به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، سعید آجورلو، مدرس دانشگاه و فعال سیاسی طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: اگر متهم به «پیشگویی» نشوم، تقریبا تردیدی ندارم که شرایط در جبهه اصلاحات به قبل از «دوم اسفند» باز نخواهد گشت و «اختلاف» میان دو طیف اصلی اصلاحات تبدیل به «تضاد» حلنشدنی خواهد شد که از درون این تضاد شکافی بزرگ متولد میشود؛ جدا شدن «راست میانه» از اصلاحات نابگرا. شکافی که ائتلاف فقط شاید «تسکینش» دهد، «مداوایش» نمیکند.
آینده جریان اصلاحات در ایران را تقابل «اصلاحطلبی اجتماعی» و «اصلاحطلبی سیاسی» تعیین خواهد کرد. اگر اصلاحات را یک طناب فرض کنیم، در دو طرف طناب، عملگرایان و نابگرایان هریک با تمام توان طناب اصلاحات را بهسمت خود میکشند. یا اگر اصلاحات را یک شرکت بزرگ سهامی فرض کنیم که رئیس مجمعش، محمد خاتمی است و هیاتمدیرهاش؛ شورایعالی سیاستگذاری، جدال در این هیاتمدیره چنان میان دو طیف پراگماتیست و آرمانگرا بالا گرفته که امکان مدیریت میان آنها سخت شده است. ایفای نقش مدیریتی برای رئیس مجمع و اطرافیانش با توجه به تجربه دولت روحانی و مشکلات هویتی اصلاحات سخت و پرهزینه شده است. تقابل اخیر میان عملگرایان و نابگرایان چنان عمیق و جدی بوده که در دهه اخیر مشابه آن مشاهده نشده است. از حمله کرباسچی به خاتمی و نقد قوچانی به عارف تا پاسخهای تند جلاییپور و علویتبار و تاجیک به کارگزاران. به نظر میرسد که آینده اصلاحات یا بهتعبیری «پسااصلاحات» از درون این نزاع میگذرد.
بهواقع چرا جدال بر سر صاحب شدن این طناب چنین نفسگیر شده؟ چرا دیگر نمیتوان میان سهامداران اصلاحات توازن ایجاد کرد؟
مطلب پیشرو به این سوال پاسخ میدهد که چرا چنین شده و درنهایت سرنوشت اصلاحات چه خواهد شد. پس از دوم اسفند، در دوران «بازخوانی اصلاحات» شانسی برای «احیای اصلاحات» هست؟ آنطور که شواهد و دلایل میگویند، ائتلاف اصلاحطلبان پایان مییابد و راه طیف چپ از طیف راست اصلاحطلبی جدا میشود یا اینکه هنوز شانس کوچکی برای بازگشت به ائتلافهای ۹۲ تا ۹۶ یافت میشود؟
چرا موسویلاری استعفا داد؟
استعفای موسویلاری حاصل اختلاف عمیق در اصلاحطلبان و اولین واکنش مرکزیت تصمیمگیری اصلاحات پس از شکست در انتخابات دوم اسفند است.
این استعفا را میتوان واکنشی به ناتوانی در مدیریت شکاف عملگرایی/ آرمانگرایی هم دانست. این استعفا نه فقط بهدلیل قلب بیمار موسویلاری که نشانهای از قلب بیمار اصلاحات است و نه فقط برای این قلب بیمار که حاصل فرمان نبردن جوارح پیکر اصلاحات از مغز آن است.
استعفای موسویلاری نشانه بزرگی از چالش هیاتمدیره اصلاحات در مدیریت شکاف میان عملگرایی/ رادیکالیسم است که بهنوعی بازتولید و زنده شدن نزاع مشارکت/ هاشمی در سالهای پایانی دهه ۷۰ است؛ نشانهای واضح از ناتوانی مرکزیت اصلاحات برای حل این اختلاف. و البته نشانهای از کشیده شدن اختلافنظری به عرصه عمل و شاید تلاشی برای «احیای اصلاحات». اولین واکنش به انتخابات دوم اسفند و تلاشی برای بازسازی «شورایعالی».
انتخابات دوم اسفند برای اصلاحطلبان شکستی دوجانبه بود؛ شکست به صندوق و شکست در ائتلاف. نهتنها به رقیب باختند که این باخت شروع اختلاف میان دو طیف اصلی اصلاحات بود، برعکس اصولگرایان که هم صندوق را بردند و هم به ائتلاف رسیدند. شکست دوم اسفند مثل همه شکستهای تاریخ یتیم است. اما درعینحال هشداردهنده که میتواند به فروپاشی یا انسجام دوباره اصلاحات منجر شود.
ریشه اختلاف در اصلاحات چیست؟
اصلاحطلبان نابگرا بهدنبال تبدیل ائتلاف با راست میانه به اصلاحطلبی اجتماعی و گذار به «اصلاحطلبی ناب» هستند که اولویت را به «گفتمان» بهجای «قدرت» میدهند. اصلاحطلبانی که پروژه حمایت از نامزد اجارهای در سال ۹۲ را یا شکستخورده میدانند و یا در بهترین حالت متعلق به گذشته و معتقدند که با آغاز دهه جدید شمسی باید از اصلاحطلبی سال ۹۲ عبور کرد و با «نامزدی اصلاحطلب» به میدان آمد تا نه در بیان گفتمان اصلاحات «لکنت» داشته باشند و نه مقابل بدنهشان «شرمنده» شوند. به گمان آنها حسن روحانی در دولت دومش نتوانسته پاسخ مناسبی به رای ۲۴ میلیونی بدهد و وقایع دی ۹۶ و آبان ۹۸ منجر به پایان دولت او قبل از پایان رسمی شده است. بیان صریح زیباکلام که؛ «اصلاحات مرد؛ کرونا بود، ختم نگرفتیم» اعترافی صادقانه درباره اصلاحطلبی در دوران روحانی و شاید باطن این طیف اصلاحات باشد.
از نظر آنها برآمدن «راست میانه» گرچه با منطق مقابله با «بقای در قدرت» در سال ۹۲ قابلدفاع بوده، اما پس از هفت سال به بحران مشروعیت، مقبولیت و کارآمدی آنها منجر شده است. این گروه عصر «پس از روحانی» را عصر بازگشت به «اصلاحطلبی ناب» میدانند که چاره در تغییر راهبرد دارد؛ تغییری در دو بخش عملی و نظری. در بخش نظری بخشی از این گروه با تفسیری تجدیدنظرطلبانه درحالیکه «حسین بشیریه» خود اکنون «یوتوپیا» را جایگزین «گذار به دموکراسی» کرده و فوکویاما بر تئوری «پایان تاریخ»اش اصلاحیهزده، بهدنبال عبور از «نرمالیزاسیون روحانی» به «اصلاحات بنیادین» هستند که در این راه البته مرز میان «تجدیدنظرطلبی» و «اصلاحطلبی» کمرنگ شده است. «تجدیدنظرطلبان» درواقع از دل اصلاحطلبی بیرون آمدهاند و در حد فاصل «اپوزیسیون» و «اصلاحطلبی» قرار گرفتهاند. گرچه هنوز نمیتوان «تجدیدنظرطلبی» را مساوی اصلاحطلبی طیف چپ دانست، اما صدای آنها در طیف چپ اصلاحات بلند است و شنیده میشود و موجب شده طنین عارف و همراهانش چندان شنیده نشود. این تغییر در بینش که شرحش خود کتابی قطور است، منجر به تغییر در «سیاست عملی» آنها شده که «تحریم» انتخابات دوم اسفند شروع آن بود. تحریم انتخابات از جانب این طیف تبدیل کردن اختلاف داخلی در اصلاحات به چالش با نظام سیاسی بود. درواقع برخی اعضای این طیف بهدنبال انداختن شکست اصلاحات به گردن نظام است و بهجای نقد دولت ناکام روحانی و سیاستورزی اصلاحطلبان، پیکان انتقادها را بهسوی حاکمیت تنظیم میکند. از دل این رویکرد نوعی رادیکالیسم در روش متولد شده که میراثی از چپگرایی در ایران است.
این راهبرد طیف چپ اصلاحطلبان بهجای پاسخگویی به عملکرد روحانی، حاکمیت را نقد میکند تا با «رندی سیاسی» هم مسئولیت دولت روحانی را نپذیرد و هم «بازسازی اصلاحات» را آغاز کند. سیاست عملی این طیف «حضور مشروط در قدرت» است که بهنوعی «آرمانگرایی» را جایگزین «مصلحتگرایی» در قدرت رسمی میکند. براساس این ایده، احزاب و جریانهای اصلاحطلب، مجرای انتقال خواستههای بدنه رادیکال خود در قدرت خواهند بود و چنانچه حضور آنها در قدرت پذیرفته نشود، انتخابات را تحریم میکنند و زیر بار نامزد اجارهای نمیروند تا به بیانی پرستیژ خود در جامعه را به حضور حداقلی در قدرت نفروشند. اولویت «ذهن» بر «عین» و در پی آن تنظیم «سیاستورزی عملی» براساس « گفتمان اصلاحطلبی»، نسخه آنها برای عبور از شرایط موجود است.
طیف راست اصلاحطلبان که کارگزاران اصلیترین نماینده آن است، همچنان مدافع حسن روحانی است و بهشدت از سیاستورزی اصلاحطلبان در سال ۹۲ دفاع میکند. شکست دوم اسفند را حاصل «بیعملی رادیکالها» و «انفعال عارف» میداند و بهجای حمله به حاکمیت، عملکرد اصلاحات را نقد میکند. عارف را در اداره فراکسیون امید و شورایعالی اصلاحات ناکارآمد میداند و حناچی را در اداره شهرداری ناموفق. خاتمی را متهم به انفعال و بیشتر از هر جریانی نقد درونگفتمانی میکند. بستن در قدرت و نگاه تکبعدی به جامعه را توصیه نمیکند و اتخاذ این راهبرد را موجب «مرگ اصلاحات» میداند. همچنان از راهبرد «نامزد اجارهای» دفاع میکند و قربانی شدن مجید انصاری در دوم اسفند و علت کف رای ۳۰۰۰ تایی اصلاحات را درون اصلاحات جستوجو میکند.
متفاوت از اصلاحطلبان رادیکال که بهدنبال تسویهحساب با حاکمیت پس از ناکامی دولت روحانی و شکست دوم اسفند هستند، اصلاحطلبان عملگرا یا میانهرو، رادیکالها را عامل این شکستها میدانند. مقاله قوچانی با عنوان «دعوت از خاتمی بهجای عبور از خاتمی» مانیفست عملگرایان و بیانیهای علیه نابگرایان است؛ که بهجای آرمانگرایی نهفته در اولویت دادن ذهن بر عین، از «سیاستورزی ممکن» بهجای «سیاستورزی مطلوب» سخن میگوید.
اصلاحطلبان اجتماعی بهدنبال تولد «اصلاحات جدید» هستند که فرزند اصلاحات به اغما رفته است. درحالیکه اصلاحطلبان سیاسی، اصلاحات را نه اغمارفته که هنوز جوانی ۲۳ ساله- از دوم خرداد ۷۶ تاکنون- میدانند که زخمی و ناتوان شده و باید بادقت و وسواس مراقبش بود. حتی میتوان وکیلی مطمئن برای او یافت تا از داراییهایش مراقبت کند که این خود ترجمهای دیگر از «نامزد اجارهای» است. کارگزاران با این تعریف بهدنبال زنده نگهداشتن «راست میانه» است. گرچه نبود هاشمیرفسنجانی کار کارگزاران را برای هژمونی کردن این راهبرد در میان اصلاحطلبان سخت خواهد کرد.
جدال میان نابگرایان و عملگرایان گرچه پیش از دوم اسفند بهصورت خاموش در جریان بود، اما در آغاز سال ۹۹ تبدیل به نزاعی علنی شده است. علویتبار کارگزاران را متهم به «ائتلاف» با قدرتهای بیرون جبهه اصلاحات میکند و جلاییپور، آنها را طرفدار «اندکسالاری» مینامد. تاجیک بهصورت غیرمستقیم آنان را متهم میکند که «عشق قدرت» هستند و میخواهند «خاتمی را قربانی معامله با قدرت کنند». درمقابل قوچانی به بانیان تحریم انتخابات میتازد و عارف را نشانه میگیرد و کرباسچی قدمی جلوتر میگذارد و خواستار پاسخگویی خاتمی میشود.
راهبرد اصلاحطلبان برای ۱۴۰۰ چیست؟ خاتمی چه خواهد کرد؟
سوال مهم این است که چگونه خاتمی میتواند خندق عمیق میان این دو گرایش را پر کند؟ چگونه میتواند به این مسابقه طنابکشی پایان دهد؟ چگونه میخواهد بقای شرکت سهامی اصلاحات را حفظ کند؟ او باید یک سال دیگر به این تصمیم رسیده باشد که حاضر است برای یک نامزد اجارهای بیانیه رسمی حمایت دهد؟ یا اینکه مانند دوم اسفند فقط به انداختن رای در صندوق جماران اکتفا خواهد کرد؟ خاتمی ۱۴۰۰، خاتمی ۹۸ خواهد بود یا خاتمی ۹۲؟ او خود بهخوبی میداند که مشکل اصلاحات نه ساختار و فرم که محتواست. تقلیل دادن دلیل باخت به عملکرد شورایعالی ازجانب برخی اصلاحطلبان، خود را به خواب زدن است. مشکل اصلی، قطع ارتباط با حاشیه و پیرامون و قهر مرکز است. او احتمالا به «بحران نمایندگی» بهخوبی پی برده؛ بحرانی که ارتباط میان نیروهای اجتماعی و نیروهای سیاسی اصلاحطلب را قطع کرده است. او گرچه شاید مانند صادق زیباکلام صریح و شفاف از مرگ اصلاحات نگوید، اما بهخوبی دریافته که عصر افول اصلاحات فرارسیده و «غروب» راست میانه، «طلوع» اصلاحات نیست.
او در میانه کرباسچی و تاجزاده باید به کدام سمت برود؟ در میانه قوچانی و جلاییپور باید کدام راهبرد را انتخاب کند؟ به نسخه نامزد اجارهای کرباسچی تن دهد و جانب علی لاریجانی را بگیرد یا همگام با نابگرایان گزینه حداکثری را روانه میدان کند و درصورت ردصلاحیت آن گزینه گوشهگیری کند؟
برای پاسخ به این سوالها، گرچه زمان زیادی وجود ندارد، اما راههای میانبر کم نیست. این خوشخیالی است که اصولگرایان گمان کنند اصلاحطلبان از انتخابات ۱۴۰۰ میگذرند. اگر انتخاب شهردار تهران را آغاز اختلاف میان عملگرایان/ نابگرایان بدانیم که رنگوبوی گفتمانی هم پیدا کرد و در دوم اسفند به اوج رسید، به نظر پس از استعفای موسویلاری و اتفاقاتی ازایندست ازجمله مصاحبههای علنی دو طیف علیه هم، وارد فاز جدید «احیای اصلاحات» از پس «نقد درونگفتمانی» میشویم. گفتههای جدید عباس عبدی درباره نیاز اصلاحات به توازن میان قدرت و جامعه را میتوان قرینهای برای وارد شدن اصلاحطلبان به عصر «پساروحانی» و «بازسازی اصلاحات» دانست. اصلاحطلبان دریافتهاند که نباید مجلس یازدهم تبدیل به مجلس هفتم شود و وقایع ۸۲ تا ۸۴ اینبار در فاصله ۹۸ تا ۱۴۰۰ « تکرار» شود. «بازسازی اصلاحات» در چنین «زمینه متنی» صورت میگیرد.
اصلاحطلبان با امید به پیروزی «بایدن»، «تفرقه» اصولگرایان و «محافظهکاری» یا «رادیکالیسم» مجلس یازدهم، ممکن است درباره برخی گزینهها تفاهم کنند؛ گزینههایی چون محمدجواد ظریف و عبدالناصر همتی که اولی در سیاست خارجی بسیار نزدیک به اصلاحطلبان و دیگری، اقتصاددانی با گرایش اصلاحطلب است، شاید قادر باشند خندق میان دو گرایش اصلی را پر کنند. گزینهای چون محسن هاشمی هم وجود دارد که البته کمتر از گزینههای مذکور میتواند چنین خاصیتی داشته باشد.
در این میان ظریف گزینهای استثنایی است که میتواند تبدیل به راهحل اصلی برای خاتمی، کارگزاران و اتحاد شود. هم خاتمی را بهعنوان «کارگزار» از قید فشار «ساختار» رهایی دهد، هم برای بدنه اتحاد اقناعکننده باشد و هم تمایلات کارگزاران را پوشش دهد.
دیگر گزینهها گرچه میتوانند موردبحث قرار گیرند اما به اندازه ظریف، قدرت اجماعسازی ندارند. ظریف هم خاصیت «وحدتبخشی» به دو گرایش اصلی اصلاحات را دارد و هم قابلیت کمپین کردن و رقابت و پیروزی. شکستش هم میتواند پس از ساختن «دوقطبی»، سرمایه اجتماعی برای ادامه سیاستورزی اصلاحطلبان بسازد. از اینرو من گمان میکنم که ظریف گزینه اصلی اصلاحطلبان برای انتخابات ۱۴۰۰ خواهد بود، جز آنکه خود مایل به این حضور نباشد -که با وجود اظهار بیتمایلی شخصی خودش، چندان به این بیمیلی باور ندارم- یا آنکه زمانه را زمانه خود نداند و مایل نباشد بهعنوان نماینده اصلاحطلبان با نظام وارد چانهزنی شود، چراکه او تاکنون بخشی از دیپلماسی جمهوریاسلامی بوده نه بخشی از سیاست داخلی و مشخص نیست که ایفای چنین نقشی چه تبعاتی برای او داشته باشد. راه ظریف برای نامزدی ریاستجمهوری آسان و هموار نیست. با اینحال ظریف شاید تنها گزینه برای «ائتلاف» دوطیف راست و چپ اصلاحات باشد؛ ائتلافی با خصلت سیاسی و نه گفتمانی که بهصورت موقت به فروکش کردن اختلافها بینجامد. بهتعبیری با پیشآمدن «سیاست خارجی» از غلظت «سیاست داخلی» بهصورت موقت کاسته شود.
درصورت شکل نگرفتن گزینه اجماعی اما باید شکلی دیگر از دوم اسفند را شاهد بود؛ اصلاحطلبان نابگرا که درصورت نداشتن یا تایید نشدن گزینه «مطلوب» از رقابت کناره میگیرند و عملگرایان اصلاحطلب که طبق گفته کرباسچی به گزینه «ممکن» رضایت میدهند و حتی با گزینهای چون علی لاریجانی به میدان میآیند. در این میان هرگونه کوتاه آمدن اصلاحطلبان اجتماعی از سوی طرفدارانشان میتواند آنها را متهم به «فرصتطلبی» و «معامله» کند و شعارهای آنها در بازگشت به جامعه را «پوپولیستی» جلوه دهد و انتقاداتی که خود به کارگزاران وارد کردند را به سوی خودشان بازگرداند. آنها طوری سخن گفتهاند که تندادن به گزینههای حداقلی برای رسیدن به پیروزی، به پرنسیب و اصولشان خدشه وارد میکند.
اصلاحطلبان در آینده جمهوریاسلامی
بهگمانم اصلاحطلبان در کوتاهمدت و حتی میانمدت شانس کمی برای حضور در قدرت خواهند داشت و طبیعتا انتخابات ۱۴۰۰ هم بخشی از آن آینده خواهد بود. زمانه، زمانه کارآمدی، اقتدار و عدالت است و از دل دولت نئولیبرال و الیگارشیک روحانی، رئیسجمهوری دقیقا متضاد او بیرون خواهد آمد. اصلاحطلبان، هم بهواسطه تمرکز بر گفتمان «آزادی» و «دموکراسی» از گفتمان «عدالت اجتماعی» عقب هستند -هرچند برخی تلاشها را آغاز کردهاند اما به زمان بیشتری برای خلق سرمایه اجتماعی در این حوزه نیاز دارند- و هم بهواسطه شراکت در دولت روحانی در کوتاهمدت برای حفظ قدرت کار سختی دارند. البته این سخن هرگز به این معنا نیست که اصلاحطلبان از صحنه سیاست ایران حذف میشوند که چنین گزارهای غلط و حاکی از نشناختن جامعهشناسی سیاسی ایران است. حذف اصلاحطلبی بهعنوان جریانی سیاسی نه ممکن است نه مطلوب. اصلاحطلبی تا زمانی که از پشتوانه نیروهای اجتماعی و گفتمان برخوردار است در سیاست ایران حیات خواهد داشت، حتی اگر در اقلیت باشد. اما به نظر میرسد طیفی از اصلاحطلبان که لباس تجدیدنظرطلبی پوشیدهاند، فردایی در جمهوریاسلامی نخواهند داشت. طیفی که به واسطه اغراق در جامعهگرایی از ملاحظات قدرت غافل میشوند و با سودای برای تاریخ زندگی کردن، «حال» را کنار میگذارند. تجدیدنظرطلبان بخشی از طیف چپ اصلاحات را تشکیل میدهند که سرعت آنها در عبور از «اجتهاد دینی» چنان زیاد بوده که درحال سبقت از «روشنفکری دینی» و رسیدن به نوعی «روشنفکری عرفی» هستند. چنین اصلاحطلبانی که گاه جمهوریاسلامی را به کنایه کرهشمالی میدانند و گاه شوروی و گاهی چین، در آینده جمهوری اسلامی نقش رسمی نخواهند داشت و «نهضت آزادی جدید» خواهند شد. اما اصلاحطلبانی که با وجود فاصلههایی با گفتمان انقلاب اسلامی همچنان در بینش و روش درون این گفتمان و حاکمیت جمهوری اسلامی عمل میکنند، همچنان در سیاست رسمی حاضر خواهند بود.
واقعبینی این اصلاحطلبان در سیاستورزی درنهایت به بقای آنان در آینده در سطح قدرت رسمی منجر میشود. کارگزاران از همین سنخ است که سعی دارد با پذیرفتن قواعد بازی سهمی در قدرت و سیاست رسمی داشته باشد که به نظر این چشمانداز تا حدود زیادی دستیافتنی خواهد بود.
بهتر آن است که بگوییم؛ اصلاحطلبی تمام نشده بلکه اصلاحطلبی رادیکال به پایان خود رسیده است.
در این مجال که اصلاحطلبان به نقد درونگفتمانی میپردازند وقت آن رسیده که بازخوانی مجددی از گفتمان خود داشته باشند و در تنظیم گفتمان جدید؛
۱- میان قدرت و مسئولیت و پاسخگویی تناسب ایجاد کنند.
۲- نسبت خود را با نظام سیاسی درست و منطقی تنظیم کنند. اصلاحطلبان بهعنوان بخشی از نظام سیاسی باید قرار گرفتن همزمان در موضع اپوزیسیون و پوزیسیون را کنار بگذارند.
۳- در بینش و نظر فاصله خود را با تجدیدنظرطلبی حفظ کنند که این خود به معنای قرار گرفتن اصلاحطلبی درون گفتمان اسلام سیاسی است.
۴- از رادیکالیسم دوری کرده و مشی میانهروانه پیشه کنند که این البته باید موردتوجه همه جناحهای سیاسی قرار گیرد. همانگونه که اصولگرایان هم باید راه اجتماعی شدن بپیمایند و در قدرت هضم نشوند. میان «واقعگرایی» و «آرمانگرایی» توازن برقرار کنند که از واقعگرایی افراطی، بیمحتوایی و بیمعنایی حاصل میشود و از آرمانگرایی افراطی، رادیکالیسم و ناکارآمدی زاده میشود. مقابل «تندروی» بایستند و با «عقل ایمانی» نسبت به مسائل مواجه شوند و با تفسیر مجتهدانه از دین راه «زندگی خوب» برای مردم را بگشایند. درباره «آزادی» و «عدالت» تعریف درست و دقیق ارائه دهند و خود را از اینکه بخشی از «دوقطبی» رقیب برای رای سلبی طبقه متوسط باشند، رهایی دهند. درعینحال ابهت فراکسیون حدود ۲۰۰ نفره در مجلس موجب ضعیف انگاشتن رقیب و «تفرقه» آنان نشود.
اصلاحطلبی و اصولگرایی که یکی حدود هفتسال اخیر را در قدرت بوده و دیگری در آستانه ورود به قدرت است، باید همواره خود را پالایش کنند و در این مسیر در تفاهمی نه «نانوشته» که «نوشته»، «موجودیت» یکدیگر را بپذیرند. تیشه به ریشه هم نزنند. رقابت کنند اما یکدیگر را نابود نکنند. بهواقع ائتلافی علیه رادیکالیسم شکل دهند و مصداق این جمله معروف شوند که راست و چپ دو بال سیاسی جمهوریاسلامی هستند. شعار «اصلاحطلب، اصولگرا؛ دیگه تموم ماجرا» آنان را به جای منفعل کردن، هوشیار و اصلاح کند. واکنش به بحران نمایندگی بدون حضور جناحهای سیاسی، مشکل را حل نمیکند بلکه خود مشکلات جدیدی چون پوپولیسم و رادیکالیسم میآفریند.
اصلاحطلبی جدید چگونه خواهد بود؟
جدال میان قدرتگرایی/جامعهگرایی در اصلاحطلبان جدی و عمیق است؛ جدالی که نتیجهاش سرنوشت اصلاحطلبی در ایران را تعیین میکند. نسل اول اصلاحطلبان همچون خاتمی و خوئینیها و نبوی رفتهرفته به ۸۰ سالگی نزدیک میشوند. نسل دوم آنها دهه ششم عمر خود را میگذرانند. بهعکس اصولگرایان که گام دوم را با جوانگرایی آغاز کردهاند، اصلاحطلبان هنوز زمینه تحویل قدرت به جوانان را فراهم نکردهاند. نسل جدید اصلاحات که در جوانی خاتمی را دید و اصلاحطلب شد و در دوران احمدینژاد طغیان کرد و در ۹۲ با رویای «دوم خرداد جدید» سیاستورزی کرد و در فاصله چهارسال، قهر و آشتی با نظام را تجربه کرد، اکنون در دوگانه واقعگرایی/آرمانگرایی باید آینده را بسازد. آیا از درون این دوگانه، بروکراتهایی چون ظریف و همتی و ستاری بیرون میآیند و عصر ایدئولوژیکها تمام میشود یا سلبریتیهای سیاسی چون آذریجهرمی میدان را به دست میگیرند؟
بحران هویتی اصلاحطلبان در «عصر روحانی» در «پساروحانی» شکل جدیدی از اصلاحطلبی خواهد ساخت. در این صورتبندی جدید اتحاد ملت بیشتر متمرکز بر جامعه مدنی و «اصلاحطلبی اجتماعی» میشود و به بازسازی اصلاحات مبادرت میکند و بهدنبال «فراروایت» اصلاحطلبی و گفتمان «بسیجساز» و بازسازی «فلسفه سیاسی» اصلاحات خواهد رفت و با نگاهی «بلندمدت» و «تاریخی» به اصلاحات مینگرد؛ راهبردی برای بقای اصلاحات در آینده ایران. اما کارگزاران با ایده «اصلاحطلبی سیاسی» و رویکردی قدرتمحور در آینده سیاسی اصلاحات نقش خواهد داشت. کارگزاران ارکان قدرت در جمهوری اسلامی را پذیرفته و با واقعگرایی در صحنه سیاست نقش ایفا میکند. رفتار کارگزاران در انتخابات دوم اسفند حاوی این پیام بود که این حزب گرچه اصلاحطلب است اما از تکروی پرهیز ندارد و مستقل از دیگر اصلاحطلبان و جبهه اصلاحات، سیاستورزی میکند و شکست سنگین در انتخابات را سرمایه بلندمدت خود خواهد کرد؛ نوعی «خروج» از جبهه اصلاحات. البته در واقعیت صحنه، بخش جنبشی و کمپینی اصلاحات بیشتر تحتتاثیر اتحاد ملت است و کارگزاران در این بخش چندان زور و توانی ندارد. این شاید بزرگترین چالش کارگزاران برای سیاستورزی در آینده باشد. بهگمانم کارگزاران رفتهرفته تبدیل به حزب «راست میانه» خواهد شد و به وضعیت هاشمیرفسنجانی در سال ۸۴ بازخواهد گشت و از روحانی و لاریجانی تا محسن هاشمی را پوشش خواهد داد. مجموعهای از سیاستمداران واقعگرا که با اصلاحطلبان اجتماعی فاصله خواهند گرفت؛ واکنشی به افول «عصر اصلاحات» از حزبی عملگرا. حزبی که الگویش در سیاستمداران؛ «شیراک» گلیست و «مرکل» دموکرات مسیحی است. کارگزاران روزبهروز در نظر و عمل بیشتر به راست نزدیک خواهد شد. گرچه قوچانی میگوید که کارگزاران اصلاحطلب بوده و اصلاحطلب میماند اما به نظر میرسد که اصلاحطلبی کارگزاران به عکس نابگرایان «محافظهکارانه» خواهد بود که این خود ترجمهای دیگر از راست میانه است. دو پروژه بهصورت همزمان در اصلاحات آغاز شده است؛ اصلاحطلبی اجتماعی که گرایش به سوسیالدموکراسی دارد و اصلاحطلبی سیاسی که نزدیک به لیبرالدموکراسی است. اگر شرایط ویژهای پدید نیاید این دو پروژه به مسیرهای متفاوتی میروند. یک مسیر تبدیلشدن کارگزاران به نماد «راست میانه» مستقل از اصلاحطلبان و تثبیت اتحاد ملت به حزبی جامعهمحور و نابگرا خواهد بود که رقیب اصلی خود در اصلاحات را به سمت راست هدایت کرده است؛ «اخراج» از جبهه اصلاحات. مسیر دوم ائتلاف دوباره «راست میانه» با اصلاحطلبان است که همچنان میتوان برای آن شانس قائل بود؛ گرچه ضعیفتر از قبل. سرنوشت اصلاحات از این مواجهه میگذرد. اصلاحطلبی آینده اگر به سوی هژمونشدن عملگرایان متمایل شود، قدرتمحور خواهد شد، درحالیکه درصورت قدرت گرفتن نابگرایان، اجتماعی و جامعهمحور میشود. «نقد اصلاحات» با هدف «احیای اصلاحات» برای بازگشت به قدرت در میان اصلاحطلبان آغاز شده. گرچه واقعا مشخص نیست که اصلاحطلبان با توجه به شرایط زمانه اختلافهای درونی چه میزان قادر به انجام چنین پروژهای باشند. کارگزاران در این مسیر بهدنبال انحلال شورای عالی به نفع «پارلمان اصلاحات» است و خاتمی و عارف را نشانه گرفته و راه آشتی با جامعه را در «حفظ در قدرت» میداند. نابگرایانی چون تاجیک هم گرچه شورای عالی را نقد میکنند اما بهدنبال تولد «پسااصلاحطلبی» از خاکستر «اصلاحطلبی» هستند و برخی چون جلاییپور، «عدالتخواهی» و «دموکراسیخواهی» را لازمه «نواصلاحطلبی» میدانند؛ بازگشت به جامعه برای توانمند شدن در قدرت.
رقابت این دو گرایش مسیر آینده اصلاحات را روشن میکند. دو خوانش از این رقابت میتوان ارائه کرد. در خوانش اول، کارگزاران فاصله گرفتن از نابگرایان را آغاز کرده و خود در آستانه «خروج» است، گرچه خوانش دوم که در ادبیات طیف مقابل کارگزاران دیده میشود، ادبیات «اخراج» کارگزاران است. شرایط در جبهه اصلاحات به قبل از «دوم اسفند» بازنمیگردد. راه اصلاحطلبی سیاسی از اصلاحطلبی اجتماعی جدا شده است؛ چه «خروج» بخوانیمش، چه «اخراج».