به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، در مغالطه پهلوان پنبه(Straw man)، طرف مخالف بهجای نقد یک موضع، موضعی بدیل و البته ضعیف -که امکان نقدش را دارد- مطرح و به آن حمله میکند.
احاله و تقلیل «طب اسلامی» به «روایتدرمانی» مصداقی از همین مغالطه است؛ خواه عمدا خواه سهوا. هرچند جریان پرسروصدایی امروزه خود را نماینده طب اسلامی معرفی میکند، اما این جریان سخنگوی رسمی یا نمایندگی انحصاری طب اسلامی یا طب سنتی نیست و میان طب اسلامی به معنی عام آن و این جریان مدعی، نه مطابقت بلکه دستبالا صرفا نسبت عموم و خصوص مطلق برقرار خواهد بود.
برای روشنتر شدن مساله، منازعه بر سر طب اسلامی را میتوان ذیل عنوان گستردهتر علم دینی تفسیر کرد؛ اینکه تعریف علم دینی چیست؟ روشهای کسب معرفت آن علم از کجاست؟ وجوه تمایز آن از دیگر علوم چیست؟
برخلاف تصور رایج، علم دینی لزوما به معنای کشف یا استخراج گزارههای علمی از متون دینی نیست. در تلقی مشهور از علم دینی در میان صاحبنظران معتقد به آن، نکات قابل تأملی به چشم میخورد که در ادامه به آن میپردازیم و مثالهایی نیز از علم پزشکی که موضوع بحث است، خواهیم آورد.
باید بدانیم علوم مختلف مبانی و مبادیای فلسفی و غیرتجربی دارند که علم بر آنها بنا میشود و بهصورت قابلتوجه اما ناملموس در قضایا و تجویزهای آن علم تاثیرگذارند؛ نمونههایی از تاثیر آن مبادی غیرتجربی را میتوان در اصول موضوعه(postulates) و متعارفه(axioms) هر علم، روشها و غایات علوم یافت.
هر علمی مبتنیبر پیشفرضهایی است که موضوع بحثهای فلسفی هستند. این مبادی و پیشفرضها نه با تجربه بهدست میآیند و نه قابل آزمایشند. بهعنوان مثال اگر موضوع علم پزشکی انسان است(از جهت صحت یا بیماری)، باید پرسید کدام انسان و با چه مختصاتی؟ صحت و سلامت مطلوب کدام است؟ تعریف انسان و وجوه و حیثیات او که از پیشفرضهای بنیادین علم پزشکی بهحساب میآید مسالهای است فلسفی و پاسخهای متفاوت به آن میتواند منجر به تفاوتهای جدی در علم پزشکی شود. اینکه نفس چیست؟ آیا نفس همان روح است؟ رابطه نفس و بدن چگونه است؟ جایگاه ذهن کجاست؟ و سوالاتی از این قبیل ما را در شناخت انسان و وجوه و حیثیات او یاری میکند.
از سوی دیگر، علوم مختلف منابعی جهت کسب معرفت دارند و تنها احکام و قضایای بهدست آمده از این راهها را موجه و صحیح میدانند، مثلا معتقدان پوزیتیویسم صرفا معرفت حاصل از تجربه را موجه میدانند و عقل را منبعی برای کسب معرفت بهحساب نمیآورند. گرچه امروزه پوزیتیویسم جایگاه سابق را ندارد، اما تاثیرات عمیقی بر ساینتیستها(قائلان به اصالت علم) برجای گذاشته است.
اگر قائل به تجربهگرایی افراطی نباشیم و در کنار تجربه، عقل را نیز منبع معرفت بدانیم یا آنکه آموزههای وحیانی مانند قرآن و روایات(نه لزوما آیات و روایات طبی) را هم منابع معرفت بهشمار آوریم، تغییرات جدی در طب در همه ابعاد آن ایجاد خواهد شد و بسیاری از گزارههای علمی نیز بهتبع آن تغییر خواهد کرد. طب اسلامی باید نسبت خود را با هرکدام از این منابع روشن کند و روشهای بهرهبرداری از آنها را بیان کرده و حقانیت آنها را توجیه کند.
البته در این ساحت، معدود روایات طبی که دارو یا روش درمانی خاصی را تجویز کردهاند، اگر با علوم و ابزارهای بررسی روایات تایید شوند میتوانند منبع فرضیه بهحساب آیند، اما از آنجا که درمانهای طبی کارکرد عملی دارد و خبر واحد در امور خارجی حجیت عقلی ندارد، اگر در تجربه چیزی خلاف روایت حاصل شد، نمیتوان به تجویز آن پرداخت، چراکه «فهم ما از روایات» لزوما مساوی با «علم معصوم(ع)» نیست و ممکن است حصول نتیجه مستلزم ایجاد شرایط خاصی باشد که از آن مطلع نیستیم یا در انتساب آن به معصوم به خطا رفته باشیم؛ اما در فقه اینطور نیست و فهم فقیه واجد شرایط که اصول برداشت از روایات را رعایت کرده باشد، برای مقلد موجب حجت شرعی است و نزد خداوند ماجور است.
و درنهایت، هر علمی غایتی برای خود متصور است که این غایت نیز با تجربه حاصل نشده است. هرچند بهظاهر هدف همه انواع طب درمان بیماری و بازگرداندن یا حفظ سلامتی است، اما اینکه تعریف بیماری و سلامتی چیست و چگونه تا کجا و با چه ابزارهایی موظف به پرداختن به آن هستیم، خود مسالهای فلسفی و چالشبرانگیز است کمااینکه با رویکرد غیردینی سازمانهای جهانی مرتبط با سلامت نیز تعریف سلامت و ابعاد آن بارها دستخوش تغییر شده و در آخرین ویرایش، علاوهبر ابعاد زیستی، روانی و اجتماعی وجه spiritual هم به آن اضافه شده است.
مثال دیگر مراقبتهای انتهای حیات است که تاثیر رویکردهای فلسفی در آن به وضوح مشهود است. اینکه آیا انسان مالک حیات خویش است و درصورت صلاحدیدش میتواند به آن خاتمه دهد؟ یا درمانها در مراحل پایانی زندگی بیماران باید تا کجا و در چه سطحی ادامه پیدا کند؟
بهعنوان جمعبندی میتوان گفت طب اسلامی بهمعنای نفی تجربه بشری نیست، بلکه طبی مبتنیبر فلسفه توحیدی است که آموزههای دینی را در پیشفرضها و غایات خود لحاظ میکند و منابع معرفتی مختص به خود را دارد و تجربه را نیز در بر میگیرد.
روش ارزیابی موفقیت این طب نیز نه لزوما با ابزارهای طب رایج مثل کارآزمایی بالینی(با تعریف خاص آن) است، بلکه میتواند کارآزماییهای بالینی را توسعه دهد یا ابزارهای دیگری در کنار آن بهکار گیرد، کما اینکه متخصصان پزشکی مبتنیبر شواهد(EBM) نیز به محدودیتهای این ابزارها معترفند، هرچند آن را بهترین ابزارهای موجود میدانند.
نکته مهم دیگر این است که اعتقاد به امکان تحقق طب اسلامی مساوی با اعتقاد به وجود آن نیست، کما اینکه درمورد تمدن اسلامی نیز همین امر صادق است. عناوین و مثالهای مختصر ذکر شده این ضرورت را مینمایاند که برخورد سادهانگارانه با طب اسلامی را کنار بگذاریم و تاثیر فکر فلسفی در علم را جدی بگیریم. از طرف دیگر ضرورت دارد که بحث از میان مخالفان علمزده و موافقان اخباری که احتمالا هر دو گروه هم از مباحث علمشناسی در فلسفه و حکمت بیاطلاعند، برچیده شود و به اندیشمندان و صاحبنظران و اهالی آن مباحث عودت داده شود تا این تضارب آرا، ماحصل قابل استفادهای داشته باشد.
* نویسنده: محمد نوروزی،پزشک و مسئول المپیاد فلسفه پزشکی دانشگاه علومپزشکی تهران