به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، هشت دقیقه و 46 ثانیه فشرده شدن رگهای جورج فلوید توسط پلیس و از نفس افتادنش حالا چند هفتهای است که نفسهای بهتنگ آمده مردم آمریکا از تبعیض را از گلو خارج کرده و این فریادها آنقدر بلند هست که به کشورهای متحد ایالات متحده هم رسیده است. وضعیت کنونی آمریکا این سوال را بیش از پیش در اذهان ایجاد کرده که کشوری با ادعای ابرقدرتی و با دسترسی به برترین تکنولوژیهای روز دنیا چرا باید تا این اندازه مردم ناراضی داشته باشد. این سوال آنقدر جدی است که شاید حتی همان روزهای ابتدایی پاندمی کرونا نیز آشفتگی آمریکا درمقابله با این بیماری در نگاه برخی باورپذیر نبود. در این میان شنیدن وضعیت واقعی آمریکا از زبان شاهدان عینی خالی از لطف نیست.
محمود طلوعی، نویسنده سرشناسی بود که در سال 94 فوت کرد. طلوعی پیش از انقلاب علاوهبر سمت در وزارتخانههایی چون فرهنگ و دارایی، سمت مشاور وزیر اقتصاد و حتی نمایندگی مجلس و بازرس مخابرات را نیز در سوابق خود دارد. او هم جزء اعضای هیات ایرانی عضو اوپک محسوب میشد و هم تنها ایرانی است که هنگام پرتاب اولین فضانوردان با سفینه آپولو به کره ماه در ناسا حضور داشته است. وی آثار زیادی بهویژه در حوزه تاریخ معاصر ایران و دوره پهلوی، از خود بهجای گذاشته و علاوه بر اینها سردبیری مجله خواندنیها و صاحب امتیازی مجله مسائل جهان را نیز پیش از انقلاب اسلامی ایران در کارنامه خود ثبت کرده است. طلوعی بعد از انقلاب نیز سفرهای متعددی به آمریکا داشته و مشاهداتش از سفر سال 1370 خود در کتاب «بهشت خیالی» و مشاهدات حضور 10ماههاش در آمریکا (از تابستان 1373 تا آخر اردیبهشت 1374، مقارن با اعلام تحریم اقتصادی ایران از سوی آمریکا) را نیز در کتاب «غول افلیج» به تصویر کشیده است. کتابی که در بخش آخر آن گزیدهای از سفرنامه قبلی نیز ذکر شده و بهعبارتی در زمان اوج ابرقدرتی آمریکا بهوقوع پیوسته است. تصور ایرانیان مقیم آمریکا از ایران جالب است و طلوعی در بخشی از کتاب آورده: «بعضی از دوستان حیرت خود را از اینکه قصد بازگشت به وطن را کردهام، پنهان نمیکردند و شگفتی من هم کمتر از آنها نبود که چرا گمان میکردند سفر من به آمریکا یک سفر بدون بازگشت است. شایعات درباره مشکلات زندگی در ایران بهخصوص کمبود و گرانی فراوان بود. میگفتند برای نان صفهای یک کیلومتری درست میشود. گوشت نایاب است... . هرچه میگفتم من چند روز پیش تلفنی با تهران صحبت کردهام و از این خبرها نیست، باورشان نمیشد.» طلوعی براساس مشاهدات عینی و بررسی دقیقش تاکید کرده: «من منکر مزایای زندگی در خارج که در راس آنها وفور نعمت و رفاه و آسایش در سایه پیشرفت تکنولوژی است، نیستم، ولی 90درصد ایرانیان مقیم خارج امکان استفاده از این نعمت و فراوانی و رفاه را ندارند. محدودیتها و مشکلات مادی و کار شبانهروزی برای تامین حداقل زندگی امکان استفاده از نعمت آزادی را از آنان سلب کرده و اکثریت آنان را را از مهاجرت خود پشیمان ساخته است. آنها با اوهام و تخیلاتی درباره زندگی در یک بهشت خیالی ایران را ترک کردهاند و حالا از کرده خود پشیمانند.» آنچه در ادامه میآید گزیدهای از کتاب «غول افلیج؛ یادداشتهای سفر آمریکا» بهروایت محمود طلوعی است.
وضعیت ایرانیان مهاجر در آمریکا
در سفر به آمریکا که از تابستان سال ۱۳۷۳ تا اواخر اردیبهشتماه ۱۳۷۴ به طول انجامید، فرصت گفتوگو و نشست و برخاست با طبقات مختلف ایرانیان مقیم آمریکا را به دست آوردم و نهایتا به این نتیجه رسیدم که قریب 80 درصد ایرانیان مقیم آمریکا حتی بسیاری از کسانی که از رفاه مادی نسبی برخوردارند، هنوز در جامعه آمریکا جا نیفتادهاند و آرزوی بازگشت به وطن را دارند. از تعداد ایرانیان مقیم آمریکا آمار دقیقی در دست نیست و با اینکه آخرین آمار رسمی منتشرشده از طرف اداره مهاجرت آمریکا تعداد ایرانیان مقیم آن کشور را کمی بیش از 200 هزار نفر نشان میدهد، تعداد ایرانیان مقیم آمریکا احتمالا بیش از یک میلیون نفر است. آمار اداره مهاجرت احتمالا ایرانیانی را که به تبعیت آمریکا در آمدهاند، شامل میشود، درحالیکه اکثریت ایرانیان مقیم آمریکا با اجازه اقامت با کار موقت که به «گرینکارت» یا کارت سبز معروف است، در آن کشور اقامت دارند و قریب 200 هزار نفر یا بیشتر نیز که برای تحصیل یا بهعنوان توریست وارد آمریکا شدهاند، بهطور غیرقانونی در آن کشور زندگی میکنند. بیش از دوسوم ایرانیان مقیم آمریکا (قریب 700 هزار نفر) فقط در ایالت کالیفرنیا اقامت دارند و 300 تا 400 هزار نفر دیگر در ایالات دیگر پراکنده شدهاند. نیمی از ایرانیان مقیم آمریکا که در گروههای سنی بالا قرار دارند، شاغل نیستند و با سود سرمایهای که از ایران بردهاند یا اجاره مستغلاتی که در بدو ورود خریداری کردهاند یا کمک فرزندان و بستگان شاغل و کمک مالیای که دولت آمریکا به دارندگان کارت سبز یا اتباع بیش از 65 سال پرداخت میکند، زندگی میکنند. از گروههای شاغل، موفقتر از همه پزشکان و وکلای دادگستری و صاحبان شرکتهای ساختمانی و بنگاههای معاملات ملکی و دفاتر بیمه هستند. جوانها بیشتر به صنعت رو به گسترش کامپیوتر جذب شدهاند و خانمها به استثنای معدودی که در گروههای شغلی بالا هستند، بیشتر به کار فروشندگی در فروشگاههای بزرگ اشتغال دارند.
گروهی از ایرانیان تبعه آمریکا که خود را ایرانی- آمریکایی Iranian-Americanمیخوانند و سعی میکنند موقعیت جامعه ایرانی مقیم آمریکا را بهعنوان یک قوم مهاجر مانند مهاجران ژاپنی یا ایتالیایی یا مکزیکی تثبیت کنند، رسما وارد فعالیتهای سیاسی شده و به احزاب جمهوریخواه یا دموکرات آمریکا پیوستهاند. اینان در انتخابات نمایندگان کنگره یا انتخابات محلی آمریکا هم نامزد شده و بعضی به مقامات انتخابی نایل شدهاند. تعداد ایرانیان عضو حزب جمهوریخواه در کالیفرنیا بیش از دموکراتهاست و تعدادی از ایرانیان عضو این حزب در فرمانداری کالیفرنیا که درحالحاضر در اختیار جمهوریخواهان است، مقامات مهمی را به دست آوردهاند. در مبارزات انتخاباتی ماه نوامبر سال ۱۹۹۴ در آمریکا هم رادیو 24 ساعته ایرانیان برنامهای را به مباحثه و مناظره بین اعضای کمیتههای ایرانی دو حزب جمهوریخواه و دموکرات اختصاص داد و مهمترین موضوع بحث این دو گروه قانون جدید ضدمهاجرت بود که در کالیفرنیا به رفراندوم گذاشته شد و اعضای ایرانی حزب جمهوریخواه بهشدت از آن طرفداری کردند!
طرفداران تحریم مردم ایران توسط آمریکا!
از آغاز سال 1995 که مبارزه تبلیغاتی شدیدی از طرف دولت کلینتون و گروهی از سناتورها و اعضای مجلس نمایندگان و مطبوعات آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران آغاز شد، بحران روابط ایران و آمریکا و پیامدهای آن مهمترین موضوع محافل ایرانی در آمریکا بود. این بحثها با اعلام تحریم اقتصادی ایران از طرف دولت آمریکا داغتر شد و سازمان مشروطهطلبان که یکی از فعالترین سازمانهای سیاسی ایرانیان در آمریکاست، اعلامیهای به طرفداری از این تحریم صادر کرد. در محفلی از ایرانیان مقیم آمریکا که چند تن از رجال و دستاندرکاران رژیم گذشته هم در آن حضور داشتند، نتوانستم در برابر خوشحالی «رجال» پیشین از مبارزه تبلیغاتی و تحریم اقتصادی ایران از طرف دولت کلینتون سکوت اختیار کنم و وقتی گفتم آیا تصور نمیکنند این اقدامات هموطنان آنها را در داخل بیش از پیش تحتفشار قرار خواهد داد، یکی از آنان با بهکار بردن کلمه زنندهای که از نقل آن معذورم، گفت این ملت... هرچه بکشند، کم است. باید فقر و بدبختی به حد غیرقابلتحملی برسد تا مگر حرکتی بکنند... . نگذاشتم حرفش را تمام کند و گفتم ... و فرش قرمز در برابر قدوم شما بگسترانند که برگردید و دوباره بر گرده آنها سوار بشوید!میزبان مجلس پادرمیانی کرد و از من خواست نظر خود را درباره عواقب اقدامات اخیر دولت آمریکا علیه جمهوری اسلامی ایران بیان کنم، گفتم آنهایی که تصور میکنند جمهوری اسلامی با تحریم و فشار اقتصادی تضعیف یا سرنگون خواهد شد، در اشتباهند. مشکلات اقتصادی در سطحی بهمراتب پایینتر از آنچه امروز در ایران وجود دارد، ممکن است یک دولت اروپایی را سرنگون کند ولی در ایران و بسیاری از کشورهای دیگر جهان سوم کارگر نیست... طبق معمول مباحث در این قبیل مجالس، چون دلیل قانعکنندهای در برابر استدلال من وجود نداشت، متهم شدم که آیه یأس میخوانم و تلاش اپوزیسیون ایرانی را در خارج تخطئه میکنم. گفتم اگر بیان واقعیت تخطئه اپوزیسیون است، حق با شماست و افزودم اگر تصور میکنید با ترتیب چند مصاحبه و مجلس میهمانی یا جمعآوری امضای ژنرالهای بازنشسته آمریکایی علیه جمهوری اسلامی میتوانید کاری از پیش ببرید، به همین کار ادامه بدهید. توضیح اینکه در همان روزها اعلامیه بالابلندی در یک صفحه کامل روزنامه «واشنگتنتایمز» به امضای ژنرالهای بازنشسته آمریکایی علیه جمهوری اسلامی ایران چاپ شده بود و در میان اسامی امضاکنندگان این اعلامیه نام ژنرال هایزر معروف که در روزهای آخر انقلاب نقش مرموزی در ایران ایفا کرد، بیشتر از همه جلبتوجه میکرد.
عقدههای نهفته در تهرانجلس!
در مدت اقامت 10 ماهه در آمریکا ساعاتی از وقت روزانه من به شنیدن برنامههای رادیو 24 ساعته ایرانیان در آمریکا میگذشت، زیرا از طریق همین رادیو میتوانستم با مسائل و مشکلات جامعه ایرانی در آمریکا و طرز تفکر هموطنان مقیم آن کشور آشنا شوم... ضمن گوش دادن به برنامههای رادیو ایرانیان آمریکا متوجه این نکته شدم که عدهای از کسانی که به مناسبتهای مختلف بهاصطلاح رادیویی روی «خط» میآیند و نظریات خود را بهوسیله امواج رادیو به گوش دیگران میرسانند، مشتریان ثابت و دائمی این رادیو هستند و میخواهند کمبودها و عقدههای نهفته خود را از این طریق خالی کنند. اینان بیشتر از مقامات لشکری یا کشوری سابق و عمدتا تیمساران تبعیدی هستند که چون دیگر میدانی برای اظهار وجود نمییابند، با پخش صدایشان از رادیو احساس حیات میکنند. شنیدن صدای این گروه و اظهارنظرهای غالبا سطحی و غیرمنطقی آنها که با تکرار تملقات گذشته نسبت به پهلویها همراه است، معیار خوبی برای پی بردن به طرز فکر و سطح دانش و اطلاعات کسانی است که رژیم گذشته حکومت خود را روی دوش امثال آنها استوار ساخته بود. البته در میان مقامات رژیم سابق، کسانی هم هستند که فرصت را برای افشاگری درباره بعضی مسائل پنهان در رژیم گذشته غنیمت شمرده و مطالبی را عنوان میکنند که برای اهل تحقیق در تاریخ معاصر ایران ارزنده است. برای کسی که قصد تحقیق و مطالعه درباره زندگی ایرانیان مقیم آمریکا را داشته باشد، سفر آمریکا بدون مسافرت به لسآنجلس کامل نیست، زیرا این شهر و مناطق اطراف آن، حدود نیمی از کل جمعیت ایرانیان مقیم آمریکا را در خود جای داده و خود ایرانیها آن را «تهرانجلس» نام نهادهاند. درباره جمعیت ایرانیان مقیم لسآنجلس و اطراف آن آمار دقیقی وجود ندارد ولی میتوان گفت که حدود 400 هزار ایرانی در این شهر و حومه آن زندگی میکنند.
جمعیت ایرانیان مقیم لسآنجلس در عرض 10 سال اخیر تقریبا دوبرابر شده است و بعد از مکزیکیها بزرگترین اقلیت خارجی مقیم این منطقه را تشکیل میدهد. قبل از عزیمت به لسآنجلس دفتر راهنمای تلفن و مشاغل ایرانیان مقیم لسآنجلس را که چاپ 1989 آن نزدیک به هزار صفحه بود، ورق زدم. بیش از صد صفحه از آگهیهای این راهنما به پزشکان ایرانی اختصاص داشت و وکلای دادگستری هم در درجه دوم قریب به صد صفحه را اشغال کرده بودند. بعد از آن نوبت به بنگاههای معاملات ملکی، کافهرستورانها، تعمیرات اتومبیل و... میرسید و یکی از جالبترین آگهیها از نظر من، آگهی بلندبالای حسن شهباز، نویسنده و مترجم معروف بود که آمادگی خود را برای انجام مراسم عقد عروس و دامادهای ایرانی و ایراد نطق و خطابه در هر مجلس و درباره هر موضوعی که موردنظر صاحب مجلس باشد، اعلام میداشت!... بعدازظهر اولین روز اقامت من در لسآنجلس به گردش در خیابان وستوود که یکی از مراکز کسبوکار ایرانیان مقیم لسآنجلس است، گذشت. به عادت همیشگی به طرف تابلوی یک کتابفروشی و ویترین کتابهای آن کشیده شدم و هنگامی که به داخل مغازه قدم نهادم، چهره یک آشنای قدیمی را در پشت پیشخوان کتابفروشی دیدم. محمود عنایت، نویسنده نامدار ایرانی در آنجا ایستاده بود و حیرت او از دیدن من شاید کمتر از شگفتی من از مشاهده او در آن مقام نبود. از اوضاع و احوالش پرسیدم، گفت چند ماهی است مقیم این شهر شده و علاوهبر کار در شرکت کتاب در چند جا هم قلم میزند. درمجموع راضی و خوشحال به نظر نمیرسید... در لسآنجلس دو روزنامه روزانه به زبان فارسی و چندین مجله و روزنامه هفتگی و ماهانه یا فصلنامه منتشر میشود که خود آیینه تمامنمای جامعه ایرانی مقیم لسآنجلس بهشمار میآید. روزنامه صبح «صبح ایران» و روزنامه عصر «عصر امروز» نام دارد. مطالب این دو روزنامه به جز مشتی خبر و چند صفحه آگهی که کموبیش مشابه یکدیگر است، یکی دو مقاله یا تفسیر است که در جهت مخالف یکدیگرند؛ یعنی روزنامه صبح به روزنامه عصر حمله میکند و برعکس. هزینه این دو روزنامه از طریق آگهی یا کمکهایی از طرف بعضی سازمانها و گروههای سیاسی تامین میشود. مطالب مجلات هفتگی و ماهانه بهجز یکی دو مجله که روزنامهنویسهای قدیمی ایرانی آنها را اداره میکنند، درنهایت ابتذال است و بیشتر صفحات آنها به شرححال هنرمندان و زندگی خصوصی آنها یا داستانها و مطالب جنسی اختصاص دارد. معمولا یکی دو صفحه این مجلات را هم آگهیهای ازدواج یا آشنایی که همان دوست پسر و دختر گرفتن است، تشکیل میدهد! در اکثر آگهیها هم آگهیدهنده تابعیت آمریکا را بهعنوان یکی از مزایای خود ذکر میکند یا خواهان ازدواج با زن یا مردی است که تبعه آمریکا یا دارای گرینکارت باشد!
خطر برای نسل جوان ایرانی
بزرگترین مشکلی که جامعه ایرانی در آمریکا با آن روبهرو است، وضع مخرب فرهنگ و اخلاق آمریکایی در این جامعه بهخصوص نسل جوان ایرانی است. نسل جوان ایرانی که از سنین کودکی به آمریکا رفته و در آن محیط نشو و نما کردهاند و همچنین کودکان ایرانی که در آمریکا متولد شده و اکنون در سنین نوجوانی هستند، تحتتاثیر محیط آزاد و بیبندوباری که در آن پرورش یافتهاند، بهتدریج از اخلاق و سنن ایرانی فاصله گرفته یا بهکلی با آن بیگانه شدهاند. البته بسیاری از خانوادههای ایرانی توانستهاند با تلاش و کوشش فراوان، فرزندان خود را از تاثیر ویرانگر محیط برکنار نگاه دارند ولی با کمال تاسف این خانوادهها در اقلیت قرار گرفتهاند و اصل مقدس احترام به والدین و رعایت اصول اخلاقی در میان جوانان کمسن و سال یا زیر 20 سال که اصطلاحا Teenagerخوانده میشوند، بهتدریج به فراموشی سپرده میشود.متاسفانه وسایل ارتباط جمعی در آمریکا نیز با رواج ابتذال به این سقوط اخلاقی و فرهنگی دامن میزنند و نسل جوان ایرانی که در آمریکا جایگزین نسل گذشته میشود با همان کجرویها و آلودگیها که نسل جوان آمریکایی را گرفتار کرده، دست به گریبان است، هرچند پیشرفتها و موفقیتهای جوانانی را که در کالجها و دانشگاههای معتبر آمریکایی به تحصیل اشتغال دارند نباید از نظر دور داشت.
واشنگتن پایتخت جنایت جهان
هر سال دهها عنوان کتاب درباره جنایت و گروههای تبهکار در آمریکا منتشر میشود و در مطبوعات آمریکا نیز گاه و بیگاه انتقادات تند و کوبندهای از طرز کار پلیس و ضابطان قانون و اهمال تشکیلات قضایی آمریکا در مبارزه با جنایتکاران به عمل میآید ولی دربرابر قدرت شیطانی گروههای تبهکار و سازمانهایی مانند «انجمن ملی تیر» که طرفدار آزادی خرید و فروش اسلحه در آمریکاست، این انتقادات به جایی نمیرسد. یکی از تازهترین کتابهایی که درباره افزایش خطرناک ابعاد جنایت در آمریکا منتشر شده، «جنایت و غارت آمریکا» نام دارد که نویسنده آن «آندروپیتون توماس»، در 364 صفحه کتاب به استناد آمار و ارقام رسمی، تصویر هولناکی از جامعه امروز آمریکا را در نظر خوانندگان مجسم میکند. نویسنده ضمن بررسی آمار انواع جنایات در آمریکا که از قتل و جرح گرفته تا سرقت مسلحانه و تجاوز عنف را شامل میشود، مینویسد: «هر دو ثانیه یک فقره جنایت در آمریکا اتفاق میافتد.» و در بررسی سیر صعودی رشد جنایت در آمریکا نتیجهگیری میکند که از سال 1960 به این طرف 560درصد بر میزان جنایات در آمریکا افزوده شده است. در این کتاب همچنین آمده است که از 1990 تا پایان سال 1993 بیش از 90 هزار آمریکایی قربانی جنایت شدهاند که بهتنهایی دوبرابر تلفات آمریکا در جنگ ویتنام است! فصلی از کتاب «جنایت و غارت آمریکا» نیز به واشنگتن پایتخت ایالاتمتحده آمریکا اختصاص یافته و نویسنده از این شهر بهعنوان «پایتخت جنایت» و ناامنترین شهر جهان نام برده است.
نقش رسانه و کارخانههای اسلحهسازی آمریکا در ایرانستیزی
دشمنی حکومت فعلی آمریکا با ایران بر کسی پوشیده نیست ولی آیا ملت آمریکا هم درباره ایران و ایرانی همینطور فکر میکند؟ برای یافتن پاسخی به این سوال با چند آمریکایی از طبقات مختلف گفتوگو کردم. اولین مخاطب آمریکایی من که دو جلسه با او گفتوگو داشتم، یک وکیل آمریکایی بود که با یک دختر ایرانی ازدواج کرده و به همین جهت به ایران و مسائل مربوط به ایران توجه و علاقه زیادی نشان میداد. همسر ایرانی این وکیل آمریکایی قبلا مرا بهعنوان یک نویسنده و مفسر سیاسی سرشناس به او معرفی کرده بود و به همین جهت خیلی راحت و بیتکلف با هم گفتوگو کردیم. او را برخلاف اکثر آمریکاییان که خارج از حرفه خود کمتر به مسائل دیگر میاندیشند و اطلاعاتشان درباره مسائل سیاسی بسیار سطحی است، مردی مطلع و صاحبنظر یافتم و به همین جهت به یک ملاقات ساده با وی در یک مجلس میهمانی اکتفا نکردم و دیدار بعدی با لطف همسر ایرانی او و دوستان مشترک برگزار شد. چون برای انتشار این مطالب از وکیل آمریکایی کسب اجازه نکردهام، از بردن نامش معذورم، در پاسخ اولین سوال من که افکار عمومی آمریکا درباره ایران و مردم ایران چگونه میاندیشند، گفت افکار عمومی در این کشور با کمال تاسف تحتتاثیر شدید Media یا رسانههای خبری است و از آنجا که وسایل ارتباطجمعی بهخصوص شبکههای سراسری و پربیننده تلویزیونی در دست سرمایهداران یهودی است، تبلیغات حسابشده آنها علیه ایران بالطبع در افکار عمومی مردم این کشور آثار نامطلوبی بر جای میگذارد. وی افزود این موضوع منحصر به ایران و مسائل مربوط به سیاست خارجی آمریکا نیست، اکثریت آمریکاییان درباره مسائل پیرامون خود هم تحتتاثیر مطبوعات و رادیوها و شبکههای تلویزیونی هستند و سرنوشت انتخابات آمریکا را عملا همین رسانهها تعیین میکنند.
سوال دیگر من از این آمریکایی تحصیلکرده و مطلع این بود که آیا به جز وسایل ارتباطجمعی آمریکا که تحتتاثیر لابی نیرومند یهودیان آمریکا، آتش دشمنی و اختلاف بین آمریکا و ایران را دامن میزنند، عوامل دیگری در تشدید این اختلافات اثر ندارند؟ مخاطب آمریکایی من در پاسخ این سوال با کمی تامل و احتیاط گفت چرا... فکر میکنم کارخانههای اسلحهسازی در آمریکا که بعد از فروپاشی شوروی و پایان جنگ سرد در خطر ورشکستگی قرار گرفتهاند، در دامن زدن به این اختلافات نقش مهمی دارند. آنها میخواهند بازار اسلحه در خاورمیانه همچنان داغ باشد و حالا که زمینه صلح بین اعراب و رژیم صهیونیستی فراهم شده و عراق هم دیگر تهدیدی برای امنیت کشورهای عرب به شمار نمیآید، با تبلیغ درباره خطر موهوم ایران و مقاصد توسعهطلبانه ایران در منطقه میلیاردها دلار اسلحه به کشورهای ساحلی جنوب خلیجفارس فروختهاند. وی افزود ممکن است این نظر من برای شما عجیب و غیرقابل قبول باشد ولی من فکر میکنم که دولت آمریکا با همه اقدامات خصومتآمیز خود نسبت به ایران، از حدود تبلیغات و فشارهای سیاسی و اقتصادی فراتر نخواهد رفت، زیرا آمریکا برای حفظ نفوذ خود در منطقه و حضور در خلیجفارس به خطر موهوم ایران احتیاج دارد! در مدت مسافرت 10 ماهه در آمریکا ملاقات با چند آمریکایی دیگر نیز دست داد که بیشتر تحتتاثیر تبلیغات مطبوعات و رسانههای خبری آمریکا علیه ایران قرار داشتند و با اطلاعات سطحیای که درباره ایران داشتند، گفتوگو با آنها ثمری نداشت. متاسفانه اکثریت مردم آمریکا در مسائل جهانی و حتی مسائل مربوط به کشور خودشان بسیار خام و ناآگاه هستند و اطلاعات آنها درباره این مسائل از آنچه از رادیو و تلویزیون میشنوند یا در روزنامهها میخوانند، تجاوز نمیکند.
آمریکا بهشت تبهکاران و جنایتکاران
روز چهارشنبه 19 آوریل 1995 (سیام فروردین 1374) انفجار مهیبی در برابر ساختمان فدرال شهر اوکلاهما رخ داد که بخش بزرگی از این ساختمان عظیم فرو ریخت، نهفقط مرکز ایالت اوکلاهما بلکه سراسر آمریکا را تکان داد و وحشتی در دل فرد فرد آمریکاییان افکند که تاکنون در این کشور سابقه نداشته است. انگشت اتهام بلافاصله و بدون تحقیق و مطالعه به سوی «تروریستهای خاورمیانهای» نشانه گرفته شد و گویندگان و مفسران غیرمسئول رادیوها و شبکههای تلویزیونی که اکثرا در اختیار سرمایهداران یهودی است، از احتمال ارتباط این انفجار با «تروریسم دولتی» و ایران نیز سخن به میان آوردند. روز بعد این اتهام ناروا در روزنامههای معتبری چون نیویورکتایمز هم عنوان شد و این ادعای دروغ و بیشرمانه میرفت فاجعهای برای ایرانیان مقیم آمریکا بیافریند که خوشبختانه سرنخ قضیه خیلیزود پیدا شد و با دستگیری یک تبهکار آمریکایی که از عوامل اصلی این بمبگذاری بود، خطر از سر ایرانیان گذشت. فاجعه اوکلاهما که بیش از 200 نفر زن و مرد و کودک بیگناه در آن جان باختند، خطر عظیمی را که تاکنون از نظر مردم آمریکا پنهان بود، دربرابر چشمان آنها آشکار ساخت. ارتباط «تیموتی-مکوی» و دو تن از همدستان وی با یک گروه چریکی-تروریستی به نام «نهضت میهنپرستان» که در 23 ایالت آمریکا فعالیت میکنند، خبرنگاران مطبوعات و شبکههای تلویزیونی آمریکا را به تعقیب چگونگی فعالیت و تشکیلات این گروهها واداشت و روز 23 آوریل (سوم اردیبهشت 1374) در یکی از برنامههای پربیننده شبکه تلویزیونی CBS آمریکا شاهد صحنهای بودم که اگر دیگری آن را برایم نقل میکرد، بهسختی آن را باور میکردم. صحنهای که در تلویزیون دیده میشد گوشهای از تمرینات نظامی یک گروه چریکی به نام «میلیشیای میشیگان» بود که افراد آن با اونیفورم نظامی و اسلحههای سبک و سنگین در یک منطقه جنگلی در ایالت میشیگان مشغول تمرین نظامی بودند و وقتی خبرنگار تلویزیون از فرمانده این گروه پرسید هدف شما از این حرکات چیست، پاسخ داد دولت فدرال (واشنگتن) به حقوق ما تجاوز میکند و ما برای دفاع از حق مشروع خود اسلحه به دست گرفتهایم! علنی شدن فعالیت این گروههای شبهنظامی در آمریکا این بحث را در کنگره و وسایل ارتباطجمعی آمریکا به میان کشید که چنین تحرکاتی تا چه اندازه منطبق با قوانین و مقررات جاری در آمریکاست. بعضی از نمایندگان کنگره و نویسندگان مطبوعات آمریکا فعالیت گروههای شبهنظامی را خطری برای امنیت شهروندان و مغایر با روح قانون اساسی آمریکا به شمار آوردند ولی کلینتون رئیسجمهور آمریکا در یک مصاحبه مطبوعاتی از تایید این نظر که فعالیت گروههای شبهنظامی مغایر قانون اساسی آمریکاست، خودداری کرد و گفت: «هر آمریکایی میتواند اسلحه حمل کند و لباس نظامی بپوشد ولی حق تخلف از قوانین را ندارد!»
اگر سفیدپوستان آمریکا اسلحه نداشته باشند سیاهان آنها را قتلعام میکنند!
قانون مبارزه با جنایت که در سال 1994 به تصویب کنگره آمریکا رسیده فقط خریدوفروش سلاحهای تهاجمی خودکار یا نیمهاتوماتیک را منع کرده، تازه همین قانون هم بهدنبال پیروزی جمهوریخواهان در انتخابات نوامبر سال 1994 در معرض خطر قرار گرفته است. انجمن ملی تیر (که توسط سازندگان و فروشندگان اسلحه در آمریکا تشکیل شده) در انتخابات نوامبر سال 1994 میلیونها دلار خرج کرد و 80درصد کاندیداهای مورد حمایت این سازمان در انتخابات پیروز شدند. اقداماتی که برای تجدیدنظر در قانون مبارزه با جنایت و رفع محدودیت از فروش سلاحهای تهاجمی به عمل آمد با فاجعه اوکلاهما و گسترش فعالیت گروههای چریکی- تروریستی در آمریکا متوقف شد، ولی وین لاپیر از رهبران انجمن ملی تیر دوهفته بعد از فاجعه اوکلاهما در یککنفرانس مطبوعاتی اعلام داشت که این حادثه مانع اقدامات بعدی انجمن ملی تیر برای لغو هرگونه محدودیت در خریدوفروش اسلحه نخواهد شد و تاکید کرد که حمل «هر نوع اسلحه» حقی است که به موجب قانون اساسی آمریکا برای «دفاع از خود در برابر هرگونه تجاوز به حقوق و آزادیهای فردی» به فرد فرد آمریکاییان داده شده است! لاپیر اخیرا کتابی نیز تحت عنوان «اسلحه، جنایت و آزادی» منتشر کرده که به دفاع از آزادی مالکیت و حمل اسلحه و «مزایای» آن اختصاص یافته و ازجمله مثالهایی که نویسنده برای دفاع از آزادی مالکیت و حمل اسلحه عنوان میکند، شورش اخیر لسآنجلس است. لاپیر مدعی است که اگر سکنه سفیدپوست لسآنجلس برای دفاع از خود اسلحه نداشتند سیاهان شورشی هزاران نفر از آنها را قتلعام میکردند!
کشور صنعت اعتیاد!
یکی از پردرآمدترین کارها در آمریکا -که یک شبکه عظیم تبهکاری با حمایت و مشارکت مستقیم و غیرمستقیم پلیس فاسد آمریکا آن را اداره میکند- قاچاق و تولید و توزیع مواد مخدر است. روزنامه U. S. A Today آمریکا سرمقاله هشتم فوریه ۱۹۹۵ خود را به چگونگی گردش این «صنعت» 70میلیارد دلاری و علل شکست دولت آمریکا در مبارزه با قاچاق و تولید و توزیع مواد مخدر اختصاص داده و ضمن آن مینویسد: «در آمریکا مصرف مواد مخدر اکنون بهصورت یکی از خطرناکترین بلایای اجتماعی درآمده است. در سال گذشته از هر هشت آمریکایی یک نفر بهطور مرتب یا اتفاقی مواد مخدر استعمال کرده است. این نسبت در بین جوانان دوبرابر بوده و از هر چهارجوان زیر 20سال در آمریکا، یک نفر به مواد مخدر آلوده شده است. کلینتون، رئیسجمهور فعلی آمریکا، که خود متهم به استعمال مواد مخدر در ایام جوانی و حتی دوران فرمانداری ایالت آرکانزاس است، برای رفع این اتهام برنامه وسیعی برای مبارزه با قاچاق و توزیع مواد مخدر اعلام کرده و ۱۴میلیارد و 600میلیون دلار برای اجرای این برنامه در سال آینده اختصاص داده است. این بودجه یک میلیارد و 300میلیون دلار بیش از هزینه پیشبینی شده در سال ۱۹۹۵ برای مبارزه با قاچاق و توزیع مواد مخدر در آمریکاست، ولی این بودجه بهوسیله سازمانهایی خرج مبارزه با قاچاق و توزیع مواد مخدر میشود که تاکنون ناتوانی و عدم کفایت خود را در این مبارزه به اثبات رساندهاند و بعضا خود در منافع هنگفت این «صنعت» شریکند. سود حاصله از قاچاق و توزیع مواد مخدر در آمریکا سالانه 70میلیارد دلار برآورد شده است!در 15سال گذشته ۲۵۰میلیارد دلار از بودجه آمریکا صرف مبارزه با قاچاق و توزیع مواد مخدر شده و طی همین مدت تعداد معتادان به مواد مخدر در آمریکا به دوبرابر افزایش یافته است. با امکانات وسیعی که دولت آمریکا برای بستن راههای قاچاق مواد مخدر و تولید و توزیع آن در اختیار دارد، شکست در این مبارزه دلیلی جز پیوند پنهانی سازمانهای مسئول این مبارزه با مافیای مواد مخدر یا در خوشبینانهترین فرضیه بیکفایتی این سازمانها نمیتواند داشته باشد.
تلویزیون؛ رفیق ناباب آمریکاییها
در گزارشی که اخیرا از طرف انجمن پزشکی آمریکا منتشر شده، آمده است آزادی حمل اسلحه نهفقط روزانه موجب قتل 80 تا 100 نفر در آمریکا میشود، بلکه سالانه قریب به 20 هزار نفر را نیز معلول و ناقصالعضو میکند... . تلویزیون یکی از عوامل ترویج خشونت و جنایت در آمریکاست. در این کشور هر روز بدون استثنا اخبار مربوط به قتل و جنایت در راس خبرهای شبکههای متعدد تلویزیونی قرار دارند و اینگونه خبرها حتی مقدم بر مهمترین اخبار سیاسی روز پخش میشوند، فیلمها و سریالهای تلویزیونی نیز غالبا حاوی صحنههای خشونت، قتل و جنایتند. بهموجب نظرخواهیهایی که از تماشاچیان تلویزیون به عمل آمده، اینگونه فیلمها و سریالها مورد توجه و علاقه بیش از ۹۰درصد بینندگان جوان هستند.
مجله معتبر «U. S News and World Report» (اخبار آمریکا و گزارشهای جهان) نقش تلویزیون را در ترویج خشونت بین جوانان در یکی از سرمقالههای خود مورد بررسی قرار میدهد و ضمن آن مینویسد: «تلویزیون بیش از مدرسه، پدر و مادر در تربیت نسل جوان آمریکایی موثر است، زیرا نوجوانان و جوانان آمریکایی بیشترین اوقات شبانهروز خود را درمقابل جعبه تلویزیون بهسر میآورند. اکثر خانوادههای آمریکایی بدون توجه به تاثیر سوء برنامههای خشن با صحنههای جنسی فیلمهای تلویزیونی در کودکان و نوجوانان آنها را در تماشای این فیلمها آزاد میگذارند. بهموجب یک بررسی آماری، هر جوان آمریکایی تا رسیدن به ۱۸سالگی ۲۰۰فقره اعمال خشونتآمیز، ازجمله ۴۰هزار فقره قتل در صحنه تلویزیون میبیند. در یک بررسی از ۱۸ساعت برنامه روزانه 10کانال تلویزیونی نیز ۱۸۴۹ فقره اعمال خشونت، اعم از قتل یا ضربوجرح و تجاوز جنسی شماره شده است.» مجله «نیشن» آمریکا اخیرا نتیجه یک نظرخواهی را که از گروهی از زندانیان زیر 20سال بهعمل آمده بود، منتشر کرد. حدود ۷۷درصد جوانانی که بهعلت تیراندازی، قتل و جرح زندانی شده بودند در این نظرخواهی اعتراف کردند درنتیجه تماشای فیلمها و سریالهای تلویزیونی و توجهی که تلویزیون و مطبوعات به خشونت و جنایت نشان میدهند به هفتتیرکشی و اعمال خشونت کشانده شدهاند... . [فارغ از خشونت]، بیش از نیمی از تاکشوهای تلویزیونی آمریکا در ارتباط با مسائل جنسی یا نهایتا فسادانگیز و گمراهکننده است. انتقاد از شوهای تلویزیونی و تاثیر سوء آنها در جامعه آمریکا به کنگره هم کشیده شده، ولی تا زمانی که در آمریکا نویسنده بودم، این انتقادات کمترین تاثیری نبخشید و شبکههای تلویزیونی سراسری آمریکا- که هر روز میلیونها دلار از محل آگهیهایی که در خلال این برنامههای پربیننده پخش میشد، سود میبردند به هیچوجه حاضر به تعطیل یا تعدیل این برنامههای فسادانگیز نبودند.
آگهیهای تلویزیونی نیز که در لابهلای خبرها و برنامههای مختلف پخش میشود قابل تأمل است. مایه اصلی بیش از 50درصد این آگهیها مسائل جنسی است و برای تبلیغ هر نوع کالایی از اتومبیل گرفته تا لوازم منزل و مواد غذایی از این عامل استفاده میشود!... در یک آگهی عجیب که چندین ماه از شبکههای تلویزیونی مختلف پخش میشد، مرد سپیدموی موقری را نشان میدادند که روی تختخواب هتلی از چمدان بیرون آمده و با یک راهنمای هتل برای گروهی از هتلهای زنجیرهای در آمریکا تبلیغ میکند. این مرد آقای اونیل، رئیس سابق مجلس نماینده کنگره آمریکا بود که تا چندسال قبل از بانفوذترین شخصیتهای آن کشور بهشمار میآمد و در مدت 12سال ریاستش بر مجلس نمایندگان، روسایجمهور از وی حساب میبردند. وقتی حیرتم را از مشاهده این آگهی و اینکه چنین شخصیتی برای پول حاضر شده این اندازه خود را سبک کند با دخترم در میان گذاشتم، خندید و گفت: «بابا... در اینجا پول خداست و برای دلار هرکاری میکنند فقط قیمت آنهایی که شهرت و شخصیتی دارند، بیشتر است!»
در اندرون کاخ سفید
یکی از پرسروصداترین و پرفروشترین کتابهایی که در اواخر اقامت من در آمریکا منتشر شد، کتابی است با عنوان «در اندرون کاخ سفید» که مولف آن رونالد کسلر، ژورنالیست معروف و نویسنده کتابهای پرسروصدای دیگری مانند «در اندرون سیا» و «در اندرون افبیآی» است. رونالد کسلر که قبلا خبرنگار و نویسنده روزنامههای معتبری چون واشنگتنپست و والاستریتژورنال بوده و چندینبار به دریافت جوایز روزنامهنگاری نائل شده است، در این کتاب اسرار شگفتانگیزی از زندگی خصوص روسایجمهوری آمریکا و حوادث پشتپرده کاخ سفید فاش شده و جنجال بزرگی در محافل سیاسی و اجتماعی آمریکا بر پا ساخته است. کسلر اسرار مربوط به زندگی خصوصی روسایجمهوری پیشین آمریکا و افتضاحات درون کاخ سفید را موضوع فصل اول کتاب خود قرار داده و پس از شرح عیاشیهای روسایجمهور آمریکا در دنباله افشاگریهای خود درباره اسرار پشتپرده کاخ سفید مینویسد بسیاری از روسایجمهوری پیشین آمریکا از سوءاستفادههای مالی هم مبرا نبودهاند که در راس آنها باید از لیندون جانسون نام برد. کسلر از قول یکی از مقامات پیشین کاخ سفید بهنام ویلیام گولی مینویسد جانسون در طول مدت ریاستجمهوری خود حداقل سهمیلیون و 700 هزار دلار از بودجه ریاستجمهوری را صرف مزرعه خصوصی خود در تگزاس کرد و از جیب مالیاتدهندگان آمریکایی برای مزرعه شخصیاش راه و تاسیسات لولهکشی، سردخانه و انبار ساخت. کسلر در قسمت دیگری از کتاب خود مینویسد کارکنان کاخ سفید در زمان ریاستجمهوری کندی و نیکسون غرق در فساد مالی یا اخلاقی بودند... .کسلر از جیمی کارتر بهعنوان یکی از روسایجمهوری منزه آمریکا نام میبرد و معتقد است که وی با همه نقاط ضعفش بهواسطه اعتقاد مذهبیاش هیچگونه آلودگی اخلاقی یا مالی نداشت و اطرافیان او هم در تمام مدت حکومت وی آلوده نشدند، ولی در زمان ریاستجمهوری جانشین وی، ریگان، فساد به کاخ سفید بازگشت و بعضی از عناصر فاسد که سوءاستفادههای مالی فراوانی هم کردند مستقیما از حمایت خانم ریگان برخوردار بودند... . بهطور کلی نشر کتاب در آمریکا کار بسیار پرسودی است، زیرا بسیاری از کتابهای نویسندگان مشهور در تیراژهای میلیونی منتشر میشود و حقالتالیفهای چندمیلیون دلاری که به نویسندگان آنها داده میشود، گواه سود سرشاری است که از نشر کتابها عاید ناشران آن میشود. بسیاری از روسایجمهوری پیشین آمریکا از نوشتن خاطراتشان میلیونها دلار که چندین برابر حقوق دوران ریاستجمهوری آنهاست، درآمد داشتهاند و یکی از آنها (ریچارد نیکسون) در کار نویسندگی به مراتب موفقتر از کار ریاستجمهوریاش بود. هر روز صدها عنوان کتاب تازه در آمریکا منتشر میشود. نکته جالب توجه اینکه کتابی به قلم پاپ ژان پل دوم با عنوان «در آستانه امید» که درواقع مجموعه مصاحبههای یک نویسنده ایتالیایی با پاپ بود، بیش از سه ماه در ردیف پرفروشترین کتابها قرار داشت و رکورد فروش کتاب را در سهماهه اول سال 1995 شکست.
آمریکای بیپدر!
یک کتاب خواندنی دیگر در رابطه با مسائل اجتماعی آمریکا که آن هم اوایل سال 1995 منتشر شده کتاب «آمریکای بیپدر» نوشته دیوید بلانکنهورن است که منتقدان آمریکایی آن را بهعنوان یکی از بهترین و مستندترین تحلیلهای اجتماعی سالهای اخیر در آمریکا مورد تحسین قرار دادهاند. این کتاب با این مقدمه آغاز میشود که بیش از نیمی از کودکان آمریکایی تمام یا بخش عمده دوران کودکی و نوجوانی خود را غالبا بدون پدر میگذرانند، آنان از محبت و عاطفه پدری محرومند و غالبا تنها با ناپدریهایی که توجه و علاقهای به آنها نشان نمیدهند، بزرگ میشوند و این منشأ بسیاری از مفاسدی است که نسل جوان آمریکا امروز دچار آن شده است. نویسنده کتاب که خود از اساتید برجسته علوم اجتماعی است با استناد به جداول آماری متعددی که در کتابش آورده، مینویسد نسبت ارتکاب جنایت، خشونت و انحرافات دیگر اخلاقی با اعتیاد به مواد مخدر در میان نوجوانان و جوانان زیر 20سال که بدون پدر زندگی میکنند ۸۰درصد بیش از همین گروه سنی است که تحتسرپرستی پدر و مادر واقعی خود قرار دارند. نویسنده اضافه میکند که حتی در خانوادههایی که بچهها نزد پدر و مادر خودشان زندگی میکنند، گرفتاریهای والدین برای تامین معاش و اشتغال هر دو آنها در خارج خانه، آنان را از توجه کامل به تربیت فرزندانشان باز میدارد و کودکان غالبا علاقه، محبت و احترامی را که باید نسبت به پدر و مادرشان داشته باشند، احساس نمیکنند. این کودکان بیشتر تحتتاثیر فیلمها و برنامههای غیراخلاقی و خشونتآمیز تلویزیون یا محیط آزاد و بیبندوبار مدرسه قرار میگیرند و هرچه بزرگتر میشوند بیشتر در مقابل والدین عصیان میکنند؛ این عصیان گاهی به قتل والدین به دست فرزندان میانجامد که هر روز خبری در این مورد (بهخصوص قتل پدر به دست پسر) در گزارشهای خبری رادیو و تلویزیون یا مطبوعات منعکس میشود. آخرین آمار مربوط به قتل پدر یا مادر یا هر دو به دست فرزندان ۳۹۲ مورد در سال ۱۹۹۴ است که تقریبا حاکی از وقوع روزانه یک جنایت از این قبیل در آمریکاست.
سایه کابوس ابدی جنگ ویتنام در آمریکا
اردیبهشت سال 1374 مصادف با بیستمین سالگرد پایان جنگ ویتنام بود و به همین مناسبت در آمریکا و ویتنام، مراسم و جشنهایی که به مناسبت پیروزی ملت ویتنام در این جنگ بر پا شد، همراه با شور و شادی و رژه نیروهای مسلح در شهرهای بزرگ ویتنام بود، ولی در آمریکا خاطره تلخ شکست در یک جنگ خارجی، بیشتر در برنامههای ویژه تلویزیونی و صفحات مطبوعات آمریکا زنده شد. آنچه بحث مربوط به ویتنام را در محافل سیاسی و رسانههای خبری آمریکا داغتر کرد انتشار کتابی به قلم رابرت مکنامارا، وزیر دفاع آمریکا در سالهای جنگ ویتنام و اعتراف وی به اشتباه دولتمردان آمریکا در آغاز این جنگ و ادامه آن بدون کمترین شانس حصول پیروزی بود. این کتاب که در اوایل آوریل سال ۱۹۹۵ (اواخر فروردین ۱۳۷۴) انتشار یافت، «نگاهی به گذشته: تراژدی و درسهای ویتنام نام دارد. البته عنوان اصلی کتاب In Retrospect را میتوان بازنگری یا عطفبماسبق هم ترجمه کرد، ولی معنی کامل آن که بیشتر منظور نویسنده را نمایان میسازد «قضاوت بعد از وقوع حادثه» است و مکنامارا میخواهد بگوید که در زمان وقوع جنگ و در طول هفت سال که مقام وزارت دفاع آمریکا را برعهده داشته، مثل امروز فکر نمیکرده و حالا به اشتباهات گذشته خود پی برده است!در جریان جنگ ویتنام، از آغاز آن در زمان ریاستجمهوری کندی تا اوج جنگ در اواخر ریاستجمهوری جانسون، مکنامارا از مدافعان سرسخت دخالت آمریکا در این جنگ بود، تا جایی که مطبوعات آمریکا جنگ ویتنام را «جنگ مکنامارا» نام نهاده بودند، اما وی امروز ادعا میکند که در آخرین سال تصدی وزارت دفاع آمریکا به بیفایده بودن ادامه این جنگ پی برد و درصدد بیرون کشیدن آمریکا از گرداب ویتنام برآمد... . از نکات جالب توجه دیگر در کتاب مکنامارا که متضمن درسهایی از جنگ ویتنام است، بر این مطلب تاکید دارد که آمریکاییها نباید به اتکای تکنولوژی برتر خود درگیر بحرانها و اختلافات منطقهای شوند، زیرا تکنولوژی برتر آنقدر که در یک جنگ عمومی و تمامعیار میتواند کارساز باشد در جنگهای محلی و منطقهای کارساز نیست. دیگر اینکه حمایت آمریکا از حکومتهای فاسد، منفور و غیرمردمی، هرچند ممکن است مدتی این حکومتها را سرپا نگه دارد، دوام و بقای چنین رژیمهایی را تضمین نمیکند و با سقوط این رژیمها آمریکا متحمل زیانهای جبرانناپذیری خواهد شد. مکنامارا اعتراف میکند در ویتنام منافع ملی آمریکا در معرض تهدید نبود و ما در بزرگ کردن خطر سقوط ویتنام به دستکمونیستها مبالغه میکردیم! انتشار کتاب مکنامارا سروصدای زیادی در آمریکا بهراه انداخته و هفتهها مورد بحث مطبوعات و محافل سیاسی و شبکههای تلویزیونی آمریکا قرار گرفت. واکنش افکار عمومی آمریکا دربرابر اعترافات مکنامارا بیشتر منفی بود و سرمقالههای روزنامهها و سخنان مفسران تلویزیونها بیشتر بر این محور دور میزدند که اعترافات مکنامارا حیات 58هزار جوان آمریکایی را که در جنگهای بیحاصل ویتنام جان باختهاند به آنها باز نمیگرداند و هزاران خانواده آمریکایی را که گمان میکردند عزیزانشان در راه منافع ملی آمریکا جان خود را از دست دادهاند، بیشتر آزار میدهد!
دنیای پنهان کمونیسم آمریکایی
فعالیتهای کمونیستی حتی در سالهای جنگ سرد و رقابت و دشمنی بین آمریکا و شوروی هم برای شهروندان آمریکایی آزاد بود و هیچآمریکاییای بهخطر عقاید مارکسیستی یا انتشار نظریات مبلغ افکار کمونیستی تحت تعقیب و آزار قرار نمیگرفت. آنچه از نظر دولت آمریکا و قوانین حاکم بر آن کشور مذموم و قابل تعقیب بود، ارتباط با شوروی و سایر کشورهای کمونیستی و فعالیت در جهت منافع آنها یا مبادله اطلاعات با این کشورها بود. حزب کمونیست آمریکا در سال 1920 تاسیس شد و آزادانه فعالیت میکرد، ولی در جامعه آمریکا نفوذ و اعتباری نداشت و تلاش این حزب برای نفوذ در اتحادیههای کارگری آمریکا هم بهجایی نرسید.
اسرار حزب کمونیست آمریکا و ارتباط رهبران این حزب با مسکو، تا قبل از فروپاشی شوروی و انتشار اسناد محرمانه حزب کمونیست شوروی و کمینترین (بینالملل کمونیست) و کاگب فاش نشده بود، تا اینکه در اوایل سال 1995 کتابی بر اساس اسناد مذکور تحت عنوان «دنیای پنهان کمونیسم آمریکایی» منتشر شد. نویسندگان این کتاب دو استاد آمریکایی بهنامهای هاروی کلر و جان ارل هاینس و یک محقق روسی بهنام فردریخ ایگوروویچ فیرسوف هستند که با تحقیق و بررسی در میان هزاران سند و مکاتبات محرمانه، از روابط پنهان رهبران حزب کمونیست آمریکا و چگونگی تغذیه و تقویت این حزب از طرف مسکو طی 70سال گذشته پرده برداشتهاند. انتشار اسناد مربوط به ارتباطات محرمانه دولت شوروی با کمونیستهای آمریکا، حزب کمونیست آمریکا را که قدرت و نفوذی در میان مردم آمریکا نداشت، بیاعتبارتر کرده و مراسم هفتاد و پنجمین سالگرد حزب کمونیست آمریکا هم توجه کسی را بهخود جلب نکرد. من این مراسم را برحسب تصادف در یکی از شبکههای تلویزیونی آمریکا که مختص گزارشهای خبری داخل آن کشور است، تماشا کردم. نصف سالنی که برای برگزاری این مراسم اجاره شده بود خالی بود، ولی گاس هال، رهبر سالخورده حزب همچنان با شور و حرارت یک کمونیست دوآتشه سخن میگفت و درست مثل بعضی از تودهایهای خودمان که حوادث سهمگینی چون انقلاب اسلامی ایران و فروپاشی شوروی اثری در افکار و عقاید گذشته آنها نگذاشته است، به امپریالیسم آمریکا در سطح جهانی حمله میکرد و همچنان امیدوار بود که نظام سرمایهداری در آمریکا و جهان با گسترش فقر و اختلاف طبقاتی سرانجام فرو بریزد. او معتقد بود که کمونیستها پس از نهادن تجارب تلخ سالهای دودهه آخر قرن بیستم دوباره سر بر خواهند آورد و قرن بیست و یکم قرن احیای مارکسیسم و پیروزی نهایی کمونیسم خواهد بود. در آمریکا جز حزب کمونیست، چند حزب و گروه دست چپی دیگر نیز فعالیت میکنند که مهمترین و قدیمیترین آنها حزب سوسیالیست کارگری آمریکاست. این حزب که بیش از 100سال از تاریخ تاسیس آن میگذرد روزنامهای نیز بهنام خلق یا مردم (The People) منتشر میکند و در انتقاد از نظام سرمایهداری و حمله به سیستم حکومت آمریکا دستکمی از حزب کمونیست ندارد.
از نکات جالب توجهی که در سفر اخیر خود به آمریکا مشاهده کردم گسترش فعالیت گروههای چپ کشورهای جهان سوم در آمریکا بود. ظاهرا این گروهها بعد از فروپاشی شوروی و نظامهای کمونیستی در کشورهای اروپای شرقی، جایی امنتر از آمریکا برای فعالیت خود نیافته و قبله خود را عوض کردهاند. در مدت توقف در آمریکا در نیمهدوم سال ۱۹۹۴ و اوایل سال ۱۹۹۵ دهها نشریه کمونیستی از گروههای وابسته به احزاب کمونیست کشورهای آسیایی، آفریقایی و آمریکای لاتین را در مراکز فروش و توزیع مطبوعات و بعضی کتابفروشیهای معتبر ملاحظه کردم که جالبترین آنها از نظر ما نشریهای به زبان فارسی بهنام «انترناسیونال» بود. این نشریه که خود را ارگان «حزب کمونیست کارگری ایران» میخواند در لسآنجلس منتشر میشود و آگهیهایی هم برای جلب مشتری در نشریات دیگر چاپ میکند. حالا «حزب کمونیست کارگری ایران» در لسآنجلس چه میکند و بودجه نشریه این حزب و آگهیهای تبلیغاتی آن از کجا تامین میشود، خدا داناست!
* نویسنده: حانیه موحدین، دبیر گروه راهبرد