیشبینیناپذیری رفتار انسان را ریشه این مشکل میداند.(همان: 25و24) اما آیا این نحو از علتیابی، قابل دفاع است؟
جمعبندی
میتوان گفت حسینیهاشمی اگرچه در پی محاسبهپذیر ساختن رفتار انسان است اما همزمان بر اختیار او تاکید دارد. فراتر از این، ضرورت محاسبه رفتار انسان و پیشبینی از نگاه او، ذیل ریاضیات اختیار، نتوانسته جامه عمل بپوشد و بعید بهنظر میرسد روزی بشر قادر به این کار باشد و بعیدتر آن که بشر بتواند همزمان با تحقق محاسبهپذیری رفتارش، آزادیاش را حفظ کند. حتی انسانهای غیرآزاد و کسانی که از بردگی لذت میبرند هم بینصیب از اختیار نیستند، چراکه انسان بهنحوی جبری، مختار است. به تعبیر ملاصدرا «فالمختاریه مطبوعه فیه، اضطراریه له». اما اختیار امری مشکک و متدرج است که حتی اگر نخواهیم از جنبههای انتولوژیک آن سخن بگوییم، قابل سادهسازی به فرمولهای ریاضیاتی نیست. شرط انصاف یادآوری اذعان حسینی به شکست پروژههای محاسبهپذیری رفتار انسان تا این زمان است.
پروژه حسینی، ضمن آنکه حائز تازگی فراتر از دغدغههای اسلامی و ایرانی است، درعینحال میتواند به بحثهای عمیقتر و تازهتری در معرکه علومانسانی بومی و اسلامی بینجامد.
* نویسنده: محسن سلگی، دانشآموخته دکتری علومسیاسی دانشگاه علامهطباطبایی