به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، هنوز وقتی راجعبه فیلمسازی در ایران، چه در سریال و چه در سینما، صحبت میشود، یک مساله مهم میزان نزدیک بودن فضای کلی کارها به زندگی واقعی مردم است. هنر سینما که در تعاریف کلیتر زیباییشناختی، شامل سریالسازی هم میشود، دو جنبه اصلی و اساسی دارد که تعلیق بین آنها، تکلیف فیلمسازان ایرانی را درخصوص ایرانی بودن فضای کارهایشان مقداری مبهم میکند. این دو جنبه اصلی، مدیوم تصویر از یک طرف و مدیوم ادبی سینما از سوی دیگر هستند. از طرفی ساختن سرگرمی با ابزار تصویر، کار را به سمت نمایش زیباییهای دستچین شده ظاهری میبرد. قاب را باید دور زیباترین بخش منظره بست و حتی داخل آن قاب را باید به زیباترین شکل ممکن چیدمان کرد. این کمکم فضای کار را از واقعیت دور میکند. اما جنبه ادبی سینما آن را به سمت دیگری میبرد.
برای روشنتر شدن قضیه میشود بین دو شبکه اجتماعی که ایرانیها کمابیش با آنها آشنا هستند، مقایسهای کرد. اینستاگرام یک نرمافزار تصویرمحور است و چنانکه میبینیم، فضای آن پر از بخشهای لوکس و اصطلاحا لاکچری زندگی امروز ما شده است. در مقابل آن توئیتر (و البته فضاهای دیگری مثل فیسبوک و... ) بیشتر متنمحور هستند. مدیوم کلمه در مقایسه با مدیوم تصویر، میل بیشتری به شکایت یا حتی اندوه و دلنوشته دارد. همانطور که شعر بهعنوان یک مدیوم کلامی، در مقایسه با سینما غالبا دردمندتر است و آن را میتوان سرشار از اعتراف دانست. به همین دلیل است که شبکه اجتماعی اینستاگرام پر از تصاویر لوکس و زیباست و شبکههای دیگر مثل توئیتر سرشار از اندوه و شکایت هستند.
پس میبینیم که مقداری از دور شدن فضای فیلمسازی عامهپسند ایران نسبت به زندگی واقعی مردم، به خاصیت کلی مدیوم تصویر در شکل عامهپسند آن برمیگردد که در جاهای دیگر دنیا هم سابقه دارد. اما از طرف دیگر درامپردازی و قصهگویی نیازمند ایجاد مساله است؛ یعنی باید مسالهای و گاهی فاجعهای رخ بدهد تا یک قصه راه بیفتد؛ وگرنه با یک عکسبرداری از زندگی روزمره طرف هستیم. همین باعث شده برخی از فیلمسازان ایرانی در درامپردازی که جنبه ادبی هنر سینماست، افراط کنند و چیزی از زندگی مردم خودشان بسازند که اگزوتیک و غلوشده و مشحون از فلاکت و رنج و بدبیاری و ظلم باشد. به همین دلیل، ما از یکسو سینمای هنریمان را داریم که حتی از چند سال پیش و آمدن به سمت طبقه متوسط، همچنان یک تلخی بیپایان دارد و انگار قسمتهای دردناک زندگی را برای نمایش گلچین کرده و از طرف دیگر صنعت سرگرمیمان هست که قسمتهای لوکس زندگی ایرانی را گلچین میکند و به طریقی دیگر از واقعیت فاصله میگیرد. هر دوی این گونهها هرگاه در گلچین کردن موارد دلخواهشان کمبودی احساس کردند، آن را خلق میکنند و ما، هم بدبختیهایی میبینیم که غیر از یکجانبه بودن نمایششان، در بعضی بخشها اساسا واقعی نیستند و هم از سوی دیگر خوشبختیهای اینچنینی داریم.
ظاهرا تکلیف ایرانی بودن را هم میشود با یک خانه قدیمی که در حوض آن هندوانه و سیب و پرتقال ریخته میشود و زن و مردهایی که در یک حیاط قدیمی بلندبلند میخندند و شوخی میکنند، روشن کرد. نمایشهای امروزیتر متعددی هم داریم که کلیشه ایرانی بودن آنها دستکمی از مدل قدیمیتر حوض و لب پاشویه ندارند؛ اما هستند نمونههایی که چه در سینما و چه در تلویزیون بهواقع ایرانی بودند و اتفاقا بهطور محض به مدیوم روشنفکری از یک سو و سرگرمیسازی عامیانه از سوی دیگر تعلق نداشتند. صرفا با جمع کردن مبلمان منازل و نشاندن کاراکترها روی زمین، یک فیلم یا سریال ایرانی نمیشود. فیلم «یه حبه قند» مثال خوبی در این زمینه است. خانه دایی بزرگ خانواده در یک شهرستان با تمام میزانسنهای قدیمی ایرانی، کاملا شکل یک نقطه استثنایی که محل زیست دائمی افراد نیست را پیدا میکند و بیشتر خاطرهبازی است تا نمایش طبیعی زیست روزمره ایرانی. سریال «وضعیت سفید» هم یک استثنا، البته نه به لحاظ مکانی بلکه به لحاظ زمانی را نشان میدهد؛ یعنی دهه ۶۰ که مسائل جنگ، خانوادهها را به ناچار و ناگزیر دورهم جمع کرده است. اتفاقا فیلمها یا سریالهایی که زندگی طبیعی مردم ایران را نمایش بدهند هم طی این سالها ساخته شده و با اینکه این مدل فیلمسازی، هنوز تبدیل به الگو نشده است، میتواند چنین جایگاهی را پیدا کند.
در کارهایی که اتمسفر ایرانی را خوب بازسازی کردهاند، مهمترین نکته جنس روابط آدمها با یکدیگر است. از سریالهایی مثل «روزگار جوانی» در دهه ۷۰ تا «پایتخت» و «نون. خ» در اواخر دهه ۹۰، هربار که تصویری توانسته از این جهت موفق باشد، راز آن را میتوان در نمایش هوشمندانه از جنس روابط آدمها با هم دانست. فیلمسازان باید عرف جامعه ایرانی را بشناسند و همین است که خیلی جاها به رفتار آدمها هم در دل قصه جهت میدهد. در سریال «نون. خ» افرادی که در یکی از روستاهای کرمانشاه به دلیل زلزله دورهم جمع شدهاند، کم پشت سرهم حرف نمیزنند یا از کلکلهای معمولی دست بر نمیدارند؛ اما درباره یکی از آنها که خانهاش خراب شده و مادرش را از دست داده، رفتار دیگری میشود. در نقطه مقابل بهعنوان مثال در سریالهای مهران مدیری هیچوقت چنین تصاویر انسانی و رقیقی نمایش داده نمیشد و آدمها به دو دسته کلی بدجنسهای همیشه موفق و قربانیان همیشه بازنده تقسیم میشدند.
فضای کارهای مدیری بهرغم متلکهای متعددی که او به مسائل روز جامعه میانداخت، اساسا ایرانی نمیشد و دلیلش دوری فضای کارها از عرف جامعه بود. نون. خ اما به سادگی و با رعایت عرف رایج در روابط شخصیتها کاملا توانست ملموس و ایرانی باشد. سریال پایتخت هم بهعنوان پدر معنوی نون. خ، همین عرف ایرانی را رعایت کرده بود که تا این حد صمیمی بهنظر میرسید. مثلا نقی معمولی، شخصیت اصلی این مجموعه، بهرغم بدجنسیها و حسودیها و تکبری که دارد، در یکسری بزنگاههای بخصوص مردی فداکار و اخلاقمدار میشود. این چیزها گاهی جنبه فردی دارند اما در بسیاری از موارد عرف اجتماعی است که به فرد امر میکند کجا حق دارد مقداری بدجنسی کند و کجاها خط قرمز است.
سریالهای نون.خ و پایتخت و قبل از آن چند مجموعه از رضا عطاران و سریال «سه در چهار» مجید صالحی که آن هم با مشاوره رضا عطاران ساخته شد، این عرف را در روابط آدمهای ایرانی خوب رعایت میکردند و فضای آنها صمیمیتی دلنشین داشت. این فضاسازی در طنزهای تلویزیونی بیشتر از کارهای جدی آن بوده؛ هر چند نمونههای خوبی مثل «زیر تیغ» هم در فضای جدی وجود داشتهاند. البته باید اشاره کرد که فضاسازیهای غیرایرانی هم در کارهای طنز تلویزیونی کم نیستند و حتی تعداد آنها بیشتر از نمونههای خوبی است که به بعضی از آنها اشاره شد. اما به هرحال، از نون.خ و پایتخت تا کارهای عطاران و صالحی، مجموع این کارها در یک نگاه کلی به ما میگویند که میشود هم فیلم یا سریالهای سرگرمکننده ساخت و هم به واقعیات زندگی اجتماعی مردم ایران نزدیک شد. یعنی دوگانه تصویر از یکسو و درام از سوی دیگر، لزوما نباید منجر به دوگانه فیلمسازی لوکس و عامهپسند از یکسو و کارهای هنری اگزوتیک از سوی دیگر شود و تجربه نشان داده که رعایت حد وسط هم ممکن است. برای این کار باید از کلیشهها پرهیز کرد و باید باور کرد که نمیشود چند فرمول ساده را برای ایرانی شدن آثار پیدا کرد و دور میز کار چید و هر بار با استفاده از آنها انگار یک فیلم یا سریال، قرص ایرانی بودن خورده و همه چیز آن سر جایش قرار گرفتهاند.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار