

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، نوشتن در باب احمدینژاد و دولتهای نهم و دهم لااقل به سه دلیل، «چوب زدن به میت» نیست. اول آنکه سابقه احمدینژاد و دولتداری او در امروز و فردای ما نیز موثر است و آثار او و آثار سیاستهای دولتهایش پایان نیافته است. دوم آنکه احمدینژاد اگر نباشد، رویّههای احمدینژادی هست و بعضی کسان هم بر آنند که با تقلید و تشبه به احمدینژاد، خود را بهعنوان «اصل جنس» جا بزنند و از نوستالژی و بدنه اجتماعی احتمالی او برای حضور در سمتها استفاده برند. سوم آنکه خود احمدینژاد هم همچنان میکوشد که نقشآفرین باشد و گرچه ممکن است نتواند کاندیدای ریاستجمهوری شود، اما این نافی تلاش او نیست. پس، گفتن و نوشتن از احمدینژاد و رویّهها و روندهای احمدینژادی، لازم و بلکه ضروری است. این ضرورت زمانی تشدید میشود که «ریاستجمهوری» و «انتخاب دولت» دَوَرانی شود، میان چاله و چاه و عقرب جراره و مار غاشیه و هر از گاه از اینیکی به آنیکی پناه جسته شود. دولتها و سیاستهایی که سروته یک کرباسند گرچه ظواهر و شعارهایی متفاوت داشته باشند و گرچه سیاستهایشان تفاوتهایی داشته باشد اما نتایجی کمابیش مشابه از آنها حاصل میشود ولو توسط افرادی متفاوت هم اعمال شوند. احمدینژاد همچنان هر سیاستمرد دیگر، پس از نزول از جایگاه ریاست، خود را ناجی مردم و کشور مینمایاند. او البته شکستهایش را هم -مطابق سنت معهود- به گردن معارضان سیاسی و مخالفان میاندازد و از این جهت نیز باید به سیاستهای نجاتبخش سابق او، نگاهی دوباره کنیم.
سیاستمردِ مستضعفپناه؟
احمدینژاد و بدلهای او برای بازگشت به زمین سیاست، روی رای مستضعفان و شعارهای انقلابی حساب باز میکنند یا لااقل بخشی از رای خود را در میان فقرا و مستضعفان و دلبستگان به ظواهر و شعارهای انقلابی جستوجو میکنند اما درواقع و فارغ از شعار، باید دید احمدینژاد و بدلهای او برای مستضعفان، از جهات سیاسی و فرهنگی و خصوصا بهلحاظ اقتصادی چه برنامهای دارند. کل این برنامه را میتوان بهنحو متافوریک و استعاری در «سیاست ستایششده اسکان» در دوره احمدینژاد دید. «مسکن مهر» سیاست و ایدهای بود و هست که احمدینژاد و بدلهای او آن را میستایند و نقد قابل توجهی هم به آن روا و وارد نمیدانند. البته که کمک دولت در خانهدار شدن مستضعفانی چون نگارنده، بسیار خوب و لازم است و اصل این خانهدار شدن، بعید است مورد مخالفت کسی باشد اما در اصل، شیوه اعمال و انجام آن سیاست، چیزی نبود جز گسیل مستضعفان به حواشی. خانهای که به مستضعفان تعلق میگرفت خانهای بود عمدتا در حاشیه شهرها و نه در مرکزیت یا پایینشهر و این تنها یک «استعاره» نیست.
پناهدادن مستضعفان در حواشی یا بریدن آنان از متن؟
شهر و «صحنه میدان» آن، محل حضور و ایفای نقش سیاسی است. حتی «اعتراض درشهر» بهنسبت «اعتراض حاشیهها» معنایی متفاوت دارد. آن اعتراضی اهمیت و اثر دارد که شهر را و رویههای اصلی را متأثر کند. این مرکزیت شهری، مرکزیت فرهنگی نیز هست. ادارات و حتی محل کار و سکونت افراد، بهحسب شأن آنها، ابتدا در مرکزیت شهر است و هرچه شئون تنزل میکند، در حواشی قرار میگیرد. «پیرامون» در نسبت با «مرکز» است که معنی مییابد (وگرنه چرا مسکن مهر در حواشی شهرها بنا شده است و نه در جایی بینسبت با شهر؟) دوربینها و رسانهها مرکزیت شهر را نشان میدهند و میبینند، مراکز تفریحی، فروشگاهها و سینماهای بزرگ، یا مرکز شهر را هدف میگیرند یا در مناطقی تاسیس میشوند که مرکزیت شهر به آسانی بتواند به آن مکانها دسترسی داشته باشد. حواشی شهر، در مرکز هیچ رویداد فرهنگی، سیاسی و اجتماعیای نیست و این خالی کردن صحنه شهر از مستضعفان و بریدن پای تعلق آنان از شهر، نهتنها پای مستضعفان را از غالب امور قطع کرد و آنان را در حواشی امور قرار داد، بلکه عمده «میدان» را در اختیار غیرمستضعفان گذاشت. پس، از یک جهت، هواداران سیاست «اجرا شده» مسکن مهر، باید پاسخگوی این «جدایش» باشند و ثانیا باید توضیح دهند که اگر بنای تجدید یا امتداد آن «سیاست سابق» را دارند، آیا فکری برای این «بهحاشیه سپری مستضعفان» هم کردهاند یا بناست موید این رویه و امتداددهنده آن باشند.
حاشیهنشینیِ ناچار و عواقب ناگزیر
حیف است که نکاتی در باب این «حاشیهنشینی ناگزیر» از قلم بیفتد. زندگی در حواشی، وجوهی از حیات را برای «ناچاران از آن» آشکار میکند. «حواشی» از اتوریته و حجیت نهادهای رسمی دورترند. حواشی محل مناسبی برای بهوجود آمدن اتوریته گروههای زورتوز است. حواشی طبق مدل مرکز-پیرامون، لااقل امروزه بیش از پیش نیازمند مرکزند و مرکز از جهات مختلف از آنان دور است. مسکن مهر سیاستی بود که به تنوع فرهنگی نگاه نمیکرد و در اسکان، رعایت بافت فرهنگی را نمیکرد و صرفا «نیازِ اعلامی» را میدید و به این ترتیب، فیالمثل بستر فرهنگیای که میتواند در خلأ اتوریته مرکز، از بزه و خطا جلوگیری کند را اصلا در نظر نداشت. چه بر سر چنین مجموعههایی و ساکنان آن خواهد آمد؟ عمدتا غریب، بدون سابقه آشنایی و از زمینههای فرهنگی کاملا متفاوت. مسائل این «جمع پراکنده» چه خواهد بود؟ آیا همسایه را از خویش خواهند دانست و دردمند مشکلات عمومی خواهند بود؟ نهتنها از مرکز بریدهاند بلکه یک زندگی سلولی و اتمی و بدون «احساس جمعی جدی» را تجربه خواهند کرد. اگر بتوانند در این «فقدان سابقه آشنایی»، «اجتماع» تاسیس کنند، جمعی خواهند داشت صوری و قالبی. مشکلاتی که در مدل مرکز-پیرامون برای مهاجرت روستائیان به شهرها (در جستوجوی کار و نیازمندیهایی از قبیل دریافت سرمایه، خدمات و مواد غذایی) برشمرده میشد، در مجموعههای مسکن مهر و خصوصا در حاشیه کلانشهرها، شدت مییافت و دولت نهم و دهم، نهتنها برای این مصائب و دشواریها فکری نداشت، بلکه اصلا نیازی به تفکر و دوراندیشی احساس نمیکرد. این فراغت از تئوری و تفکر، صرفا در مسکن مهر یا در مواجهه با مستضعفان نمود نداشت، بلکه در سایر سیاستهای آن دو دولت نیز آشکار بود. اکتفا به شعار و مصرف ظرفیتها و قابلیتهای شعارها، کاری بود که احمدینژاد بهخوبی از عهده آن برآمد.
آزمون و خطا بهجای علم و تفکر
پیش گرفتن «عمل» بدون فکر و برنامه و عاقبتبینی و دوراندیشی، هرچه باشد حسن نیست و قابلدفاع هم نیست. در هر عمل و «ترجیح عملی»، علم و تصور متقدم است و عمل و فعل، متاخر؛ مثلا گفتهاند مهندس، بنا را از پیش در تصور میآرد و بعد اقدام به ساخت آن میکند. در کلام ابنسینا هم هست که «اول الفکر آخر العمل». البته این «عمل» همانطور که عرض شد، عملی از سر شهوت و غضب نیست، بلکه عملی است که از اراده و اختیار و علم برمیآید وگرنه حیوان هم اراده و حرکت دارد (و در تعریف حیوان هم گفتهاند که «متحرک بالإراده» است) ولی اراده و حرکتش از سر شهوت و غضب است و نه فکر (و در تعریف انسان است که فصل «ناطق» را آوردهاند که یعنی توانایی تفکر در او هست). بگذریم، مساله دولت نهم و دهم تنها بیفکری نبود بلکه احساس استغنای از فکر و تغافل از آن بود. البته هر خطشکنی و ابداعی لزوما در قوالب کهنه محصور نمیشود اما با نگاه به آثار و عوارض سیاستهای دولت نهم و دهم میتوان دید که چنان طرح بدیع و بیسابقه با نتایج (و عوارض) بیبدیل و غیرقابل پیشبینی در آن دو دولت رخ نداده است. این نافی خدمات آن دولت یا انگیزههای آن نیست، بلکه حاکی از اهمیت عنصری است که در آن دو دولت مغفول ماند و روزبهروز بیشتر به غفلت سپرده شد. البته «شعار خدمت» و «نگاه از نزدیک» خوب و مهم است اما نباید «همهچیز» فرض شود و «تنها معیار» باشد.
مصرف کردن نیروی شعارها و بیعملی منتج از آن
شعار (slogan) قدرتی دارد و شعارهای انقلاب نیز قدرتی داشتند. هر دولتی فراخور چیستیاش و اغراضش با این شعارها مواجههای داشت اما دولتهای نهم و دهم این شعارها را مصرف کردند. سیاست احمدینژاد سوار شدن بر موج قوت این شعارها و مدد جستن از نیروی آنها بود، اما نتایج نهایی سیاستهای او، با آن شعارها مناسبت نداشت. او گرچه سیاست را امری عمومی و اجتماعی دیده بود و با عموم سخن میگفت (و این مستحسن است) اما این سخنگویی با عموم، کافی نبود و نیست. سخنگویی با مردم اگر فارغ از فکر و نظر باشد، یا آن فکر و نظر قابل «تبیین عمومی» نباشد، خود مانع «درک عمومی» از «سخنگو» خواهد شد. علاوهبر این مردم صرفا با گفتار مواجه نیستند، بلکه با نتایج سیاستها نیز مواجهند. احمدینژاد توانست شعارهایی را احیا کند اما این احیا در جهتگیریهای اصلی و اساسی کشور اثری جدی نکرد و چطور بدون فکر میتوان توقع اثری عمیق و دقیق داشت؟ شعار بیانگر آرمان و هدفی است، اما برای هر هدفی، راههایی بیشمار پیشنهاد میشود و ترجیح میان آنها، نیازمند تفکر است که متاسفانه در میان نیامد. بهتدریج آن شعارها به «ماده مصرفی» احمدینژاد و دولتش بدل شد. تورم، بیتوجهی به معیشت عمومی، چرخش غیرقابل توجیه در سیاستهای داخلی و خارجی و حتی تلاش در جلب توجه سرمایه اجتماعی اصلاحطلبان، آن شعارها را هم فرسود. معارضه با «دیگران» و «ما مطلقا خوبیم و دیگران مطلقا بد» جای «عمل» را هم گرفت. دولتی که اهل عمل بود، با نتایج عملگراییاش مواجه شد و به بیعملی افتاد و اصلا آیا ممکن است که همهکس را تابع نظر خود بخواهیم و دیگران را، همه را در رسته «مطلقا بدها» بگذاریم و متوقع کاری مشترک هم باشیم؟ این موضع «احمدینژادی»، «انسداد سیاست و عمل» را، از پیش، فرض گرفته است و در عمل نیز راه بهجایی نمیتوانست ببرد و نبرد. «عمل» در این نحوه تلقی، یعنی «مجبور و ملزم کردن دیگران» یا «موجسواری روی ناچاریهای دیگران» و احمدینژاد متأخر، چنین عملی را دنبال میکرد و حتی در مصاحبه خارجی اخیر و جنجالیاش نیز بهدنبال همان نحوه سیاست است. البته این مجبور و ملزم کردن، راهی به دهی باز نمیکند. اما غرض نگارنده آن است که نشان دهد این نحو از سیاستورزی همچنان ادامه همان رویکرد «مسکن مهری» است. آنجا نیز ناچاری مردم فرض گرفته شده بود و اینجا نیز ناچاری رقبا و همکاران سیاسی فرض است و بناست سیاست، روی ناچاریها پیش برود. در این مدل از سیاستورزی، تدبیر و چارهگری در کار نیست و عواقب و نتایج کارها سنجیده نمیشود، بلکه صرفا اغراضی جزئی دنبال میشود که میتواند آثاری، بالکل، خلاف آن اغراض داشته باشد.
فکر و عمل استضعافشکن
گذشت از وضع موجود بدون تفکر ممکن نیست اما تفکر با بیعملی و عافیتگزینی نیز ملازمه ندارد. عمل فاقد فکر و ذکر، نتایجی به بار میآرد که میتواند خلاف شعارهایش باشد. ازجمله طبقات اجتماعی و فرهنگیای که در دولت نهم و دهم برآمدند، گرچه در سیاستهایی ظاهرا «انحصارشکن» بالیدند و متورم شدند، اما آثاری در سیاست و فرهنگ و اقتصاد گذاشتند که «ناامیدی مستضعفان حاشیهنشین» و «رقص دلار هزار تومانی» با آن مناسبت داشت. بهحاشیه راندن مستضعفان نیز خود تکه دیگری از همین پازل ناامیدی آنان بود. مجموعا شعار نیرویی دارد و آرمان داشتن برای راهسپردن و تغییر، لازم است اما مصرف آرمانها و شعارها هرچه باشد، خدمت نیست. احیای مجدد آن شعارها پس از احمدینژاد، بازیابی شعارهایی مقبول ولی مغفول نیست بلکه احیای شعارهایی مصرفشده است. این مصرف پس از احمدینژاد و دولتهای او نیز در رویکردهای احمدینژادانه امتداد یافته است و این را میتوان استضعاف مضاعف نامید. استضعاف مضاعف در ترک آرمان مستضعفان و رها کردن آن شعارها و مشغول شدن تام و تمام به روزمرگیهای ناگزیر است. این درحالی است که پایین آمدن مشارکت در انتخابات از جانب بخش خاصی از مردم، خود نشانهای از ضرورت احیای آن شعارها و آرمانهاست. جمع شجاعت در تفکر و شجاعت عمل شاید بتواند این استضعاف مضاعف را بشکند.
* نویسنده: محمد علیبیگی، دبیر گروه اندیشه
