به گزارش «فرهیختگان»، قطعنامه ۵۹۸ فصل مهمی از تاریخ سیاسی معاصر در ایران است که تاثیر مستقیمی روی زندگی تمامی ایرانیها داشت. حتی پس از تصویب این قطعنامه در شورای امنیت سازمان ملل متحد، یک ضربالمثل جدید به ادبیات عامه مردم ایران اضافه شد. میگفتند «فلانی پونصدونودوهشتی شد»، یعنی تمام حساب و کتابهای مادیاش ناگهان به هم ریخت و سکته کرد. این به دلیل تاثیری بود که پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران، روی حبابهای بازار سیاه داخلی گذاشت؛ بازاری که متاثر از جنگ، بهشدت سویههای سوداگرانه پیدا کرده بود. حتی احمد شاملو در بند پ از لغتنامه «کوچه»، ضربالمثل پونصدونودوهشتی شدن را آورده؛ اما میدانیم که این متل یا مثل لطیف و طنازانه، سالهاست فراموش شده است. آن روزها به سوداگرانی که از شرایط ملتهب کشور برای کسب ثروت استفاده میکردند، لقب زالو داده شده بود که این عبارت هم تقریبا فراموش شده است و به اندازه آن سالها کاربرد ندارد. اتفاقا در روزگاری هستیم که کار سوداگری و دلالی در اقتصاد کشور بسیار بالا گرفته اما حافظه تاریخی ایرانیان چنان سیگنالهای ضعیفی به صفحه تحلیلهایشان میفرستد که انگار کسی منتظر پونصدونودوهشتی شدن دلالصفتان و سوداگران دوره جدید نیست. ما یادمان رفته که این فواره هرقدر بالا برود، دستآخر سرنگون خواهد شد. در این فراموشی، اگر جرم باشد، جامعه هنری ایران شریک جرم است. تجربهای به این بزرگی چنان فراموش شده و ردی از آن در خاطرهها نمانده است که به فاصله کمتر از 30 سال، شاهد بودیم رفتارهای مربوط به ماه قبل رخ دادن آن، دوباره در جامعه تکرار شدند. از طرف دیگر اینکه چرا جنگ تحمیلی بعد از دو سال تمام نشد، هنوز برای خیلیها سوال است. این یک جواب ساده دارد؛ صدام حتی بعد از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران، مجددا به خاک کشور ما حمله کرد. در ضمن، سازمان منافقین که بازوی ارتش بعث و متشکل از ایرانیهای خود فروخته بود، پس از قطعنامه، از داخل خاک عراق به ایران لشکر کشید و مرصاد، رقم خورد. هرچند عراق و ایادی آن چون سازمان منافقین، در این حملههای مجدد ناکام ماندند، اما چنین رفتارهایی نشان میداد که به محض پذیرش صلح از طرف ایران، مثلا پس از فتح خرمشهر، این جنگ تمامشدنی نبود و لازم بود که حضور در میدان نبرد ادامه پیدا کند.
درباره روزهای پایانی جنگ و ایام پس از پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران، تا بهحال از تعداد انگشتان یک دست هم کمتر فیلم ساخته شده و طبیعی است که مردم، بهخصوص نسلهای جدیدتر، آن قضایا را تا حدودی فراموش کرده باشند و پاسخهایی تا این حد واضح به احتجاجی که تا این حد با بسامد بالا و طولانیمدت طرح شده، در ذهن آنها نباشد. شاید بین ایرانیهایی که علاقهمند به سینما هستند، عبارت ساحل نرماندی مفهومی آشناتر از وقایع پس از قطعنامه ۵۹۸ باشد. هردو صحنههایی جنگی هستند؛ یکی برای ۷۴ سال پیش و دیگری برای ۳۱ سال پیش. یکی دهها هزار کیلومتر آنسوتر و دیگری بیخ گوش ما؛ اما دومی شهرت کمتری دارد فقط به این دلیل که خوب شناسانده نشده است؛ درحالی که سینمای آمریکا همین سال گذشته دهها فیلم درباره جنگ جهانی دوم و بهطور خاص ساحل نرماندی تولید کرد، بیاینکه از جانب طیفهای بهاصطلاح روشنفکری، از بابت کار سفارشی و حماسهسرایی، طعنه بشنود. تا بهحال تنها سه فیلم قابلتوجه در سینمای ما ساخته شدهاند که به ماجرای پذیرش قطعنامه توسط ایران و اتفاقات پس از آن میپردازند. هر سه این فیلمها مربوط به سالهای اخیر هستند. وقتی تنها همین تعداد محدود فیلمها را با موضوع قطعنامه 598 و روزهای منتهی به آن و پس از آن داریم؛ کمبودی که تا حدود زیادی به چشم میخورد، جا انداختن شرایط اجتماعی آن دوره است و نیز طرح این سوال که چرا ما جنگ را تمام نکردیم (انگار اختیار تمامکردنش با ایران بوده) و سپس پاسخ به چنین سوالی.
قطعنامه ۵۹۸ غیر از تمام جنبههای اجتماعیاش مثل ورشکست شدن سوداگران اقتصادی و جنبههای دیگر مثل پاسخ به این سوال که چرا جنگ باید اینقدر طول میکشید، درونمایه دیگری هم دارد. این قطعنامه فصل وداع باشکوهترین قهرمانان کشور ما با اسلحه است و به تعبیری دیگر؛ حالا که سی سال گذشته، میتوانیم آن را فصل وداع جامعه خودمان با قهرمانهایش بدانیم؛ وداع با مردان راه عشق. قطعنامه ۵۹۸، زبانه دری بود که داشت روی عصر آرمانگرایی بسته میشد. آیا این در بسته شده است؟ آیا آن عصر بازگشتنی نیست؟ چه زیبا خواهد بود اگر سینما به این سوالات پاسخ بدهد.
ماجرای نیمروز2/محمدحسین مهدویان/ 1397
سری اول ماجرای نیمروز به روزهای اول انقلاب و شروع رویارویی سازمان منافقین با جمهوری اسلامی میپرداخت. ماجرای نیمروز در سری اولش چندان داخل گروهک منافقین نرفت و بیشتر به تکوین و شکلگیری نهادهای امنیتی ایران در ابتدای انقلاب میپرداخت. تیپهای مختلف از آدمهای امنیتی مختلف، در آن فیلم دور هم جمع شدند و تکلیف خائنین و نفوذیها هم مشخص شد. اما سری دوم ماجرای نیمروز به درون گروهک منافقین هم رفت و تصاویری از آنها نشان داد. البته تمرکز فیلم هنگام نمایش منافقین همچنان بیشتر روی افرادی بود که قبل از آن جزء نیروهای امنیتی ایران بودند یا با امنیتیهای فعال در داخل کشور ارتباط و نسبت خونی داشتند. ایران قطعنامه ۵۹۸ را میپذیرد و ظاهرا جنگ تمام شده است. از همین جا اختلافنظرها بین افراد مختلف فیلم که همه نیروهای امنیتی هستند در میگیرد. کمال، با بازی هادی حجازیفر، که نماد آرمانگرایی است، بهشدت با پذیرفتن قطعنامه مشکل دارد. به هرحال پس از پذیرفتن قطعنامه ۵۹۸ است که سازمان منافقین بهعنوان بازوی ارتش بعث عراق به ایران حمله میکند اما در جهانی که فیلم ساخته، چنین نمایش داده نمیشود که حرف کمال درست از آب درآمد.
پس از اینکه کمال به صورت نماد آرمانگرایی درآمد، فردی بدون تدبیر و حتی بلوفزن و دروغگو نشان داده میشود. مثلا مرتب تاکید میکند که «من موسی خیابانی را کشتم» درحالی که ما در سری اول ماجرای نیمروز دیده بودیم حامد (با بازی مهرداد صدیقیان) کسی بود که به خیابانی شلیک کرد. تصویری که این فیلم از کمال یا به عبارتی نماد آرمانگرایی دهه ۶۰ نشان میدهد، بهنوعی موضع کارگردان آن در مورد قطعنامه ۵۹۸ را هم مشخص میکند. محمدحسین مهدویان در این فیلم نخواسته بپذیرد که تعلل در پذیرش قطعنامه، دلایل موجهی داشت. فیلم او حتی با ایستادن در موضع بیطرفی، بیاینکه امکان منطقی بیطرف بودن در چنین نزاع مهمی ممکن باشد، به نوعی از برحق بودن یکی از طرفین دعوا و ناحق بودن دیگری طفره رفت. چنین نمایشی ممکن است قربانیان مظلوم قضیه را به اندازه همانهایی که در حقشان ظلم کردهاند، در حمام خونی که به راه افتاده بود، مقصر جلوه دهد و همین محل مناقشات فراوانی درباره فیلم شد.
روزهای زندگی/ پرویز شیخطادی/ 1390
روزهای زندگی فیلمی است که معمولا وقتی قرار میشود به تلاشهای فداکارانه پزشکان ایرانی اشاره شود، از آن نام میبرند؛ تا قبل از این فیلم، کمتر فیلمسازی بود که اشاره مستقیم به موضوع پذیرش قطعنامه ۵۹۸ توسط ایران و حمله مجدد عراق پس از این توافق، داشته باشد. پیش از آن، سریال «بازگشت پرستوها» که به مسائل اسرای جنگی ایران در خاک عراق میپرداخت، ازجمله آثاری بود که فیلمسازان ایرانی از این واقعه نشان داده بودند؛ هرچند این تصویر هم نسبت به کلیت سریال، بخش کوچکی را تشکیل میداد. روزهای زندگی از نظر فیلمنامه، ضعفهای فنی فراوانی داشت؛ اما اتفاقا بهترین سکانس آن مربوط به اعلام پذیرش قطعنامه توسط ایران و واکنش رزمندهها به آن بود. یکی از رزمندهها به فرماندهشان میگوید که امام را دوره کردهاند و فرمانده پاسخ میدهد مگر امام مثل من و تو است که بشود او را دوره کنند. به هرحال پس از پذیرش قطعنامه، حمله فراگیری از سمت عراق صورت میگیرد و حتی به بیمارستان و مجروحان جنگی هم رحم نمیشود.
داستان این فیلم در سال 1367 و آخرین روزهای جنگ تحمیلی میگذرد. در یک بیمارستان صحرایی نزدیک خطمقدم جبهه، دکتر امیرعلی علوی که سرپرستی بیمارستان را به عهده دارد با تمام تخصص و علاقه و توانش به مداوای مجروحان جنگی مشغول است و همسرش لیلا دستیار اوست. دکتر جوانی به نام سامان امینی از مرکز برای خدمت در این بیمارستان اعزام میشود اما او که آدمی ترسو و بیاعتقاد است و به اجبار به این ماموریت آمده، از همان ابتدا با دکتر علوی و همسرش و همینطور سیما، پرستار وظیفهشناس بیمارستان درگیری دارد. به هرحال مدت زیادی نمیگذرد که با پذیرفته شدن قطعنامه 598، به نظر میرسد جنگ به پایان رسیده اما ساعتی پس از اعلام پذیرفتن قطعنامه، عراقیها با بمبافکن و هلیکوپتر و تانک و نیروی پیاده، حمله سخت و مرگباری را آغاز میکنند و این بیمارستان هم در سر راه آنهاست. بسیاری از مجروحان و کارکنان بیمارستان همراه با رزمندگان به شهادت میرسند و دکتر علوی با کمک بقیه همکارانش، مجروحانی را که هنوز زنده ماندهاند به پناهگاهی مخفی در زیر بیمارستان میبرند. در جریان یک انفجار عصبهای بینایی دکتر علوی آسیب میبیند و او در همان حال نابینایی، تلاش میکند که به مجروحان کمک کند... .
تنگه ابوقریب/ بهرام توکلی/ 1396
روزهای پایانی جنگ ایران و عراق است و همزمان با صدور آخرین قطعنامههای سازمان ملل متحد در این خصوص، برای هر دو طرف درگیری، این خیلی مهم شده که موضع برتر را در میدان نبرد داشته باشند تا بتوانند در میز مذاکره هم دست بالاتر را پیدا کنند. نفت بهشدت ارزان شده و از طرفی صادرات آن هم برای ایران مشکل است. همزمان با جنگ نفتکشها و تهدید آزادی صادرات توسط ایران، کشورهای غربی و شوروی توان تسلیحاتی عراق را تقویت کردهاند و حالا عراق پیش میآید تا بزرگترین فتح نظامیاش در هشت سال گذشته را رقم بزند تا کسی که در میز مذاکره دست بالاتر را پیدا میکند، او باشد. صدام میخواهد که از تنگهای به نام «ابوقریب» عبور کند تا اندیمشک و نهایتا دزفول را هم بگیرد و کمکم کار ایران را یکسره کند. حتی خیلی از مذاکرهکنندهها هم تا حد زیادی روحیهشان را باختهاند. چند روز بیشتر نمیگذرد از نامهای که رئیس وقت مجلس به امام(ره) نوشته و درآن گفته بود: «دیگر توان تامین بند پوتین سربازها را هم نداریم...» و اینها همه برای قبل از عصرانه چند مرد قهرمان فیلم در کافهای کنار سد کرخه است؛ مردانی که آماده بازگشت به پشت جبههها بودند، اما برنگشتند. فیلم بهرام توکلی از آنجایی آغاز میشود که شیب جنگ به سمت پایان یافتن دیده میشود، اما ناگهان با حمله عراق فورانی دوباره میکند. در 22 تیرماه، کمتر از یک هفته به پذیرش قطعنامه 598 و در حالی که رزمندگان به هیچ عنوان آمادگی دفاع نداشتند، عراقیها شروع به پیشروی در تنگه بسیار استراتژیک «ابوقریب» میکنند. گردان عمار که همیشه از گردانهای خطشکن ایران در جنگ تحمیلی بود، عزم میکند تا راه عبور ارتش بعث از تنگه ابوقریب را ببندد. تنگه ابوقریب یک فیلم احساسی و بهشدت حماسی و قهرمانپرور است که به رغم مطرح کردن تردیدهای فراوانی درباره خوب بودن یا حتی قابل تحمل بودن جنگ، مقاومت و ایستادگی در برابر تجاوز را میستاید. این فیلم بخشی از شرایط اجتماعی ایران در روزهای منتهی به پذیرش قطعنامه را به شکل قابلفهمی نشان میدهد؛ طوری که میتوان در بیان استدلالهای تاریخی، بهعنوان یک شاهد مثال، آن را مورداشاره قرار داد.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار