به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، آمریکا در هفتههای اخیر درگیر اعتراضات گستردهای علیه قتل یک سیاهپوست بوده است. این اعتراضات بهسرعت تمامی ایالات آمریکا را فراگرفته و وضعیتی جدید را در این کشور حاکم کرده است. نکته مهم این اتفاق تنها اعتراض صورتگرفته نیست بلکه مختصات خود اعتراضات و شرایطی که درآن ایجاد شده، نشانگر مسائل مهمتری هستند.
آمریکا در گذشته نیز بارها با اعتراضات علیه نژادپرستی و قتل سیاهپوستان روبهرو شده است و براین اساس اعتراضات به قتل «جورج فلوید» پدیده خاصی از لحاظ موضوعی نیست اما درست پس از گذر از بحث «موضوع» است که میتوان به وجوهتمایز اعتراضات اخیر با اعتراضات پیشین رسید.
درگذشته اعتراضات به مهمترین معضل داخلی آمریکا تبدیل میشدند اما در شرایط فعلی آمریکا در داخل معضلات بزرگتری دارد.
معضل نخست آمریکا طی چهار ماه گذشته بحران کرونا بوده است. تعداد کل مبتلایان به کرونا در آمریکا به دومیلیون تن رسیده و 112هزار تن نیز جان خود را از دست دادهاند که روزانه هزارنفر به آنها اضافه میشوند. اگر به فرآیند درمانی و هزینه آن برای دومیلیون مبتلا و کشف افراد جدید کاری نداشته باشیم، واشنگتن در دفن فوتشدگان کرونایی حتی در گورهای دستهجمعی نیز دچار مشکل شده است.
معضل دوم آمریکا تبعات اقتصادی ناشی از بحران کروناست. میزان بیکاری دراین کشور در دورهای به 40میلیون تن رسید. تولید ناخالص داخلی این کشور نیز در سهماهه نخست سال جاری تا 38درصد کاهش داشت. سهمیلیون بشکه از تولید نفت شیل کاسته شد و واشنگتن را مجبور کرد بسته بیسابقه 2/2 تریلیوندلاری را بهعنوان محرکی برای اقتصاد در نظر بگیرد.
دراین میان سومین معضل داخلی آمریکا اعتراضات نژادپرستی چند هفته اخیر بوده است. این اعتراضات برخلاف اعتراضات گذشته همانند اعتراضات 1992 لسآنجلس محدود به یک محدوده جغرافیایی نیست و تاکنون 48 ایالت آمریکا را در برگرفته و واشنگتن را مجبور به استقرار گارد ملی در 28 ایالت کرده است. دولت آمریکا برای مقابله بیشتر با اعتراضات فراگیر این کشور دست به خارج کردن برخی یگانهای نیروهای گارد ملی از افغانستان زده است. دو روز پیش نیز این کشور 9500 سرباز آمریکایی را بهصورت ناگهانی و بدون اطلاع برلین از آلمان خارج کرد.
درحالی که اعتراضات ضدنژادپرستانه قبلی درآمریکا در مناطق جغرافیایی خاص محدود بودند و نهایتا چند شهر را در بر میگرفتند و به مهمترین معضل داخلی آمریکا تبدیل میشدند، حالا اعتراضات به قتل جورج فلوید، سراسر آمریکا را فراگرفته و با وجود این، سومین معضل بزرگ داخلی در آمریکاست. این مساله توصیف دقیقی از جایگاهی است که آمریکا امروز درآن ایستاده است.
در دور جدید اعتراضات ضدنژادپرستی اخیر گروههای بزرگی از سفیدپوستان آسیبدیده از بحران کرونا نیز حضور دارند. به جز سیاهپوستان و لاتینتباران که جمعیتی 80میلیون نفری در آمریکا دارند، سفیدپوستان آسیبدیده از لحاظ اقتصادی نیز فرصت را مغتنم شمرده و برای اعتراض علیه سیاستهای ترامپ که تنها بهنفع ثروتمندان است به خیابانها آمدهاند.
جمعیت اعتراضکنندگان اخیر که شامل سیاهپوستان، لاتینتباران و سفیدپوستان آسیبدیده از لحاظ اقتصادی است، قاعدهای در اندازه یکسوم جمعیت آمریکا را مستعد خیزش علیه کاخسفید قرار داده است. به همین دلیل است که دموکراتها با شناختی دقیق از این مساله در کنار بهرهبردن از وجهه چپگرایی سندرز و الیزابت وارن برای جذب سفیدپوستان با سطح درآمدی پایین بهدنبال سوارشدن بر موج اعتراضات سیاهپوستان و لاتینتباران برای بهرهگیری از آرای آنها در انتخابات ریاستجمهوری 2020 هستند. تنها چند روز پیش بود که باراک اوباما، رئیسجمهور سابق آمریکا دراظهاراتی کمسابقه از معترضان خواست در میدان مانده و فشار علیه هیاتحاکمه را همچنان ادامه دهند. دلیل دیگر تلاش دموکراتها برای سوار شدن بر موج اعتراضات رقابت با حزب جمهوریخواه نیست بلکه به منافع ملی آمریکا مربوط است. رهبران حزب دموکرات در این اندیشه هستند که اگر آنها برای حمایت و مدیریت معترضان چند دهمیلیونی به میدان نیایند، گروهها و احیانا کشورهای دیگری مانند روسیه و چین بهدنبال حمایت از آنها و بهرهبرداری از ظرفیتهای آنها علیه آمریکا گام برخواهند داشت. ترامپ و کرونا هردو یکی آگاهانه و دیگری ناآگاهانه ضربههای سنگینی به اتحاد داخلی آمریکا وارد کردهاند.
ترامپ خود به دلیل یک تغییر جهانی و تشدید ملیگرایی در جهان روی کار آمد و شکافهای پیشین را بر مبنای ملیگرایی سفیدپوستان شدت بخشید. درگیریهای شارلتسویل و درگیری میان سفیدپوستان و مخالفانشان که طی آن نژادپرستان سفیدپوست موردحمایت رئیسجمهور قرار گرفتند و همچنین درخواست ترامپ از تعدادی از نمایندگان رنگینپوست کنگره برای بازگشت آنها به کشورهایشان دو نمونه مهم از تلاشهای او برای شدتبخشیدن به شکافها بر مبنای ملیگرایی سفیدپوستی بود.
به جز رفتارهای تفرقهافکنانه ترامپ در فضای داخلی آمریکا طی چهارماهه اخیر ویروس کرونا سلسلهجنبان بحرانهای متعدد در آمریکا شده است. تعداد بالای مبتلایان و آمار فوتیها، تعطیلشدن مشاغل در داخل آمریکا و کاهش تجارت جهانی باعث شده است سرریزهای بحران کرونا در عرصه اجتماعی نیز به سمت شدت بخشیدن به بحرانهای سنتی آمریکا همانند نژادپرستی برود.
ریشههای شکاف هویتی، شکاف نژادی
اغلب شکافها ریشه درحال حاضر ندارند، بلکه به تفاوتهایی در گذشته مربوط میشوند. آمریکا به دلیل روشهای مختلف مهاجرت به این کشور مستعد شکافهای زیادی است. ورود قاره آمریکا به دوره جدید از اساس با شکافی بزرگ شکل گرفته است. نخستین شکاف به اختلاف میان ساکنان بومی یعنی سرخپوستان و مهاجران اروپایی، بازمیگردد. براثر جنگهای متعدد و پاکسازیهای گسترده تقریبا اثر چندانی از سرخپوستان در آمریکا باقی نمانده است. جمعیت این گروه در آمریکای 328میلیون نفری تقریبا دومیلیون نفر است. گفته میشود بیش از 100میلیون سرخپوست طی جنگ با سفیدپوستان و کشتارهای مختلف از بین رفتهاند.
به جز شکاف میان مهاجران جدید و ساکنان بومی آمریکا شیوههای متفاوت ورود سفیدپوستان به این کشور نیز زمینهساز شکلگیری اختلافات دیگر شد. موج اولیه استعمارگران اروپایی که به سرزمینهای آمریکا وارد شدند، دریانوردان کشتیهای تجاری بودند. بیشتر این افراد زندانیانی بودند که حکام اروپایی بهجای نگهداری آنان در زندان این زندانیان را به جای سختتری مانند کشتی میفرستادند. از سوی دیگر با فتح مناطقی در قاره آمریکا نیاز بود در بنادر ایجادشده سربازخانههایی برای محافظت از آنها ساخته شود که کارکنان آنها نیز از میان زندانیان انتخاب میشدند. قشر دیگر مهاجران افراد ماجراجو بودند. دریانوردانی که برای ثبتنام خود در تاریخ یا برای به دست آوردن سودهای کلان در تجارت به شغل دریانوردی اشتغال داشتند. این گروه پس از به دست آوردن سرزمینهای وسیع در آمریکا به تجارت کالاهایی مانند پوست حیوانات در آمریکا روی آورند. آنها به جای دریانوردی میان کشورهای مختلف با ساکن شدن در شهرکهای کوچک مهاجرنشین درقبال فروش سلاح و پارچه به سرخپوستان از آنها پوست خز و کالاهای دیگر تولیدیشان را میخریدند و در بنادر به کشتیهای ارسالی از اروپا میفروختند.
با مشخص شدن فراوانی طلا در قاره آمریکا گروه دیگری از ماجراجویان به این قاره پا گذاشتند؛ افرادی که میخواستند با کشف طلا یکشبه پولدار شوند خطر سفر به اروپا را به جان میخریدند و از طریق دریا راهی آمریکا میشدند. این گروه که بعضا خانوادههای خود را نیز به همراه داشتند، شهرکهایی را در مناطق عمقیتر آمریکا و با فاصلهای بیشتر از بنادر دریایی ایجاد کردند.
زندانیان، دریانوردان ماجراجو و کاشفان طلا تا مدتها اصلیترین مهاجران به آمریکا بودند تا اینکه اقلیتهای مذهبی تحتفشار نیز متوجه شدند درصورت مهاجرت به آمریکا حتی درمناطق تحتتصرف کشورشان آزادیهای بیشتری خواهند داشت. کاتولیکهای ایرلندی خسته از سرکوب و کشتار ارتش بریتانیا در جزیره ایرلند دستهدسته شروع کردند به کوچی بزرگ به سمت آمریکا. گفته میشود ایرلندیها 10درصد جمعیت آمریکا معادل 33میلیون نفر را شامل میشوند. دیگر فرقههای مسیحی مانند شاخههای گوناگون ازجمله مسیحیان پروتستان دیگر مهاجران به آمریکا بودند.
پس از تشکیل کشور آمریکا وضعیت مهاجرتها به آمریکا بهبود بیشتری پیدا کرد. این مساله بهخصوص در اواخر قرن نوزدهم شدت گرفت. مهاجران جدید اروپاییهایی بودند که برای شکوفایی استعدادهایشان به سرزمین پرظرفیتتر آمریکا میآمدند. این مهاجران متاخر که تباری اروپایی داشتند، بهدلیل جنگهای متعدد و کشمکش دول اروپایی این قاره را ترک کرده و به آمریکا میآمدند. حضور این افراد باعث پیشرفت اقتصادی و صنعتی آمریکا شد که تاثیرش را در جنگ جهانی اول و دوم نشان داد.
این روند مهاجرتها مربوط است به سفیدپوستان، اما گروه دیگری نیز وجود دارد که نحوه مهاجرتش با هیچ یک از گروههای مهاجرت سفیدپوست به آمریکا شباهت ندارد. آنها نه زندانی بودهاند، نه تاجر و نه در طلب طلا یا حتی زندگی بهتر به آمریکا آمدهاند. آفریقاییتباران از همان ابتدا به شکل برده به آمریکا پا گذاشتند، آنها بهنوعی یک پول در دنیای آن زمان به حساب میآمدند. کشتیهای اروپایی با سلاح و پارچه از بنادر کشورهایشان به سمت غرب آفریقا حرکت میکردند و پس از تحویلدادن این کالاهای ارزشمند به حکام و تاجران آفریقایی، بردههای سیاهپوست را از آنها تحویل میگرفتند. این بردهها طی جنگ یا کمینهای مختلف به اسارت درآمده بودند. آنها سپس در طبقات کشتیها به زنجیر کشیده میشدند و به آمریکا میرفتند. با رسیدن به آمریکا بازارهای فروش برده برپا شده و سفیدپوستان زمیندار آنها را برای کار در معادن، مزارع و خانههای خود از فروشندگان خریداری میکردند.
این گروه سالها بهصورت برده زندگی کردند. اکثر بردگان سیاهپوست امکان تشکیل خانواده نداشتند بلکه با بردگان جدیدی که از آفریقا آورده میشدند، جایگزین میشدند. پراکنده بودن این افراد، عدم تشکیل خانواده، به کار گماشتهشدن در مزارع بدون آنکه مهارت خاصی در حوزههای صنعتی و اداری بیاموزند، باعث شد سیاهپوستان از جنبههای نرمافزاری و سختافزاری تشکیل یک گروه منسجم دور بمانند.
گروهی دیگر نیز بعدها وارد آمریکا شدند که به لاتینوها معروف هستند. این افراد لاتینتبار ساکن سرزمینهایی بودند که پیشتر مستعمره اسپانیا بود. این گروهها پس از حملات ارتش بریتانیا و آمریکا به نواحی تحتکنترل اسپانیا به خاک اصلی آمریکا ضمیمه شدند. موج مهاجرت لاتینتباران بهخصوص مکزیکیها و کوباییها در سالهای بعد نیز به دلایلی همانند یافتن مکانی بهتر و باثبات برای زندگی ادامه یافت. بیثباتی کشورهای آمریکای لاتین مشکلی بزرگ برای ساکنان این کشورها به حساب میآمد.
با توضیح کامل درباره مدلهای مختلف آمریکایی شدن گروههای گوناگون مشخص میشود روش آمریکایی شدن آفریقاییتباران و لاتینتباران بهگونهای متفاوت از سفیدپوستان اروپایی صورت گرفته است. سیاهپوستان آفریقاییتبار 12.7 درصد از جمعیت ایالاتمتحده یعنی 41.5 میلیون نفر از آنان را شامل میشوند. آنها نقش بزرگی در پیشرفتهای اقتصادی آمریکا داشتهاند. با توجه به نوشتههای تاریخشناس استیون دیل، ارزش تمام بردههای آمریکا در سال 1860 هفتبرابر تمام ارزش نقدینگی آمریکا بود. لاتینتباران که بیشتر از لحاظ فرهنگی دستهبندی میشوند و شامل سفیدپوستان و سیاهپوستان با ریشههای آمریکای لاتینی هستند 18درصد از جمعیت آمریکا با 60میلیون نفر را شامل میشوند. اغلب اعضای این گروه جزء سفیدپوستان شمارش میشوند.
شکاف شهرها-مناطق
زندگی در شهرهای بزرگ فرهنگ خاصی را ایجاب میکند. این فرهنگ خاص در ارتباط میان اجزای یک شهر ایجاد میشود. وجود دانشگاههای بزرگ با افرادی چندملیتی که بهدنبال علم هستند فضایی مدنیتر و فارغ از نژادپرستی را ایجاد کرده و شهروندان را لیبرالتر میکند. این مساله تغییرات زیادی را در جامعه ایجاد میکند، بهگونهای که دموکراتها که زمانی طرفداران دوآتشه نژاد سفید بودند، حالا به دلیل واقعشدن سبد رایشان در شهرهای بزرگ خود را مدافع حقوق اقلیتها و مذاهب نشان میدهند.
به موازات شهرهای بزرگ وضعیت در مناطق با پراکندگی جمعیتی بالا و خلوص جمعیتی بالای سفیدپوستان، بهگونهای متفاوت است. سفیدپوستانی با سطح تحصیلات پایین، مشغول کارهایی مانند کشاورزی، دامداری و کارگری هستند. این سفیدپوستان در محیطی تقریبا همگن از فرهنگ آنگلوساکسونی کنارهم درحال زندگی هستند. پراکندگی جمعیتی در این مناطق و محیط سختتر زندگی در مزارع و کارخانهها محیط سختتری را برای زندگی ایجاد کرده است. این جمعیتهای سفیدپوست پراکنده بهدلیل وسعت سرزمینهای محل زندگیشان و عوارض طبیعی زیاد در ایالتها بهطور گستردهای اسلحه حمل میکنند. چنین چیزی شاید در شهرها بروز زیادی نداشته باشد. سفیدپوستان غیرلیبرال در محیط بزرگ محل زندگی خود اهتمام زیادی به امور نظامی دارند. فیلمهای متعدد در فضای مجازی که در مناطق کوهستانی و دشتهای آمریکا گرفته شدهاند و نشاندهنده تیراندازی مردان آمریکایی به همراه فرزندانشان هستند، نمونهای از فضای خشنتر این گروه نسبت به شهرنشینان است. این افراد بهطور سنتی بیشتر طرفدار حزب جمهوریخواه هستند. برخلاف آنها شهرنشینان لیبرال آرای خود را به صندوق دموکراتها میریزند.
ایالات موسوم به غرب میانه درآمریکا نمونهای روشن از چنین جغرافیایی هستند. جایی که به دلیل وجود رودخانه میسیسیپی زمینهای کشاورزی بزرگی را در خود جای داده است. این منطقه نقش بزرگی در اقصاد و سیاست آمریکا داراست و از سه ایالت مهم انتخاباتی آمریکا دو ایالت یعنی میشیگان و ویسکانسین درآن واقع شدهاند. جمعیت سفیدپوستان در این ایالت بیشتر از میانگین جمعیت سفیدپوستان در آمریکاست. درحالی که جمعیت سفیدپوستان غیرلاتینتبار در آمریکا 61درصد است، این میزان در غرب میانه 76.6 درصد است. جمعیت لاتینتباران نیز از 18درصد در کل آمریکا در این منطقه که دورترین مکان از مرزهای مکزیک است به هفتدرصد میرسید. جمعیت سیاهپوستان نیز از 13درصد به 10درصد در غرب میانه رسیده است. خلوص بالای جمعیتی سفیدپوستان و زندگی دیرپای مردمان این ناحیه بدون حضور لاتینتباران و سیاهان فرهنگ یکدست سفیدپوستان را درآن حاکم کرده است. این ایالات بیشتر طرفدار جمهوریخواهان هستند اما در ایالات کارگری دموکراتها اغلب به اکثریت دست پیدا میکنند.
این مناطق محیط مستعدی برای ظهور و بروز مشکلات حوزه نژادپرستی و راستگرایی هستند. فرهنگ متفاوت و ساختارهای اجتماعی مجزای چنین منطقهای از نواحی شهری باعث شده جامعهای اتمیزه در آن تشکیل شود. این نواحی قطعا دارای نظراتی متفاوت از شهرهای بزرگ هستند و آرای تعیینکنندهای دارند. جداافتادگی و عدمدرک میان ساکنان سفیدپوست، محافظهکار و نژادپرست این مناطق میتواند با ساکنان لیبرال شهرهای بزرگ شکافی را ایجاد کند که میتوان آن را در روی کارآمدن رئیسجمهوری مانند دونالد ترامپ دید. فضادادن حزب دموکرات چپگرایان آمریکایی و افراد شاخص آنان مانند برنی سندرز در شرایطی رقم خورد که حزب دموکرات درصدد جذب و کاهش تاثیرات ویرانگر راستگرایی افراطی درآمریکا برآمد. سران حزب دموکرات چپگرا نبوده و بالعکس موردحمایت شرکتهای ثروتمند قرار دارند اما در بازیای حسابشده چپگرایان را به میدان آوردند تا بتوانند با جلبنظر کارگران سفیدپوست دراین مناطق مانع از اتمیزهشدن بیشتر مناطقی همانند غرب میانه شوند.
جداییطلبی ناشی از ایالتگرایی
فاصله زیاد ایالتها از یکدیگر، جریان داشتن شیوههای مختلف اقتصادی، دانشگاهی و همچنین فرهنگ متفاوت باعث شده است امکان جدایی ایالات از آمریکا در هر دورهای بالا باشد. این اتفاق طی دهههای گذشته به دلیل قوت نظامی دولت مرکزی توان بروز نیافته است. یکبار طی جنگهای 1965-1961 براثر جداییطلبی تعدادی از ایالات جنگی درگرفت که به موجب آن 600هزار نفر کشته شدند.
درصورتی که شکافهای دیگر در ایالاتمتحده رشد کنند، در برخی از ایالات که دست سفیدپوستان در آن کوتاهتر است مانند کالیفرنیا احتمال جداییطلبی افزایش مییابد. ایالتی مانند کالیفرنیا در گذشته با جنگ از مکزیک گرفته شده و این کشور نیز حتی ایالتی به نام کالیفرنیا دارد. از سوی دیگر نزدیکی این ایالت به مرزهای جنوبی آمریکا باعث حضور تعداد زیادی از مهاجران لاتینتبار درآن شده است. از سوی دیگر بناشدن اقتصاد این ایالت بر ساختارهای تکنولوژیک و شرکتهای دره سیلیکونولی موجب شده تا دانشمندانی از سراسر جهان همانند هند، چین و آفریقا به سوی کالیفرنیا رهسپار شده و از شدت حضور سفیدپوستان در آن بکاهند. دوری این ایالت از شرق آمریکا و غرب میانه همچنین یکپارچگی فرهنگی آن با سرزمینهای قدیمی و سنتی آمریکا را کمرنگتر کرده است.
این ایالت به دلیل وجود سطح بالای تکنولوژی در ساختارهای اقتصادی آن در ابعاد جهانی از درآمد بالایی برخوردار است که نسبت به دیگر ایالات آمریکا نیز در سطحی بالاتر قرار دارد. درصورت تشدید بحرانهای اجتماعی ایالاتی مانند کالیفرنیا نیز به دلخواه یا از سر اجبار به سمت استقلالخواهی پیش خواهند رفت.
شکاف درآمدی
شکاف درآمدی و نابرابری در پرداختها یکی از اصلیترین سرمنشأهای برخی شکافهای اجتماعی و حتی سیاسی در آمریکاست. معضل نابرابری درآمدی در ابعاد مختلفی گسترش پیدا کرده است. یکی از این ابعاد اختلاف عمیق میان حقوق ردههای مختلف شغلی در آمریکاست و دیگری به تفاوت پرداختها به دلیل مسائل نژادی و جنسیتی مربوط است. در حوزه تفاوت میان حقوق ردههای مختلف شغلی در آمریکا کار به جایی رسیده است که در بعضی از شرکتهای این کشور مدیران حقوقی پنجهزار برابر بیشتر از کارکنانشان دریافت میکنند. این تفاوت در پرداختها به شکلی نظاممند در سیستم اقتصادی لیبرال آمریکا نهادینه شده است، بهگونهای که با وجود افزایش 60درصدی میانگین حقوق طی سالهای ۱۹۷۹ تا ۲۰۱۴، بیشتر این افزایش به جیب ثروتمندان رفته است. حقوق ثروتمندان با 95درصد افزایش 35درصد بیشتر از میانگین کل بوده و دیگر اقشار آمریکا نیز تنها شاهد افزایش 20درصدی در درآمدهای خود بودهاند، یعنی چیزی حدود یکسوم میانگین 60درصدی افزایش حقوق.
شکاف نژادی
بعد دیگر نابرابری درآمدی به مسائل نژادی مربوط است. متوسط درآمد خانوارهای آفریقایی- آمریکایی در سال 2016 بیش از 39هزار دلار بود، درحالی که این رقم برای لاتینتبارها بیش از 47هزار دلار و سفیدپوستان 65هزار دلار بوده است. این آمار نشان میدهد درآمد سفیدپوستان یکونیم برابر سیاهپوستان بوده است. اکتفا به این آمارها با وجود آنکه تبعیض را نشان میدهند، فریبآمیز خواهد بود. این درآمدها بدون درنظر گرفتن سطح سختی کار میان سفیدپوستان و سیاهپوستان است. بهدلیل تبعیضنژادی در استخدام و امکان تحصیل بیشتر برای سفیدپوستان مشاغل راحتتر دراختیار سفیدپوستان قرار میگیرد و سیاهپوستان به شغلهایی با سطح پایین گمارده میشوند. از سوی دیگر شاهد 65هزار دلار درآمد سرانه خانوار سفیدپوست از یک شیفت کاری آن هم تنها با اشتغال یک تن از اعضای خانواده مانند پدر هستیم اما درآمد 39هزار دلاری یک خانواده آفریقایی میتواند حاصل اشتغال پدر و مادر یک خانواده در دو شیفت باشد. آنطور که گفته شد سفیدپوستان به جهت تحصیلات بالاتر در مشاغلی با سختی کمتر کار میکنند که حقوق کافی را به دست آنها میرساند اما سیاهپوستان با اشتغال به امور خدماتی باید در ساعات بیشتری مشغول کار باشند.
سفیدپوستان تقریبا 90درصد ثروت کشور را دراختیار خود دارند اما سیاهپوستان با وجود جمعیت 13درصدیشان تنها 7/2 درصد از ثروت آمریکا را در دست گرفتهاند.
شکاف در درآمدها و بیکاری باعث شده دهها میلیون نفر در آمریکا با مشکلات بزرگی در زندگی خود روبهرو شوند. براساس گزارش منتشرشده سیانان در ششم خرداد ۱۳۹۷، نزدیک به ۵۱ میلیون خانواده آمریکایی از درآمد کافی برای تامین هزینه مواردی همچون غذا، بهداشت، مراقبت کودک، رفتوآمد و پرداخت قبض تلفن همراه برخوردار نیستند. براساس گزارش سیانان، ۱۶میلیونو۱۰۰هزار خانوار آمریکایی زیرخط فقر به سر میبرند و ۳۴میلیون و ۷۰۰هزار خانوار دیگر نیز با محدودیتهای مالی و استخدام با درآمدی اجباری و مختصر مواجهند که کفاف یک زندگی امروزی را نمیدهد. آمارها نشان میدهد این وضعیت شامل ۴۳درصد از مجموع ۱۱۹میلیون خانوار آمریکایی است. ضمن آنکه ایالتهای کالیفرنیا، نیومکزیکو و هاوایی بیشترین تعداد خانوادههای فقیر و کمدرآمد را در خود جای داده است.
این بحران درحالی شکل گرفته است که یک درصد جمعیت آمریکا بیش از 90درصد ثروت آمریکا را در دست دارند و ثروت طبقه متوسط به بالا 75برابر طبقه متوسط به پایین است.
معضل بیخانمانی
براساس گزارش اخیر وزارت مسکن و توسعه شهری ایالاتمتحده آمریکا، در سال 2018، 553هزار بیخانمان در آمریکا وجود داشته است. برپایه اطلاعات و آمار هافینگتونپست و سوشالسلوشنز 50درصد از آمریکاییهای بیخانمان را شهروندان بالای 50 سال و حدود یکچهارم از آنها را هم شهروندان زیر 18سال تشکیل میدهند. ماجرا عجیبتر میشود وقتی طبق گزارش سازمان مسکن و توسعه شهری، اعلام میشود حدود 57هزار نفر از افراد بیخانمان را بازنشستگان ارتش تشکیل میدهند و تنها نزدیک 60 درصد آنها در پناهگاههای دولتی و غیردولتی اسکان داده شدهاند. مابقی آنها، آواره خیابانها هستند یا در ماشینها، زیرپلها و سایر پناهگاههای خودساخته میخوابند. عموم این بازنشستگان در جنگ جهانی دوم یا جنگهای عراق و افغانستان خدمت کردهاند و درحال حاضر 1.4 میلیون بازنشسته دیگر درحال دستوپنجه نرم کردن با خطر بیخانمانی هستند. اما دلیل این حجم بیخانمانی در آمریکا چیست؟ مرکز حقوق ملی در زمینه بیخانمانی و فقر، نخستین دلیل رشد بیخانمانی را نرخ بالای کرایهخانه میداند.
براساس گزارش سالانه این مرکز، برای اینکه فردی بتواند یک خانه دوخوابه در آمریکا اجاره کند باید حدود 21دلار در هر ساعت دستمزد دریافت کند، رقمی که حدود 14دلار بالاتر از حداقل دستمزد فدرال یعنی هفتدلار و 25سنت در آمریکاست. با این شرایط اگر شخصی بخواهد یک خانه دوخوابه در حومه واشنگتندیسی اجاره کند، باید حداقل 185 ساعت در هفته یعنی روزی 26 ساعت بهطور پیوسته کار کند.
تیراندازیها
آزادی اسلحه در آمریکا یکی از جدیترین معضلات آمریکاست. معمولا کمتر سالی است که فضای اخبار در جهان به سمت پوشش کشتاری فجیع در یکی از مدارس آمریکا تغییر جهت ندهد. آمریکاییها با وجود اینکه ۴/۴ درصد جمعیت جهان را تشکیل میدهند، اما صاحب ۴۲ درصد کل اسلحه در جهان هستند. بهازای هر نفر از جمعیت آمریکا 1.2 اسلحه در این کشور وجود دارد.
اسلحه گرچه دلیل اصلی تیراندازیها بهخصوص در مدارس نیست اما ابزار خوبی برای نژادپرستان و آسیبدیدگان اجتماعی برای ضرر رساندن به جامعه است. بسیار پیش آمده فردی که به بنبست رسیده و قصد خودکشی داشته با اسلحهای خودکار به دبیرستان محل تحصیلش رفته و پس از به رگبار بستن همکلاسیهایش خودکشی کرده است. معضل تیراندازی اما مسالهای مختص مدارس نیست.
براساس آمار پایگاه Gun Violence Archive که کار ثبت تیراندازیهای دستهجمعی پس از 2013 را برعهده دارد، در سال 2018، 57هزارو101 تیراندازی در آمریکا صورت گرفته است و طی آن 14هزارو716 نفر به قتل رسیدهاند. براساس آمارها در سال 2012، کشتار با اسلحه در آمریکا 6 برابر کانادا و تقریبا 16برابر آلمان است.
* نویسنده: سیدمهدی طالبی، روزنامهنگار