به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، محمد مهدی رحیمی، روزنامهنگار در روزنامه «فرهیختگان» نوشت:
بهمن 87
ساعت 7 صبح یک روز سرد زمستانی به واسطه هماهنگی برادری بزرگوار، به دفتر کار «مهندس حسین شیخالاسلام» در وزارت امورخارجه رفتم. آن روزها او بهتازگی قائممقام وزیر خارجه شده بود. هدف گفتوگو درباره اسطوره مقاومت شهید حاج عماد مغنیه بود. وقتی به دفترش رسیدیم او هم تازه آمده بود، خیلی گرم ما را تحویل گرفت با اینکه اولین مواجهه ما بود. گفت خب جوان بگو چه میخواهی؟ گفتم سالگرد شهادت حاج عماد نزدیک است و میخواهیم مراسمی برگزار کنیم و یک بروشور از خاطراتش آماده کنیم، کمتر کسی حاضر شده است که از ایشان بگوید شما سالها در سوریه و لبنان حضور داشتید برای همین گفتیم از محضرتان استفاده کنیم. شروع کرد به خاطره گفتن شیرین و خوشمزه؛ البته با رعایت ملاحظات امنیتی. از خاطرات دو نفرهشان میگفت، از ماشینسواری با حاج عماد در بیروت در حالی که پهپاد mk صهونیستها بالای سرشان جولان میداد. خاطراتش البته بدون نام منتشر شد. تا مدتها شاید مستندترین خاطراتی بود که در مورد شهید مغنیه در رسانههای ایران وجود داشت.
بهمن۹۲
بازهم سالگرد شهادت حاج رضوان بود و میخواستیم برای او مراسم بگیریم. آن هم در ایامی که همه جا سخن از مذاکره بود، سخنران ما سردار حسین دهقان، وزیر وقت دفاع و از اولین فرماندهان سپاه در لبنان بود، حضوری از او دعوت کرده بودیم و بعد از چند بار پیگیری پذیرفته بود که در مراسم بزرگداشت همرزم سابقش سخن بگوید. ساعاتی مانده به مراسم از دفترش خبر دادند که آقای وزیر نمیتواند بیاید! همه برنامههای ما بههم ریخت، متوسل شدیم به جانشین آن روزش که امروز وزیر دفاع است، او هم بهانه آورد و نیامد. حس و حال بدی داشتیم برنامهای که برای برگزاریاش مدتها تلاش کرده و تبلیغش را هم کرده بودیم حالا بدون سخنران مانده بود. به هر که متوسل شدیم نتیجهای نگرفتیم. تصمیم گرفتیم برنامه را بدون سخنران اصلی و با اجرای بقیه برنامههای جانبی برگزار کنیم. ابتدای شروع برنامه بود و قاری مشغول تلاوت قرآن که دیدم مهندس شیخالاسلام وارد شد. با او سلام علیک گرمی کردم. گفت تبلیغاتتان را دیدم و مشتاق شدم که در مراسم شرکت کنم. آن روزها دستیار رئیس مجلس در امور بینالملل بود. گویی خدا یک مائده آسمانی و یک هدیه بزرگ به ما داده بود. در کنارش نشستم و ماجرا را گفتم، گفت من نه صلاحیتش را دارم و نه آمادگیاش را. گفتم شما که همیشه آمادهاید. حاج آقا گفت راستش همسرم و مادر همسرم در ماشین منتظرم هستند و من فقط چند دقیقه آمدم تا به شما خدا قوت بگویم و اسمم در میان دوستداران شهید مغنیه ثبت شود. اصرار ما را که دید پذیرفت که دقایقی از عماد بگوید.
مرداد ۹۷
بنا داشتیم برای «شهید علامه عارف حسینی» رهبر شیعیان پاکستان بزرگداشتی بگیریم. سراغ سخنرانان مختلفی رفتیم اما کسی لیاقت و توفیق سخنرانی در وصف شهید را نیافت، به جز مهندس حسین شیخالاسلام که در سالهای حیات و جهاد شهید عارف حسینی در جایگاه معاون وزیر خارجه با او مراودات بسیاری داشت. برنامه شروع شده بود کمکم به زمان سخنرانی مهندس نزدیک میشدیم. به دوستان گفتم پیگیری کنید ایشان کجا هستند. تماس گرفتند گفتن مهندس میگوید من الان در تالار اندیشه هستم اما اینجا مراسمی نیست، فهمیدیم ای دل غافل اشتباه به جای فرهنگسرای اندیشه به تالار اندیشه رفته است. جای چک و چانه زدن نبود که ما اشتباه کردیم یا مهندس اشتباه فهمیده است. مستأصل از اینکه چه کنیم گفت کجای برنامه هستید گفتیم حدود نیم ساعت دیگر زمان سخنرانی شماست. گفت نگران نباشید خودم را میرسانم. وقتی وارد سالن شد نفس نفس میزد، تعجب کردم که چقدر زود از خیابان سمیه خودش را به سیدخندان رسانده، بعدا بچهها گفتند موتور گرفته بود.
آذر97
کنفرانس بینالمللی وحدت اسلامی در حال برگزاری بود و او در جایگاه معاون بینالملل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی دبیر این کنفرانس بود. رئیسجمهور در حال سخنرانی در مراسم افتتاحیه بود که در لابی سالن کنفرانس، مهندس را دیدم که با عجله همراه یک خانم و آقا که پیدا بود عربزبان هستند از حیاط وارد لابی شد، چفیهای بر گردن داشت، بعد از احوالپرسی گفت ایشان والدین شهید هرزان نجار هستند(پرستار فلسطینی که چندی قبل به شهادت رسیده و به فرشته امداد در فلسطین معروف شده بود) بعد از ساعتها پرواز اکنون به تهران رسیدهاند و بسیار خستهاند. قرار است از آنها در سالن تقدیر شود اما از هر دری که تلاش میکنم وارد شویم ماموران حفاظت رئیسجمهور نمیگذارند! مدام از این در به آن در و از آن سو به این سو میرفت هر چند دقیقه یک بار هم به آن زن و شوهر فلسطینی مراجعه کرده و از تاخیر پیشآمده عذرخواهی میکرد. مدام به ما میگفت آبروی جمهوری اسلامی داره میرود چه کار کنیم؟ چرا اینها اجازه نمیدهند وارد بشویم. تقدیر از خانواده این شهید جزء برنامه است. بالاخره بعد از چند دقیقه آقایان حفاظت فرمودند فقط یک نفر میتواند وارد شود و مادر شهید داخل سالن شد. اگرچه لبخندی بر لبان حاج حسین آمد اما عرق از سر و رویش ریزان بود.
اینها چهار روایت کوتاه اما معتبر از مواجههایم با شخصیتی است که در ۴۰ سال گذشته همواره در ردههای بالای دستگاه دیپلماسی و سیاست خارجی کشور حضور داشته؛ قائممقام وزیر خارجه، معاون وزیر خارجه، سفیر در سوریه، دستیار رئیس مجلس، نماینده تهران در مجلس، معاون مجمع تقریب مذاهب، معاون دانشگاه آزاد اسلامی و... . اینها عناوینی است که کافی است فردی تنها یکی از آنها را داشته باشد تا خود را در پوستهای از قواعد دیپلماتیک و تشریفات قرار دهد و با صغیر و کبیر با تکبر برخورد کند، اما شهادت میدهم که در این۱۲ سال هر بار که با این مهندس تحصیلکرده آمریکا روبهرو شدم، مصاحبه کردم یا جلسه گذاشتم، تنها چیزی که به ذهنم نرسید این بود که او یک مقام ارشد کشور است، یک دیپلمات برجسته و یک چهره شناخته شده در سطح منطقه.
صفا، صمیمیت، سادگی و سادهزیستی، انقلابی بودن و دلسوزی برای مقاومت بارزترین شاخصههای او بود. خداوند او را با یاران شهیدش در محور مقاومت خصوصا سردار قاسم سلیمانی، حاج عماد مغنیه و دکتر فتحیشقاقی محشور گرداند و انشاءالله جبران این مرگ مظلومانه و تدفین غریبانه، استقبال باشکوه شهدای مقاومت از او در بهشت برین باشد.