به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، عصر، عصر سلبریتیهاست. شاید این جمله چندان غیرواقعی و از سر اغراق نباشد چراکه هرروز اخبار متفاوتی از رفتار مختلف سلبریتیها جامعه را تحتتاثیر قرار میدهد. تمسخر یک پاکبان یا دعوت به رایدادن بهفلان سیاستمدار یا فلان نکته از زندگی خصوصی و روابط فلان بازیگر و یا دعوای فلان خواننده با فلان فوتبالیست. تکنولوژیهای ارتباطی جدید هم به هرچه پیچیدهتر شدن این موضوع کمک کردهاند و تقریبا مهمترین فضا برای تولید و بازتولید انواع و اقسام سلبریتیها شدهاند. با دکتر احسان شاهقاسمی، استاد علوم ارتباطات اجتماعی دانشگاه تهران و مترجم کتابهایی چون «فلسفه ارتباطات»، «فهم صنایع رسانهای» و «فرهنگ شهرت» درباره پدیده سلبریتی و تاریخچه آن و همینطور مناسبات سلبریتیسم با اقتصاد، فرهنگ و تکنولوژی به گفتوگو نشستهایم که در ادامه از محضرتان خواهد گذشت.
بهعنوان سوال اول لطفا بفرمایید که آیا تعریف دقیقی از چیستی سلبریتی وجود دارد؟
سلبریتی یک مفهوم جدید است و خیلی دربرابر آن مناقشه وجود دارد که سلبریتی چهکسی است؟ معروف کیست؟ آوازهدار کیست و مشهور چهکسی است؟ منتها جمعبندیای وجود دارد که برای اینکه بتوانیم مفهوم را مطالعه کنیم، از آن استفاده میکنیم. میگوییم وقتی کسی شناختهشده است و علاقه بهزندگی خصوصیاش بهعلاقه بر دستاوردها و تواناییهایش میچربد، به این فرد سلبریتی میگویند. سلبریتی واژهای است که درمفهوم آن یک طعنه ریز از ابتذال هم وجود دارد، اما نه در این حد که افراد از اینکه بگویند ما سلبریتی هستیم، خجالت بکشند. در غرب اینطور است. اما بهطورکلی سلبریتیها را با سطحیبودن، کف خیابانی بودن، لمپن بودن و... میشناسند.
با این تعریف یعنی ستارههای سینما، فوتبالیستها، ورزشیها و ستارههای موسیقی، جزو این قاعده محسوب نمیشوند؟
همه اینها جزو سلبریتیها هستند. چرا؟ چون الان وقتی میگویید آیا کریستیانو رونالدو را میشناسید یا نه؟ فوری میگویند بله، مادر یکی از بچههای او معلوم نیست و بقیه آنها را هم بدون ازدواج بهدست آورده است. بنابراین همه اینها یکی از مشخصات سلبریتیهاست. یا یکی دیگر از مشخصات سلبریتیها، داشتن پروفایل در شبکههای اجتماعی است. ما این تعاریف و این انسداد مفهومی را درست کردهایم تا بتوانیم مقوله بسازیم و بر اساس آن مقولهها، بتوانیم بهتر پژوهش کنیم. ضمن اینکه تعداد فوتبالیستها، بازیگران خوب و خوانندههای خوشصدا زیاد نیست. الان دیگر سلبریتیهای زیادی تکثیر شدهاند. ازجمله سلبریتیهایی که مثلا آشپز هستند؛ کباب درست میکنند. اسم این که دستاورد نیست. 50 سال پیش، نهایتا این فرد میتوانست کبابی معروف درست کند که پنج برابر بقیه کبابیها مشتری داشته باشد، اما الان بهمدد شبکه اجتماعی اینها زیاد شدهاند. یا کسی مثل کیم کارداشیان فقط بهایندلیل معروف است که معمولی است و هیچ چیزی ندارد. نه آوازش خوب است. نه چهره خوبی دارد. نه شعور صحبت کردن دارد. نه یک مدرکتحصیلی خوب دارد. نه دستاورد ورزشی دارد. نه بازیگر خوبی است. هیچچیزی ندارد. فقط بهخاطر معمولی بودن معروف شده است. این است که تعداد ورزشکاران معروف بین سلبریتیها زیاد نیست.
درخصوص ستارههای موسیقی و ستارههای سینما هم همین موضوع مطرح است؟
بله، الان سلبریتیهای جدیدی داریم که حرکتهای مشمئزکننده انجام میدهند. یا مثلا بعضی کودکان، یا تیسترها که میروند غذا میخورند. یا اینفلوئنسرهایی که میگویند بروید پیش فلان دکتر، بینیتان را عمل کنید. بنابراین تعداد آنها الان دیگر خیلی کمتر از سلبریتیهای تکثیرشده است.
در تاریخچه سلبریتیسم که شما فرمودید این یک امر و مفهوم جدید است، آیا میتوانیم به موجهای مختلفی اشاره کنیم؟ از این جهت که بهنظر میرسد این مواردی که میفرمایید مربوط به موج متأخر داستان سلبریتیسم است.
بله، همینطور است. اما قویترین موج آنهم همین است. یعنی قویترین موج شهرت که بعضیها به آن معتقد هستند، متاثر از حوادثی است که از نیمهدوم سده نوزدهم بهبعد اتفاق افتاد. حالا چه اتفاقهایی آنجا رخ داد؟ اولا موتور بخار که آمد، کرهزمین را دگرگون کرد. درسال 1870، شما در آمریکا چند کیلومتر راهآهن داشتید؟ 150 سال پیش در آمریکا، 350 هزار کیلومتر راهآهن بوده است. درهمان زمان، یک جوان 26-25 ساله 3000 کیلومتر کابل را درکف اقیانوس اطلس خواباند و آمریکا را به انگلستان متصل کرد. تا قبل از این زمان، در انتخاباتی که لینکلن، رئیسجمهور آمریکا شد، پادشاه انگلستان باید دوهفته منتظر میماند که اولین قطار تندرو برسد و بگوید که چهکسی رئیسجمهور آمریکا شده است؟ لینکلن بوده است یا جفرسون. ولی این اتفاق چهره جهان را دگرگون کرد. خدمتتان میگویم که در زندگی افراد معمولی هم چه تفاوتی ایجاد کرد ولی بهلحاظ رسانهای هم ما را دگرگون کرد. قبل از آن، ما روی کاغذهای پنبهای مینوشتیم که این کاغذها هم گران و هم بسیار کلفت بود، ولی بعد از اینکه موتور بخار آمد، چکشهای بزرگ شبانهروزی کار میکردند. شما میدانید که کل اروپا و آمریکای شمالی، اینها جنگلی است. اینها کاغذ را تبدیل به پالپ کرده و سپس پالپ را به کاغذ نازک و ارزان تبدیل کردند. بنابراین قیمت روزنامه یکبیستم تا یکسیام شد.
جنون بخار از سال 1801 شروع شد. بنابراین با این راهآهن 130هزار کیلومتری، دیگر میتوانستید روزنامهها را جابهجا کنید و اینطور شد که روزنامههای سراسری در آمریکا بهوجود آمدند. تا اینجا دو کار انجام شد. کار سوم این بود که در دهه 1840، تلگراف اختراع شد. اوایل با آن بازی میکردند، اما بعدا مشخص شد که بعضی از افراد میگویند اثر تلگراف بر جهان از اثر اینترنت قویتر بوده است. تلگراف هم که آمد، امکان ارتباط همزمان ایجاد کرد و توفانی در اخبار و سرشت خبر بهوجود آورد. از آن طرف موتور بخار که آمد، نگهداری آن، نیروی متخصص میخواست. تجارت هم درحوالی سال 1890 و 1900 خیلی از الان کمتر نبود. منظورم تجارت بینالمللی است. آنقدر بشر مغرور شده بود که در سال 1900 نمایشگاه اکسپوی پاریس را درست کردند. دستاوردهای بشری را آنجا بهنمایش میگذاشتند. بهعنوان مثال رادیو و حتی سینما تازه اختراع شده بود و همچنین تلفن نیز بیش از 20 سال بود که اختراع شده بود. دوربین عکاسی کداک آمده بود و شما میتوانستید با دوربین همراه شخصی عکس بگیرید. بههرحال اینها اختراعات بزرگی بود. از اکسپوی پاریس که در سال 1900 بهعنوان نویددهنده عصرجدید برگزار شد، 50میلیون نفر بازدید کردند. آخرین تکنولوژیها در آنجا فراهم شده بود. این تکنولوژیها الان برای ما حتی اسباببازی هم نیست، اما در آن زمان اینطور نبود و بشر آن زمان جنون علم داشت و فکر میکرد که علم آمده است و برای همیشه زندگی ما را دگرگون کرده است. حالا این اتفاق که افتاد و نیروی متخصص که آمد، گفت من دیگر 16ساعت کار نمیکنم. آن زمان اصلا معنی نداشت که شما استراحت کنید. شما باید یا کار میکردید یا میخوابیدید. معنی نداشت که بچهای به مدرسه برود. بچه تا زمانی که کوچک بود هیچ، زمانی که یک مقدار بزرگ میشد، درسن 8-7سالگی دیگر باید فعالیت میکرد و این تا آخر عمر بههمین منوال بود. چیزی بهنام مرحله جوانی که من الان در دانشگاه هستم، فعالیتی ندارم و پدرم خرج من را میدهد، این موارد وجود نداشت. چیزی به این نام که دو روز در هفته -شنبه و یکشنبه- تعطیل باشد، وجود نداشت. این موارد اصلا معنی نداشت. همین الان هم برای کشاورزان، جمعه و روز تعطیل معنی ندارد. کارگران گفتند تراکتور که نیست، ما بیش از 14ساعت فعالیت نمیکنیم. بعد از آن گفتند که ما 12ساعت کار میکنیم. سال 1900 گفتند بچههای زیر 9سال نباید روزی 7-6ساعت بیشتر فعالیت داشته باشند. ما بیمه میخواهیم و... بههرحال وقتی تکنولوژی که پیشرفت میکرد، کارآمدی هم بالاتر میرفت و از آن طرف هم موادخام پیوسته از جهان استثمارشده میرسید. اینها که وضعشان بهتر شد، علاوهبراینکه قبلا هرکسی بهاندازه اینکه نانی بخورد و زنده بماند، پول درمیآورد، حالا دیگر مردم پول اضافه هم داشتند. کمتر هم کار میکردند و وقت هم داشتند. خیلی عجیب است که توفانی از روزنامههای مهملنویس یا بهتر بگویم جنجالنامهها در آن زمان شکل گرفت، بهنحوی که یورگن هابرماس میگوید گستره همگانیای که 200 در سال اروپا انقلاب کرده بود و حکومتها را دموکراتیک کرده بودند و مجلس آورده بودند، این گستره همگانی فروپاشید و تبدیل به تودهای از شایعات شد که چهکسی با چهکسی بوده است و چهکسی با چهکسی فرار کرده است و چهکسی از چهکسی باردار شده است و کدام خواننده کجا آواز میخواند و از این قبیل اراجیف. این قویترین آغاز فرهنگ شهرت است.
بهنظر میرسد در طیف معاصری که از آن نام بردید بهخصوص در دستهبندی اولیهای که از 100 تا 150 سال گذشته بهوجود آمده، تلفیقی از فرهنگ، اقتصاد و تکنولوژی در شکلدهی به پدیده سلبریتی در مفهوم جدید آن، دخیل بودهاند.
بله، دقیقا همینطور است.
در صحبت شما هم بیشتر تاکید روی بحث تکنولوژی در شکلگیری این پدیده بود. باتوجه به این و بهخصوص با نظر به تغییرات تکنولوژیهای ارتباطی از اواخر قرن نوزدهم به این سمت، ما چند موج سلبریتیسم داشتهایم؟
ما بهجز بعد از سال 2000 که توضیح میدهم چه اتفاقی افتاده است، چندین موج نداشتهایم؛ یعنی بهصورت موجی و یکباره تغییرات اتفاق نیفتاده است بلکه آهستهآهسته این روند تقویت شد. البته بعضی نقاط خاص داریم، بهعنوان مثال، پدیده مدونا. تابهحال همه دنبال این بودند که نشان دهند سلبریتیها بیآبرو هستند، اما مدونا گفت من خودم به شما نشان میدهم و یک برنامهای درست کرد بهنام «در رختکن با مدونا» تا لباس عوض کردن، خیانت کردن به شوهر و رابطه با چند نفر را خودش به مردم نشان بدهد. بنابراین این نقطه مهمی در فرهنگ شهرت در دهه 1980 تا 1990 با آمدن مدوناست. اما این جریان تا سال 2000 یک ساختاری داشت. موارد مختلفی اتفاق افتاد. بهعنوان مثال، آمدن اتومبیل. دهه 1920-1930، ما در آمریکا 30 میلیون اتومبیل و در انگلستان پنج میلیون اتومبیل داشتیم. یعنی مفهوم مسافرت کردن و تفریحات آخر هفته دگرگون شد. اینها خیلی هم مهم بود. در جنگ جهانی دوم، آمریکا در سال 1945 که جنگ تمام شد، نیمی از کالاهای جهان را تولید میکرد. 50 درصد کالاهای جهان در آمریکا تولید میشد و این عدد شگفتآوری است. بنابراین یک جامعه خیلی ثروتمندی بهوجود آمد. هرجا که ثروت وجود داشته باشد، فرهنگ شهرت هم در آنجا تقویت میشود و این مقولهای است که در آن نباید شک کرد. یعنی زمانی که پول به جایی رفت، اتفاقهایی بهصورت زنجیرهای پیش میآید. در ژاپن بههمین صورت بوده است، در کره، انگلستان، آمریکا، فرانسه، ایتالیا، آمریکایجنوبی و حتی در نیجریه همینطور بوده است و در شما هم همین خواهد بود.
در سالهای 55، 56، زمانی که پول زیادی در جامعه ایران آمده بود و سطحی از رفاه ایجاد شده بود، گرچه فاصله طبقاتی زیاد بود، اما ما یک طبقه متوسط داشتیم که وضع مالی خوبی داشت؛ مخصوصا در قیاس با 10 سال قبل از خودش. یعنی جنگ اعراب و اسرائیل یک ثروت کلان را نصیب جامعه ایران کرد و موجی از ساختوساز و مهاجرت و اقشار تحصیلکرده متوسط، بهوجود آمد و شما میبینید که فرهنگ شهرت قدرتمندی را در سالهای 55 و 56 به وجود آورد. مجلاتی که تیراژشان در آن زمان رکورد زد و هنوز بعد از 50 سال، مجلات ما هرگز به آن رکورد تیراژ نرسیدند. در جامعه آمریکا هم همین اتفاق افتاد. دستمزدها مدام بالاتر رفت. سروکله پاپاراتزیها پیدا شد. تا دهه 80 میلادی که دوران تکثیر سرگرمی بود و تلویزیونهای کابلی همه جا را گرفتند. موارد عجیبوغریبی بهوجود آمدند. تلویزیونی آمد که فقط ورزش پخش میکرد. قبل از آن مردم فکر میکردند این احمقانه است که شما یک تلویزیون بسازید که فقط ورزش نشان بدهد، مگر مردم بیکار هستند. خب بههرحال معلوم شد، این نهتنها ایده خوبی است بلکه بسیار موفق بوده و هنوز هم هست. MTV را درست کردند که فقط شو و نماهنگ نشان میداد. در میانه دهه 90 اینترنت آمد و همهگیر شد. یکدفعه یک رشد چند هزار درصدی در کاربران این شبکه بهخصوص بعد از ویندوز 98 اتفاق افتاد. پیش آمدیم و به سال 2000 رسیدیم. از سال 2001 برنامههای تلویزیونی «واقعنما» آمدند که بعد از آن «کارخانه سلبریتیسازی» درست شد. چرا قهرمانان پوشالی تلویزیونهای واقعنما برای ما جذاب بودند؟ به دو دلیل. دلیل اول اینکه این تلویزیونها Interactive بودند. یعنی ما میتوانستیم با تلویزیون کنش کنیم و این کار با رای دادن صورت میگرفت. این توهم برای مردم ایجاد میشد که بالاخره رایشان در انتخاب فلان بازیگر نقش داشته است. مهمتر از آن اینکه آنها قهرمانانی بودند که مثل ما بودند. و چون شبیه ما بودند، ما آنها را بیشتر دوست داشتیم.
منظور از مثل ما بودن، چیست؟
یعنی مثل ما زیبا نبودند، پولدار نبودند، توانا نبودند، افراد بیعرضهای بودند که آمده بودند آنجا که معروف شوند. بنابراین ما احساس میکردیم که یک «ما»یی اینجا شکلگرفته است و اگرچه ما یک سلبریتی زیبا نیستیم ولی میتوانیم کسی که مثل ماست را سلبریتی کنیم. اگر که ما فقیر هستیم و هرگز هم پولدار نخواهیم شد، حداقل به یک نفر رای دادیم و یک نفر از ما پولدار شد. این قدرت برنامههای واقعنماست. بنابراین میبینید ظرف 7، 8 سال از چهار برنامه واقعنما به چندده برنامه واقعنما فقط در کشور آمریکا میرسیم. بعد از سال 2005 که وب 2 آمد و شبکههای اجتماعی فعالتر شدند، کمک کردند که همان اتفاقی که در شبکههای واقعنما افتاد مجددا تکرار شود و یک تکثیر شهرت اتفاق افتاد. موجودات عجیب و غریبی بهوجود آمدند. شما حرکات مشمئزکننده انجام دهید و مردم بیایند فالوور شما بشوند. مثل فلان خواننده «ا.ت» که یک بیمار روانی و جنسی است و حتما مرگ بسیار سخت و دردناکی خواهد داشت، مگر اینکه به یک دوره رواندرمانی طولانیمدت تن بدهد. یک عده زیادی هم در کشور راه افتادند که صحبتهای «ا.ت» صحبتهای درستی است. آخر ایشان چه حرفی زده است که درست باشد یا غلط باشد؟! ایشان فقط ناسزا میگوید. اینها مواردی است که شگفتآور است و مثلا 20 سال پیش شما اصلا به ذهنتان هم نمیرسید و این اتفاقی است که در ماجرای تکثیر شهرت اتفاق افتاده است. مثلا شخصی که اینستاگرام 200هزار نفری دارد وقتی میگوید بروید فلان فروشگاه خرید کنید، طی سه چهار ساعت حتی یک جفت جوراب هم در آن فروشگاه نمیماند. این درواقع شگفتی عصر ماست. فردی که هیچ ویژگیای ندارد و فقط بلد است دابسمش کند وقتی میگوید بروید فلانجا خرید کنید، مردم هجوم میبرند و خرید میکنند. متاسفانه این سرنوشت ما است و در سالهای آینده وضعیت بهتر نمیشود که هیچ، اطمینان داشته باشید بدتر هم میشود.
موضوع دیگری که درخصوص بحث سلبریتیها مطرح است، دخالت اینها در سایر حوزههاست. حوزه اقتصاد خیلی به اینها نزدیکتر است. تقریبا یکی از مفاهیمی که اینها را زنده نگهداشته و بازتولید میکند همان بحثهای اقتصادی است. البته در فرهنگ هم نفوذ دارند، در سیاست هم دخالت میکنند، در سایر حوزهها هم همینطور است. شما دلیل آن را چه میدانید؟ تحلیل شما از این موضوع چیست؟
دلیل آن هم به مشکلات فرهنگی ما بازمیگردد. ما از اینکه بازگو کنیم مردم ما مشکلات فرهنگی دارند، میترسیم. چرا؟ چون این بازتاب دارد و افراد مختلفی میگویند که شما به مردم توهین کردهاید. بیشتر از چهار میلیون فالوور خوانندهای که ناسزا میگوید؛ (ا.ت)، اینها مشکل فرهنگی دارند. من ایرادی نمیبینم که به چهار میلیون نفر اتهام داشتن مشکل فرهنگی بزنم. هیچکس در ایران به اندازه من، روی موضوع سلبریتیها فعالیت نداشته است، ولی فالوور هیچ سلبریتیای نیستم. چرا؟ چون این دون شأن من است که بروم صفحه فلان خواننده را فالو کنم و دانشجوی من هم ببیند که این کار انجام شده است. اینها مشکلات فرهنگی است، نگویید چرا سلبریتی میآید میگوید فلان دکتر بهتر از فلان دکتر زانو عمل میکند، اگر او از این فرصتی که دارد استفاده نکند شخص دیگری این کار را میکند. تا زمانی که این ضعفها در فرهنگ ماست، اوضاع به همین شکل خواهد بود. این وضع در اروپا هم وجود دارد. شما ببینید نیل پُستمن در 25، 30 سال پیش چه مواردی را نوشته است. در اروپا میبینید که این مشکل را افراد دارند. استاد بزرگی از دنیا میرود و فقط10 نفر به خاکسپاریاش میروند، اما یک بازیگر رده دوم و سوم میمیرد، یک شهر یکدفعه به حرکت درمیآید که ایشان میراث فرهنگی شهر ماست! همهجا این مشکل هست. ما باید با فرهنگ روبهرو شویم. باید آموزش دهیم. باید برنامه داشته باشیم. متاسفانه ما برنامه نداریم و به سلبریتیها میگوییم چرا این کار را میکنید؟ همان سلبریتی اگر این کار را نکند یک سلبریتی دیگر این کار را میکند. اتفاقا به شما بگویم چون سلبریتیها افراد کمسوادی هستند، عمدتا آسیبزننده هستند. چون در جهان پیچیده کنونی جایی برای اشتباه وجود ندارد. یعنی اگر شما بخواهید اشتباه کنید، به میلیونها نفر آسیب میزنید و این کار یک سلبریتی است.
از زاویه بحث «استعداد» هم اگر نکتهای هست، بفرمایید.
افراد میگویند ما استعداد داریم و اظهارنظر میکنند. من معتقدم واژه استعداد را باید حتما درمورد علم بهکار ببریم. دانشجوی مستعد دراختیار استاد است و او باید روی آن کار کند تا پژوهشگر تحویل جامعه دهد. من هیچوقت اجازه نمیدهم به کسی که میتواند پاهایش را 180درجه باز کند، بااستعداد بگویند. من مخالف هستم و اگر کسی هم بگوید حتما با او مخالفت میکنم.
اگر زندگی این سلبریتیها را بخوانید اکثرشان دانشجوی ترکتحصیلی یکرشته آسان در یکدانشگاه ضعیف هستند. الان در کشوری زندگی میکنیم که دکتری بهترین دانشگاههای کشور را با طرحهایی مثل پردیس فلان و بهمان عملا میفروشند.
وقتی در این سیستم طرف نتوانسته است مدرک بگیرد، چطور میتواند اسم خودش را بااستعداد بگذارد و براساس آن فرد بااستعداد موهوم برای ما تصمیم بگیرد؟! این بیاحترامی به دانشآموزان ممتاز ماست. ناامیدکننده دانشآموزان ممتاز ماست. دانشآموز ممتاز ما بسیار زحمت کشیده، اما همکلاسی تنبلش را به برنامه عصرجدید میبرند و بهعنوان استعداد نشان میدهند و بعد با کمال افتخار طرف میگوید من همه نمرههایم صفر بوده و تشویقش میکنند. چرا؟ چون بلد است پشتک بزند. بههمینخاطر میگویم کار زیادی نمیتوانیم درخصوص فرهنگ شهرت انجام دهیم، اما میتوانیم فعالیت کم داشته باشیم. فرهنگ شهرت را شما نمیتوانید متوقف کنید، اما میتوانید سرعت آن را درحد خودتان بگیرید. امید آینده ما به چه کسی است؟ به دانشآموزان ممتاز ماست. چه کسی سامانهای میسازد که رادارگریزترین پهپاد آمریکا را ردگیری میکند؟ این بچه الان 10، 12 سال دارد و باید تبدیل به فردی شود که سامانه ضدراداری برای ما بسازد و سیستم خودرویی و سیستمهای اجتماعیمان را متحول کند. اما الان داریم آنها را سرخورده میکنیم! میگوییم بیخیال! کنار بگذارید این حرفها را! کار کجا بود؟ بروید پشتک بزنید. بروید آواز بخوانید و... اینها جنایت در حق نسلهای آینده است.
شما فرمودید که ورود این اشخاص به سایر حوزهها باعث آسیب میشود. تجربه هم نشان داده که همینطور است. آسیب میزنند و بعد عذرخواهی میکنند و دوباره پروسه بازتولیدشان آغاز میشود.
اصلا حتی عذرخواهی هم نمیکنند. زمانی که ما این را میگوییم فقط به قسمت سیاسی آن کار داریم. این آسیبی که میزنند در زیرساختیترین حوزههاست. بهعنوان مثال فردی میآید و میگوید من سلبریتی محیطزیستگرا هستم. ولی چه چیزی به محیطزیست آسیب زده است؟ مصرف. شما خودتان 100دست لباس دارید. حال آنکه اگر کسی دستمال کاغذیاش را از شیشه اتومبیل بیرون بیندازد، این دستمال کاغذی سهماه بعد بخشی از طبیعت است. اگر پارک بروید و هندوانه بخورید، آشغال آن را هم آنجا بریزید، دوماه بعد این بخشی از طبیعت است. البته این کار هم درست نیست. ولی این یک تناقض بزرگ است که شما که 10دست لباس دارید یا فلان مجری معروف (ر.ج) هیچ دوبرنامهای یک عینک نمیزند و یک جوراب نمیپوشد، بعد در همان برنامه بیایید بگویید محیطزیست را پاس بداریم یا جلوی دوربین از ایران صحبت کنیم و به مردم بگوییم شما را خیلی دوست داریم، ولی حاضر نیستیم که بچه ما اینجا به دنیا بیاید!
در مقوله سیاستگذاری، شما بحثی را مطرح کردید که فرهنگ باید درست شود و فرهنگسازی صورت پذیرد. این یکمورد کلی است که در هر مسالهای هم گفته میشود، در بحث سیاستگذاری آن سیاستگذار فرهنگی، سیاستگذار سیاسی- اجتماعی چه کاری میتواند درمقابل چنین پدیدهای انجام دهد؟ بهعنوان مثال گفته میشود که مدیر صداوسیما یا باید شبکه را دراختیار یکی از این سلبریتیها قرار دهد تا مردم را جلوی تلویزیون بنشاند یا اینکه بهکلی آن شبکه را کنار بگذارد و برود.
اینطور نیست. یکی از مواردی که داریم این است که شخصیتها، برنامهها و کارگردانها ما را تمرین میدهند. اگر شما بتوانید مخاطبان را دو، سه قسمت پای یک سریال نگه دارید، آنها دیگر نمیروند. میبینید، سریالهایی که نگاه میکنیم قسمتهای اول آن برایمان ناخوشایند است، چون در جنگ با خودمان هستیم که خودمان را عادت بدهیم از اینها لذت ببریم. مثالی میزنم و درباره سیاستگذاری هم صحبت میکنم. من در اینستاگرامم پستی درباره گزارشگرهای ورزشی گذاشتهام. میگویند فلان مجری ورزشی تلویزیونی که به شبکههای خارجی پیوسته است را بردهاند. همانجا گفتم اصلا «م.م» به چه دردی میخورد؟! واقعا میخواهم رئیس آن شبکه خارجی را ببینم و بگویم ای نادان، این فرد برای شما چه کار میخواهد بکند؟ گزارشگرهای فوتبال ما از فریاد زدن عاجزند؛ نهاینکه خجالت بکشند، اصلا صدایشان صدایی نیست که فریاد بزنند. میدانید چرا مردم به آنها گوش میدهند؟ به این خاطر که شخص دیگری نیست که به آن گوش دهند و به شیوه گزارشگری اینها هم عادت کردهاند. اگر مدیرشبکهها شجاع باشند، استعدادها (البته به قول خودشان؛ من میگویم اینها اصلا استعداد نیستند) و افراد جدید را بیاورند و روی آنها مانور و اجازه دهند که فعالیت داشته باشند، مطمئنا سلطه سلبریتیها شکسته میشود. ولی اصل سیاستگذاری در جای دیگری انجام میشود و آن در آموزش و پرورش است.
* نویسنده : محمدمحسن راحمی،روزنامهنگار