به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، «خانه کاغذی» یا «سرقت پول» یک سریال اسپانیایی است که درسال ۲۰۱۷ برای پخش از شبکه سوم تلویزیون اسپانیا تولید شد و جالب است بدانیم در آن زمان بهرغم محبوبیتی که پیدا کرد، به حدنصاب تماشاچیان اسپانیایی خود دست پیدا نکرده بود تا اینکه نتفلیکس مجموعه را خرید و با انتشارش باعث شد به پرمخاطبترین سریال غیرانگلیسیزبان دنیا تبدیل شود. «خانه کاغذی» ابتدا در ۱۵ قسمت ساخته شده بود اما نتفلیکس آن را به قسمتهای کوتاهتر تقسیم کرد و به ۲۳ قطعه درآورد که دوفصل را شامل میشدند. این دوفصل درحقیقت حدمنفصلی نداشتند و یک داستان را پیش میگرفتند اما فصلهای سوم و چهارم مجموعه که توسط خود نتفلیکس تهیه شد، داستانی مجدد با همان دارودسته را روایت میکردند.
بخش اول «خانه کاغذی» با اینکه تیپهای آن هنوز مشخص نیستند و درطول ماجرا به سمت شکل پیدا کردن میروند (مثلا لبخند شخصیت دنور در میانههای ضبط مجموعه پرورش پیدا کرد)، اما بهلحاظ ساختار داستانی، استخوانبندی محکمتری نسبت به فصل دوم دارد. درعوض فصل دوم با سرمایهگذاری نتفلیکس توانسته ایدههای جاهطلبانهای به کار اضافه کند؛ مثلا فیلمبرداری درایتالیا یا حتی سفر گروه به جزیرهای در پاناما تنها برای ضبط چند پلان. در بخش اول خانه کاغذی که شامل فصلهای اول و دوم است، یک گروه از سارقان که توسط مردی با عنوان مستعار «پروفسور» دورهم جمع شدهاند، به ضرابخانه ملی اسپانیا میروند و ۶۷ نفر را درآنجا گروگان میگیرند تا طی مدت ١١ روز به چاپ اسکناس یورو بپردازند.
این افراد عموما نام همدیگر را نمیدانند و اسامی مستعار شهرهای مختلف دنیا روی آنها قرار داده شده است. پروفسور، عملیات را چنان از قبل طراحی کرده که حتی محتوای بحثها یا کلکل نیروهای پلیس درهنگام درگیری با سرقت، در نقشه او پیشبینی شدهاند. این بخش از قصه هرچند کاملا واقعگرایانه و امکانپذیر نیست اما یکی از متداولترین انواع سرگرمیسازی در قصهگویی پلیسی دنیاست.
سارقان از همان فصلهای ابتدایی پیراهنهای سرهمی قرمز و ماسکهای سالوادور دالی، نقاش سوررئال اسپانیایی را به چهره زدهاند و این پوشش را به تن تمام گروگانها هم میکنند. آنها برای اینکه پلیس نتواند سارقان و گروگانها را ازهم تشخیص بدهد، حتی اسلحههایی بدون فشنگ را به دست گروگانها هم میدهند و همین، یکجا باعث شلیک تکتیرانداز پلیس به کتف رئیس ضرابخانه میشود.
گروه سارقان ضرابخانه از همان سری اول مجموعه، تلاش فراوانی برای جلبنظر از افکار عمومی و جازدن خودشان بهعنوان قهرمان میکنند. یعنی آنها یک استراتژی رسانهای منسجم هم دارند.
در بخش دوم سریال که فصلهای سوم و چهارم را شامل میشود، این اصول همچنان رعایت میشوند. بخش دوم سریال، دوسالونیم بعد از سرقت ضرابخانه و از جایی آغاز میشود که سارقان در گروههای دونفره، از زندگی خود در جاهای مختلف دنیا لذت میبرند. با این حال، هنگامی که یوروپول (دفتر پلیس اروپا)، یکی از سارقان به نام ریو را هنگام برقراری تماس با یک تلفن ماهوارهای رهگیری و سپس دستگیر میکند، پروفسور ناچار میشود نقشههای قبلی برلین را برای حمله به بانک مرکزی اسپانیا به جریان بیندازد تا یوروپول را تحویل ریو بدهد و به جلوگیری از شکنجه او مجبور کند. او گروهش را دوباره جمع میکند و سه عضو جدید هم به جمعشان اضافه میشوند: بوگوتا، پالرمو و مارسی و حالا در غیاب برلین، دوست او پالرمو مسئول اجرایی عملیات است. سارقان بهدنبال طلا، به اسرار دولتی فراوانی هم دسترسی پیدا میکنند... .
وضعیت نمادها در «خانه کاغذی»
این مجموعه به دلیل ظاهر آنکه به فرم آثار سمبلیک شباهتهایی دارد، بحثهای تاویلی و تفسیری فراوانی راه انداخت؛ درحالی که اکثر این نشانهها بهطور کاملا تصادفی انتخاب شدهاند. آلکس پینا، کارگردان مجموعه، در مصاحبهای با شبکه ABC اسپانیا گفته بود که هدف از ساخت مجموعه، صرفا ایجاد سرگرمی بوده است و این جمله در واکنش به بحثهایی بود که مضمون این سریال را در نقد سرمایهداری تفسیر میکردند. پینا در اینباره گفته است: «درباره اینکه سارقان ضرابخانه باید چه نامهای مستعاری داشته باشند، دیدن تیشرت خانمی که روی آن نوشته شده بود «توکیو» بهطور تصادفی الهامبخش شده است. البته اصل قضیه که نامهای مستعار یک دسته از سارقان است و اینکه حتی آن سارقان همدیگر را نشناسند، تقلیدی از فیلم «سگهای انباری» ساخته کوئنتین تارانتینو بود. تصادفیبودن نمادهای فیلم و نبودن مصداق در قفای آنها، بهمعنای این نیست که یک روح مضمونی بر کلیت اثر سایه ننداخته است. این، بهخصوص در بخش دوم مجموعه که شامل فصلهای سوم و چهارم است و نتفلیکس آنها را تهیه کرده، با غلظت بیشتری دیده میشود.
ضدیت با مفهوم کلی «دولت» و تلاش برای جا انداختن مفهوم «مقاومت» ذیل همین نگرش، عمدهترین تم مضمونی خانه کاغذی است. حتی تلفظ انگلیسی نام مجموعه، یعنی عبارت مانیهیست (Money Heist)، شباهت مشخصی به واژه مانیفست دارد و ممکن است طعنهای به مشهورترین مانیفست دنیا یعنی «مانیفست کمونیست» هم در آن باشد که کارل مارکس به همراه دوستش انگلس آن را در سال ۱۸۴۸ نوشت. اگر این نماد بازیها را جدی بگیریم، خانه کاغذی میخواهد آلترناتیوی برای مقاومت در معنای چپگرایانه آن ارائه بدهد و اگر نمادها را جدی نگیریم، بازهم میشود به شیوهای دیگر همین نتیجه را گرفت.
ماسک دالی یا ماسک جوکر، کدام واقعیتر است؟
بانک مرکزی اروپا درسال 2011 مبلغ 171میلیارد یورو را از هیچ کجا به دست آورد! این نکتهای است که پروفسور، طراح اصلی و مغز متفکر عملیات، در توجیه اقدامش به فرمانده پلیس میگوید؛ آیا میدانید این پول به کجا رفت؟ مستقیما از بانکها به جیب ثروتمندان. آیا کسی بانک مرکزی اروپا را دزد خوانده است؟ آنها اسم کارشان را «تزریق نقدینگی» گذاشتند. خب من هم تزریق نقدینگی انجام میدهم اما نه به بانکها، بلکه آن را دراقتصاد واقعی تزریق میکنم.
همین دیالوگ چندخطی در فصل اول سریال باعث شد خیلیها کل مجموعه را یک بیان هنری در نقد سرمایهداری بدانند و از پروفسور چیزی شبیه رابینهود بسازند. اما منظور پروفسور از اقتصاد واقعی دقیقا کجاست؟ تیم هشتنفرهای که با پروفسور در این سرقت همکاری کردند، پس از اتمام ماموریت بهصورت جفتجفت در جاهای مختلف دنیا پراکنده شدند تا با هویتهای جعلی، بهعنوان میلیونرهایی سرخوش و خوشبخت زندگی کنند. این زندگیهای شیک و باشکوه که تورم آن را تمام مردم اتحادیه اروپا و بهعبارتی تمام مردم دنیا تحمل کردهاند، همان اقتصاد واقعی مدنظر پروفسور است. اقتصاد واقعی فراهم شدن رفاه هشتنفر دزد و لمپن، بهبهای ایجاد یکمیلیارد دلار نقدینگی بیپشتوانه و تاثیر تورم حاصل آن در زیست میلیونها نفر است. بخش دوم مجموعه که با فصل سوم آغاز میشود، سکانسی دارد که بالنهای پروفسور، ۱۴۰میلیون یورو پول را روی سر مردم میدان کالائوی شهر مادرید میریزند؛ یکی از محلات توریستی و گرانقیمت مادرید. بعد تصویر پروفسور روی تمام بیلبوردهای تبلیغاتی شهر ظاهر میشود که بیانیهای را در چرایی اقدام به سرقت دومش قرائت میکند و مردم مادرید هم بیاینکه این پولپاشی را توهین به خودشان بدانند، دستهجمعی طرفدار گروه دالیها میشوند. حتی یک نفر درمیان تمام آن جماعت و البته بین تمام تحلیلگران رسانهای که مرتب بر صفحه تلویزیونها نمایش داده میشوند یا لااقل بین تیم جنگ روانی پلیس و نیروهای امنیتی اسپانیا نیست که بگوید اینها برای عیش خودشان همان کاری را کردند که بانک مرکزی اروپا لااقل بدون گروگانگیری و اسلحه کشیدن روی شهروندان کرده بود و حالا که دوسالونیم از آن ماجرا گذشته، یادشان افتاده که به این شکل تحقیرآمیز روی سر ما پول بریزند تا برایشان ضعف کنیم و جنبش حمایت از آنها راه بیندازیم. حتی پس از آنکه معلوم شد این پولپاشی بخشی از نقشهای جدید برای سرقت از بانک مرکزی اسپانیاست، کسی به دالیها نگفت که شما مردم را اغفال کردید تا نقشه خودتان را پیش ببرید و منتش را هم روی سر ما گذاشتید. درعوض همه باور کردند پروفسور رابینهود مدرن است. گذشته از اینکه رابینهود عملیات ایذایی میکرد نه انقلابی، تعریف نیمخطی رابینهودیسم، دزدیدن از خزانه عمومی برای بخشیدن به محرومان است؛ اما اگر کسی از خزانه عمومی بدزدد و به جای بخشش به محرومان، برای خودش جزیره بخرد، چطور ممکن است بازهم رابینهود بهحساب بیاید؟ بله، با کمک نتفلیکس!
پولپاشی بالونهای پروفسور هم با اینکه مشخصا به قصد پیش بردن نقشه سرقت دوم است، درجهان داخل فیلم نهتنها مورد هیچ نقدی قرار نمیگیرد، بلکه یکمیلیون آدم را خام میکند تا به هواداری از دالیها تظاهرات کنند و چند روز در خیابان بمانند. دنیای درون فیلم را کارگردان و نویسنده آن و شرکت سازندهاش طراحی کردهاند اما چرا در دنیای خارج از فیلم هم گاهی دیده میشود که نسبت به آن نگاهی خوشبینانه وجود دارد؟
فیلمهای مشابه
گذشته از تمام بحثهای سیاسی-اجتماعی که راجعبه خانه کاغذی درگرفت، این مجموعه یک اکشن معمایی با درونمایههای عاشقانه هم هست که از یکسری الگوهای سینمایی شناختهشده پیروی میکند. این مجموعه نیمی تلهنوولا و نیم دیگر تریلر است. تلهنوولا یک نوع مشهور و جاافتاده از سریالسازی در آمریکای لاتین است که آن را با سوپاوپرا، یعنی سریالهای رمانتیک ایالاتمتحده مقایسه میکنند. تلهنوولا این تفاوت را با سوپاوپرا دارد که به زندگی ساده و غیراشرافی مردم عادی نزدیکتر است و حتی گاه مایههایی بر ضد سبک زندگی سرمایهداری پیدا میکند. تریلر هم یک ژانر شناختهشده در سینماست که به خلق تعلیق و هیجان میپردازد و زیررده ژانرهای رازآلود جنایی محسوب میشود. خانه کاغذی ریشه در تریلرهای هالیوود، از نسخههای لوئیس میلستون گرفته تا نسخههای استیون سودربرگ دارد.
اما سه فیلم سینمایی هستند که سریال خانه کاغذی بهطور مشخص از آنها تقلید کرده است. «سگهای انباری» ساخته کوئنتین تارانتینو، «وی مثل وندتا» ساخته جوئل و ایتن کوئن و «نفوذی» ساخته اسپایکلی، این سه فیلم هستند.
نفوذی اسپایکلی 2006
داستان «نفوذی» درباره یک باند حرفهای سرقت است که در قالب کارگران نقاشی ساختمان وارد بانکی در منهتن میشوند. آنها به سرکردگی فردی به نام دالتون تمام کارکنان و مشتریان بانک را گروگان میگیرند و یک کارآگاه کهنهکار مسئول مذاکره با آنها میشود. گروگانگیری به درازا میکشد و ازدحام در خیابان مرتب بیشتر میشود و همهچیز بههم میریزد. در ادامه فیلم کارآگاه متوجه یک کیت جاسوسی میشود و پی میبرد که سارقان از ابتدا حرفهای آنان را میشنیدند؛ لذا سریعا دستور توقف حمله نیروی ویژه را میدهد، چراکه فهمیده سارقان عمدا در انتظار حمله آنان بودند. سردسته سارقان وقتی پی میبرد که کارآگاه متوجه قضایا شده، بمبهای دودزا را پرتاب کرده و همراه گروگانها بیرون میآیند. پلیس همه را دستگیر میکند. اما در بازجوییها قادر نیست سارقان را از گروگانها تشخیص بدهد. تمام سلاحهای کشفشده پلاستیکی هستند و هیچ پولی سرقت نشده... کسانی که خانه کاغذی را دیده باشند، با اولین نگاه متوجه شباهتهای فراوان بین داستان آن با فیلم نفوذی خواهند شد.
«سگهای انباری» کوئنتین تارانتینو 1992
6 سارق (با نامهای مستعار آقای سفید، آقای طلایی، آقای صورتی، آقای نارنجی، آقای آبی و آقای قهوهای) از طرف گنگستری به نام جو کپت و پسرش ادی برای سرقت از یک فروشگاه الماسفروشی اجیر میشوند. البته صحنه اصلی دزدی در فیلم نشان داده نمیشود و بیننده فقط حوادث قبل و بعد از آن را میبیند. از بین سارقان، آقای آبی و قهوهای حین دزدی کشته میشوند و آقای نارنجی زخمی میشود. آنها متوجه میشوند یک نفر گروه را لو داده است، چون پلیسها در آنجا کمین کرده بودند. هرکدام از اعضا در پی پیدا کردن کسی است که آنها را لو داده است. آنها نمیدانند که یک نفر از خودشان درحقیقت پلیس مخفی است. سوای نوع استفاده از نامهای مستعار که خانه کاغذی را بسیار به سگهای انباری شبیه میکند، درگیری بین اعضای یک باند سرقت، دیگر مایهای است که باعث شباهت این دو کار میشود. یکجا که بین اعضای باند سرقت از ضرابخانه در خانه کاغذی درگیری ایجاد میشود، نایروبی به همدستانش میگوید: «بس کنید! ما داخل فیلمهای تارانتینو نیستیم.»
«وی مثل وندتا» برادران کوئن 2005
با اولین نگاه میشود شباهت آشکاری بین ماسک دالی و ماسک V در فیلم وی مثل وندتا پیدا کرد. وی مثل وندتا ماجرای سرقت از یک بانک نیست و بهطور رسمی و تمامقد درباره فروپاشی یک سیستم سیاسی است. به تعبیر دیگر آنچه خانه کاغذی در لفافه میگوید، موضوع اصلی وی مثل وندتاست. این که همه مردم یک شهر در همدلی با شورشی جمعی ماسکهایی یکشکل بزنند، قبل از اینکه در فیلم جوکر تاد فیلیپس دیده شود، در وی مثل وندتا دیده شده بود. البته خود V هم ترکیبی از شخصیتهای زورو و جوکر بود.
داستان فیلم در سال ۲۰۲۷ و درخلال دومین جنگ داخلی آمریکا اتفاق میافتد. جهان در جنگ و آشوب قرار دارد و یک دولت امنیتی نئوفاشیستی، انگلستان را اداره میکند که شیوه دیگرستیزیاش شباهت آشکاری به آلمان نازی دارد. آنها خودشان ویروسی به نام سنتماری را منتشر کردهاند تا با توزیع پادزهرش به قدرت برسند. شخصیت وی علیه این سیستم شورش میکند.
جهان تشنه کدامین نقد سرمایهداری است؟
این بهدلیل خفقانی است که سالها بر مدیای جهانی حاکم بوده و یکسره درخدمت سیستم سرمایهداری قرار داشته است. جهان امروز بیتاب است و تشنه هر نقدی نسبت به سیستم یکپارچه سرمایهداری جهانی؛ اما این صدا از عالم هنر چنانکه جانهای تشنه را سیراب کند، شنیده نمیشود. هنر وظیفه دارد که اجازه ندهد این واقعیت ما را خفه کند و دریچهای به رویاهای ما باشد، بغض و کینه ما را باز کند و امید به رهایی بدهد، راهکار بدهد و اینها درحالی است که رسانههای امروز جهان، هر چیزی غیر از آنچه نظم نوین جهانی خوانده میشود را نادیده گرفته و بایکوت کردهاند. روی همین حساب است که کوچکترین و رقیقترین نقدها نسبت به سیستم سرمایهداری، در سالهای اخیر با استقبال بینظیر و غافلگیرکننده مخاطبان روبهرو شدهاند. چند فیلم پرفروش سال ۲۰۱۹ را میشود در نظر گرفت که به همین شکل گیشهها را منفجر کردند. اما این یکی حتی آن نقد رقیق از سرمایهداری هم نیست. اینجا کاملا یک آدرس غلط به ما داده شده است.
خانه کاغذی اثری ضدسرمایهداری نیست بلکه کاملا لیبرال است. فیلم به سیاق لیبرالها ضداستیت (حکومت، دولت) موضع میگیرد، از فردگرایی تا حد دفاع از همجنسبازی دفاع میکند (این همجنسبازی اساسا نشانه خلوص و رادیکالیسم در فردگرایی است) و باز به سیاق لیبرالها، مواضع حقوق بشری میگیرد، آنهم بیاینکه غرب را با جای دیگری از دنیا مقایسه کند تا مشخص شود که ایرادگیریهای بلوک غرب از کشورهای دیگر مبنیبر نقض حقوق بشر چه عیاری دارد یا لااقل قربانیان غیرغربی نقض حقوقبشر توسط غرب را نشان بدهد. (این بهنوعی بایکوتکردن موضوع مهمی مثل امپریالیسم است)
شروع جریانی که مضمون خانه کاغذی را به شورش علیه سرمایهداری ربط میدهد، از یک روزنامه فرانسوی بود. روزنامه لوموند فرانسه، مهمترین روزنامه این کشور که به گرایش چپ میانه (همان چپ التقاطی آغشته به لیبرالیسم) مشهور است، این نمایش را «تمثیل شورش» و «سرود شجاعت» و «وادارکننده به فکرکردن برای خودآگاهی» خواند. اما در ترکیه، جایی که این سریال بسیار موفق است، یک خبرنگار از کانال دولتی AkitTV توئیت کرد که خانه کاغذی میتواند جوانان را به سمت «تروریسم» و به لحظههایی مانند شورشهای (کور) سوق دهد. شهردار سابق آنکارا هم گفت که دراین مجموعه «نماد خطرناکی از شورش» میبیند.
یکی مجموعه را انقلابی معرفی میکند و دیگری میگوید که مروج شورش کور است و هردو دارند بهشدت خوشایند نتفلیکس و سازندگان سریال حرف میزنند. اگر این حرفها درمورد فیلمی مثل «جوکر» محملی برای طرح شدن داشتند، درمورد سریال خانه کاغذی اساسا ندارند. نسخهای که خانه کاغذی میپیچد دراین جمله قابل خلاصهکردن است که بار خودت را ببند و فرار کن. اینکه یک عده به اموال عمومی صدمه بزنند تا برای خودشان جزیره بخرند و زندگی لاکچری داشته باشند، هیچجا اسمش مبارزه با سرمایهداری ظالمانه نیست، این چیزی غیر از منطق سرمایهداری و سودانگاری فردمحور آن بهحساب نمیآید و این حتی شورش کور هم نیست، بلکه یک دزدی خودخواهانه با چاشنی ژستهای پرطمطراق سیاسی است.
جوکر فیلم انتقام بود و خانه کاغذی مجموعهای با این مضمون است که سهم خودت را با ضریب میلیونها برابر بردار و فرار کن. تیم رسانهای خانه کاغذی هرقدر هم سعی کردند، نتوانستند تلقین کنند که در اعتراضهای خیابانی مردم مناطق مختلف دنیا، ماسکهای دالی هم مثل ماسکهای جوکر به کار رفته است. استفاده از این ماسک نهایتا میتواند توسط سارقانی که به زیباییشناسی کارشان اهمیت میدهند، اتفاق بیفتد که آنهم بعید است. فراموش نکنیم خانه کاغذی با اجازه بانک مرکزی اسپانیا ساخته شد و همزمان با تولید آن برای پیشگیری از هرنوع بدآموزی و سوءاستفاده، سایز چاپ اسکناسها را تغییر دادند تا قابلجعل نباشد. با این وصف آیا این سریال خواهد توانست جوانان را در هرجای دنیا به یک کنش اجتماعی (انقلاب یا شورش کور) وابدارد؟ این تقریبا محال به نظر میرسد.
اما این سریال مفهوم مقاومت را هم مرتبا موردتاکید قرار میدهد که ممکن است یادآور به کار رفتن آن در ادبیات چپ باشد. یعنی مثلا مومیایی لنین بیدار شده و در نقش پروفسور خانه کاغذی، درحال ساماندهی یک نیروی مقاومت بهصورت گامبهگام است؟
ابیگیان، یک کمونیست هندی، شانزدهم آوریل 2020 در وبگاه تجارت و اقتصاد راجع به سریال خانه کاغذی نوشت: «با یادآوری روزهای خوب «قهرمان طبقه کارگر» که در ربع سوم قرن بیستم بر سینمای جهان حاکم بود، ممکن است تعجبآور باشد که ببینیم چگونه مفهوم انقلاب در فیلمهای زمان ما از بین رفته است تا جایگزین مفهوم مقاومت شود.
خانه کاغذی، این ناجی قرنطینه برای طبقه متوسط، بازتاب همان عقایدی است که سینمای موسوم به «انقلابی» درجریان اصلی غرب با امثال «وی مثل وندتا» و «شوالیه تاریکی» آن را تبلیغ کرده است.» او با نوشتن این جملات به نحوی میگوید که مقاومت در این معنای جدید، مخدری است که جای انقلاب را میگیرد. با همین جملات میشود فهمید که اینبار واژه مقاومت معنای اصطلاحیاش در ادبیات ضداستثماری و ضداشغالگری را ندارد. این مقاومت، شیوه کنارآمدن با وضع موجود و در بهترین حالت بیرون کشیدن خرقه خود از دامن سیلاب آن است. ابیگیان اینطور مقاومت در این معنای جدید را توضیح میدهد: «مقاومت، بهعنوان یک مفهوم فیزیکی، معیاری از مخالفت با جریان اصلی در یک مدار الکتریکی است. مقاومت حتی اگر بسیار قوی باشد، نمیتواند جریان را معکوس کند. این قدرت را ندارد که اساسا جریان را تغییر دهد. صرفا این قدرت را دارد که متوقف کند. ایده آنارشیستی مقاومت، آنگونه که در سریال خانه کاغذی ارائه شده، دقیقا همین است.» او سپس مینویسد: «این رمانتیسیسم آنارشیستی و نادیده گرفتن نهضت جمعی و نادیده گرفتن تلاش برای دفع نهایی دولت آنچنانکه به انگیزه ایجاد یک دولت جدید و یک جامعه جدید بینجامد، همان چیزی است که تعریف سینمای «رادیکال» اخیر غرب را شکل میدهد. بلاغت هرجومرج، احساسات این فیلمها را راهنمایی میکند.»
بخشی از حرفهای ابیگیان را از این جهت میشود جدی گرفت که همین پروفسور خانه کاغذی به برلین میگوید: «ما مقاومت هستیم» و ادامه میدهد که «هرج و مرج» ابزار مهم آنهاست. به نظر میرسد باید نتیجه بگیریم که نمیتوان مفهوم جدید مقاومت را که در سریال خانه کاغذی هم به کار رفته، با مفهوم قدیمی آن یکسان گرفت.
این مفهوم را در برابر امپریالیسم به کار میرفت؛ نه صرفا کاپیتالیسم و گفتمان آن هم منحصربه چپها نبود؛ بلکه منطق کلی ایستادگی در برابر جعلهای هویتی همین است. نباید پذیرفت که حق با استثمارگر یا اشغالگر است و نباید از این نپذیرفتن خسته شد. این مفهوم مقاومت با آنچه امروز از آن سخن گفته میشود، تفاوت اساسی دارد.
پس سالوادور دالی چه میشود؟ آیا نقاب او نمادی از ضدیت با سرمایهداری نیست؟ معلوم نیست اولینبار چه کسی این تعبیر را به کار برد و باعث شد بقیه هم تکرارش کنند؛ اما به هرحال نه؛ دالی دشمن سرمایهداری نبود. او با اینکه در جوانی مدتی مطابق مدهای زمانه به حزب کمونیست پیوست، درادامه حتی مدافع رژیم ژنرال فرانکو، یکی از خونخوارترین فاشیستهای تاریخ هم بود که اتفاقا در همین اسپانیا حکمرانی میکرد.
زمینههای اجتماعی ساخت یک خانه کاغذی
یکی از چیزهایی که سریال خانه کاغذی به آن طعنه زده، جنبش ایندیگنادوس یا همان جنبش خشمگینان اسپانیاست که درسال ۲۰۱۱ میلادی در واکنش به سیاستهای ریاضت اقتصادی اتفاق افتاد. سال ۲۰۱۱ اساسا یکی از پرآشوبترین سالهای دنیا بود. از طرفی روسها درگیر اعتراضهای پس از انتخاباتشان بودند و از طرف دیگر جنبش اشغال والاستریت درآمریکا به راه افتاد. اروپا آشوب را با جنبشهایی در میدان سینتگما یونان و محله تاتنهام لندن و میدان پوآرتا دلسو اسپانیا تجربه کرد. در شاخ آفریقا و غرب آسیا اتفاقات موسوم به بهار عربی تنوره کشید و حتی داخل مرزهای رژیم صهیونیستی هم مرتب راهپیمایی اعتراضی میشد و خودسوزیهای سریالی صورت میگرفت. شاید درمیان این همه اتفاقات جنبش ضدریاضتی اسپانیا آنچنانکه بایسته بود به چشم نیامد؛ اما قطعا خود مردم این کشور فراموش نکردهاند که در میدان پوآرتا دلسو چه رخ داد. در قسمتی از سریال خانه کاغذی مستقیما به ماجرای میدان پوآرتا دلسو اشاره میشود و یکی از شخصیتها به دیگری میگوید که ما جنبش مقاومت پوآرتا دلسو هستیم. در سری دوم سریال خانه کاغذی هم یک جا مدیر ضرابخانه که داخل بانک مرکزی آمده، بهعنوان لیدر گروگانها فریاد میزند «حالا دیگر ما مقاومت هستیم» و همه همراه او شعار میدهند.
جوانان این میدان خود را «خشمگینها» نامیدند و این نامی برگرفته از کتاب «برآشوبید» اثر استفان هسل، سیاستمدار و نویسنده یهودی آلمانیتبار بود که در جنگ جهانی دوم تبعه فرانسه شد و از معدود جان بدربردگان جنبش مقاومت فرانسه در اردوگاه کار اجباری نازیها بود. این جوانان عقیده داشتند سیاستمداران هرگونه تماس نزدیک با مردم را از دست دادهاند. آنها خواهان دموکراسی مستقیمتر، شفافیت بیشتر، مبارزه با اختلاس و کنترل قویتر بر بازارهای مالی بودند. جنبش «خشمگینها» انتظار عدالت اجتماعی بیشتر را داشت و اینکه سیاست، افسار خود را کمتر دست منافع بازار بسپارد. تظاهرات ماه مه در پورتو دلسو نشان دردی طولانی بود که نهفقط جوانها، که جامعه اسپانیا از آن رنج میبرد. رنجی که محدود به اسپانیا نبود و نیست.
شخصیتها
اگر کسی با داستانهای اسپانیاییزبان آشنا باشد، این را هم میداند که برای خواندن خیلی از آنها لازم است شجرهنامهای از شخصیتهای داخل قصه کنار دستش باشد تا مرتب برای گمنشدن در هزارتوی نسبتها و روابط، به آن مراجعه کند. حتی گابریل گارسیامارکز در ابتدای کتاب صدسال تنهایی این کار را واقعا انجام داد و قبل از شروع قصه، یک شجرهنامه رسم کرد. خانه کاغذی هم هرچند در بخش دوم آن که شامل فصلهای سه و چهار میشود، رنگ و بوی آمریکایی بیشتری گرفت، اما هنوز روح اسپانیاییاش را حفظ کرده است. این شجرهنامه شخصیتهای اصلی فصلهای اول تا چهارم خانه کاغذی است که غیر از اعضای باند سرقت، شامل تعدادی از شخصیتهای مهم دیگر هم میشود.
گروه سارقان
آلوارو مورت در نقش سرجیو مارکینا یا همان پروفسور که با نامهای سالوادور یا سالوا مارتین هم شناخته میشود: مغز متفکر سرقت که گروه را جمع کرده و برادر برلین هم هست.
اورسلا کوربرو در نقش سیلن اولیویرا یا همان توکیو: تا قبل از اینکه در برنامه پروفسور شرکت کند، یک سارق فراری بود. او همچنین بهعنوان یک راوی غیرقابل اعتماد در کل مجموعه عمل میکند.
ایتزیار ایتوسو در نقش راکل موریلو یا همان لیسبون: بازرس پلیس ملی که مسئولیت این پرونده را برعهده دارد تا زمانی که در قسمت 3 به گروه سرقت میپیوندد و نام مستعار لیسبون را پیدا میکند.
پدرو آلونسو در نقش آندرس دنفونولوزا یا همان برلین: یک دزد جواهر که بیماری خاصی دارد و برادر ناتنی پروفسور است. او مدیر اجرایی عملیات در فصلهای یک و دو هم هست.
آلبا فلورز در نقش آگاتا جیمز یا همان نایروبی: یک متخصص جعل و مسئول چاپ پول. او یک دورگه است و فرزندی دارد که پس از به زندان افتادنش سرپرستیاش را به خانوادهای دیگر دادهاند.
میگل هروان در نقش آنوبال کورتس یا همان ریو که مخفف ریو دوژانیرو است: یک هکر جوان که هنگام سرقت اول تقریبا سن و سال محصلان کالج را دارد. بین ریو و توکیو یک رابطه عاشقانه برقرار میشود.
پاکو توس در نقش آگستون راموس یا همان مسکو: یک معدنچی سابق که بیماری تنفسی دارد و پدر دنور است. تخصص اصلی او یافتن نقاطی است که باید برای حفاری شکافته شوند.
جیم لورنت در نقش ریکاردو/دانیل راموس یا همان دنور: پسر مسکو که در این سرقت همراه پدرش است. در جریان سرقت بین او و معشوقه سابق رئیس ضرابخانه یک رابطه عاطفی شکل میگیرد.
استر آکبو در نقش مونیکا گازتامبید یا همان استکهلم: یکی از گروگانها که منشی و معشوقه آرتورو روما، رئیس ضرابخانه است. در طول سرقت، او به دنور علاقه پیدا میکند و به یکی از همدستان گروه تبدیل میشود.
دارکو پریس در نقش میرکو دراگیس یا همان هلسینکی: یک کهنهسرباز صرب و پسرعموی اوسلو. او مرد تنومندی است که در بعضی فرازهای داستان با نشان دادن رفتارهای عاطفی، از خودش ضدتیپ میسازد.
روبرتو گارسیا روئیز در نقش دیمیتری مستوشی/رادکو دراگی یا همان اسلو: یک کهنهسرباز صرب و پسرعموی هلسینکی. او در تمام طول سریال تقریبا کلمهای حرف نمیزند.
رودریگو دولاسرنا در نقش پالرمو: او یک آرژانتینی است که دوست قدیمی برلین بوده و سرقت از بانک اسپانیا را با او برنامهریزی کرده بود و در فصلهای سوم به بعد، جای برلین را بهعنوان فرمانده اجرایی عملیات گرفت.
لوکا پروو در نقش مارسی: عضو باندی که به سرقت بانک اسپانیا پیوست و از بیرون بانک مرکزی یکسری برنامهها را پیش میبرد.
گروه مقابل سارقان
انریکه آرسبه در نقش آرتورو روما: رئیس ضرابخانه و یک گروگان فضول، جویای نام و اغتشاشگر. در اولین قسمت سریال، او نام مستعار آرتوریتو را از دنور دریافت میکند.
نجاوا نیمری در نقش آلیشیا سیرا: یک بازرس باردار در نیروی انتظامی ملی اسپانیا که پس از استعفای راکل از مقامش، مسئولیت این پرونده را برعهده گرفت.
فرناندو سوتو در نقش آنگل روبیو: معاون بازرس و دستیار راکل در فرماندهی عملیات. او پیش از این به راکل علاقه داشت و حالا دوست هم هستند.
خوان فرناندز در نقش سرهنگ لوئیس پریتو: عضو اطلاعات اسپانیا که نظارت بر کار راکل در این پرونده را برعهده داشت و در کارش شکست خورد.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار