به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، محمدجواد صادقی، روزنامهنگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: ایدئولوژی چیست؟ بحثها و اقوال در باب ایدئولوژی کم نیست اما در این سطور معنای مراد شده توسط داریوش شایگان و دکتر رضا داوریاردکانی مدنظر است و دلیل این گزینش در پی خواهد آمد. ایدئولوژی به بیان شایگان هم «دارای بار عاطفی بزرگی است» و هم «دستگاهی منطقی و عقلانی دارد» اما بیشتر به اسطورهها میماند و «نه علم است، نه فلسفه و نه دین.» داوری نیز میگوید ایدئولوژی «درمقابل دیانت و فلسفه و بهطور کلی تفکر» است.
این یادداشت اما نه به ماهیت ایدئولوژی و بلکه به شناسایی اوصاف و خصایص آن و خصوصا به نقد اخیر سیدجواد طباطبایی از داوریاردکانی مربوط است. شاید ابتداییترین جلوه ایدئولوژی، موضعی باشد که پیش از ورود به بحر تفکر بهعنوان نتیجه اتخاذ شده و مفروض انگاشته میشود هادی نظر بهسوی آن نتیجه مفروض باشد. بهعبارتی در ایدئولوژی اول پاسخ است و بعد پرسش؛ و پرسش بهنحوی پیش کشیده میشود که پاسخ یا پاسخها در آن مندرج باشند یا نتیجه مطلوب از آن پرسش حاصل آید. این «پاسخ مقدم» گاه خفی و مضمر است و گاه جلی و آشکار. بنابراین ایدئولوژی ریلگذار مصرف پرسش است بهمثابه ماده و در خدمت اغراض.
ایدئولوژی قطع نظر از حقیقت، با غیر یا «دیگری» میآویزد و او را میفرساید و این درآویختن نیز مستمسکی برای اغراض است تا به کار مصرف مریدان آید.
درعین این برانگیختن احساسات اما ایدئولوژی ادعای عقلانیت هم دارد. ایدئولوژی از آن جهت که حقیقت را بالکل در توبره خود محصل میپندارد، مواجههاش با دیگری نه از سر جستوجوی همزبانی و مفاهمه، که برای بریدن صدای غیر و خالی کردن میدان برای راندن مرکب سخن خود، آنهم بیهیچ رقیب و حریف است. اهل ایدئولوژی در سخن گفتن، خود را نیازمند حفظ ادب و در پژوهش خود را مقید به اخلاق نمیکند چون آنچه میگوید بهراستی سخن و آن کار که میکند اصالتا پژوهش نیست. نیز اهل ایدئولوژی فقر خود را درنمییابد و به این سبب خود را نیازمند هیچ گفتوگویی با دیگری نمیداند؛ از این رو دچار اوهام و آرزوهاست. او تصمیم خود را درباره همهچیز پیش از ورود به مفاهمه گرفته و تکلیف امور را از پیش معین کرده و حال آمده تا پندار خود را با بیرون راندن هر غیری ثابت و محقق کند. او از بهرسمیتشناسی فکر در دیگری گریزان است چون این پذیرش را نافی اطلاق فردیت موهوم خود میداند. به همین جهت «ایدئولوژی اندیشهای دیالکتیکی هم نیست، چراکه از نفی و سلب میهراسد.»
بنابراین بهنظر میرسد در مواجهه با اهل ایدئولوژی بتوان از بافتن صغری و کبری که صورت مجعول و ساختگیای از برهان گرفتهاند عبور کرده و سریعتر به غرض مقدم آن رسید. البته پاسخ به آن جدلها در مقام خود و برای آنان که کمتر اهل تاملند اثر حداقلی و مفیدی به همراه خواهد داشت و موضوع بررسی این یادداشتها نیز خواهد بود تا بتواند یاریرسان شناسایی سرشت ایدئولوژیک آن مدعیات باشد؛ اما غافل نباید بود که باطن ایدئولوژی اهم از صورتهای منطقیای است که ایدئولوگ میکوشد تا برای سخن خود دست و پا کند.
از جهت دیگر لفظ ایدئولوژی نیز ممکن است درصورت چماق و برای منکوب کردن استعمال شود و بهجای استعمال حقیقی و در معنای اصلیاش، مصرفی ایدئولوژیک یابد. پس باید متذکر بود همچون برچسبی پیشینی بر پیشانی هر مخالف و منتقدی زده نشود.
با این مقدمه و توصیه به خواننده برای مطالعه متن طباطبایی و ارجاعات آن، به بررسی اساسیترین نقدهای طباطبایی به داوریاردکانی خواهیم پرداخت و سعی خواهیم کرد در جریان بحث و از لابهلای سخن طباطبایی، به باطن و «غرض مقدم» سخن او نیز پیبریم؛ چراکه اولین آفت پرسش «او چه غرضی در سر داشته؟»، نیتخوانی است که خود مخالف اخلاق علمی مینماید پس باید در این سلسله یادداشتها ابتدا به متن مراجعه کنیم و پاسخ این پرسش را به انتها موکول کرده و بکوشیم آن را از کلام خود او -و نه از استنباطات تخیلی- نشان دهیم.