به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، اسلاوی ژیژک، فیلسوف، روانکاو و منتقد فرهنگی بارها درباره فیلمهای ترسناک صحبت کرده و در میان صحبتهایش به روانکاوی و سیاست نیز نقبی زده است. گویا این فیلمها وسیلهای برای طرح مباحث نظری و سیاسی هستند و میتوان با آنها نظریات سنگین و هضمناشدنی را توضیح داد. او بهطور روشن در نشستی با عنوان «حقیقت از میان فرهنگ عامه بیرون میآید» که در محیط اینترنت در دسترس است، درباره نبرد طبقاتی بین ومپایرها و زامبیها صحبت کرده است. ژیژک بهطور مشخص در فیلم مستند «راهنمای انحرافی به سینما» به فیلمهای ترسناک پرداخته است که البته در این فیلم تصاویری از فیلمهای ترسناک منتخب او نشان داده میشود. وی تلاش میکند مفاهیم سیاسی کارل مارکس و نظریات روانکاوی زیگموند فروید و ژاک لاکان را از طریق فیلمهایی چون «روانی»، «پرندگان»، «بیگانه»، «جنگیر»، «آخرین وصیتنامه دکتر ماربوزه» و فیلمهای بازیگری چون بلا لوگوسی توضیح بدهد. ترجمه بخشهایی از صحبتهای ژیژک درباره فیلمهای ترسناک را در ادامه میخوانید.
حقیقت گاهی ساختار یک داستان را دارد
ژیژک در سخنرانی خود اشاره میکند: «یک مبارزه طبقاتی در فیلمهای ترسناک وجود دارد، شوخی نمیکنم، این مبارزه بین ومپایرها و زامبیهاست.» وی سپس بحث را اینگونه ادامه میدهد: «آیا توجه کردهاید که چطور ومپایرها در طبقه بالا قرار دارند؟ آنها معمولا فرهیختگانی ثروتمند و تر و تمیز هستند و بین ما زندگی میکنند؛ در حالی که زامبیها روی زمین وحشت ایجاد میکنند و از [طبقه] فرودست بیرونی حمله میکنند. برای تایید این موضوع من [فیلمش] را هم پیدا کردهام و شما هم میتوانید آن را مجانی از بیتتورنت بگیرید یا هر جای دیگری که خواستید. یک فیلم متقدم ترسناک فوقالعاده از سال ۱۹۳۲ است (بهنام «زامبی سفید» به کارگردانی ویکتور هارپلین) که قبل از اینکه پرونده قوانین راهنما تحمیل شود، ساخته شد؛ در آن سال برای مثال یک فیلم نمیتوانست زامبی سفید را اسمگذاری کند. در جایی که بلا لوگوسی بازیگری که بهخاطر نقشش بهعنوان دراکولا [یا] ومپایر یک سال قبلش مشهور شده بود، بهعنوان صاحب مزرعهای در هاییتی بازی میکند. وقتی فیلم آغاز میشود او چند میهمان دارد و کارخانهاش را به آنها نشان میدهد. جایی که آنها هستند نیشکر را به شکر خوراکی تبدیل میکنند و بعدش میبینید تمام کارگران زامبی هستند و ومپایر به میهمانان توضیح میدهد که این فوقالعاده است، چون این زامبیها تمام مدت فقط کار میکنند، آنها شکایتی از ساعت کاریشان ندارند و اتحادیههای کارگری یا چنین چیزهایی هم نمیخواهند!» اینجاست که ژیژک مبارزه طبقاتی بین ومپایرها و زامبیها را به یکی از جملههای کلیدی ژاک لاکان وصل میکند: «به همین ترتیب میبینید این فیلم (زامبی سفید) کمی از آن چیزی را میگوید که ژاک لاکان قصد داشته است با ایدهاش که شاید عجیب هم باشد، بیان کند «حقیقت گاهی اوقات ساختار یک داستان را دارد.» گاهی اوقات همان چیزی را که نمیتوانید در روایت واقعی جدی بگویید دوباره در فرمی خیلی مضحک تصور میکنید.»
ژیژک اصرار دارد که مفاهیم فیلمهای ترسناک از دل جامعه سرمایهداری لیبرال بیرون میآیند و این مفاهیم بهراحتی در انواع فیلمها بیان میشوند، زیرا در دنیای واقعی سخت است که به این راحتی افکار ضدمردمی و فاشیستی و تبعیضآمیز را بیان کرد. ژیژک ادامه میدهد: «با اینحال آن ایدهها بازمیگردند، در جایی که فیلمی ترسناک هست شاید هم در یک کارتون. بههمین دلیل من کارتونها را دوست دارم. کارتون معمولی تام و جری را تصور کنید. آیا میتوانید چیزهایی را که آنجا اتفاق میافتد در یک فیلم واقعی با بازیگران واقعی تصور کنید؟ آنها به هم دروغ میگویند، به هم خیانت میکنند، همدیگر را تکهتکه میکنند و... میدانید؟ انگار که این تصاویر وحشیگری زندگی رقابتی ماست که نمیتواند همینطوری بهطور مستقیم در فیلمی با بازیگران واقعی ارائه شود، ولی میتوانید آن کارها را در کارتون انجام بدهید.» ژیژک مفاهیم فیلم ترسناک را با کارتون تام و جری مقایسه میکند و تاکید دارد خشونت موجود در آنها از افکار ما در جامعه سرمایهداری سرچشمه میگیرد.
راهنمای انحرافی به سینمای ترسناک
ژیژک در فیلم مستند «راهنمای انحرافی به سینما» بار دیگر به فیلم ترسناک میپردازد: «کلید اول برای تحلیل فیلمهای ترسناک، گفتن این نکته است «بگذارید همان داستان را به همان صورت تصور کنیم، اما بدون درنظر گرفتن عناصر وحشتناکش.» فکر میکنم این موضوع به ما پسزمینه خوبی برای تحلیل بدهد. ما در وسط خلیج بودگا هستیم، جایی که سکانسی از فیلم «پرندگان» هیچکاک اتفاق میافتد. این فیلم درباره اتفاقی است که برای دختری جوان، پولدار و اجتماعی که اهل سانفرانسیسکو است، رخ میدهد. او عاشق مردی میشود و بهدنبال او به خلیج بودگا میرود ولی آنجا کشف میکند که آن مرد با مادرش زندگی میکند. بعدش «عقده ادیپ» استاندارد را داریم که از تنش رابطه بین مادر و پسر شکل میگیرد. در اینجا پسر بین «مادر تملکجو» و «دختر فضول» به دوپاره تقسیم میشود. این پرسش بزرگ درباره «پرندگان» است که البته احمقانهترین و مشهودترین پرسش است «چرا پرندگان حمله میکنند؟» البته کافی نیست که بگوییم پرندگان بخشی از نشاندن واقعیت [در فیلم] هستند. وقتی آنها حمله میکنند انگار که تخیلی خارجی وارد صحنه میشود. بهعبارتی این حمله به این که واقعیت را چندپاره میکنند. ما انسانهایی هستیم که به شکل طبیعی درون واقعیت متولد نشدهایم و درپی آن تلاش میکنیم مانند انسانهای عادی عمل کنیم و با انسانهای دیگر که در فضای روابط اجتماعی هستند، تعامل داشته باشیم. چیزهای زیادی باید رخ بدهد، مثلا باید در نظم نمادین جا بگیریم و احتمالا وقتی جایگاه ما در فضای نمادین دچار اختلال میشود واقعیت هم از هم میپاشد. بنابراین باید براساس فرمول روانکاوی بگوییم «حمله خشن پرندگان بهطور مشخصی حمله «فراخود مادرانه» ماست.»
ژیژک از اینجا به بعد تلاش میکند چند فیلم ترسناک را به فیلم «پرندگان» هیچکاک مربوط کند: «حالا ما در سردابه خانه کاراکتر مادر در فیلم «روانی» هیچکاک هستیم. چیزی که جالب توجه است چیدمان خانه مادر است. حوادث فیلم در سه سطح رخ میدهند؛ طبقه اول، طبقه همکف و زیرزمین. انگار که سه سطح ذهنیت انسانی را بازتولید میکنند. طبقه همکف همان ایگو (خود) است که کاراکتر نرمن در آنجا چون پسری عادی رفتار میکند یا اینکه رفتار عادی او بر همهچیز غالب است. طبقه بالایی، سوپرایگو (فراخود) است، البته سوپرایگوی مادرانه است، چونکه مادر مرده نرمن، فیگوری از سوپرایگو است. پایین در زیرزمین هماید (نهاد) است که مخزن رانههای ممنوعه میشود. با این شیوه میتوانیم رویدادی را که در میانه فیلم رخ میدهد تفسیر کنیم، آنجا که نرمن جسد مادرش یا مادر مومیاییشده و اسکلت آن را حمل میکند. او مادر را از طبقه اول به زیرزمین میبرد. انگار که مادرش را بهعنوان کارگزاری از سوپرایگو به نهاد منتقل میکند. البته درسی که اینجا یاد میگیرم پیش از این توسط زیگموند فروید بهدقت موشکافی شده و مبنیبر این است که «سوپرایگو و نهاد بهطور عمیق با یکدیگر مرتبط هستند.» مادر در ابتدا بهعنوان فیگوری از اقتدار شکایت میکند «چطور میتونی با من همچین کاری کنی؟ خجالت نمیکشی؟ اینجا انبار میوه است.» بعدش مادر به زنی زننده تغییر شکل میدهد «فکر میکنی من یه میوه آبدارم؟!» سوپرایگو یک کارگزار اخلاقی نیست، بلکه کارگزار وقاحت است و ما را با دستورات غیرممکن بمباران میکند و به ما میخندد؛ البته که نمیتوانیم هیچگاه دستوراتش را برآورده کنیم. هرچه بیشتر از او فرمانبرداری کنیم بیشتر هم گناهکار میشویم و همیشه جنبهای از دیوانهای وقیح در شکل و اجرای کارگزاری سوپرایگو وجود دارد.» ژیژک در اینجا به صدا در فیلم ترسناک میرسد که بحثی بسیار مهم در نظریه فیلم است: «صدا بخشی از نظام ارگانیک بدن انسان نیست و همیشه هم از جایی در میان بدن شما بیرون میآید.
وقتی که با شخصی دیگر صحبت میکنیم همیشه تاثیری از عروسک خیمهشببازی است، انگار که نیرویی خارجی بدن را اشغال میکند. بهخاطر دارید که در آغاز فیلم «جنگیر»، یک دختر جوان زیبا بود. او چگونه تبدیل به هیولایی میشود که بعدش میبینیم؟ او توسط چیزی تسخیر میشود، ولی چه کسی او را تسخیر میکند؟ یک صدا، صدایی در ابعاد وقیح. اولین فیلم بزرگ، درباره ابعاد دراماتیک ترومای صدا، همان صدایی که آزادانه در اطراف جاری است و حضوری هراسآور بهلحاظ تروماتیک دارد که در همان لحظه هم میتواند ابژه غایی اضطراب و واقعیت را تغییر شکل بدهد. این فیلم در سال ۱۹۳۳ در سینمای آلمان توسط فریتز لانگ ساخته شد: «آخرین وصیتنامه دکتر ماربوزه». ما دکتر ماربوزه را تا پایان فیلم نمیبینیم. او تنها یک صداست. پس مشکلی که باعث شده است دو کشیش فیلم «جنگیر» در کنار دختر باشند، این است که چگونه باید از دست صدای مزاحم ناخوانده خلاص شوند، دقیقا از دست این مزاحم بیگانه. انگار انتظار میکشیم همان صحنه معروف از فیلم ریدلی اسکات در فیلم «بیگانه» خودش را تکرار کند. انگار منتظریم تا بیگانهای وحشتناک با آن صورت شرور کوچکش بیرون بپرد. اینجا شکافی بنیادین و نوعی عدم تعادل وجود دارد بین انرژی روانی ما که فروید «لیبیدو» مینامدش، انرژی بیپایان و نامیرایی که فراسوی زندگی و مرگ است، با واقعیت فقیر، متناهی و فانی جسم ما (یعنی عدم تعادلی بین لیبیدوی نامیرا و بدن میرای ما شکل میگیرد). این موضوع فقط آسیبشناسی تسخیر شدن با اشباح نیست، بلکه درسی که باید یاد بگیریم و این فیلمها نیز از آن اجتناب میکنند، این است که ما خودمان آن موجودات بیگانه هستیم.» باید توجه داشته باشیم که نظرات ژیژک به نوعی تحلیل و تفسیر فیلمهاست نه واقعیتهایی که کارگردانان در پیشان بودهاند. ژیژک یک روانکاو است و فیلمها را براساس تحلیل ذهن و ناخودآگاه تحلیل میکند.
* مترجم: سیدحسین رسولی