به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، تعامل علمی فرهنگی میان اسلام و غرب از مهمترین دغدغههای اندیشمندان مسلمان در عصر حاضر است. فضای فکری فرهنگی محصول تمدن غرب هم اینک علاوهبر غرب جغرافیایی بر بسیاری دیگر از مناطق جهان سیطره یافته و چالشهای فراوانی را فراروی نخبگان آنها قرار داده است. برخی اندیشمندان حوزوی و دانشگاهی یکی از مهمترین زمینههای تعامل میان اسلام و غرب را در فلسفه اسلامی و بهخصوص حکمت متعالیه جستوجو میکنند. در این میان حجتالاسلام و المسلمین دکتر حمید پارسانیا ازجمله نظریهپردازان این حوزه است که اخیرا مدرسهای ویژه دانشپژوهان غربی در قم با عنوان «مدرسه عالی مطالعات اسلام و غرب» با حمایت و همکاری ایشان راهاندازی شده است. گفتوگو با ایشان از این منظر و در چارچوب تبیین ظرفیت فلسفه اسلامی و حکمت متعالیه در تعامل با فضای فکری غرب صورت گرفته است.
جایگاه امروز حکمت متعالیه در فضای فلسفی غرب چیست و آیا متناسب با تاثیرگذاری و نوآوریهای ویژه ملاصدراست؟
قبل از پاسخ به این پرسش باید مقدمهای را شرح دهم، ما به نحوی آنچه را در فضای فرهنگ عمومی وجود دارد، تئوریزه میکنیم، یعنی فضای فلسفی من عقلانیت مربوط به علوم پایه و علوم اجتماعی و انسانی را تنظیم میکند، از مسیر تکنولوژی یا حتی عقلانیت مربوط به زندگی و زیستمردم، دیالکتیکی بین این سطح و آن سطح در فضای عمومی وجود دارد.
همانطور که در جامعه اسلامی نیز به همین صورت است؛ مردم با یک سبکی زندگی میکنند. ماه مبارک رمضان، ماه محرم، اعتقادات، احساسات و عواطفی دارند. این احساسات و عواطف در حوزه فرهنگ آنها، در لایههای عمیقتر، نوع جهانبینی آنهاست.
دفاع از این قوه جهانبینی از سنخ مباحث فلسفی است. اگرچه هنگام دفاع از این نگاه در فرهنگ عمومی مباحث فلسفی به کلامی تغییر پیدا میکند و این مباحث به فرهنگ عمومی خدمات و مرزهای فرهنگ را تشکیل میدهد و ثبت میکند.
اما وقتی پرسشها عمیقتر میشود، دوباره مباحث شکلی فلسفی پیدا میکند، یعنی باورهای عمومی که در فرهنگ وجود دارد به تبیینی فلسفی برای موجودیت خویش نیاز دارند و وقتی زیربار پرسشی عمیقتر میرویم، میشود فلسفه.
فارابی تعبیری دارد و میگوید: «متکلمان خواص ملتها هستند، اما فیلسوفها خواص بشریتند.» یعنی مرزهای هویتی ملتها و فرهنگهای متفاوت را، که خطوط قرمز دارند، سوال میکنند.
وقتی متفکران حاضر میشوند اصول پایه خود را به پرسش بکشند میتوانند با هم بحث کنند. وقتی در چارچوب خطوط قرمز مرزهای هویتی خود هستند به جاهایی میرسند که برای آنها قابل گفتوگو نیست. این تفاوت فلسفه و کلام است.
کلام نوعا هویت دینی داشت و بهشکلی دینی از مرزهای خود دفاع میکرد، ولی دین فرهنگِ مدرن جنبه الهیاتی ندارد و به آن معنا کلام ندارد، اگرچه رسانه دارد و رسانه انسجام فرهنگی ایجاد میکند.
یکی از کارهای آموزش عمومی در غرب عبارت است از بازتولید فرهنگ. در محیطهای آکادمیک کارکرد مستقیم دارند و یکسری از درسها انتقال فرهنگپذیری و جامعهپذیری است و با این رویکرد نگاه میکنند.
اندیشمندانی که عمیقتر کار میکنند بهلحاظ کمیت همیشه محدود هستند، ولی بهلحاظ کیفیت بسیار تاثیرگذار هستند. نقاط عطف فرهنگی و تاریخی توسط آنها ایجاد میشود. شما در آداب و سبک و شیوه زیست و عادات روزمره مردم و در این سطوح زندگی نمیتوانید در چارچوب فرهنگی گفتوگوی بینافرهنگی ایجاد کنید. تعاملات بینافرهنگی قاعدتا از جنس تعاملات فلسفی است. البته این مساله در سطحهای پایینتر نیز رخ میدهد و فرهنگها همواره بهلحاظ زندگی عمومی چیزهایی را از دیگران میگیرند، اما تعاملات اساسی در این سطح رخ میدهد و حوزه در اینجا حوزه فلسفه است.
بهعنوان مثال در یک سطح پایینتر عرض میکنم یک شیعه و یک سنی در بحث فقهی نمیتوانند تعامل زیادی با هم داشته باشند و به نتیجه برسند، چون اعتقادات کلامی در فقه آنها نشسته است و بحث آنها باید کلامی باشد و تا کلام آنها عوض نشود منابع استنباط آنها نیز تغییر نمیکند. همینطور یک مسلمان با یک مسیحی باید یک لایه عقبتر بحث علمی داشته باشند.
در فضای فلسفی غرب و درحقیقت در فرهنگ غرب در سطح مباحث فلسفی پرسشهایی جدی وجود دارد و اگر این سطح از گفتوگوها در سطح نخبگانی انجام شود میتواند بسیار موثر باشد.
در جلسهای که با حضور عدهای از فیلسوفان آلمانی و اساتید ایرانی در دانشگاه باقرالعلوم(ع) برگزار شد، درخواست فیلسوفان آلمانی این بود که ارتباط ما با حوزه فلسفه شما قطع است و ما میخواهیم فلسفه شما را بشناسیم، ولی منابع بسیار کم است و در دسترس نیست.
ازاینرو در پاسخ به پرسش شما باید بگویم که غربیها به حکمت متعالیه رو نمیآورند، اما به فلسفه روی میآورند. حالا جواب به این پرسش را که فلسفه اسلامی میتواند چه ارتباط و نقشی در فضای فلسفی و ارتباطات فرهنگی با جهان غرب داشته باشد، باید لایه عمیق نخبگانی پاسخ بدهد.
بهنظر شما غربیها واقعا بهدنبال حقیقت هستند یا بهدنبال تجربه دستاوردهای علمی و فلسفی دیگر؟ برخی عقیده دارند اینها در فضای علمی خود مباحث را دنبال میکنند و چندان اصرار خاصی ندارند و حالا میخواهند این مسائل هم به آنها منتقل شود.
تفکر فلسفی غرب با چالشها و دوگانگیهایی روبهرو است و فلسفه اسلامی بهصورت عام و فلسفه صدرایی با مباحث اصالت وجود بهصورت خاص ظرفیت خوبی برای ورود به عرصه گفتوگو و پاسخ مسائل دارد.
تفکر فلسفی غرب که فرهنگ غرب و زیست جهان را توجیه و صورتبندی میکند با مشکلاتی روبهرو است و مسیری را طی کرده که با حوزه فلسفه اسلامی فاصله زیادی دارد و این ارتباط را سخت میکند، چون در سطح آموزشهای عمومی فلسفه غرب فاصله زیاد است. تصوراتی که معنای عقل، علم و معنای فلسفه پیدا کرده و بهلحاظ مذهبی مسائلی را برای آنها به وجود آورده، کار را دشوار میکند. ازاینرو نباید برخورد را سطحی دانست و نباید اینطور فکر کرد که فلسفه اسلامی بهراحتی میتواند ارتباط برقرار کند. البته عرفان اسلامی جاذبه خوبی دارد.
یعنی ظرفیت عرفان اسلامی را در عرصه تعامل بیشتر از فلسفه اسلامی میدانید؟
غربیان ابنعربی را میشناسند و به عرفان اسلامی توجه دارند. البته رویکرد آنها به عرفان و قرائتی که از عرفان دارند قرائتی است که بیشتر از بستر فرهنگ و فلسفه خود آنها است، ولی عرفان حلقه واسط خوبی برای ورود به فضای فکری نخبگانی فرهنگ غرب است. فلسفه صدرایی در جهان اسلام در حاشیه حکمت مشائی پدید آمد. حکمت مشاء کانالی بود تا این فلسفه درون آن جا بیفتد. حدود 150 سال طول کشید تا ملاصدرا درون حکمت شیعی جا بیفتد، این بهدلیل حاشیههایی بود که او برای شفا و حکمت اشراق نوشت؛ کسانی که مدرس آنها بودند بهتبع همین به حواشی علاقه داشتند و چون به آن حواشی میپرداختند کمکم این بحثها متن شد. امروز در جهان غرب حکمت مشاء متن نیست که بخواهیم در حاشیه آن ورود کنیم.
در بحث فلسفه ارسطو که از طرف کاتولیکها، نیوتونیستها و... مطرح میشود چه؟
بله، این بستر هم هست و من هم قبول دارم، ولی فلسفه توماس بیشتر در کاتولیکها حضور دارد و چهبسا در فلسفه قارهای ممکن است کمتر باشد. بههرحال یکی از مجاری که میتواند شکل نظری حرکت عرفانی را بیان کند و به آن زبان بدهد و ازاینجهت جاذبه دارد مجرای عرفان است و بستر خوبی برای ورود فلسفه اسلامی و صدرایی است، یعنی پاسخ به این پرسش که شهود عرفانی از سوی عقل و فلسفه جهان اسلام چگونه تبیین میشود.
فضای رمانتیسیسم شهودگراست و ضد عقلانیت مدرن است، آنها از همین زاویه بیشتر به حوزه عرفان توجه و علاقه پیدا میکنند. حلقههای ابن عربیشناسی در میان متفکران اروپایی و حتی آمریکایی حلقههای شناختهشدهای است. مولوی در برخی سالها پرفروشترین کتاب سال در برخی کشورهای غربی شد و این نشان میدهد هم در سطح نخبگانی و هم در فرهنگ آنها مورد توجه است. کارلوس کاستاندا در آثار خود اظهار میکند و مدل کار او نیز به این شکل است که از مولوی بسیار الهام گرفته و کار کرده است و آثار او بسیار پرفروش است؛ این مجرایی برای تبیین عرفان اسلامی است و نسبتی که وجود دارد و از این ظرفیت میتوان استفاده کرد.
علاوهبر تعامل فکری که بیان شد، ظرفیت حکمت متعالیه را در پاسخگویی به مسائل جهان مدرن چگونه میبینید؟
یکی از امور دیگری که باید برای حکمت صدرایی مورد توجه قرار داد ظرفیت پاسخگویی به بسیاری از مسائلی است که جهان مدرن با آنها روبهرو است. میتواند تحولات معرفتی جهان غرب را ابژه کند و تا زمانی که ابژه نکرده است نمیتواند وارد گفتوگو شود.
یعنی اگر فیلسوفان صدرایی ما فقط بازتولید و بازخوانی متون تاریخی را انجام بدهند با اینکه بسیار ارزشمند است و باید این سنت فکری تداوم پیدا کند، ولی در مواجهه با این پرسش که این حکمت با جهان غرب چه خواهد کرد باید گفت این فقط یک ظرفیت است و زمانی فعلیت پیدا میکند که در گفتوگوی با مسائل معاصر خود باشد.
البته لازم نیست حکمت صدرایی برای مسائل محیطهای فلسفی قارهای ورود کند. جهان غرب همراه با جهانیشدن خود در محیطهای آکادمیک و محیطهای رسمی تعلیم و تربیت جهانی حضور به هم رسانده است و حکمت صدرایی ناگزیر باید به این گفتوگوها وارد شود. شما مجموعه و افرادی را دارید که متاثر از جریانهای معرفتی جهان غرب هستند و در همین شهر حضور دارند و بخشی از ذهنیت جامعه ایرانی شدهاند.
مراکز علوم انسانی و اسلامی ما باید بروز باشند، اگرچه مباحث با دههای تاخیر منتقل میشود و بعضا حتی داغتر از آن طرف منتقل میشود در اینجا لازم نیست معاصرت فضای جغرافیایی خود را دور ببرد.
در تاریخ معاصر بهگونهای جغرافیای فرهنگی امروز جهان اسلام نسبت به غرب در حاشیه قرار گرفته است و مرکز در پیرامون و پیرامون در مرکز حضور دارد. اگر پیرامون میخواهد خود را حفظ کند، در همین جا باید گفتوگویی فعال برای حفظ محیط خود داشته باشد. اگر این گفتوگویی که در اینجا شکل میگیرد کمی جدیتر باشد تمرینی برای ورود به عرصههای مربوط به جهان غرب نیز هست. بعضا این گفتوگو برای اینکه درون فعال باشد، چون عمدتا در حاشیه هستند باید به مرکز برود و برگردد.
زمانی حضرت آیتالله جوادی میفرمودند حرفهای ما برای شنیدهشدن در اینجا باید ابتدا به آن طرف برود و برگردد. در جامعهای همچون ایران محیط آکادمیک ما تا سالها تاریخ فلسفه اسلامی را تا ابنرشد میخواندند و تمام میشد، چون غربیان تاریخ فلسفه را نوشته بودند. بعدها کربن پیدا شد و بحث تاریخ فلسفه را نوشت و بحث را کمی توسعه داد و آورد و بحث ملاصدرا و تاریخ فلسفه معاصر ما نیز در عقبه تاریخ آمد و از ابنرشد جلوتر آمد و شیخاشراق مطرح شد و بعد از او مکتب شیراز و سپس ملاصدرا مطرح شد، ولی این موارد قبلا آموزش داده نمیشد و کار هم نمیشد. فیلسوفان ما که درمورد خودشان بحث تاریخی نمیکردند. این تاریخ زنده بود و در آن نفس میکشیدند و نسبت به بیان آن احساس نیاز نمیکردند و اولویت کار آنها نبود.
درحقیقت حکمت صدرایی باید درون جامعه ایران بحث تعامل با فضای فلسفی غرب را داشته باشد، چراکه اگر فراسوتر برود و بهطور فعالتری با آن طرف برخورد کند با زمینههایی که وجود دارد باز میتواند بهره آن را در ایران ببرد و نسبت به محیطهایی که در حاشیه اندیشه مدرن میاندیشند بیشتر بهره ببرد. خصلت حاشیهنشینی این است که ترویج و تقلید در آن زیاد است و با کسانی که اهل ترویج و تقلید هستند نمیتوان زیاد حرف زد و از لحاظ روانی امکان آن کمتر است، بنابراین گاهی از برخی جهات گشودگی در میان متفکران غرب بیش از گشودگی در میان محیطهای آکادمیک کشورهای اسلامی است که در حاشیه غرب میاندیشند و فکر میکنند.
یعنی اگر میخواهیم مغرب عربی را نیز تحت تاثیر قرار بدهیم باید از فضای غرب وارد شویم؟
مغرب عربی بهشدت متاثر از فرانسه است. اگر فرانسه را تصور کنید، یعنی اگر چند کربن در فرانسه داشته باشید میتوانید مغرب عربی را تحتتاثیر قرار دهید، چراکه کربن کمتاثیر نداشته است. کربن با نگاهی پدیدارشناسانه ارتباط برقرار کرده است و نمیتوان آن را بهطور صددرصد در کانون پدیدار حکمت اسلامی قرار داد، اما همینکه طرف گفتوگو قرار گرفته و مساله ایجادشده شأنیتی برای مغرب عربی ایجاد شده است.
بههرحال ابژه کردن اندیشه فلسفی غرب یک نیاز امروز فلسفه صدرایی است. نه برای مواجهه با غرب، بلکه برای حفظ خود درون جامعه شیعی و در ایران چون جهان فلسفه غرب و جهان مدرن مرزهای جغرافیایی را درنوردیده و وادی غرب نزدیکتر از ما به خود ماست. این نیاز را همینجا احساس میکنیم. در خود قم احساس میشود. فلسفه صدرایی اگر میخواهد از هویت خود دفاع کند باید بتواند با فلسفههای معاصر غرب گفتوگو داشته باشد.
منظور شما از فلسفه معاصر غرب چیست؟
تصورات فلسفه این سه چهار سدهای است که از دکارت میآید، اما تحولات بسیار زیاد و سریع است و تنوعات و مسائلی به وجود آمده است. شروع کند و نقاط عطف آنجا را شناسایی کند و تحلیل خود را بگذارد، این کاری است که امام در آن چند خط نامه به گورباچف کرد. به نظر من امام بادقت بر نقاط عطف دست گذاشت. ما یک مفهوم شهود در دکارت و یک مفهوم شهود در ابنسینا و شیخاشراق داریم. مخصوصا در شیخاشراق برجستهتر میشود. این دو مفهوم به یک معنا و یکسان نیستند. شهود دکارتی وضوح و بداهت مفهومی است، ولی اینجا شهود یک مواجهه وجودی است یعنی وحدت علم و عالم و معلوم و عدم تعدد و تکثر و حتی حیثیت التفاتی هم به آن معنایی که در حوزه مفهوم است زیرسوال میرود، یعنی عالم و معلوم حتی دوئیت ندارند. این یک نقطه عطف است و امام نیز بر همین نقطه دست گذاشت.
یعنی این مواجهه را بهصورت خاص داشته باشیم؟
یعنی ابژه کردن فلسفه غرب؛ و باید بتوان تحلیل کرد که چه حادثهای اتفاق افتاده و چه خطاهایی به وجود آمده است. غلبه امپیریسیسم و حسگرایی یک نقطه عطف دیگر است. این غلبه آمپرسیسم و حسگرایی عقبهای دارد و آن افول راسیونالیسم یا عقلگرایی است. این افول راسیونالیسم یا عقلگرایی در کانت رخ میدهد و عقل سوبجکتیو میشود. کانت در عقلگرا میآمد، ولی عقلی که در دستان او خفه شده و چون خفه شده راه را برای امپیریسیسم باز کرده، خود کانت امپیریسیست است. چون میگوید مواجهه ما با واقع در افق حس رخ میدهد، یعنی شهود عقلی ندارد.
امام خمینی در خود امپیریسیسم و حسگرایی از غلبه حسگرایی بهعنوان یک نقطه عطف سخن میگوید و از ظرفیت حکمت مشاء استفاده میکند و میگوید فضای معرفت شهودی و میدانی که او ایجاد میکند روی ابنعربی حمایت میکند.
این خصوصیات در شهید مطهری نیز وجود دارد. او وقتی با فلسفه هگل یا دیگران آشنا میشود از طریق استیس بود، آقای هدایت میگوید من استیس را ترجمه کردهام، ولی مطهری بهتر از من بود، چون او زودتر احساس کرد نقاط عطف در کجا رخ میدهد. امام در فلسفه غرب مستقر نیست، ولی در حد خود آن را ابژه کرده است. دیر بجنبیم آنها ما را ابژه میکنند.
حکمت صدرایی امروز ناگزیر از مواجهه با غرب در همینجاست و برای دفاع از هویت خود باید چنین کاری را انجام بدهد. هرچند گاهی احساس میشود گفتوگوها وقتی عمیقتر میشود که با متفکرانی که در آنجا هستند رخ بدهد. کسانی که در حاشیه نشستهاند؛ کسانی که در علوم اجتماعی و انسانی و تربیتی مستقر هستند به عقبههای فلسفه خود توجه ندارند؛ حکمت صدرایی میتواند آنها را بسیار متحول کند، ولی آنها اهل اینکه وارد این گفتوگو بشوند، نیستند. آنها در حاشیه بنیادهای فلسفی آن طرف نشستهاند. فلسفه اسلامی باید با آنجا بحث کند. البته فلسفه اسلامی در حاشیه خود علوم انسانی مربوط به خود را از نظر تاریخی داشته و دارد و ایجاد کرده است. معنای علم و فلسفه در تاریخ اندیشه غرب و تفکر فلسفی او جابهجا شده و این جابهجایی، مفاهیم را عوض کرده و این مفاهیم عرف و فرهنگ علمی کشورهای غیر غربی را نیز تسخیر کرده است و این تسخیر موجب میشود محیطهای آکادمیک ما چون تاریخ خود را در حاشیه آن مفاهیم ابژه میکنند، توان دیدن واقعیتهای علوم همتراز دیگر خود را نداشته باشند. اصلا عناوین عوض شده است و آنها را بهعنوان تاریخ تفکر و تاریخ اندیشه میبینند. ازاینرو با این سطوح نمیتوان چندان گفتوگو کرد و گفتوگو باید با لایه عمیقتر آنها باشد. فلسفه باید با فلسفه آنها سخن بگوید، چون فلسفه اگر نتواند هویت و جایگاه خود را در فرهنگ ایرانی حفظ کند تا از این موضع به نقد مبانی علوم دیگر بپردازد، ما نمیتوانیم با علوم دیگر نیز تعامل و گفتوگو انجام بدهیم.
جایگاه علوم عقلی را در میان مسلمانان غربی چگونه ارزیابی میکنید؟
در میان متدینان مسلمان کشورهای اروپایی «نقل» و قرآن خود یک مرجعیتی دارد. حکمت صدرایی ارتباط نزدیکی با تفسیر دارد، یعنی میتواند در جهت عمقبخشی با فرهنگ اسلامیایی که وجود دارد از این ظرفیت نیز استفاده کرد. جوانهایی که علقههای اسلامی دارند و با نقل در ارتباط هستند و در فضای فکری اسلامی کار میکنند با این نوع از عقلانیت که در ارتباط با نقل فعال است، روبهرو میشوند و تاثیر میپذیرند. تفسیر المیزان علامه طباطبایی یا تفسیر تسنیم حضرت آیتالله جوادی امروز از اینگونه است و بهتدریج برای تبیین بسیاری از آیات کاربرد دارد، چون خود فلسفه اسلامی دائما در تعامل با نقل عمل کرده و نقل نقش ارشاد داشته، به سوی آنچه در فلسفه وجود دارد و فلسفه نیز برای فهم بسیاری از این نقلها قرینه لبی است. چون بخشی از جوانهای مسلمان به مطالعات اسلامی خود عمق میدهند و وارد رشتههای تحصیلی علوم اسلامی میشوند و با آمدن به سمت تحصیلات علوم اسلامی بخشی از آنها به سمت علوم عقلی اسلامی میآیند. آنها وقتی میآیند دوطیف میشوند یک عده در نقش یک مبلغ به فرهنگ مذهبی محیط خود برمیگردند و یک عده عمق بیشتری میگیرند و میخواهند از مرزهای اعتقادی امت اسلامی در قبال دیگران کار کنند و ناگزیر بهسوی علوم عقلی میروند. نمیخواهم بگویم مسلمانان در تعامل با فرهنگ غرب فقط کار فلسفی میکنند، بلکه در تعامل با فرهنگ عمومی جهان غرب نحوه سلوک و مواجهه و احساس و عاطفه و برخوردهای انسانی و... بهترین حوزه تبلیغ است، ولی در لایههای نظریتر قاعدتا این مباحث جای خود را دارد و اثرگذار است. ازاینرو کسانی از متدینان که احساس مسئولیت میکنند و میخواهند از هویت دینی خود دفاع کنند و به عرصههای عمیقتر ورود پیدا کنند به سمت مباحث فلسفی ورود پیدا میکنند و این یکی از مجاری بسط حکمت صدرایی است.
پس درمجموع میتوان چهار حوزه تعاملی را به صورت خاص برشمرد؟
بله، یکی اینکه وقتی اقتضای فضای نخبگانی در حوزه عقلانیت به اوج میرسد و به مرزهای فرهنگی خود میرسد یک گشودگی نسبت به مباحث فلسفی پیدا میکند و همینطور بررسی نقاط چالشبرانگیز فلسفه غرب. این یک بحث است.
در کنار آن تداوم جریان توماسی و حکمت سینوی در بخشی از فلسفه غرب ظرفیت تعامل حکمت صدرایی را با آنها ایجاد میکند.همچنین گرایشهای عرفانی موجود در غرب ظرفیتی و بستری را برای ورود حکمت صدرایی و بسط آن در میان آنها ایجاد میکند.و در حوزه چهارم توجه به متشرعان از مسلمانان و متدینان و کسانی که فرهنگی اسلامی دارند و جوانانی که جویای حقیقت هستند و به دنبال این مسائل هستند نیز میتواند بسیار موثر باشد.
* نویسنده : محمد جواد گلزار،دانش آموخته حوزه علمیه قم