به گزارش «فرهیختگان»، به نام خدا؛ به زبان آوردن یا زیرقلم لغزاندن همین عبارت چندکلمهای، برای عدهای که شهرت و اعتبار یا در بعضی موارد حتی حرفهشان، مهندسی کلمات است، چرا میتواند سخت و تردیدساز و چالشبرانگیز باشد؟ بهکار نبردن نام خدا بهعنوان مطلع یک بیانیه یا اساسنامه، در محفلی که میخواهد از وزارت فرهنگ و ارشاد (اسلامی) در جمهوری (اسلامی) ایران مجوز فعالیت بگیرد، آیا میتواند تنظیم و تنفیذکنندگان آن متن را از ذیل نام خداوند خارج کند؛ درحالی که مجوز رسمی برای فعالیت آن صنف یا محفل یا انجمن، قرار است به طریق اولی در منظومه نظامی رسمیت پیدا کند که قانون اساسی آن با عبارت «بسماللهالرحمنالرحیم» شروع میشود. قضیه این است که چند روز پیش عطاءالله مهاجرانی، وزیر ارشاد دولت سیدمحمد خاتمی بین ۲۹ مرداد ۱۳۷۶ تا ۲۴ آذر ۱۳۷۹، در شبکه اجتماعی توئیتر نوشت: «کانون نویسندگان ایران درصدد کسب مجوز بود. به جمع پنجنفرهای از کانون که به دفترم آمده بودند، گفتم زودتر اساسنامهتان را بیاورید! گلشیری گفت دوسال بحث شده که اساسنامه با نام خدا شروع شود یا نشود! به نتیجه نرسیده بودند و نرسیدند. دیدم در اصلاح قانون اساسی روسیه نام خدا آمده!»
تنها کسی که از میان اعضای کانون نویسندگان به این نوشته واکنش نشان داد، فرج سرکوهی بود. او متن بسیار تندی نوشت که بخش عمده آن مناسب انتشار مجدد در این گزارش نیست. با اینحال سرکوهی ضمن دروغگو خواندن عطاءالله مهاجرانی چنین نوشت که: «آقای مهاجرانی از دو سال بحث درباره نوشتن نام خدا در اساسنامه کانون نوشته است که هم دروغ است و هم نشانه بیاطلاعی او از سندهای کانون. منشور، اساسیترین سند کانون و بیانکننده خواستها و هویت آن است و اساسنامه، که او نوشته، سندی است درباره چگونگی ساختار کانون، معیارهای عضویت، قواعد تشکیل مجمع عمومی و... برخلاف دروغ مضحکی که مهاجرانی به نقل از هوشنگ گلشیری جعل کرده است، در هیچیک از جلسههای بحث درباره منشور و اساسنامه، از دهه چهل تاکنون، حتی یک کلمه درباره نوشتن یا ننوشتن «نام خدا» یا مشابه آن، در منشور و اساسنامه کانون گفته نشده و این بحث، هرگز، حتی یکبار، درباره منشور و اساسنامه، دو سند اصلی کانون، مطرح نبوده است. زمانی که در ایران نبودم، گویا فقط یکبار، آنهم فقط در یک جلسه، آن هم فقط درباره یک «بیانیه» (نه اساسنامه و نه دو سال که مهاجرانی به دروغ نوشته است.) این بحث طرح شده است. بیانیههای کانون به مناسبتهای گوناگون منتشر میشوند.»
سرکوهی در ادامه بهرغم صحبتهای عیانی که از زبان اعضای مختلف کانون راجعبه تلاش آنها برای اخد مجوز بیان شده، مینویسد: «کانون نویسندگان را نیازی به «مجوز قانونی» حکومت جمهوری اسلامی نیست اما حتی اگر چنین میبود، کانون براساس قوانین باید در وزارت کار و وزارت کشور ثبت میشد نه در وزارت سانسور و ارشاد اسلامی که او وزیرآن بود.» در پیوست این گزارش، مصاحبهای از روزنامه «فرهیختگان» با فرزانه طاهری آورده شده که اصل چنین مذاکراتی از طرف کانون نویسندگان با وزارت ارشاد و شخص مهاجرانی برای اخذ مجوز رسمی در جمهوری اسلامی را تایید میکند. این درحالی است که فرج سرکوهی خودش یکی از مذاکرهکنندگان در این خصوص بود. بهعلاوه، در تاریخ 6 اردیبهشت 1378، کانون نویسندگان ایران بیانیهای منتشر کرد که در آن به استیضاح عطاءالله مهاجرانی توسط مجلس پنجم اعتراض شده بود.
سرکوهی در انتهای متن پاسخش به وزیر اسبق ارشاد، دلیل بیان این صحبتها از جانب مهاجرانی را تلاش برای هموار کردن مسیر صدور مجوز قتل اعضای کانون، به جرم ارتداد دانست؛ «جمله پایانی توئیت او (مهاجرانی) هیچ نیست مگر پروندهسازی برای اعضای کانون. در موج جدید بازداشت و سرکوب اعضای کانون نویسندگان و همزبان و همزمان با دادستانی و روزنامه کیهان تهران و... با انگ «خداناباور» ـ مرتد ـ به میدان آمده است و حکم مرتد در اسلام عزیز روشن است.»
گذشته از ضعیف بودن استدلالی که سرکوهی برای نیتخوانی از مهاجرانی مطرح کرد و اینکه حتی هیچکس از دشمنان جمهوری اسلامی نمیتواند انگیزهای را توسط این سیستم برای قتل عدهای از افراد عمدتا فراموششده و بیاثر متصور باشد، عبارت «اسلام عزیز» چنان در نوشته او به کار رفته است که از آن زهر کنایه میریزد و مضمون حرفی که مهاجرانی زده را بیشتر قابلباور میکند. یک منبع نزدیک به هوشنگ گلشیری که اجازه نداد نامش فاش شود، به «فرهیختگان» گفت این قضیه را از خود هوشنگ گلشیری هم شنیده است. این منبع البته میگوید که در جریان مذاکرات کانون نویسندگان با وزارت ارشاد نبوده و آنچه میگوید همان چیزی است که از زبان گلشیری شنیده است. امید حلالی، شاعر خوزستانی هم در واکنش به گفته مهاجرانی در توئیتر نوشت: «سال آخر عمر استاد گلشیری در اهواز خدمتشان بودیم. همین ماجرا را روایت کردند برای ما و عدهای از دوستان جوان نویسنده. هوشنگ گلشیری در عین آرمانباوری، واقعگرا بود و به نویسندگی بهعنوان یک حرفه پایبند بود و اعتقادش به داشتن تشکلی مثل کانون از روی هماوردطلبی سیاسی نبود.»
بههرحال، به فرض اینکه روزنامه «فرهیختگان» اجازه داشت نام منبع خود در این خصوص را منتشر کند، باز هم فرج سرکوهی میتوانست آن را مثل حرفهای مهاجرانی تکذیب کند و خب به اصطلاح علمای منطق، گزاره سلبی قابلتوجهی هم ندارد که این نفی قاطع را به اثبات برساند. بهتر است برای فراهم کردن امکان قضاوت در این خصوص، بحث به ریشههای موضوع کشیده شود.
آیا اساسا کانون نویسندگان بر سر به کار بردن نام خدا هیچ چالش و تردید و مشکلی نداشت؟ حتی اگر از بحث اساسنامهای که تا ابد میتوان سریال تاکید و تکذیبها راجعبه گزاره «به نام خدا» را درخصوص آن ادامه داد، صرفنظر کنیم، بعید است خود فرج سرکوهی هم به چنین پرسشی جواب منفی بدهد؛ بله! کانون نویسندگان در به کار بردن نام خدا و التزام به «اسلام عزیز» یا هر دین آسمانی دیگری بهطور اساسی چالش داشت. بسیاری از اعضای برجسته این محفل در دورههای مختلف بهطور مستقل آثاری خلق کردهاند که علنا تم مذهبی دارد و از همینرو باید حساب ماهیت افراد را از ماهیت کلی این کانون ادبی جدا کرد.
آنچه در این بحث اهمیت پیدا میکند، روند و سرنوشت جریان روشنفکری عرفی در ایران است. کانون نویسندگان، یکی از اصلیترین نمادها و نمودهای جریان روشنفکری عرفی یا به تعبیری لائیک در ایران بود و اگر تردید بر سر به کار بردن نام خدا در اساسنامه این محفل را زیرسوال ببریم، وجود عنصر هویتبخش لائیسیته را در آن زیرسوال بردهایم.
عنصر هویتبخش به کانون نویسندگان، عرفیگرایی آن است وگرنه مواضع چپ آن به مرور زمان به سمت لیبرالیسم گردش کرد و همانها که دشمن سرسخت دولت کوتاهمدت و موقت مهندس بازرگان، به دلیل گرایشهای لیبرالش بودند تا خود لیبرالیسم پیش رفتند و تنها چیزی که خطقرمز نامرئیشان باقی ماند، مذهب بود و این درونمایه به جز حمایت از بهائیت که در توجیه آن هم از گزارهای لیبرال استفاده شد، به چشم میخورد. (کانون از بهاییان دفاع کرده و میکند، نه برای دفاع از مذهب بهائیت، بلکه به این دلیل که حق داشتنِ مذهبی متفاوت با مذهب حاکم را برای بهاییان به رسمیت میشناسد. «محسن حکیمی/ گفتوگو با رادیو زمانه/ دوم دیماه1396») همین بحثهای اعتقادی و سیاسی باعث شد بسیاری از اعضای کانون دستهدسته یا دانهدانه از قطار آن پیاده یا اخراج شوند. شرایط زمانه در بعضی از مقاطع تاریخی، کار کانون نویسندگان را برای تاکید روی مسائل مذهبستیزانه مشکل میکرد، اما در همان مقاطع هم میشد از لابهلای سطور و کلمات، آشتیناپذیری جریان روشنفکری عرفی با مذهب ایرانیان را خواند.
داستان ۳ پردهای کانون نویسندگان با پایانباز
ابلاغ لایحه سانسور به ناشران توسط دولت هویدا در سال 1345، بعضی از چاپخانهها را تعطیل کرد و کارگران بیکار شدند و تنگناهایی برای نویسندگان مستقل به وجود آورد. همین شد که عدهای از نویسندگان آن دوره، یعنی جلال آلاحمد، احمد شاملو، درویش (شریعت)، غلامحسین ساعدی، طاهباز، یدالله رویایی و براهنی در جلسهای با هویدا، اعتراضشان را به اطلاع او رساندند. در آن جلسه بنا شد ساعدی از طرف این جمع مسائل را دنبال کند ولی پیگیریهای او هم به جایی راه نبرد.
موازی با ابلاغ سانسورهای هویدا، فرح پهلوی در سال 1346، از طرح برگزاری کنگره جهانی نویسندگان در ایران رونمایی کرد و نویسندگان معروفی مثل آرتور میلر، نوآم چامسکی، ژان پل سارتر و آندره مالرو از مدعوان این کنگره بودند. حکومت پهلوی در تلاش بود با خاموش کردن صدای روشنفکران آن دوره، یک جریان دستآموز روشنفکری را جایگزین کند تا در چشم جهانیان جلوه مدرن خود را هم حفظ کرده باشد. حتی سیمین بهبهانی بهعنوان «مسئول کمیته شعر و شاعران» این اتحادیه منصوب و در محل این ساختمان مستقر شده و منتظر ختم کنگره و آغاز فعالیت علنی و رسمی آن بود. جلال آلاحمد و تعدادی دیگر از نویسندگان از مخالفان این طرح بودند و در جلساتی که با جمعی از نویسندگان تشکیل شد، در اسفند 1346، اعلامیه تحریم را با امضای 52 نفر از نویسندگان به چاپ رساندند. در پی این تحریم، دربار کنگره را تا اطلاع ثانوی به تعویق انداخت. جلسه بعدی جمع تحریمیها 17 اسفند 1346 در خانه جلال آلاحمد و سیمین دانشور تشکیل شد و آلاحمد پیشنهاد تشکیل انجمنی از اهل قلم را داد. علیاصغر حاجسیدجوادی و نادر نادرپور، مامور نوشتن اساسنامه شدند و نام کانون را پیشنهاد دادند. متنی که بهعنوان اساسنامهکانون تهیه شده بود، در جلسه 15/1/1347 در منزل جلال آلاحمد مورد مخالفت بهآذین و مریدانش (که تودهای بودند) قرار گرفت و آلاحمد از او خواست تا خودش متنی تهیه کند. این متن در روز اول اردیبهشت 1347 به امضای 49 نفر که از اعضای هیاتموسس کانون نویسندگان ایران تلقی میشوند، رسید. این بیانیه با عنوان «درباره یک ضرورت» شهرت یافت و شروع کار رسمی کانون نویسندگان بود.
با توجه به شروع فعالیتهای مسلحانه ضدشاه و سوءظن بیشتر رژیم به مخالفان و قبل از آن، تهدید و اختلافات درونی کانون و مرگ ناگهانی جلال آلاحمد در شهریور 1349، کانون بعد از دو سال و نیم فعالیت در سال 1349 دچار فروپاشی شد.
دوره دوم فعالیت کانون بین سالهای 1356 تا 1360 بود. با تنوره گرفتن شعلههای انقلاب در ایران، اعضای کانون هم باز گرد هم آمدند و فعالیت جدیدی را آغاز کردند. قالب کار کانون در این دوره قانونی بود و آنها در بیانیههای خود دائما به قانون اساسی استناد میکردند ولی با اوجگیری قیام مردم در سال 1357 کانونیها هم کمکم لحن تندتری به گفتارهایشان دادند. در مهرماه 1356 اعضای کانون نویسندگان به مدت 10 شب در تهران با همکاری خانه فرهنگی آلمان، شبهای شعر انستیتو گوته را به راه انداختند که این اقدام فرهنگی سیاسی با حضور حدود دههزار نفری مردم همراه بود. شبهای گوته هنوز مهمترین اقدام کانون نویسندگان در تاریخ آن است. از سال 1358 به این طرف، اتفاقاتی درون کانون نویسندگان رقم خورد که بیشباهت به تصفیههای درونسازمانی مجاهدین خلق، در دوره قبل از پیروزی انقلاب و حذف جریانهای اسلامگرا از این سازمان نبود.
در این زمان به این دلیل که تودهایها و اعضای آن خود را طرفدار نظام جمهوری اسلامی و خط امام معرفی میکردند، اعضای تودهای کانون (بهآذین، سیاوش کسرایی، هوشنگ ابتهاج، فریدون تنکابنی و محمدتقی برومند)، با تصمیم مجمع عمومی کانون در 11دی 1358 اخراج شدند و عدهای از طرفداران آنان نیز از کانون استعفا دادند و شورای نویسندگان ایران را تشکیل دادند که شروع به تبلیغات ضدکانون کرد. این تصمیم توسط هیاتدبیران کانون نویسندگان ایران که عبارت بودند از باقر پرهام، احمد شاملو، محسن یلفانی، غلامحسین ساعدی و اسماعیل خویی گرفته شد. در همین مقطع از عمر کانون بود که افرادی مثل بهرام بیضایی و بهزاد فراهانی، با سابقه تئاتری و سینمایی، در اعتراض به جو موجود از آنجا خارج شدند. اسماعیل نوریعلا، یکی از اعضای کانون، درباره غفارحسینی، یکیدیگر از روشنفکران جریان لائیک در کانون نویسندگان چنین میگوید: «۱۵خرداد هم که از راه رسید من بعد تازهای را در او کشف کردم. از... و مذهب نفرت داشت...»
چنانکه میبینیم، جریان لائیک روشنفکری که سالها بهرغم حمایت ابرقدرت بلوک شرق، در جذب عموم مردم ایران ناکام مانده بود، از ابتدا هم با جنبش اسلامی مردم ایران به دلیل ماهیت دینیاش همدل نبود و چنین نیست که مطابق بعضی درامپردازیها، این گروه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی متوجه شده باشند که نظام جدید هم با آنها ناهمساز است. در اردیبهشت 1360 محل کانون در خیابان مشتاق تهران به تصرف مردم و نیروهای انقلابی درآمد و در تیرماه همان سال به حکم قانون تعطیل و از فعالیت آن جلوگیری شد.
دوره سوم فعالیت کانون نویسندگان از 1369 آغاز شد و تاکنون ادامه داشته است. طی تمام این مدت کانون نویسندگان تلاشهای مستمر و مرتبا رو به افولی برای زندهنمایی از خود داشته است.
سال 1369 بهدنبال زلزله مهیب رودبار 37 نفر از اعضای کانون نویسندگان گرد هم آمدند و با انتشار بیانیهای از بقیه نویسندگان یاری خواستند تا شب شعری بهنفع مردم زلزلهزده برپا شود. از این پس اعضای کانون تصمیم به تجدید فعالیت آن گرفتند و جلسات متعددی همچون 17 تیر 1369 و دوم اسفند 1369 برگزار شد که هیچکدام توفیقی نیافت. از آن پس جلسات کانونیها پیرامون حوادث مختلفی برگزار میشد.
در 23 مهر 1373 متن موسوم به «ما نویسندهایم» با 134 امضا منتشر شد که آنهم راه به جایی برای احیای کانون نبرد؛ اما در فضای بسته دولت سازندگی، ندایی بود که از زاویهدل خیلیهای دیگر هم برمیخاست و به همین علت شنیده شد. این متن را عدهای از کسانی که پیش از آن از کانون بیرون رفته بودند هم امضا کردند. در سالهای 1375 و 1376 با برخی از حوادث امنیتی دوباره نام کانون بر سر زبانها افتاد.
پس از دوم خرداد 1376 و حمایت کانون از اقدامات دولت اصلاحات، اعضای برجسته کانون به فکر اقدام جدی و جدیدی برای فعالیت دوباره افتادند. در 13 اسفند 1377 نشست عمومی کانون نویسندگان برگزار شد و سیمین بهبهانی، علی اشرفدرویشان، کردوانی، شیرین عبادی و هوشنگ گلشیری بهعنوان اعضای هیات دبیران انتخاب شدند. در 19 مرداد 1378 هیاتدبیران موقت کانون، پیشنویس اساسنامه قانونی را در 15 صفحه تصویب کرد. چنانکه میدانیم، این پرده از درام کانون نویسندگان، حتی با پیر شدن و مرگ بسیاری از بازیگرانش، هنوز به اتمام نرسیده است. کانون از سال ۱۳۸۱ تا 1393 نتوانست مجمع عمومی سالانه خود را تشکیل دهد و در هشتم شهریور ۱۳۹۳ بهرغم منع قانونی تشکیل جلسه داد و هیچ تاثیر خاصی بر فضای فکری، فرهنگی یا سیاسی کشور بهجا نگذاشت.
کانون نویسندگان طی این سالها بیشتر به صدور بیانیه و فعالیتهای غیرصنفی و غیرادبی اشتغال داشته است و بهعنوان مثال در سالهای اخیر اعدام تروریستی همچون عبدالمالک ریگی را محکوم کرده یا به برخورد با سازمان منافقین در عراق، اعتراض کرده است.
گفتوگوی « فرهیختگان» با فرزانه طاهری، همسر هوشنگ گلشیری:
برای تشکیل جلسات کانون، از مهاجرانی مجوز گرفتیم
فرزانه طاهری، نویسنده و مترجم ایرانی و همچنین همسر هوشنگ گلشیری است که از سال ۱۳۷۹ و پس از مرگ همسرش، بنیاد هوشنگ گلشیری را تاسیس کرد. او در کانون نویسندگان هم عضویت داشت و در زمانی که عطاءالله مهاجرانی وزیر ارشاد بود، خیلی از حوادث کانون را از نزدیک مشاهده کرد. درخصوص اظهارنظری که عطاءالله مهاجرانی درباره نگارش اساسنامه کانون نویسندگان کرده و نقلقولش از مرحوم هوشنگ گلشیری، از طاهری پرسیدیم؛ اما او بدون رد ادعای مهاجرانی، اعلام کرد عضو هیاتدبیران کانون نبوده است. بدونشک طاهری از این حق برخوردار است که از ایجاد حاشیه برای خودش پرهیز کند و نخواهد به این سوال جواب بدهد؛ اما گفتوگو را با او ادامه دادیم و به چند نکته جالب رسیدیم. در صحبتهای طاهری حتی به این هم اشاره شد که کانون نویسندگان برای برگزاری جلساتش مجوزی با دستخط وزیر ارشاد وقت دریافت کرده بوده است.
درخصوص توئیت مهاجرانی راجعبه اختلاف بین اعضای کانون نویسندگان ایران بر سر گذاشتن یا نگذاشتن عبارت «به نام خدا» بر صدر اساسنامه کانون، که از قول همسرتان بیان شد، ارزیابی شما چیست؟ اصولا کانون برای گرفتن مجوز رسمی فعالیت اقدام کرده بود؟
خیلی در جریان دقیق ماجرا نیستم ولی ایشان بعد از برخی وقایع دهه هفتاد، مجوزی برای مجمع عمومی در خانه خانم بهبهانی دادند که البته حتی در روز تعطیل هم بود، این را به خاطر دارم.
خودشان یعنی مهاجرانی؟
بله، شخص آقای مهاجرانی بودند. این جلسه را در جریان بودم ولی جزئیات درباره اساسنامه و اینکه چه مذاکراتی بین آنها شده را اطلاع ندارم.
مجوزی که اشاره میکنید مهاجرانی داده است برای چه نوع فعالیتی بود؟
مجوز نوشت که اجازه دادیم این جلسه تشکیل شود. بعد از آن اتفاقات بود که قرار بود مجمع عمومی تشکیل شود و تماس گرفتند و به گلشیری گفتند این کار را انجام ندهید. گلشیری هم با مهاجرانی تماس گرفت که تعدادی از دوستان ما آسیب دیدهاند و قرار است ما در خانه شخصی فردی جمع شویم. ایشان هم نامهای نوشت و داد که این جلسه با آگاهی و اطلاع ما در آن خانه برگزار میشود.با مجوزی که آقای مهاجرانی روز پنجشنبه که وزارتخانه تعطیل بود صادر کرد، ما جلسه را برگزار کردیم. گلشیری این مجوز را رفت و گرفت و من هم راننده بودم. آقای کردوانی که در آلمان هستند، آن زمان در جریان گرفتن این نامه بودند ولی درباره اساسنامه واقعا نمیدانم آقای مهاجرانی چه دورهای را بیان کردند که گلشیری گفته این بحثها بوده است.
اینکه میخواستند اساسنامهای تنظیم کنند، بعد از این داستان بود؟
خیر. این اساسنامه برای قدیم است. برای زمانی است که در هیاتدبیران بحثهایی درباره ثبتشدن کانون بود. این مجوزی که بنده میگویم، بعد از دهه 70 بود یعنی اواخر زندگی گلشیری است.
غیر از آنچه بین مهاجرانی و گلشیری گذشت، بین خود اعضای انجمن این بحث بیان نشده است؟
من چنین مطلبی را به یاد ندارم چون در هیاتدبیران نبودم و آنها در هیاتدبیران این بحثها را میکردند. من در جلسات عمومی بودم.
کسی را میشناسید که مطلع باشد تا این ماجرای اساسنامه کانون را رد یا تایید کند؟
به یاد ندارم بیانیه کانون در چه زمانی منظور بوده است. آقای مهاجرانی از اساسنامه اسم میبرد، من درباره اساسنامه تا زمانی که خودم و گلشیری بودیم، چنین بحثی را به یاد ندارم؛ چون عضو هیاتدبیران نبودم. هیاتدبیران آن زمان را در اسناد کانون میتوانید پیدا کنید. آقای درویشیان بود که فوت شدند و بقیه آقایان.
اساسا تردیدی در این مسائل وجود داشت؟ دودستگی وجود داشت؟
درباره هرکلمهای ممکن بود بحث شود ولی این جزئیاتی که ایشان نوشته را در جریان نیستم.
جو کانون اقتضا میکرد چنین سخنی را دربارهاش باور کنیم؟
کانون به این مسائل مربوط نبود. مساله کانون آزادی بود. آدمهایی با باورهای بسیار متفاوت در آنجا حول هدف مشترک جمع میشدند. اینها مسائل جنبی است. قرار نبود هرکسی که آنجا هست از یک نحله فکری باشد یا یک موضع سیاسی واحدی داشته باشد یا فلسفه واحدی را پیروی کند. تنها وجهمشترک این حرکت عمدتا صنفی است.
حول ادبیات چپ و...؟
دستکم در دورهای که من حضور داشتم اگر بیانیهها را جستوجو کنید، وظیفه کانون نویسندگان در مقوله آزادی بیان و قلم عنوان شده و اینکه بعد از آن چه شده، من نبودم و نمیتوانم توضیحی دهم.
ادبیات چپ در آن زمان محور نبوده است؟
اگر منظور شما از چپ، ادبیات مارکسیستی است، خیر.
منظورم چیزهایی مثل ضدآمریکایی یا ضدسرمایهداری بودن است.
آن هم جزء عدالت قرار میگیرد.
چرا از کانون خارج شدید؟
من دلایل شخصی داشتم.
چرا کانون به رونق گذشته نیست؟
من این را نمیدانم. ترجیح میدهم در این مورد نظری ندهم.
قدیسپروری و برخوردهای اینچنینی، برای مثلا شاملو را چطور ارزیابی میکنید؟
این تنها به کانون مربوط نمیشود. این کل جامعه است. آن را در کل جامعه میبینید. آن تعداد جمعیتی که در تشییعجنازه شرکت کردند، جوانانی که هنوز سر خاک این افراد میروند و شعرهای آنها را میخوانند، ربطی به کانون ندارند. کانون بهعنوان شاعر از این فرد تجلیل میکند. بقیه موارد، اتفاقاتی است که در سطح جامعه رخ میدهد.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار