پایان موج پنجم انقلاب‌های تکنولوژیک و زوال لیبرال سرمایه‌داری در گفت‌وگوی «فرهیختگان» با پروفسور نیکلاس گرین‌وود اونف
سابقه فقر تئوری اجتماعی و سیاسی آنها [یعنی لیبرال‌ها] به این نکته بازمی‌گردد که در شرایط رکود یا کاهش ثروت از ارزیابی پیامدهای تکنیکی-مدیریتی ناتوانند.
  • ۱۳۹۹-۰۴-۰۹ - ۱۰:۱۵
  • 00
پایان موج پنجم انقلاب‌های تکنولوژیک و زوال لیبرال سرمایه‌داری در گفت‌وگوی «فرهیختگان» با پروفسور نیکلاس گرین‌وود اونف
لیبرال‌ها در شرایط رکود دچار فقر تئوری‌اند
لیبرال‌ها در شرایط رکود دچار فقر تئوری‌اند

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، شناخت سرمایه‌داری و نسبت آن با تکنولوژی و سیاست و زیست اجتماعی، مساله‌ای نیست که بتوان آسان از کنار آن گذشت یا نسبت به آن غفلت ورزید. در ایران مخالفت با سرمایه‌داری را بیشتر از چشم چپ‌ها می‌بینند اما آیا همه مخالفان یا شناسندگان سرمایه‌داری، چپ هستند؟

چندی پیش و به مناسبت درگذشت ایمانوئل والرشتاین، اندیشمند آمریکایی -که مخالفتش با سرمایه‌داری مشهور است- با نیکلاس اونف، استاد ممتاز بازنشسته دانشگاه فلوریدا گفت‌وگو کردیم (چرا والرشتاین برای چپ‌ها جذاب نیست، روزنامه فرهیختگان، اول مهرماه 1398). اونف در آن گفت‌وگو ضمن تشریح برخی نظرات والرشتاین اشاره کرد که «تاکنون هیچ مدلی واقعیتِ نحوه عملکرد جهان را بالکل احصا و تبیین نکرده است. حتی اگر مدل والرشتاین جذابیت خود را از دست داده باشد یک علامت راهنمای دائمی در طریق تفکر ما در باب سرمایه‌داری به‌جا گذاشته است. هیچ‌کس نمی‌داند «واقعا» سرمایه‌داری چیست. هیچ شرح و تعریفی مبتنی‌بر حجت‌های قاطع وجود ندارد که بتواند درباره واقعیت مدل‌هایی که برای شرح و توصیف و تعریف سرمایه‌داری ارائه می‌شوند، قضاوت کند.(مهم نیست آن شرح و تعریف چقدر دقیق باشد) فقط مدل‌هایی وجود دارند، واسطه‌هایی که جهانی و عالمی متمثَّل و بازنمایی‌شده را در کار می‌آورند و واسطه‌ای و وسیله‌ای [برای شناخت بهتر سرمایه‌داری] هستند. مدل‌ها همه ساقط شدنی و پشت سر گذاشتنی هستند. گرچه مدل نظام جهانی والرشتاین به‌دلیل کلیت و شمولش باشکوه است، به‌نظر من از لحاظ پیش‌بینی‌کنندگی شأن والایی ندارد. معتقدم دلیل این امر کمابیش بی‌تفاوتی والرشتاین نسبت به «وابستگی سرمایه‌داری به ابداع فناورانه» است. فکر می‌کنم، کتاب «سرمایه‌داری متأخر» (Late Capitalism) (1970) اثر ارنست مندل (Ernst Mandel) درک بهتری از مراحل متوالی در «شیوه تولید سرمایه‌داری»، «مسیر سرمایه‌داری در طول نیم‌قرن گذشته» و «بحران قریب‌الوقوع سرمایه‌داری» ارائه می‌دهد.»

به این ترتیب گرچه اونف والرشتاین را به‌سبب بعضی نظراتش می‌ستود و او را «نشانه‌ای در راه شناخت بهتر سرمایه‌داری می‌دانست»، اما مدل بهتری برای پیش‌بینی آینده نیز معرفی می‌کرد. یکی از پرسش‌های مصاحبه حاضر، به همین مراحل مندل (و البته مدل مختار خود اونف) و شناخت او از سرمایه‌داری و نیز آینده سرمایه‌داری مربوط است. نکته اساسی در تحلیل اونف از سرمایه‌داری این است که پس از برشمردن پنج موج سرمایه‌داری که برآمدند و فرونشستند، آینده‌ای پیش روی سرمایه‌داری نمی‌بیند و موج تازه‌ای درنظر نمی‌آورد. به نظر او اکنون که در زوال و فرونشستن موج پنجم انقلاب‌های تکنولوژیک(و به‌تبع آن افول موج پنجم سرمایه‌داری) هستیم، تکنولوژی‌های کنترل جای تکنولوژی‌های قدرت را می‌گیرند: «فقدان یک انقلاب معتبر [و اصیل] در تکنولوژی قدرت، فقط می‌تواند به افول بلندمدت سرمایه‌داری و بنابراین زوال توسعه مادی و همچنین افزایش چشمگیر ناآرامی‌های اجتماعی منجر شود. به همین نسبت، این مساله تغییر رویکرد از «تکنولوژی قدرت» به «تکنولوژی‌های کنترل» را به‌بار آورده است که با «اعمال کنترل و سلطه بر اطلاعات» آغاز می‌شود.» او سه تکنولوژی کنترل دیگر را هم برمی‌شمرد: «کنترل روانی- شیمیایی [به‌اصطلاح روان‌گردانی یا psychochemical]، مهندسی ژنتیک و کنترل [موسوم به] اصلاح نژاد.» او بر آن است که«نظارت به‌عنوان یکی از وجوه کنترل، آن‌قدر مهم است که می‌تواند برای نیازهای یک جهان مدرن کافی باشد.» پس در افول بلند سرمایه‌داری که پیش روی ماست، تکنولوژی‌های کنترل توسط نخبگان تکنیکی- مدیریتی در جهت «مدیریت نیازها و مطالبات ذیل محدودیت‌های مادی موجود» به‌کار گرفته می‌شوند. البته اونف که پیش‌بینی‌های سابقش را محقق‌شده می‌بیند، بر آن است که میان «موفقیت تکنولوژی‌های کنترل» و «زوال قریب‌الوقوع سرمایه‌داری»، دومی محتمل‌تر است.

اونف در گفت‌وگوی دیگری تاکید کرده بود که «لیبرالیسم پشتیبان ایدئولوژیک و کنترل‌کننده سرمایه‌داری بوده ولی در ادامه به شیزوفرنیا بدل شده است.» این موضع نیز برای این نگارنده تازگی داشت پس پرسش دوم تبدیل به درخواست توضیح و تبیین این موضع و ادعای اونف شد. پاسخ او به‌طور خلاصه این است که لیبرالیسم را نمی‌توان و نباید به‌عنوان امری جزئی درنظر آورد. لیبرالیسم یک کل منسجم است که شئونی دارد، ازجمله شئون اقتصادی، سیاسی و فرهنگی لیبرالیسم که با هم تناسب دارند. اونف بر آن است که اغلب نویسندگان یکی از این مفاهیم را در مرکز قرار می‌دهند و با این کار لیبرالیسم را به‌عنوان عادت و عمل اجتماعیِ گسسته و نامنسجم مطرح می‌کنند. او سپس به مشترکاتی در میان لیبرال‌ها اشاره می‌کند و پس از آن قدر مشترک عدالت مدنظر لیبرال‌ها را تبیین می‌کند و سپس نسبت تلقی لیبرال با جمهوریت را توضیحی می‌دهد، اما مهم‌ترین نکته در این بخش از مصاحبه، آن است که وی لیبرالیسم و جمهوری‌خواهی دموکراتیک را تداعی‌گر رونق مادی و سرمایه‌داری می‌داند –که پر بیراه هم نیست و در کشور ما نیز چنین تلقی‌ای در میان خواص و عوام رایج است- و «زوال سرمایه‌داری» و «از جذابیت افتادن لیبرالیسم و جمهوری‌خواهی دموکراتیک» را به‌هم مربوط می‌کند. دیدیم که در پاسخ به پرسش اول از زوال سرمایه‌داری و دست به‌دامان تکنولوژی‌های کنترل زدن سخن گفته بود.

به این ترتیب اونف که یک متفکر چپ نیز محسوب نمی‌شود، سرمایه‌داری و لیبرالیسم را رو به زوال می‌داند و با توضیح امواج تکنولوژیک، تبیین قابل دفاعی نیز برای مدعای خود ارائه کرده است.

مشروح گفت‌وگوی «فرهیختگان» با پروفسور نیکلاس گرین‌وود اونف، استاد ممتاز بازنشسته دانشگاه فلوریدا را از نظر می‌گذرانید.

در گفت‌وگویی که پس از مرگ ایمانوئل والرشتاین با «فرهیختگان» داشتید، اشاره کردید که سرمایه‌داری در یک روند تکاملی مراحلی را پشت‌سر گذاشته است. ممکن است توضیح دهید که چگونه این روند طی شد و چه مراحلی داشته است؟

سال‌ها پیش مقاله‌ای در باب مراحل تطور سرمایه‌داری نوشتم (Prometheus Prostrate,’ Futures, Vol. 16, No. 1, February 1984). موضوع مقاله بحثی بود -که البته پس از آن مُد و رایج شد- در باب «امواج بلند بازگشتی» در رشد و زوال سرمایه‌داری. به‌نظر من، گذر سال‌ها درستی مباحث و استدلال‌های آن‌روز مرا نشان داده است. بگذارید آن بحث را تلخیص کنم و نقلی آزاد از متن چاپ‌شده را هم -که برگرفته از کتاب «سرمایه‌داری متاخر» ارنست مندل (1975) است- در اینجا بیاورم.

طی دو قرن‌ونیم گذشته، شاهد امواج 50‌ساله‌ای در توفیق مادی و [سپس] انحطاط مادی بودیم که به‌دنبال ترقیات انقلاب‌های تکنولوژیکی پیش آمدند و با اخذ و قبول ابداعات در دسترس و قابل‌استفاده، متورم شده‌اند.

نخستین انقلاب، همان انقلاب صنعتی بود (حدود 1775م، موج بلندی به راه افتاد [یعنی برآمدن انقلاب صنعتی در این تاریخ بود] که [معمولا و] به‌طور قراردادی [گفته می‌شود] از سال 1787م آغاز شده است).

انقلاب دوم (حدود 1825م، موج بلند دهه 1840م) در اثر «ریل‌کشی» پیدا شد.

انقلاب سوم (حدود 1886م، موج بلند دهه 1890م) متمرکز بر تولید نیروی الکتریکی و احتراق مشتقات نفتی بود و انقلاب چهارم (حدود 1935م، موج بلند دهه 1940م) [که با شروع آن] تکنولوژی‌ها اولا در جهت ارضای نیازهای نظامی استخدام شد.

مندل [در کتاب خود] تغییر و تبدلات (transformations) در ابزارها را [برای تحلیل نسبت سرمایه‌داری و تکنولوژی] برگزید؛ [یعنی] آن تغییراتی را که در ساخت ماشین‌آلات [دخیل بود] و در انجام کار نقش داشت. در شاکله (scheme) مندل، هر «انقلاب تکنولوژیکی» با جذب سرمایه‌های بلااستفاده و احیای کارکرد آنها در بالاترین سطح سوددهی، سرمایه‌داری را نیرو و طراوت می‌بخشد و جوان می‌کند (rejuvenate). [اما] به‌تدریج سطح سود، زوال و کاهش می‌یابد، چنان‌که دستاوردهای تکنولوژیکی شفته و متصلب می‌شوند، بازار اشباع می‌شود و «ترکیب ارگانیک سرمایه» پایان می‌یابد، تا زمانی‌که مجددا شرایط برای خروج سرمایه از «اختفا» مساعد شود و به‌سوی یک انقلاب تکنولوژیکی تازه سوق دهد.

زمانی که من و مندل درباره «امواج بلند» می‌نوشتیم، سوال بزرگ این بود که آیا موج پنجمی [از انقلاب‌های تکنولوژیک هم] در راه است؟ [آیا] برخی تغییرات و تبدل‌ها در تکنولوژی‌های قدرت (power technologies)، هنوز [می‌تواند] سرمایه‌داری را مجددا نیرو و طراوت بخشد و جوان کند؟

حتی پس از آن به نظر نمی‌رسید که نیروگاه‌های هسته‌ای کفاف دهد و [لکن] توسعه پی‌آیند آن منجر به این نتیجه واضح [یعنی تاسیس نیروگاه‌های هسته‌ای، چنان‌که در جای‌جای جهان می‌توان دید] شد. به‌نظر من گسترش اخیر کلکتورهای (collectors) خورشیدی و مزارع بادی نیز بسیار خُرد و جزئی و نیز بسیار دیرهنگام است. آنها برای به‌راه انداختن یک موج پیشرفت جدید [یعنی] رشد مادی کم‌هزینه [که عبارت از نیروگاه‌های بادی و سلول‌های خورشیدی و امثال آنهاست]، به‌قدر کافی سرمایه در اختیار ندارد. ما همچنان برای تولید و حرکت‌دادن چیزها به تکنولوژی‌های قدیمی وابسته‌ایم، [و] بازدهی‌های ناشی از مقیاس (efficiencies of scale) تماما استثمار و بهره‌کشی است [بازدهی در مقیاس عبارت است از میزان بازدهی به نسبت مقیاس. هزینه‌های تولید در مقیاس بالاتر، کاهش می‌یابند و صرفه در تولید بیشتر است].

50 سال پیش درحالی‌که «انقلاب دیجیتالی» دوره صباوت و طفولیت را می‌گذراند، مندل راجع به آن چیزی برای گفتن نداشت. [اما] من [در مقاله‌ام] گفتم که این [تکنولوژی و انقلاب دیجیتالی] می‌تواند «انقلاب پنجم» باشد. توسعه کامپیوترها، ریزپردازنده‌ها و تجهیزات مربوط به ارتباطات پرسرعت را نمی‌توان یک تغییر عادی در تغییرات و تبدلات تکنولوژی قدرت دانست.

این [تکنولوژی] جایگزینی برای درج و دریافت و به‌کارگیری حجم عظیمی از اطلاعات است که «قدرت فیزیکی برای انجام کاری معین» را کنار می‌زند [یعنی پیش از این برای انجام کاری معین به سراغ اطلاعاتی مربوط می‌رفتند و اکنون حجم وسیعی از اطلاعات در کار است که چه ضبط آن و چه انتقال و چه دسترسی به آن و چه تحلیل آن آسان‌تر است و صرفا معطوف به انجام یک کار خاص نیست]. اگر افزایش قدرت از ارتقای پردازش اطلاعات گران‌تر است، به‌ازای هر واحد از کار که [توسط ابزارهای دیجیتالی] انجام می‌شود، هزینه‌ها [به‌نسبت کاری که ابزارهای غیردیجیتال انجام می‌دادند نیز] کاهش می‌یابد. این تنها یک وجه از آن [انقلاب دیجیتالی] است. [همچنین] این انقلاب به «انتقال ناگزیر اطلاعات توسط تجهیزات سنگین» پایان داده است. بلکه حتی اطلاعات به‌صورتی سازماندهی شده که به‌جای «محصولات دستگاه‌های ازمدافتاده» و «تکنولوژی‌های قدیمی قدرت» کار کند [یعنی دیگر ضبط و انتقال اطلاعات مانند گذشته دشوار نیست بلکه بسیار آسان است].

به‌طور خلاصه، فقدان یک انقلاب معتبر [و اصیل] در تکنولوژی قدرت، فقط می‌تواند به افول بلندمدت سرمایه‌داری و بنابراین زوال توسعه مادی و همچنین افزایش چشمگیر ناآرامی‌های اجتماعی منجر شود. به همین نسبت این مساله تغییر رویکرد از «تکنولوژی قدرت» به «تکنولوژی‌های کنترل» را به‌بار آورده است که با «اعمال کنترل و سلطه بر اطلاعات» آغاز می‌شود. سه تکنولوژی [کنترلی] دیگر هم به ذهنم می‌رسد: کنترل روانی- شیمیایی [به‌اصطلاح روان‌گردانی یا psychochemical]، مهندسی ژنتیک و کنترل [موسوم به] اصلاح نژاد.

نیاز اجتماعی بیش از آمادگی تکنولوژیکی می‌تواند توفیق [جانشینی] این تکنولوژی‌های کنترل را به بار آورد [یعنی به‌کارگیری و توفیق تکنولوژی‌های کنترل به ناآرامی‌ها و مسائل اجتماعی بستگی دارد]. تلقی من این است که ذهن لیبرال نمی‌تواند «توسعه تکنولوژی‌های کنترل» را در ظاهر اصول علوم‌اجتماعی [یا ذیل اصول علوم‌اجتماعی] صورت‌بندی کند، حتی اگر آنها را [یعنی تکنولوژی‌های کنترل را] به‌عنوان رفتارهای خیالی یا کابوس‌مانندی که باید از آنها پرهیز و احتراز شود، در نظر آورده باشد. سابقه فقر تئوری اجتماعی و سیاسی آنها [یعنی لیبرال‌ها] به این نکته بازمی‌گردد که در شرایط رکود یا کاهش ثروت از ارزیابی پیامدهای تکنیکی-مدیریتی ناتوانند.

با نظر به سابقه، می‌بینم که من قدرت انقلاب اطلاعاتی را -که به‌تدریج بسیاری از نظریه‌پردازان به آن اذعان و اعتراف کردند- دست‌کم گرفته بودم. «نظارت» به‌عنوان یکی از وجوه «کنترل» آنقدر مهم است که می‌تواند برای نیازهای یک جهان مدرن -که رشد مادی را هم بیچاره و بینوا می‌کند- کافی باشد.

مطالبات بازتوزیعی، سفارشات عوام‌فریبانه و رجوع و التجاء به ایمان و سنت همه ازطریق رسانه‌های دیجیتال افزایش یافته است. [گرچه] ممکن است مردم [از توسعه رسانه‌های دیجیتال] احساس بهتری داشته باشند، اما [انتظار] تغییرات چشمگیر [از آنها داشتن] لهو و توهم است، چراکه نخبگان تکنیکی- مدیریتی کاری را می‌کنند که باید انجام دهند؛ مدیریت نیازها و مطالبات ذیل محدودیت‌های مادی موجود.

آنگاه که اوضاع وخیم‌تر می‌شود، نخبگان تکنیکی- مدیریتی همیشه می‌توانند به‌سراغ «تسکین دارویی» (pharmaceutical pacification) بروند. آنها (یعنی ما) فعلا می‌دانند که این [داروها و تسکین] چطور کار می‌کند [یعنی مخدرها و روان‌گردان‌ها را رواج می‌دهند. این نکته در چهار پاراگراف بالاتر ذکر شد که یکی از راه‌های نخبگان تکنیکی- مدیریتی، استفاده از روش‌های کنترل روانی- شیمیایی یا همان روان‌گردان‌هاست]. در باب دستکاری[های موسوم به] اصلاح ژنتیکی نیز [باید گفت] دیگر فتور و بی‌معونه‌شدن فزاینده علم [هم] آنقدر سریع نخواهد بود که نخبگان تکنیکی- مدیریتی را از به‌کارگیری این «تکنولوژی کنترل نهایی و فرجامین» (ultimate technology of control) بازدارد. البته مگر اینکه زوال قریب‌الوقوع سرمایه‌داری با سرعتی زیاد محقق شده و در اثر نابسامانی‌ها کنترل آن تحت هیچ شرایطی و توسط هیچ‌کس ممکن نباشد. من روی این مساله [یعنی زوال و انحطاط قریب‌الوقوع سرمایه‌داری] شرط می‌بندم؛ اگرچه احتمالا به عمر من قد نخواهد داد که بدانم شرط را برده‌ام یا خیر! [اونف 79ساله و متولد 1941 است.]

در سال 2018 و در گفت‌وگو با روزنامه تهران‌تایمز اشاره کردید که «لیبرالیسم پشتیبان ایدئولوژیک و قید و محدودیتی بر سرمایه‌داری جهانی بود، اما پس از شکست سرمایه‌داری، به اسکیزوفرنی تبدیل شد.» علاوه‌بر این، در آن مصاحبه برخی عبارات را به کنایه گفته بودید؛ مثل این عبارت که «حقوق بشر هدیه بزرگ لیبرالیسم به انسان‌ها بود.» لطفا این کنایات را قدری تصریح دهید و بفرمایید که آیا به‌نظر شما لیبرالیسم به‌عنوان محدود و مقیدکننده سرمایه‌داری ظهور کرد و پیدا شد؟

من در کتاب اخیرم (The Mightie Frame: Epochal Change and the Modern World ,2018, Oxford University Press) لیبرالیسم را با ارجاع به قدرت‌ها (powers) و قوای (faculties) انسان تعریف کرده‌ام. این موضع به ارسطو برمی‌گردد (که یک متفکر دموکرات بود و نه لیبرال). در میان متفکران لیبرال معاصر، آمارتیا سن از همه به این [تعریف از لیبرالیسم] نزدیک‌تر شده است. اجازه بدهید آنچه که در کتاب آخرم و همچنین در کتاب دیگری که به همراه برادرم پیتر اونف (با عنوان Nations, Markets, and War: Modern History and the American Civil War, University of Virginia Press, 2006) نوشته‌ام را بار دیگر مطرح کنم.

تاکید بر قدرت‌ها (powers) نشان می‌دهد که چگونه مفاهیم اقتصادی، سیاسی و فرهنگی لیبرالیسم با هم تناسب یافته‌اند. به‌خلاف این نظر، اغلب نویسندگان یکی از این مفاهیم را در مرکز قرار می‌دهند. این کار لیبرالیسم را به‌عنوان عادت و عمل اجتماعیِ گسسته و نامنسجم مطرح می‌کند و از سیالیت ایدئولوژیک و [نیز از] درمعرض تحریف بودن آن غفلت می‌کند.

لیبرال‌ها چهار قضاوت مشترک درباره روابط میان افراد و قدرت‌هایشان دارند:

اولا، همه افراد باید حد و درجه‌ای از خویشکاری و استقلال رای را - برای [دستیابی به] توسعه و پیشرفت کامل خود- داشته باشند؛ به‌نحو قانونی.
ثانیا، همه افراد باید به پیشرفت دوستانی که به آنها وابسته‌اند، کمک کنند؛ فراخور نیاز.
ثالثا، توسعه و پیشرفت امری انتخابی، محاسباتی و عمل مبتنی‌بر سود است.
رابعا، توسعه صرفا امری بالقوه است. فعلیت و تحقق آن به تحصیل «ایده‌ها»، «مهارت‌ها» و «اجناس و محصولات مادی» بستگی دارد. این فرآیندها نیز -به‌نوبه خود- به گردش و تبادل سود وابسته‌اند. [در مورد چهارم از مشترکات لیبرال‌ها گفته می‌شود] چون استعدادها تمایل دارند که به‌صورت نرمال توزیع شوند، مزایای فعالیت‌های تولید و مبادلات هم به‌همین صورت خواهند بود [یعنی نرمال توزیع می‌شوند].

به‌طور کلی لیبرال‌ها توزیع نرمال چنین نتایجی را [به‌معنی] عدالت می‌گیرند و توقع دارند ترتیبات اجتماعی‌شان سراسر توزیع نرمال و عادلانه به بار آورد. لیبرال‌ها نگران امنیت انسان‌ها، پاسداشت مالکیت و صحت مبادلات هستند. [با این‌حال برآنند که] مردم کم‌وبیش پاسخ‌های متناسب به این نگرانی‌ها می‌دهند و طی فرآیند [یعنی با پیشرفت امور] چنین پاسخ‌هایی نیز سبب عدالت می‌شوند. [اما] فهم لیبرالی از شرایط انسانی نه با فرد انسانی (آنطور که اغلب لیبرال‌ها قاطعانه اعتقاد دارند)، بلکه با جامعه آغاز می‌شود.

به‌طور خلاصه، حقوق، نیازها، گزینه‌ها و انتخاب‌ها، کالاها و تبادل نیاز به یک چارچوب -هرچند حداقلی- دارند تا بتوان درون آن باهم کار کرد. برخی لیبرال‌ها معتقدند مطلقِ حقوق (rights alone) - حقوقی که به لحاظ فردی به هریک از افراد انسان منضم شده- غیر از نیاز [افراد] به تمهیدات اجتماعی است. برخی دیگر معتقدند به‌اصطلاح «بازار آزاد» می‌تواند [همه این] کار[ها] را پیش ببرد. حتی ممکن است عده کمی هم معتقد باشند که [وجود] ارزش‌های لیبرالی مثل آزادی (generosity, liberality) [آزادی و وسعتِ‌نظر در معنای مدرن آن] و تساهل [باز به معنای مدرن آن] کافی است تا یک جامعه لیبرال تاسیس شود.

به‌نظر من لیبرالیسم، در عمل، مبتنی‌بر چارچوبی جمهوریتی است، البته [جمهوری] به‌معنای مدرن آن، نه جمهوری ارسطویی یا رومی. [لیبرالیسم در] جایی که علایق اجتماعی ناهمگون [و غیرمشابه] به‌صورت نهادی، نمایندگی شوند [یعنی نهادهایی نماینده آن علایق و سلایق ناهمگون و متکثر شوند] پیدا می‌شود. این [امر] به نوبه خود مستلزم رویه‌های انتخاباتی منظم و قابل اعتماد است. با این تفاصیل، جای تعجب نیست که «لیبرالیسم» و «جمهوری‌خواهی دموکراتیک» (democratic republicanism) به‌عنوان یک ایدئولوژی [واحد] در نظر گرفته شوند، [این دو] در جهان مدرن تداعی‌گر رونق مادی‌اند و از این‌رو تداعی‌کننده سرمایه‌داری به‌عنوان یک شیوه توزیع، تولید و مصرف هستند. [بنابراین] جای تعجب نیست که این ایدئولوژی [=لیبرالیسم یا جمهوری‌خواهی دموکراتیک] جذابیت خود را از دست داده است، چنانکه سرمایه‌داری نیز شدیدا رو به زوال است.

 * نویسنده: محمدحسین نظری، روزنامه‌نگار

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰