به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، ، شاید بیراه نباشد اگر پیمان قاسمخانی را نام یک دوران بنامیم؛ نه صرفا نام یک سناریونویس کمدی در سینما و تلویزیون ایران که چند فیلم هم بازی کرده و در دو فیلم متصل به هم عنوان کارگردان داشته است. او بههمراه برادرش و دیگرانی که در نوشتن فیلمنامهها دستیار یا همکارش بودهاند، در ایجاد شاکله اصلی سینمای کمدی امروز ایران بسیار موثر بوده است؛ سینمایی که با بسامد بالایی به فیلمفارسی تشبیه شده، اما به این نکته در آن کمتر توجه میشود که طی سالهای اخیر، جنبههای کمیک آن مرتب از طنز بهسمت هجو و از هجو بهسمت هزل حرکت کردهاند. طنز یک شوخی معنادار و عالمانه و پرکنایه است. حتی در شعرهای حافظ شیرازی که سوز و بریز فراوان دارد و غنایی و عرفانی است، جنبههای طنز هست. مثلا «گرت فقیه نصیحت کند که عشق مباز/ پیالهای بدهش گو دماغ را تر کن» به این بیت میگویند طنز حافظ. مسلم است که کسی با آن قهقهه سر نمیدهد و درنهایت پوزخندی از سر تفهیم یا تایید یا تحسین گوینده میزند. اما هجو، ظرافت کمتری دارد و عریانتر است. هجو تند و تیز است و گاهی متهور یا حتی گستاخ میشود و گاهی میکوبد و شدید انتقاد میکند. اینجا ممکن است قهقهه هم بزنیم. هزل اما نه فقط در کمدی بلکه در تمام ژانرها و حتی در تمام شاخههای هنری، بیفایدهترین و بیمصرفترین شکل زیباییشناختی را دارد. عبارت ساده و عامیانهاش میشود مسخرهبازی. حتی هاله معنایی عبارت «مسخره کردن» با عبارت «مسخرهبازی» تفاوت دارد. کسی که دیگری را مسخره میکند، ممکن است نیتی داشته باشد؛ هرچند سوء و خودخواهانه؛ اما مسخرهبازی یعنی جلفبازی برای هیچ. فقط برای اینکه بخندیم. هیچ معنای ثانویهای پشت اداهای هزلآمیز نیست و بهعبارتی هزل هیچ معنایی ندارد و این خودش یک معنای خطرناک میدهد. هزل یک نوع مخدر هوش است. هزل ناخن کشیدن به صورت دغدغهمندی و فکور بودن دیگران است. هزل توخالی است یا بهعبارت دیگر جلف.
سینمای کمدی ایران سالها سرشار از جنبههای طنازانه قابلستایش بود. از «اجارهنشینها» و «ای ایران» تا «آدمبرفی» و «لیلی با من است» و «مارمولک» و «مومیایی۳». اما کمکم به هجو کشیده شد و این اواخر جریان غالب آن هزل است. آیا کسی میتواند بگوید «من سالوادور نیستم» یا «هزارپا» یا «لونهزنبور» یا «تگزاس ۱ و ۲» به چه چیزی نقد میکنند؟ نقدی در کار نیست. اینها هزل هستند؛ یعنی کمدی شکلکهای پرتحرک و متلکهای بیسروته کلامی که فقط میخواهد بخنداند و یک معناگریزی عمدی و مصرانه در پس آن وجود دارد. پرچمدار جریان هزل در کمدیهای سینمای ایران پیمان قاسمخانی است و دو فیلمی که خود او ساخته، در اولین برخورد، اولین چیزی که به صورت مخاطب پرتاب میکنند، همین است؛ اینکه فیلم هیچ چیزی نمیخواهد بگوید. نه اینکه نتوانسته بلکه اصلا نخواسته بگوید و به همین نخواستن حتی افتخار میکند. حتی عبارت جلف در عنوانبندی فیلم که معنای توخالی میدهد، معادل تندی برای واژه هزل است. در سری دوم «خوب بد جلف»، مهمترین و جدیترین مسائل روز جامعه ایران، آن هم مسائل کلان و ملی، نه مسالههای اجتماعی و خرد ازقبیل گرانی و بیکاری و امثال آنها بلکه مسائلی مثل جاسوسی آمریکا از تاسیسات هستهای ایران و گروههای تروریستی مثل طالبان و داعش که روی مسائل خرد اما فراگیر اجتماعی موثر بودهاند، همه بهعنوان مواد تشکیلدهنده قصه استخدام شدهاند تا جدی بودنشان مورد تمسخر قرار بگیرد. کجای این خوب است؟ چرا باید مسائل جدی را نفهمیم و از نفهمیدنشان لذت ببریم؟ این همان جلف بودن است که آگاهانه و بدون مخفیکاری روی آن تاکید میشود.
برای اینکه سیر سینمای کمدی ایران از طنز به هجو و از هجو به هزل را طی سالهای اخیر بهطور اجمالی بررسی کنیم، میشود به استفاده شدن سرود خاطرهانگیز «ای ایران» در سه اثر کمدی ایرانی، طی ادوار مختلف توجه کرد. همه میدانند که این سرود بهشکل خودجوش و با سفر از دوران پرتب و تاب گوناگون، به نماد تمامعیاری از غرور ملی ایرانیان و وطندوستی آنها تبدیل شده است. سینمای کمدی ایران سه بار از این سرود استفاده کرده است. اولینبار این سرود در فیلم «ای ایران» به کارگردانی ناصر تقوایی استفاده میشود. در آن فیلم خود این سرود عنصری از درام است و بچههای یک مدرسه میخواهند آن را اجرا کنند که در همین حین ماجراهایی رخ میدهد. سرود ای ایران در این فیلم بهاندازه و بجا میآید و تپش قلب مخاطبان را با ضربآهنگش هماهنگ میکند. این فیلم حرفهایش را در قالبی طنازانه میزند؛ اما به عصر هجو که میرسیم، سرود ای ایران در انتهای فیلم «اخراجیها٢» مصداق تمامعیاری برای عبارت جوگیری میشود. فیلمساز در آن فیلم این سرود را بهشکلی کاملا دمدستی و کلیشهای خرج میکند و از اهمیتش میکاهد. او یک چیزی میخواسته بگوید، اما بد گفته است. حالا اما نوبت هزل است که نهتنها چیزی نمیخواهد بگوید بلکه دغدغهمندی دیگران را هم به تمسخر میگیرد.
در خوب بد جلف ۲، سرود ای ایران رسما مسخره میشود. اینکه تیپهای از دنیا بیخبر و تقریبا بیعقل بد و جلف، یعنی پژمان جمشیدی و سام درخشانی، در صحنهای از فیلم که اوج بلاهتشان را میرساند، این سرود را طوری بخوانند که داشتن غرور ملی مسخرهترین چیز ممکن در چنین لحظهای به نظر برسد، نمود تمامعیاری از دوران هزل در کمدیهای ایرانی است. هیچکدام از تیپهایی که در این فیلم تصویر شدهاند، به هیچیک از مخاطبان عادی سینما نزدیک نیستند یا حتی معادلهایشان در حالت عادی از نزدیک دیده نشدهاند. ماجرا درباره دو سلبریتی است که سر مدل اتومبیلشان و چیزهایی از این دست با همدیگر کلکل دارند و وسط ماجرای مهمی میافتند که حتی نمیفهمند وسط آن قرار گرفتهاند و اگر هم میفهمیدند، اصلا برایشان مهم نبود یا از آن سر درنمیآوردند. این یک گرتهبرداری بسیار ضعیف و خام از فیلم «تندر استوایی» (بن استیلر ۲۰۰۸) است که بازیگران یک فیلم سینمایی را در موقعیتی خطیر قرار میدهد؛ حال آنکه خودشان نمیدانند قضیه چقدر جدی است و فکر میکنند مشغول فیلم بازی کردن هستند.خب، چه اشکالی دارد که فیلم به دغدغههای ملموس مردم نزدیک نشود و خود را ملزم نکند که ضمن خنداندن و سرگرم کردن آنها، حاوی یک معنای قابلتامل هم باشد؟ چه عیبی دارد که فیلم اگر حتی نشود آن را ذیل تعریف هنر برای هنر گنجاند، لااقل در تعریف سرگرمی برای سرگرمی یا خنده برای خنده بگنجد؟ میتوان به همین سیاق پرسشها را ادامه داد و گفت چه اشکال دارد یک فیلم قابهای استاندارد نداشته باشد، کاتها غلط باشند، منطق داستانی نداشته باشد و... حتی میشود پرسید چه اشکالی دارد اگر یک فیلم کمدی، هر شکلکی را نمایش بدهد اما خندهدار هم نباشد؟ این چیزها جرم نیستند اما اشکال هستند.
معیارهای ارزشگذاری روی آثار هنری از همین چیزها شروع میشوند و به مسائل دقیقتری میرسند که خوب بد جلف ۲، شامل بحث آنها نمیشود. البته سازنده فیلم میتواند نسبت به اشکال داشتن کیفیت اثرش هم لحنی مفتخرانه بگیرد و در سری سوم خوب بد جلف کسانی را که سعی میکنند کار بدون اشکال بسازند، مسخره کند. چقدر غمانگیز است که این بدیهیات باید شرح داده شوند تا عیار پایین فیلم خوب بد جلف٢، یک ایراد تلقی شود، نه یک خصوصیت. این فیلم البته اثر مهمی است، منتها نه برای دیدن و لذت بردن بلکه برای ثبت در تاریخ بهعنوان شاهدمثالی از یک دوران. در پژوهشها و مقالاتی که پس از این درباره سینمای ایران نوشته خواهد شد، خوب بد جلف۲، مثال و نمونهای از دورهای که در آن به سر میبریم، خواهد بود؛ دوران پیمان قاسمخانی.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار