دموکرات‌ها برای پوشاندن شکاف اقتصادی از مدل رقیق‌شده ایده‌های سوسیالیستی کمک می‌گیرند
ایده‌های سندرز که تا چندسال پیش در آمریکا تابو بود، حالا به شکل‌های گوناگون و از زبان افراد مختلف بیان می‌شود. این نشان می‌دهد که گفته‌های سندرز درباره پیروزی درمبارزه ایدئولوژیک رویاپردازی‌های پیرمرد سوسیالیست نبوده است.
  • ۱۳۹۹-۰۲-۰۱ - ۱۰:۴۳
  • 00
دموکرات‌ها برای پوشاندن شکاف اقتصادی از مدل رقیق‌شده ایده‌های سوسیالیستی کمک می‌گیرند
رفوی لیبرالیسم با چپ‌ کنترل شده
رفوی لیبرالیسم با چپ‌ کنترل شده

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، آیا کناره‌گیری برنی سندرز، سناتور ایالت ورمونت از ادامه رقابت‌های انتخابات ریاست‌جمهوری 2020 آمریکا به‌معنای پایان جریان چپ در آمریکاست؟ برای رهبران و شبکه مالی حزب دموکرات که بیش‌از توجه به مبانی نظری، خط قرمزشان صحنه میدانی سیاست بود تا به‌هرشکل ممکن ننگ کاندیداتوری یک سوسیال‌دموکرات، بر پیشانی دموکرات‌ها کوبیده نشود، پاسخ این سوال آری است. برای آنها حذف سندرز در 2016 با تقلب و در 2020 با تبانی، به‌معنی به محاق رفتن جریان چپ تا سال‌هاست و پس از آن هم زمان زیادی طول خواهد کشید تا یک منجی شبیه سندرز قیام کند و با انقلابش، هواداران چپ را دور هم جمع کند. صحنه میدانی سیاست در آمریکا اما متفاوت از باوری است که در راس هرم دموکرات‌ها تثبیت شده است. در کلونی دموکرات‌ها، هیچ‌کس سندرز را به‌عنوان یک چهره مستقل- همان‌طور که هیلاری کلینتون گفته بود- دوست نداشت و ندارد. دشمنی دموکرات‌ها با پیرمرد 79ساله به‌خاطر ایده‌های چپ‌گرایانه اوست. دموکرات‌ها او را از میدان به‌درکردند. سندرز و انقلابش سرکوب شدند اما فراموش نه؛ این را می‌توان از استراتژی سرکوبگران یافت که از سندرز خواسته‌اند میدان را خالی نکند و درکنار بایدن بایستد تا آرای هواداران جوانی که به راهکارهای برابری‌طلبانه او امیدوار بودند، سر از سبد ترامپ درنیاورد. قدردانی جو بایدن از سندرز پس از اعلام کناره‌گیری و تماس فوری مشاوران ارشد بایدن با اعضای کارزار انتخاباتی سندرز برای چگونگی جلب آرای جوانان بیانگر نیاز او به حمایت هواداران جوان سندرز است. جلب رای هواداران سندرز، تنها با یک قدردانی ساده اتفاق نمی‌افتد. به‌همین دلیل هم کمپین بایدن با مشاوران سندرز در حوزه سیاست خارجی وارد گفت‌وگو شد تا به برنامه‌ای یکپارچه دست پیدا کند. نشریه فارین‌پالیسی، مهم‌ترین موضوع تیم سیاست خارجی بایدن را «عامل برنی» خواند و آن را مجموعه‌ای گسترده از مواضع ترقی‌خواه معرفی کرد که سندرز حامی آن بوده است. داگلاس ویلسون، یکی از مشاوران ارشد سابق کمپین انتخاباتی پیت بودجج، در این زمینه گفت که: «قبل از همه‌گیری کرونا، سندرز در موضوعات سیاست خارجی خیلی موثر نبود، اما پس از همه‌گیری فکر می‌کنم بسیاری از موضوعاتی که وی درباره آنها سخن می‌گفت، قرار است چه در سیاست خارجی و چه سیاست داخلی مورد توجه قرار بگیرد.»

ایده‌های سندرز که تا چندسال پیش در آمریکا تابو بود، حالا به شکل‌های گوناگون و از زبان افراد مختلف بیان می‌شود. این نشان می‌دهد که گفته‌های سندرز درباره پیروزی درمبارزه ایدئولوژیک رویاپردازی‌های پیرمرد سوسیالیست نبوده است. او توانست بحث و مناظرات سیاسی را تغییر دهد و موضوعاتی که حتی دو سال پیش فکر کردن به آن هم ننگ به‌حساب می‌آمد، اکنون درمرکز توجهات قرار گیرد. بسیاری از تحلیلگران آمریکایی معتقدند موفقیت انقلاب سندرز- که باعث پیروزی‌های ابتدایی او در رقابت‌های درون‌حزبی شد- سایر کاندیداهای دموکرات را نیز مجبور کرد دیدگاه‌های خود را درباره تمام آن چیزهایی که سندرز به‌دنبال آن بود، بیان کنند. سندرز از رقابت‌ها کنار رفت، اما ایده‌هایش هنوز زنده است و به‌شکلی بسیار محافظه‌کارانه‌تر دارد از زبان جو بایدن طرح می‌شود. بایدن اخیرا از دوطرحی رونمایی کرده که برگرفته از تفکرات سوسیالیستی سندرز هستند. او این طرح‌ها را زمینه‌ساز کاهش فشار اقتصادی بر خانواده‌های کارگر و کارمند معرفی کرد و گفت یکی از اینها، کاهش سن مشمولیت برای بیمه بهداشتی دولتی از ۶۵ به ۶۰ سال و دومی بخشش وام‌های دانشجویی بعضی از اقشار کم‌درآمد است.

اگرچه سندرز از هوادارانش خواسته به او رای بدهند تا تعداد دلیگیت‌هایش به 1200 برسد و از این طریق در برنامه نهایی حزب دخالت داشته باشد، اما با همین وضعیت هم اگر بایدن به پیروزی برسد، او و هوادارانش آزادی عمل بیشتری برای ترویج سوسیالیسم خود خواهند داشت. اگر به‌فرض محال، بایدن ظرف ماه‌های آینده ناچار شود برای جلب رای طبقه جوان جامعه، بیش از این گارد محافظه‌کارانه خود را دربرابر طرح‌های سندرز پایین بیاورد و ایده بیمه همگانی، بخشش بدهی دانشجویان و... را مطرح کند و بتواند با این ایده‌های چپ‌گرایانه بر دونالد ترامپ پیروز شود، چه اتفاقی در آمریکا رخ خواهد داد؟ آیا دموکرات‌ها در تضاد با جمهوری‌خواهانی که به‌سمت راست ‌گرایش پیدا کرده‌اند، به‌چپ نزدیک می‌شوند یا اتفاقی دیگر خواهد افتاد؟ برای بررسی این موضوع باید به چنددهه قبل و زمانی رفت که شرایط با امروز آمریکا زیاد تفاوتی نداشت.

  روزولت و برنامه نیودیل

بسیاری از کارشناسان و تحلیلگران اقتصادی، اوضاع آمریکا پس از بحران کرونا را بی‌شباهت با دهه 30 قرن بیستم میلادی نمی‌دانند؛ سال 1929 با سقوط وال‌استریت در «پنجشنبه سیاه» آغازگر رکودی بزرگ در آمریکا شد و این کشور را عملا از کار انداخت. بحران روزبه‌روز عمیق‌تر می‌شد و حاصل آن بیکاری، گرسنگی، فقر شدید، بی‌خانمانی، آوارگی کشاورزها، فساد، خشونت و... شده بود. شهرها هرروز میزبان صف‌های طولانی دربرابر دفاتر کاریابی یا صف‌های دریافت جیره غذای رایگان بودند. هیچ چشم‌انداز روشنی برای عبور از این بحران وجود نداشت. این وضعیت ادامه داشت تا اینکه در انتخابات ریاست‌جمهوری 1932، فرانکلین روزولت دموکرات به پیروزی رسید. او، نوه عموی تئودور روزولت رئیس‌جمهور آمریکا بین سال‌های 1901 تا 1909 بود. فرانکلین او را الگوی خود قرار داده بود و به‌همین دلیل نیز وارد سیاست شد. او اگر چه برخلاف تئودور دموکرات بود، اما بسیاری گمان می‌کردند ایده تئودور را که دولت باید داور میان نیروهای اقتصادی کشور، به‌ویژه میان نیروهای سرمایه‌داری و کارگری باشد، ادامه داد. شرایط اما آن‌گونه نبود که روزولت مقام دولت را به یک داور تنزل دهد. چندروزی از آغاز ریاست‌جمهوری او نگذشته بود که از جمعیت ۱۲۲میلیونی آمریکا، جمعیت بیکاران در این کشور در خوشبینانه‌ترین حالت به ۱۳میلیون نفر رسید. تقریبا تمامی بانک‌ها بر اثر بحران اقتصادی تعطیل شده بود و مردم هیچ‌راهی برای سیر کردن خانواده‌هایشان نداشتند. روزولت کاندیدای حزبی بود که یکی‌ از پایه‌های سفت و سخت نظم سرمایه در جامعه آمریکا به‌شمار می‌رفت، بااین‌حال، او مسیر متفاوتی را برای حل بحران درپیش گرفت. روزولت برای مقابله با رکود ادامه‌دار اقتصادی، در گام نخست از شخصیت‌هایی با ایده‌های سوسیالیستی کمک گرفت. این افراد بسیار رادیکال‌تر از دموکرات‌های آمریکایی بودند و بیشتر نگاه‌شان به چپ‌های اروپایی بود. با هدایت این چپ‌ها، روزولت، مداخله سنگینی در اقتصاد کرد و این مداخله را حتی تا امور بانک‌ها پیش‌برد و کاری کرد که اقدامات و ابتکارهای اقتصادی او، دولت را به‌شکل عجیبی فربه و بسیاری از ساختارهای اقتصادی آمریکا را متحول کند.

روزولت که در مراسم سوگند خود با انتقاد از شکست کسانی که قانون بازار را در دست خود دارند، گفت که «نخستین قدمی که ما باید برداریم، به کار واداشتن مردم است. همه باید بتوانند دوباره کار کنند. چنین چیزی غیرممکن نیست. در درجه اول دولت استخدام خواهد کرد و به کمک نیروی جدید، پروژه‌های اضطراری را به اجرا خواهد رساند.» روزولت در کتاب «چگونه بر بحران پیروز شدم» این روند را شرح داده است. او خیلی زود برنامه‌های گسترده‌اش را آغاز کرد و بانک‌ها، بازار بورس و مبادلات این بازار را تحت نظر جدی‌ و سختگیرانه دولت قرار داد و انحصار بخش خصوصی را در این فعالیت‌ها شکست. او با استفاده از پشتوانه مالی دولت، به سرمایه‌گذاری در امور عمرانی و زیربنایی پرداخت تا از این طریق با بیکاری مبارزه کند. روزولت و مشاور اقتصادی وی، «جان مینارد کینز» ایجاد رونق اقتصادی را از طریق پرداخت کمک‌های مالی دولت فدرال و سرمایه‌گذاری در اموری که بخش خصوصی رغبتی به سرمایه‌گذاری در آن نشان نمی‌دادند، در صدر برنامه‌های خود قرار دادند. او با تزریق پول به طبقه کارگر، امکان خرید محصولات انبار شده در کارخانجات را فراهم کرد و تدابیری برای کمک به بیکاران و کسانی که در معرض خطر از دست دادن خانه و مزارع‌شان بودند، اندیشید. اوبرای نخستین‌بار سازمان تامین اجتماعی را برای نیازمندترین قشر جامعه تاسیس کرد.

موفقیت برنامه روزولت، موجب شد تا دموکرات‌ها بتوانند حمایت وسیع توده‌های آسیب‌دیده از بحران اقتصادی را کسب کنند. همین حمایت‌ها در انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۱۹۳۶، بیش از 60درصد آرا را به صندوق روزولت ریخت و او با کسب ۵۲۳ رای مجمع انتخاباتی پیروز شد. مجموعه این ابتکارها و اقدامات اقتصادی و اجتماعی روزولت درجهت مقابله با رکود بزرگ، به «نیودیل» New Deal مشهور شد. روزولت اگرچه سوسیالیست نبود، اما بنابر ضرورت جامعه، نیودیل را که درواقع همان پیاده‌سازی ایده‌های سوسیالیستی بود، عملیاتی کرد.

نیودیل هرچند طرحی سوسیالیستی بود، اما سوسیالیستی بود که در درون لیبرالیسم آمریکایی هضم شده بود و خود به تنهایی ایده‌ای برای اداره امور جامعه نداشت و به‌همین‌دلیل هم با گذر از بحران اقتصادی، رفته‌رفته سوسیالیسم هم به فراموشی سپرده شد. درواقع می‌توان گفت از دل نیو دیل، لیبرالیسم سربرآورد. پس از سرمایه‌گذاری روزولت بر تکنولوژی‌های نوین، نیروهای متخصصی بر سر کار آمدند که برخلاف طبقه کارگر و ضعیف جامعه آمریکایی، به‌جای کم کردن نابرابری اقتصادی و عدالت، خواهان فرصت برابر و طرفدار جدی حقوق بشر و لیبرالیسم بودند. آنها از اتحادیه‌های کارگری و ایده‌های آنها دوری می‌کردند و همین باعث شد تا با قدرت گرفتن این طبقه تحصیلکرده و فنی، اتحادیه‌ها ضعیف‌تر شوند و حزب دموکرات خود را برای یک ریل‌گذاری جدید آماده کند. در دهه 80، دموکرات‌ها به‌جای حمایت از طبقه کارگر، خط‌مشی خود را بر پایه حقوق بشر، مواضع لیبرالی در سیاست خارجی، فمینیسم و محیط‌زیست تنظیم کردند. یک دهه بعد شورای رهبری دموکرات‌ها در سال ۱۹۸۵ خط‌مشی حزب از برابری اقتصادی و عدالت‌اجتماعی را به برابری فرصت‌ها تغییر داد و عملا یک بخش اصلی از هواداران خود را حذف کرد. این سیاست در دوره بیل کیلنتون به اجرا در آمد و تبدیل به دال مرکزی حزب دموکرات شد.

  تولد دوباره سوسیالیسم؟

سیاست‌های دو حزب دموکرات و جمهوری‌خواه در دو دهه گذشته و به‌ویژه پس از بحران جهانی سال 2008، شکاف اقتصادی گسترده‌ای در جامعه آمریکا به‌وجود آورد و باعث شد تا بیش از 45 میلیون آمریکایی در فقر زندگی کنند. طبقه متوسط رو به زوال رفت و در‌عوض ثروت‌های کلان در اختیار یک‌درصد جامعه باقی ماند. در سال‌های گذشته و به‌ویژه پس از روی کار آمدن دونالد ترامپ، این شکاف گسترش پیدا کرد و با کاهش مالیات شرکت‌های بزرگ، نابرابری اقتصادی به بالاترین میزان خود رسید. این وضعیت در چند سال گذشته باعث شده تا میل به ایده‌های برابری‌خواهانه و حمایتی جریان چپ در آمریکا افزایش پیدا کند. این نیاز به‌ویژه در بین نسل جوان که با آینده‌ای نامعلوم دست به گریبانند، بیشتر از دیگران مشاهده می‌شود و به‌همین‌دلیل هم امثال برنی سندرز با ایده‌های سوسیالیستی، مورد اقبال افراد زیر 45 سال در آمریکا قرار می‌گیرند. طبقات فرودست و جوانان معتقدند دولت نمی‌تواند به‌بهانه اینکه فرصت برابر برای همه ایجاد کرده است، از کنار گروه‌های آسیب پذیر اقتصادی جامعه به‌راحتی بگذرد. این امر حتی اگر درصورت اخلاقی از نظر یک دولت مشکلی نداشته باشد، اما از لحاظ آینده‌نگری قطعا کارکرد نظام سیاسی را با مشکل مواجه خواهد کرد. ایجاد لشگری از افراد ناکام، گرسنه و... می‌تواند خطرات زیادی را برای یک نظام سیاسی در پی داشته و حتی به دشمنی با دموکراسی منجر شود. این همان جمله‌ای است که فرانکیلن روزولت در سال 1938 گفته بود. او در آن سال درحالی‌که برنامه «نیودیل» به نتایج قابل توجهی رسیده بود، با اشاره به ظهور فاشیسم ایتالیا و آلمان، به اطرافیانش گفته بود که «دموکراسی در بعضی کشورهای بزرگ از بین رفته... نه به این دلیل که مردم دموکراسی را نمی‌خواهند، بلکه فقط به این دلیل که از بیکاری و ناامنی خسته شده‌اند. مردم شاهد گرسنگی بچه‌هایشان و بی‌عرضگی دولت‌ها هستند. آنها آنقدر ناامید شده‌اند که می‌خواهند آزادی را بدهند، بلکه در ازای آن نان به دست آورند.» شکاف رو به ‌گسترش اقتصادی در آمریکا، در حوزه سیاست هم اثرگذاری ویژه‌ای داشته است. حزب جمهوری‌خواه با درک بی‌توجهی دموکرات‌‌ها به طبقه کارگر و به‌جای آن، تمرکز بر سیاهپوستان و طبقات بسیار کوچک‌تر، به‌دنبال جذب این جریان رفته و در این زمینه موفق هم بوده است.

فرانسیس فوکویاما از نظریه‌پردازان سر‌شناس تاریخ تحولات سیاسی جهان، در مطلبی نزدیک به یک‌دهه قبل برای مرکز پژوهشی «شورای روابط خارجی» نوشت که در واکنش به بحران [اقتصادی] به‌جای جنبش‌‌های مردمی چپ‌گرا، نیرو‌های پوپولیستی دست‌راستی در آمریکا و اروپا تقویت شده‌اند. در دهه‌‌های اخیر نظریه‌‌های دست‌راستی که طرفدار کاستن از نظارت بر کارکرد نظام سرمایه‌داری هستند، ابتکار عمل را در دست داشته و طیف چپ در کشور‌های پیشرفته به‌غیر از بازگشت به نظریه‌‌های کهنه سوسیال‌دموکراسی نتوانسته‌اند گزینه دیگری ارائه دهند. گره اصلی ماجرا اینجاست که به اعتقاد فوکویاما، جهت‌گیری جریان‌های دست‌راستی «دقیقا در راستای منافع‌‌ همان سرمایه‌داران بزرگ است.» دونالد ترامپ، رئیس‌جمهور کنونی آمریکا، نمونه عینی این گفته فوکویاماست. شعارهای او همان چیزی بود که طبقات ضعیف جامعه سال‌ها منتظرش بودند. ترامپ طبقه کارگر سفیدپوست آمریکایی را که دموکرات‌‌ها چنددهه رهایش کرده بودند و سراغ ارزش‌های دیگری رفته بودند، به میدان کشید و با معجونی از نژادپرستی، آنها را لشکر بی‌چون‌وچرای خود کرد. اما در سه سال گذشته او به‌جای تقویت طبقه کارگر، با بخشش مالیات شرکت‌های بزرگ، درراستای منافع این ابرشرکت‌ها قدم برداشت.

  فن بدل به سوسیالیسم

دموکرات‌‌ها به این فکر افتاده‌اند که طرفداران سابق خود را که روزی روزولت نجات‌شان داد، به سمت خود بکشند. آنها هیچ‌گاه با شعارهای فمینیستی و حمایت از سیاهپوستان و... به‌سمت دموکرات‌ها نخواهند رفت. تنها راه برون‌رفت از شرایط فعلی، کمک گرفتن از ایده‌های سوسیالیستی است. پیامبر ایده‌های سوسیالیستی در آمریکا، برنی سندرز است، اما این ایده‌‌ها نباید منجر به غلبه سوسیالیسم بر لیبرالیسم شود. دموکرات‌‌ها یک سوسیالیسم رقیق‌شده و بی‌خطر می‌خواهند تا با طرح آن، مشتری‌های یک قرن گذشته خود را بار دیگر پیدا کنند. برهمین‌اساس هم‌اکنون جو بایدن از مدل‌های مشابه و رقیق‌شده ایده‌های سندرز می‌گوید. دموکرات‌‌ها می‌خواهند، درعین تاکید بر سیاست ایجاد فرصت برابر به‌سمت کمک به افرادی بروند که نتوانسته‌اند از این فرصت برابر استفاده کنند. دسترسی آسان‌تر به بیمه‌‌های درمانی، جبران هزینه تحصیل و... بخش‌هایی از کمک‌های نظام سیاسی به اقشار آسیب‌پذیر برای کاهش آسیب‌پذیری خود از سوی آنهاست. دولت با این ایده به‌دنبال رفع شکاف‌های حاصل از ناکامی لیبرالیسم نیست و تنها می‌خواهد کمی آن را رفو کند. مسائلی مانند بیمه، تضمین جای خواب و غذا، کاهش هزینه دانشگاه و... به‌طور حتم نمی‌تواند طبقات متوسط دیروزی و فقیر امروزی را ثروتمند کند، اما قطعا رشوه خوبی برای ساکت کردن این افراد و جلب رای آنهاست. روزولت در دهه 40 قرن گذشته به‌خوبی نشان داد که سیستم سرمایه‌داری این قابلیت را دارد که دیگران را در خود هضم کند. این همان کاری است که آنها با سوسیالیسم کرده‌اند. در آمریکا، هرگاه لیبرالیسم مثل امروز با موانع غیرقابل‌حلی مواجه شده، سعی کرده است برای ترمیم نابرابری‌های موجود، از وصله‌وپینه‌های سوسیالیستی استفاده کند. این استفاده به‌معنای گرایش به‌سمت سوسیالیست‌ها نبوده و نخواهد بود، به‌همین دلیل تمام حزب دموکرات یکپارچه بسیج می‌شوند تا فردی همچون برنی سندرز با افکار سوسیالیستی، کاندیدای نهایی حزب نشود. دموکرات‌‌ها درحال‌حاضر در راس قدرت نیستند، اما به‌هرشکل آنها شریک قدرت و بخشی از نظام هستند و منافع‌شان با آن گره خورده است. آنها تنها می‌خواهند برای چندروز از سوسیالیسم سواری بگیرند و پس از پیروزی نیز آن را به گاراژ بفرستند.

  فوکویاما و راهکار به چپ‌‌ها

در دهه‌های گذشته جریان چپ در آمریکا ماهیت خود به‌عنوان نیروی آلترناتیو وضع موجود را از دست داده و به نقش ترمیمی خود بسنده کرده است. پذیرش همین نقش باعث شده در چنددهه گذشته هیچ نظریه‌پردازی از قطب چپ نه‌تنها نتواند تحلیل جامعی از تغییرات ساختاری در جوامع پیشرفته تحت‌تاثیر تحولات اقتصادی اخیر ارائه دهد که از ارائه یک راه‌حل یا برنامه سیاسی موثر و واقع‌بینانه برای دفاع از طبقات متوسط نیز ناکام بوده است. فوکویاما این وضعیت را ضعف اندیشه چپ‌‌ها می‌داند. او با اینکه خود صاحب نظریه پایان تاریخ است، با توجه به کارکردهای سوسیالیسم برای پوشاندن ضعف طبقاتی لیبرالیسم در 17 اکتبر 2018 در گفت‌وگویی از «ضرورت بازگشت سوسیالیسم» و هشدار به لیبرال‌‌ها مبنی‌بر اینکه «فکر نکنند لیبرال دموکراسی پایان جدید تاریخ است»، سخن گفت. فوکویاما پس از آن در تازه‌ترین اثرش یعنی کتاب «هویت»، به آسیب‌شناسی جریان چپ در آمریکا پرداخته و توصیه‌هایی نیز کرده تا این جریان بار دیگر بتواند در عرصه سیاسی آمریکا به ایفای نقش بپردازد. فوکویاما در این کتاب پذیرفته است که لیبرال‌دموکراسی برخلاف وعده‌‌های اولیه خود نتوانسته همه شهروندان را یکسان و برابر به رسمیت بشناسد و لذا درکنار نابرابری اقتصادی شاهد نابرابری هویتی هم بوده است. او گفته جریان‌های دست‌راستی در این سال‌ها توانسته‌اند «آرای رای‌دهندگان طبقه کارگر را که از زمان نیودیل در دهه ۱۹۳۰ تا ظهور رونالد ریگان همواره به‌صورت قاطع به حزب دموکرات رای می‌دادند، از آن خود کنند.» او اشاره‌ای به‌ نسبت این آرا به جریان چپ به‌صورت واضح نکرده است، اما چرایی تمایل طبقه کارگر به جریان‌های دست‌راستی را این‌گونه بیان می‌کند: «مشکل چپ اینجاست که به‌جای ایجاد انسجام حول گروه‌‌های جمعی بزرگ‌تر چون طبقه کارگر یا افراد استثمارشده از نظر اقتصادی، بر گروه‌‌های کوچک‌تری تمرکز می‌کند که با شیوه‌‌های مختلف حاشیه‌نشین شده‌اند. این بخشی از داستان بزرگ‌تر سرنوشت لیبرالیسم مدرن است که در آن اصل به رسمیت شناخته‌شدن عام و برابر به شناسایی گروه‌‌های خاص تبدیل شده است. چپ کمتر از گذشته بر برابری اقتصادی تاکید می‌کند و تامین منافع گروه‌‌های حاشیه‌نشین‌شده نظیر سیاهان، مهاجران، زنان، دگرباشان جنسی، آوارگان و نظایر اینها را در دستور کار خود قرار داده است.» چپ به‌جای یک جمعیت بزرگ، خود را نماینده گروه‌های کوچک کرده و تقریبا از توجه به طبقه کارگر چشم‌پوشی کرده است. «چپ از جهات بسیار ارتباط خود را با طبقه کارگر سفیدپوست یعنی اصلی‌ترین گروه هویتی رای‌دهنده خود قطع کرد، این امر رشد پوپولیسم راست را باعث شد که احساس می‌کنند هویت آنها درمعرض تهدید قرار دارد.»

فوکویاما می‌گوید: «از یک قرن پیش تا امروز، احزاب چپ در رقابت با ناسیونالیست‌‌ها مخصوصا در آن حوزه انتخابی که فقرا و طبقه کارگر از اکثریت برخوردارند و انتظار می‌رود اصلی‌ترین پایگاه حمایت از چپ‌گرایان باشند، شکست خورده‌اند.»

به‌نظر می‌رسد دهه‌هاست که چپ‌‌ها شکست دربرابر لیبرالیسم را پذیرفته‌ و تنها برای خود نقش ترمیمی تعریف کرده‌اند. اگر هر چنددهه یک‌بار هم فردی مثل سندرز پا به میدان بگذارد و بخواهد ایده‌های سوسیالیستی خود را به اجرا بگذارد، با سد محکمی مواجه خواهد شد. سوسیالیست‌ها به‌هرشکل ممکن کنار زده خواهند شد، اما این‌بار شاید سندرز بتواند زمینه‌ساز فعالیت آنها شود. ترس دموکرات‌‌ها این است که اگر کمی فرصت به سوسیالیسم داده شود، موج اقبال به آن، اندیشمندان جریان چپ را به تکاپو وادارد و به پرسش‌هایی که فوکویاما معتقد است هنوز جریان چپ برای آنها ایده‌ای ندارد، پاسخ دهند و در آمریکا انقلاب جریان چپ به راه بیفتد. شاید اگر جو بایدن رئیس‌جمهور آمریکا شود، چپ‌‌ها بتوانند کمی مستقل‌تر عمل کنند و از نقش یک ایده ترمیمی به یک آلترناتیو وضع موجود تبدیل شوند. اگر این اتفاق نیفتد و سوسیالیسم تنها یک مسکن موقت برای کسب رای باشد، طولی نخواهد کشید که جنبش‌های مردمی از بیکاری و ناامنی و گرسنگی فرزندان‌شان، به دامان فاشیسم پناه ببرند.

* نویسنده :  صادق امامی،دبیرگروه  بین‌الملل

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰