به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، مجید محمدزمانی، پژوهشگر مرکز رشد دانشگاه امامصادق(ع)، دانشجوی دکتری سیاستگذاری فرهنگی دانشگاه خوارزمی در ویژهنامه «فرهیختگان» نوشت:
- قاضی: آخرین جلسه دفاعیات متهم «ت.ر» به جرم تحصیل مال غیرمشروع برگزار میشود. متهم برای آخرین دفاعیات خود، به پشت جایگاه حاضر شود.
متهم: در خانواده متوسطی به دنیا اومدم. پدرم یک بنای ساختمون بود و منم از همون نسل دهه شصتیهای همیشه مشکلساز. نوجوانی، شاگرد پدرم بودم و در جوانی جای پدر ازکارافتادهام -مثل خیلی از مردم- دنبال یه لقمه نون حلال. به هر ضرب و زوری که بود، دیپلمم رو گرفتم. چون پولی در بساط نداشتیم، خبری از کلاس خصوصی، مدرسه غیرانتفاعی، کتاب و فیلم آموزشی نبود، برای همین مثل بعضیها نتونستم دانشگاه دولتی قبول بشم. روزها کارگری میکردم و یکخط درمیان تو کلاسهای بیخاصیت، حاضری میزدم تا بالاخره دونهدونه واحدها رو پاس کردم. اصلا نفهمیدم درس چی هست و دنیا و کشور دست کیه و ما چیکارهایم این وسط؟ کسی هم نبود یه خرده حواس جمعمون کنه! سرم رو انداختم پایین و کل امیدم این بود مدرکی بگیرم و یه آبباریکه درآمد تو یه سازمان دولتی داشته باشم.
اولش بهعنوان یک کارمند پرکار تو یک اداره دولتی از صبح تا شب کار میکردم و همش تشویق معنوی میشدم! بقیه کارمندها هم با زیرمیزی، خودشون رو تشویق مالی میکردن! کارم رو خیلی دوست نداشتم، ولی وجدانم مجبورم میکرد با تمام وجود برای یه لقمه نون حلال کار کنم. اما بعد از چندوقت دیدم دریافتی من و اونایی که روزی یه ساعت کار میکنند فرقی ندارد! انگار کمکاری و سرکار گذاشتن اربابرجوع، جزء فساد خوب اداری بهحساب میاومد. اصلا بهحساب زرنگی فرد میگذاشتن! با اینکه خانوادگی اینجوری بزرگ نشده بودم، ولی بالاخره تسلیم فشار روانی جمعی کارمندها شدم و زدم به طبل بیعاری که برای اهلش عالمی داشت! ساده بودم، پیش خودم فکر میکردم با تلاش، میتونم به حلقه بسته مدیران وارد بشم، اما ما درجا میزدیم و بعضی از راه نرسیده، راه صدساله رو یکشبه طی میکردن و بدون هیچ هوش و مدرک و سابقهای به اون بالابالاها میرسیدن! آقای قاضی! من آدم خوبی بودم! من بیگناهم!
- قاضی: لطفا وقت دادگاه رو نگیرید، برید سر اصل مطلب! گوش ما از این حرفها پره!
متهم: بمیرم برای گوشهاتون آقای قاضی! بگذارید حداقل حرفهای دلم رو بزنم!
- قاضی: آقا! برید سر اصل مطلب.
باید خرج خانوادهام رو میدادم ولی حقوقم کفاف زندگیام رو نمیداد. چالههای زندگی به برکت تورم، بزرگ و بزرگتر میشدند. اجارهخانه، خرج تحصیل بچهها، چشم و همچشمیهای خانوادگی... ماهواره که نداشتیم ولی همین صداوسیما شده بود آیینه دق! صبح تا شب ویلاهای بالاشهری رو نشون میداد و منم شب تا صبح جلوی خانوادهام شرمنده میشدم. خانومم مدام میگفت، کی ما از این خانهها میخریم؟ بچهها هم میگفتند بابا از این ماشینها نمیخری؟ یعنی یه فریم هم سهم ما از این رسانه ملی نبود؟! دیگه بگذریم از موبایل و شبکههای مجازی که عشقوحال زندگی شخصی فلان آقازاده و فلان بازیگر و فوتبالیست رو تو خارج نشان میدادن. راست و دروغش اصلا مهم نبود، مهم این بود که حس بدبختی و محرومیت رو به من و خانوادهام منتقل میکنند. مهم این بود که حرص به داشتهها و حسرت نداشتهها رو از یادم نمیبردن! تا حالا هیچکس هم به ما نگفته بود اینجوری به زندگی مردم نگاه کردن مثل نگاه به نامحرمه! اصلا به ما یاد نداده بودن چطوری چشم و گوشمون رو کنترل کنیم!
دیگه اخبار رو هم پیگیری نمیکردم، چون هرروز، اینقدر پروندههای اختلاس 3000 میلیاردی به بالا میشنیدم، بیشتر اعصابم خرد میشد. دیگه اصلا بدبین شده بودم. انگار همه باهم دستشون تو یه کاسه است و ما فقط از قافله جا ماندیم! پروندههایی که فقط اول دادگاهشون رو میدیدیم و همیشه نیمهباز بودن. همه حرفها، تکهتکه و با اسم رمز. متهمین فساد هم با نیشخند مثل قهرمانهای ورزشی سینه سپر میکردن! انگار پشتشون گرم بوده و خیالشون تخت! راه و چاه اختلاس رو هم جوری رنگی تعریف میکردن که آدم یاد میگرفت که هیچ! دوست داشت یکبار هم شده امتحان کنه! از اونور حکمهایی هم که براشون بریده میشد، طوری تو رسانهها منعکس میشد که ترس خاصی برای بعدیها ایجاد نمیکرد، حتی حکم اعدام! قوه قضائیه هم اینقدر درگیر «ب.ز» و «م.پ» شده که انگار از اصل ساختار فسادزا غافل شده بود. مسئولان قضایی هم بیشتر از عملکرد خوب، حرفهای خوب میزدن. آخه همش که با حرف و فیلم درست نمیشه! راستش رو بگم؟ من یکی که اصلا هیچ ترسی از محاکمه برام ایجاد نمیشد! آقای قاضی! من بیگناهم!
- قاضی: وقت دادگاه رو با این حرفها نگیرید! زندگی گذشته شما چه ربطی داره به اتهامات شما تو این پرونده؟ میشه برید سر اصل مطلب.
متهم: اینها اصل مطلب بود! ولی باشه! وقت شریفتون رو نمیگیرم و آن چیزایی که میخواهید رو میگم.
از شانس بد ما، بعد 10 سال، مستحضرید -تو تلویزیون هم نشون دادن- منِ جَوون رو مسئول اداره کارپردازی سازمان کردن، بقیه اعضا هم سنبالا، خُبره و البته خسته! دَوَندَشون ما بودیم! البته دونده ناشی! از همهچیز بیخبر، فکر میکردیم دنبال جوانگراییاند!
سال 96 بود، خبرهای محرمانهای درباره اوضاع ارز و سکه به ما رسید که فکری برای آینده سازمان بکنیم! نمیدونم بقیه هم اطلاع داشتن یا نه؟ ما هم ارزهای سازمان رو برای روز مبادا بلوکه کردیم و منتظر ماندیم ببینیم اوضاع چی میشه! یهو دیدیم که دلار رسید به 20 هزار تومان. کاری که بلد نبودیم! بیشتر از این نمیتونستیم نگه داریم ارزها رو، مجبور شدیم تو بازار بفروشیمشون و خب شرکت سود خوبی هم کرد. دستمون که خالی شد. دولت به دادمون رسید و ارز 4200 تومنی برای خرید به سازمان اختصاص داد تا به داد مردم برسیم!
تولیدات داخلی که قدرت رفع تقاضامون رو نداشتن، بودجه سازمان هم کفاف خرجهای جاری رو هم نمیداد، برای همین تصمیم کمیته این شد که کالای با دلار 4200 تومنی وارد کنیم و با قیمت نزدیک به بازار بفروشیم. من شخصا مخالف این تصمیم کمیته بودم ولی دیگه تصمیم جمع بود و منم نمیخواستم وسط این بدبختیها، بیکار بشم. به اسم کالای اساسی، هرچه کالای لوکس و فیک هم بود، وارد بازار شد، چند دست چرخید و تقریبا بهاندازه کل بودجه سازمان سود کردیم! البته دولت هم زحمت کشید برای حمایت از تولید ملی کاری کرد که ما تنها واردکننده انحصاری باشیم و تعرفه گمرکی هم با همان ارز 4200 تومنی برای ما حساب کرد! ما هم با کلی تبلیغ، اعلام کردیم به خودکفایی مالی تو سازمان رسیدیم، چقدر هم تشویق شدیم! هیچکس هم نفهمید ما چی گفتیم! این برای کشور و سازمان بد بود؟! آقای قاضی!
یکی از دوستانم یک تولیدی داشت بهخاطر همین وارداتها ورشکست شد و صداش هم بهجایی نرسید، الان بندهخدا منتظر یارانه و سبد معیشت دولته که اونم ازش قطع کردن، میگن یه زمانی چند تا کارگر داشتی! آقای قاضی! ما که نمیخواستیم اینطور بشه! من حتی از اول بهش گفتم که تولید رو ول کن، بیا مثل ما واردات کن راحت! تقصیر خودشه! آقای قاضی! من بیگناهم!
- قاضی: این همه سازمانهای نظارتی رو چطور دور زدید و افکارعمومی رو منحرف کردید؟
متهم: آقای قاضی ما هیچکس و سازمانی رو دور نزدیم! بالاخره میدونستیم که برای موفقیت تو کارها باید پیوست رسانهای داشته باشیم! باید افکارعمومی رو کنترل میکردیم تا شورش و اعتراضی نشه، برای همین رئیس با همه رسانهها گفتوگو کرد و خیال همه رو راحت کرد و گفت کالاها گران نمیشه! گفتنش که خرجی نداشت! اگر هم بعدا گران میشد، رسانهها دروغگو و بیاعتبار میشدن نه ما. تا چند وقتی هم آب از آب تکون نخورد! اون اعتراضاتی هم که بعدا سر چیزهای الکی مثل بنزین اتفاق افتاد، ربطی به کار ما نداشت.
درسته مردم به خاطر نشان ندادن واقعیتهای جامعه و سانسورها از رسانهها شاکی بودن، ولی ما مجبور بودیم جو رسانهای رو کنترل کنیم! رسانهها هم نه بهخاطر اینکه به سازمان ما وابستگی مالی و حزبی داشتند ها! نه! انگار خود کارمندها و اصول حرفهای کاریشون، خودکار با ما هماهنگ بود! اصلا خودشون دوست نداشتن با نشان دادن واقعیتها، آتیش بیار معرکه باشن!
یکسری از رسانههای مجازی و سلبریتیها بودند که دنبال دنیای فانتزی و سرگرمی خودشون بودن که بهجز زمانهای سرنوشتساز انتخابات، نه ما کاری داشتیم باهاشون و نه اونا کاری ما داشتن! اما یکسری از رسانهها بودن که دنبال مطالبهگری و بحرانسازی بودن، که خب با یکسری حرفها و دعوایهای سیاسی خودشون قشنگ سرکار رفتن! چند تا انجمنهای شفافیت و مبارزه با فساد این وسط بود که اونا هم تو عالم خودشون سیرمی کردن! موند چندتا از این گزارشگرهای فساد که اون بندهخداها هم چون اطلاعات غلط بهشون رسیده بود، خود دستگاه قضایی به جرم تشویش اذهان عمومی باهاشون برخورد کرد، آنها هم دیگه صداشون درنیامد.
خلاصه ما موندیم و مردم عزیز بیچاره که دستشون بهجایی بند نبود! نه بلندگویی برای اعتراض داشتن و نه گوشی برای شنیدن! البته ما هم برای کنترل فضای اجتماعی و نشون دادن اینکه با مردمیم، همصدا با مردم به این وضعیت اعتراض میکردیم!
سازمانهای بازرسی، نظارتی و قضایی هم که مخل کار اداری و اقتصادی تو این شرایط بحرانی کشور بودن، متهم شدن به جناحبازی و باندبازی و این سبب شد که اعتماد اجتماعی ازشون برای مبارزه با فساد گرفته بشه! واقعا تو این شرایط، مبارزه با فساد مهمتره یا تعطیل شدن کشور؟! گفتیم که اینها میخوان دولت رو تعطیل کنن! آخه مگه تو سازمانهای خودشون اصلا فساد نیست که حالا گیر دادن به دولت؟! البته من چیزی نگفتم! آقای قاضی من بیگناهم!
- قاضی: با این سودهایی که به دست آوردید، درد و گرهای از مردم باز شد؟
متهم: بنا به تصمیم کمیته، نیمی از سود رو توی موسسات مالی با سود 50 درصد سرمایهگذاری کردیم برای روز مبادا! اینقدر این کار معمولیه که طبق هیچ قانونی این کار فساد حساب نمیشه! با اینکه بانک مرکزی هم مدام میگفت اینها غیرمجازند ولی هیچ رسانهای اصلا نرفت ته این موسسات و کاری که میکنن رو برای ما شفاف کنه! از اونطرف هم هیچجا بهمون یاد ندادن که کجا و چطوری سرمایهگذاری کنیم! رسانهها هم اطلاعات شفافی از وضعیت اقتصادی کشور عرضه نمیکردن! ما هم مثل مردم ساده، راحت، تبلیغات بیاساس اون موسسات رو قبول کردیم! بعد مدتی خبردار شدیم که اون موسسات ورشکست شدن، ولی بازهم خدا رو شکر که دولت به دادمون رسید و اصل و سود پول رو بهمون پس داد و خوشبختانه هیچ سازمان نظارتی و رسانهای هم نگفت که اصلا شما تو اون موسسه چیکار میکردید! لابد مشکلی نبوده؟! ما هم پولها رو جابهجا میکردیم تو حسابها، نه کارمزدی، نه مالیاتی، نه مسئولی، نه رسانهای، هیچکسی کاری به کارمون نداشت و ما هم فکر میکردیم کار غیرقانونی نمیکنیم. آقای قاضی من بیگناهم!
- قاضی: با بقیه سودهای سازمان چه کردید؟
متهم: آقای قاضی تصمیم اعضای کمیته این بود که بقیه سودها فعلا بهصورت مستقیم برای سازمان خرج نشه، بلکه کارهای بلندمدت برای سازمان صورت بگیره. مثل بقیه اعضای کمیته، من هم یک شرکت خصوصی برای خودم ثبت کردم که بتونم کمککار سازمان و کشور باشم! مناقصه برای خرید سازمان برگزار میکردیم، حتی اطلاعرسانی هم میشد، اما نمیدونم چرا فقط ما چند شرکت تو مناقصه حاضر میشدیم! هیچ تعارض منافعی هم نبود! حتیالامکان هم ارزونتر از بقیه، سفارشات رو انجام میدادم! کسی هم البته خبردار نبود که من تو اون شرکت همهکارهام. شفافیت هم قانونش حتی تو مجلس تصویب نشده چه برسه به سازمان ما!
در ضمن راستی اینرو هم شفاف بگم با اینکه من موافق نبودم ولی بنا به تصمیم همه اعضای کمیته، برای تشویق و کمک معیشتی، پایههای حقوق کارمندها زیاد شد و رسانهها هم این خبر رو خوب پوشش دادن. البته تاکید کردیم که حقوق مدیران بیشتر از هشتبرابر نشه، بحث پاداش هم که ربطی به این قضیه نداشت! دولت هم قول داد به حسابهای ما سرک نکشه. این تصمیمات همه قانونی و تو حوزه اختیارات کمیته بود! آقای قاضی! با اینهمه من واقعا نمیدونم چرا برخی رسانهها با بداخلاقی و افشای حسابهای شخصی بهخاطر جناحبازی، دولت رو متهم به حقوق نجومی میکنن! آقای قاضی من بیگناهم!
- قاضی: میدونی با کارهای تو چقدر خانوادهها بهسختی و فلاکت رسیدن؟ همه تقصیرها رو گردن بقیه گذاشتی مگه خدا بهت اختیار نداده بود؟ قرار باشه هرکسی دزدیاش رو تقصیر دانشگاه و دولت و رسانهها و این و اون بندازه که سنگ رو سنگ بند نمیشه.
متهم: آقای قاضی! من پسر پیغمبر که نبودم، بچه همین جامعهام. درسته این آخرها دیگه نیاز مالی نداشتم، ولی هنوز چشم و دلم سیر نشده، تقصیر کیه؟ به دادگاه آمدم ولی هیچ ترسی از دادرسی ندارم، تقصیر کیه؟ مخالف خیلی کارها بودم ولی قدرت و جرات مخالفت نداشتم، تقصیر کیه؟ میخواستیم درست کار اقتصادی کنیم، اما بلد نبودیم، تقصیر کیه؟ اصلا جایی برای سرمایهگذاری مونده! کی میدونه؟ ما که دنبال اطلاعرسانی صادقانه بودیم ولی رسانهها ساز خودشون رو کوک میکردن، تقصیر کیه؟ مردم و افکارعمومی میخواستن از کارهای ما سر در بیارن، ولی دولت اونا رو غریبه بهحساب میآورد، تقصیر کیه؟ آقای قاضی! من که حسابم پاکه، ولی بهحساب اونایی که هیچ قانونی برای سلامت اقتصادی کشور تصویب و ابلاغ نکردن، نمیرسید؟
- قاضی: توقع داری این حرفهای تکراریت رو، دادگاه قبول کنه؟! شرمنده نیستی؟ اصلا نمیخواهی از مردم حتی از وجدان خودت معذرتخواهی کنی؟ شاید در حکمت تخفیف بگیری!
متهم: آقای قاضی! میدونم این حرفهای تکراری فایدهای نداره! معذرت. فقط میخواهم تشکر کنم از همه حضار، مردم، افکارعمومی و رسانهها که خدمات این خادمشون رو فراموش نکردن. در این روزهای تنهایی، صدای افکارم رو، صدای مظلومیتم رو، صدای درد دلهایم رو، صدای اعتصاب غذایم رو به بیرون رسوندند و من اینجا هم حس اثرگذاری دارم! تشکر میکنم بهخاطر اینکه ما را فقط متهم به اختلاس نامیدن و آبروی ما رو با انگ دزد و غارتگر بیتالمال نبردن! آخه این وصلهها به من کارگر نمیچسبه! هنوز هم کسی اسم و تصویر من رو ندیده و بعدا هم امیدوارم نبینه! ما دوست داریم دوباره به کارمون برگردیم و دوباره خدمت کنیم! دوست داریم بین مردم باشیم! با همون یارانه و سبد معیشتی زندگی کنیم! مثل بقیه مردم از همین آب، برق و گاز دولتی استفاده کنیم! البته من هیچ نیازی اصلا به کار دولتی ندارم. من همون شاگرد بنای ساختمونم. تنها چیزی که با این همه تخریبها و بیمهریها من رو سرپا نگه داشته، انگیزه خدمت به مردمه. الان هم نمیدونم چرا پام به اینجا رسیده؟ من که کاری نکردم! آقای قاضی من بیگناهم!
راستی آقای قاضی بقیه اعضای کمیته قرار نیست اینجا حاضر بشن؟
- قاضی: پرونده مختومه نیست! به علت اطاله دفاعیات، دادگاه در جلسات بعدی به ادامه دادرسی متهم ادامه خواهد داد. از رسانهها هم خواهش میکنم در روند دادرسی اختلال ایجاد نکنن و بذارن مسیر دادرسی بدون حاشیه و اتهامزنی طی بشه! ختم جلسه رو اعلام میکنم.