به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، از مباحث مهم در جهان اسلام خصوصا در کشور ما، بحث تمدن نوین اسلامی یا احیای تمدن اسلامی است. در گفتوگو با محمود دلفانی، آیندهپژوه و تحلیلگر مسائل خاورمیانه در Methodologica Governance University-Paris به بررسی موانع پیش روی این طرح پرداختیم که متن آن را از نظر میگذرانید.
تا چه حد جغرافیای عالم اسلام در وضع تمدنی آن موثر است؟
خاورمیانه، منطقه میانرودان و مصر، مهد قدیمیترین تمدنها بوده است. بسیاری از دستاوردهای تمدنی در حوزههای تمدنی مصر، بابل و ایران اتفاق افتاده است. بزرگترین و موثرترین مهاجرتهای بشری بهلحاظ تاریخی و نیز دستاوردهای بشری از نظر تاریخی، اقتصادی، نجوم و نگارش همه در این منطقه رخ داده است و بنابراین خیلی بدیهی است که این منطقه خاستگاه بسیاری از اتفاقات تمدنساز در تاریخ بشر باشد.پرسش برخس این است که بخواهیم ادیان را نیز «جزو تمدن» بهحساب آوریم یا [آنکه] ادیان را «تمدنساز» محسوب کنیم. خیلی طبیعی است که وقتی منطقهای بهلحاظ جغرافیایی وارد چرخه تمدن و تمدنسازی میشود، بخشی از این تمدن بر باورهای افراد نیز تاثیر بگذارد. این روندی طبیعی و ناگزیر است. این رخدادها در مناطقی مانند شمال اروپا در دو هزار سال قبل از ولادت مسیح(ع) رخ نمیداد، زیرا در آنجا زمینههای طبیعی و جغرافیایی و جمعیتی بهاندازه منطقه میانرودان و شمال آفریقا نبود.ورود به زندگی مدنی و زندگی قانونمدار -که حوزهها و مسئولیتهایش مشخص است- در این حوزه رخ داد و بعدها این انتقال تمدنی اتفاق افتاد و دستاوردهای تمدنی این منطقه به غرب راه یافت. میتوان گفت انتقال تمدنی از شرق به غرب بوده است، ولی هنوز هم این ظرفیتها مخصوصا در خاورمیانه وجود دارد. مساله اصلی درواقع گسترش و فراگیری تمدنی و نفوذ آن بر فرهنگ و تمدنهای دیگر است. این نفوذ گاه به تفوق یک تمدن و انحطاط تمدنی دیگر منجر میشود.پیامبران بزرگ در منطقه خاورمیانه کنونی -که بهنوعی در گذشته قلب جهان محسوب میشد- ظهور کردهاند. مساله ظهور پیامبران در روند تمدنسازی دارای اهمیت بسیار است و بررسی دلیل آن البته مهمتر.دو پدیده بهنامهای تداوم و گسست تمدنی داریم که لازم است روی آنها تأمل کنیم. تمدن داشتن یا وارث تمدنی درخشان بودن با پویایی تمدنی و تمدنسازی تفاوت دارد. شاید ملتی دو هزار سال تمدن داشته باشد، اما عوامل تحرک و پویایی تمدنی را از دست داده باشد. بنابراین نمیتوانید تمدنساز شوید و مرکز ثقل تمدنی بمانید مگر آنجا که همه عوامل با هم جمع شوند و پویایی -بهلحاظ فکری و رشد جامعه- و ملاحظاتی دیگر در کار باشد و تمدنهای دیگر را تحت تاثیر قرار دهد.
آیا فاقد بسترهای لازم برای تمدنسازی در کشور اسلامی و نیز در ایران هستیم؟
اصطلاحی بهعنوان «ایستگاههای تمدنی» وجود دارد. هرتمدنی هرچقدر هم پویا و قدرتمند و غنی باشد، وقتی ادامه مسیر میدهد باید در نقاطی خود را بازبینی و بازیابی و بازسازی کند و این اتفاق در خاورمیانه نیفتاد، ولی در تمدن غرب افتاد. شاید بتوان گفت یکی از آنها نبود «نقاط عطف تمدنی»، نبود «ایستگاههای تمدنی» و مساله «گسست و تداوم تمدنی» باشد. پویایی -که لازمه تقویت هسته فکری تمدنی است که خود باعث تقویت تمدن میشود- پدید نیامد. ما تنوع قومی، زبانی، جمعیتی و جغرافیایی در حوزه تمدن اسلامی داشتیم، در اروپا هم داشتیم اما بحث اصلی ظهور فلاسفه، اندیشمندان و دانشمندان و هنرمندان و... در اروپا بود. مهمترین عاملی که یک تمدن را پیشرو میکند و پیش میبرد، هسته اصلی تولید اندیشه است. همین موانع باعث رخداد «گسست» و «تداوم تمدنی در مراحلی که نباید» میشود. درنظر داشته باشیم که هر گسست تمدنی و فرهنگی، ضد تمدنی و هر تداوم تمدنی لزوما بهمعنای حیات و پویایی یک تمدن نیست.اندیشه در حوزههای مذهبی با سیر و سازوکار اندیشیدن در حوزههای گیتیمدار تفاوتهای بنیادی دارد و طبیعی است که سیر و روند پویایی در این دو حوزه از بنیاد با هم تفاوت دارد. در سیر تمدن اتفاقات جدیدی میافتد؛ اگر این انعطافپذیری، بازسازی و بازنگری وجود نداشته باشد، خودبهخود هر تمدنی -هر چقدر هم قوی باشد- اگر بهسمت انحطاط نرود -که خواهد رفت- یک سیر خطی خواهد داشت و اگر شکوفایی هم داشته باشد، شکوفایی تصادفی است و مانند نوار قلب بالا و پایین میرود. تمدن غرب خیلی از این بالا و پایینها داشته است، ولی درنهایت آن خط صعودی خود را حفظ کرده است. اگر بخواهیم درمورد غرب صحبت کنیم آن حوزههای فکری غرب هماکنون آسیب شدیدی دیده است، یعنی بهرغم تمدن برتر بودن و پیشرفت در تولیدات، فناوری، صنعت و... هسته فکری و اندیشهای آن خیلی آسیب دیده است.آسیبشناسی تمدنی یک آسیبشناسی چندلایه و چندساحتی و بحثی چند رشتهای است که نمیتوان در یک جلسه راجع به آن بحث کرد و تنها میتوان درباره نقاط اصلی مطالبی گفت. هماکنون آن حوزههای اندیشهای آسیب جدی دیده است و متأثر از این است که شکل زندگی تغییر کرده است. تمدن، به شکل زندگی مردم برمیگردد. زندگی سرمایهداری در غرب نیازهایی را تولید کرده و این نیازها بشر را از نیازهای دیگرش بینیاز [و غافل] کرده است و این اتفاق خوبی برای بشریت نیست. همین امر باعث شده است گسستی تمدنی را در وجوه مختلف جامعه جهانی مشاهده کنیم. یک روند رو به افول را مشاهده میکنیم و اگر هنوز شاهدیم که اتفاقاتی در حوزه فرهنگی، علمی، هنری، فلسفی و فکری و... رخ میدهد، ادامه رشد تمدنی است. یک تمدن مانند قطار میماند هر چقدر سرعتش بالاتر باشد وقتی ترمز کشیده میشود -بسته به سرعت و وزنش- بیشتر کشیده میشود. بهنظر من اگر اتفاق خاصی در تمدن غرب نیفتد، افول تمدنی ناگزیر خواهد بود.برخی از آیندهپژوهان معتقدند در سال 2040 کاملا تمدن بشر تغییر میکند و ما وارد مرحله نوینی از تمدن بشری خواهیم شد که آغازش البته از اروپا خواهد بود. از نظر آنها تمدن بشری بعد از سال 2040 با تمدن بشری قبل از سال 2040 یکی نیست و ویژگیهای آن را هم برشمردهاند. زندگی، روابط افراد با همدیگر و برداشتی که از هم دارند و شیوه زندگی و غذا خوردن و کار کردنشان و... تفاوت خواهد داشت. مثلا بسیاری از مشاغل امروزی کاملا از بین خواهند رفت و مشاغل جدیدی روی کار میآیند که نمیتوان فکرش را کرد و افراد بهجای اینکه کار گروهی کنند و چند انسان در کنار هم باشند، انسان با ماشین و بالعکس همکار خواهد بود و این اتفاقی است که شکل زندگی و تمدنی بشر را تغییر خواهد داد. این اتفاق در اروپا درحال رخ دادن است.
آزاداندیشی و نقد چه تاثیری در تمدنسازی و بازسازی تمدنی دارد؟
نظام سیاسی یا برآمده از نظام تمدنی است -که در راستای حوزه تمدنی قرار دارد- یا از نقطهای مقابل، مانع یا عامل انحطاط آن میشود. نظام تمدنی اگر توسط نظامهای سیاسی تعریف شود آن وقت حوزه تمدنی به بخشی از دستاورد خود محدود و مجبور میشود. صرفنظر از درست یا نادرست بودن یک نظامسیاسی باید درنظر بگیریم که محدودیتهای [صرفا] سیاسی، به پویایی اندیشه در حوزههای تمدنی ضربه میزند. هر تمدنی با هر خاستگاه و سازوکاری نیازمند رخدادهای تمدنساز است و این رخدادها بدون اندیشهورزی میسر نخواهد شد. نظامهای سیاسی با استدلال حفظ حقوق و برقراری آن، مرزبندیهای تمدنی حوزه خصوصی و عمومی را مخدوش میکنند. این پریشانی تمدنی بهبار میآورد. وقتی زیرساختهای معرفتی چارچوببندی نشده و حوزههایش مشخص نیست، اغتشاش تمدنی پیش میآید. در این تشویش و پریشانی تمدنی، بیشترین ضربه به اندیشه و نقد خواهد خورد.
بهنظر میرسد رسانههای آزاد میتوانند در این زمینه نقشی داشته باشند.
رسانهها جزئی از جامعه مدنی هستند که باعث پویایی مدنی آن میشوند. اساسا اگر تشکیلات و سیاستهای رسانهای و ارتباطی نتوانند در مقابل تشکیلات تمدنی رقیب هماوردی کنند، واکنش نشان دهند و برنامهسازی کنند دچار چالشهای جدی خواهند شد. رسانه، شریانهای ارتباطی اطلاعات و رساناهایی هستند که حیات و سرزندگی یک تمدن را تضمین میکنند. فسادهای سیاسی و اقتصادی یکی از مهمترین عوامل انحطاط تمدنی است و چیزی که باعث میشود فساد، محدود شده و حتی از بین برود، چرخش اطلاعات از طریق رسانههاست. البته در اینجا هم اگر در کمند افشاگری با اهداف سیاسی بیفتیم، نتیجه واژگون میگیریم.
از پاسخهای شما برمیآید که تمدن را مدیریتپذیر میدانید.
بله و اتفاقا بحثی با عنوان مدیریت تمدنی داریم. یکی از مهمترین مباحثی که در اروپا خیلی جدی روی آن کار میشود، آینده تمدن بشری است و بهشدت روی این موضوع کار میکنند. البته مدیریت تمدنی نباید با مدیریت سیاسی یا اقتصادی یکی گرفته شود. در بسیاری از کشورها بحث تمدن بسیار اهمیت دارد. در ایران هم بحثهای تمدنی مطرح است مانند بحث تمدن نوین اسلامی که دغدغه آن احیای آینده تمدن اسلامی و شیعی است، اما بیش و پیش از طرح مساله مدیریت تمدنی، باید سازوکار و زمینههای خلق و پویایی و احیای تمدنی ایجاد شود و گام نخست در این راه، آزاداندیشی است. باید حوزههای تمدنی جدید، ویژگیها، مسیر و پویایی آنها بررسی شود، گفتوگوی اندیشهدار شکل گیرد. بهنظر ورود دانش آیندهپژوهی در مساله تمدن و فرهنگ بسیار کارساز است. آیندهپژوهی تمدنی بحث بسیار مهمی است که باید در مباحث تمدنی -که در ایران مطرح است- وارد شود. گرچه در مقابل این دانش -حتی در کشورهای پیشرفته- مقاومتهایی صورت میگیرد، چراکه روشهای آیندهپژوهی بسیار متفاوت و گاه در تعارض با مفاهیم پذیرفته شده و هنجارها قرار میگیرد. بدون آیندهپژوهی تمدنی، امروزه نمیتوانیم بحثی جدی و پایهای در حوزه تمدنی مطرح کنیم.باید تفاوتهای بین «مدیریت راهبردی» و «آیندهپژوهی راهبردی» را درنظر بگیریم بهویژه اگر بخواهیم در حوزه تمدنی مطالعه، بررسی و برنامهریزی کنیم. شما در مدیریت راهبردی، هدف را کاملا مشخص کرده و مسیر را نقطهبندی و تعیین میکنید تا به آن هدف برسید. نهایتا اگر هم مانعی ایجاد شود، مسیرهای بعدی را انتخاب میکنید، اما در آیندهپژوهی پدیدهای بهنام رصد کردن دارید. شما نهتنها اتفاقات و روندها را رصد میکنید، بلکه هدفها را رصد میکنید. در مدیریت راهبردی پروژهای را شروع میکنید و میگویید 10 سال دیگر میخواهیم به این نقطه برسیم ولی آیندهپژوهی میگوید این کار را انجام میدهیم اما در 10 سال با توجه به اتفاقاتی که میافتد و نشانههایی که وجود دارد آیا بعد به نفع ماست یا کاملا به ضرر ماست؟
«دیدبانی هدف»، «بازبینی روش»، «بازبینی هدف» و «شیوهها و راههایی که میتواند به هدف برسد» و «پویایی سناریوها» باعث میشود تا شما وارد سورپرایز راهبردی نشوید. باید تغییر و تحول در معنا و مفاهیم و کارکردها را درنظر گرفت. کتاب هانتینگتون درباره جنگ تمدنها بود، اما امروزه موضوعی بهنام «تمدن شوک» مطرح است، یعنی شوک و تقابل، تبدیل به تمدن میشود. یک جنگ تمامعیار تمدنی وجود دارد و این چیزی که هانتینگتون گفته، بحث درستی است اما اشکال و حوزهها و سازوکار آن تغییر کرده است، ما هماکنون در شوک تمدنی نیستیم در تمدن شوک و تقابل قرار داریم، حتی مساله جهانیشدن هم نمیتواند از تقویت این روند جلوگیری کند. روندهای تمدنی به سمتوسویی میرود که میتوان به آن «بقای تمدنی» گفت، یعنی بقای و دوام تمدن وابسته به تمدن «دیگری» میشود و ما با گذشت زمان از رویه همزیستی تمدنی فاصله میگیریم. برای آماده شدن در این کارزار تمدنی شیوههای بسیار پیچیدهای وجود دارد. یک بحث این است که تمدن باید ابتدا به خودش شوک وارد کند، تا به خودش شوک وارد نکند، پویایی لازم رخ نمیدهد و این شوک با شوکی که تنه بزند به تمدنی که در آن رشد میکند و آن را پایینتر ببرد فرق دارد، همه اینها، حوزهها و برنامههایش باید مشخص شوند. در سالهای گذشته، ما مدیریت تمدنی را با مدیریت سیاسی اشتباه گرفتهایم، بنابراین خود مطالعات تمدنی با بحران در روش و بازتعریف مفاهیم و پیامد آن بازسازی الگوها دچار مشکلات و دشواریهای بسیاری است. برای رسیدن به چارچوب و سازوکارها و شیوههای نوین مدیریت تمدنی باید مرزبندیهای معرفتی و کارکردی و فکری تمدنی نوین را ترسیم کرد.
اصولا جهان اسلام، یکپارچه نیست که بگوییم یک جهت فکری وجود دارد، وضعیت کشورها و مناطق افغانستان، عراق، سوریه، بحرین، یمن و... نشان میدهد هر جای جهان اسلام دارای مشکلاتی است.
وقتی میگوییم یک جهان تمدنی یعنی جهانی یکپارچه که با وجود اختلاف و تفرق فرقهها و جغرافیا یک چارچوب آرمانهای مشترک تمدنی را تشکیل داده و یک مسیر تمدنی را طی میکند. ما میتوانیم بگوییم جهان مسلمانان را داریم که هرکدام واقعیت و ویژگیهای مرزهای سیاسی، جغرافیایی، ملی، رسوم و روند تاریخی و تمدنی خود را دارند. نمیتوانیم آن را کلیتی تمدنی، دستکم در شرایط کنونی تلقی کنیم، مگر آنکه آرمانی تمدنی در آن شکل داده شود، مسالهای که در طرح «تمدن نوین اسلامی» بهدقت به آن پرداخته شده است. ما میتوانیم تمدن مسلمانان را درنظر بگیریم یا تمدنهای مسلمانان و این نکته مهمی است و شما وقتی میگویید تمدن مسلمانان آنگاه متوجه میشوید که این مفهوم تا رسیدن به «تمدن نوین اسلامی» راهی دشوار پیش رو دارد.
در دوران طلایی تمدن اسلامی، مرزهای جغرافیایی و زبانی و فرهنگی تا حدود بسیاری از میان رفته بود. این ما را به این به «نقطه بازگشت» در حوزه تمدنی میرساند، مانند اتفاقی که در رنسانس اروپایی رخ داد. با این تفاوت که امروز برای بازگشت تمدنی راه بسیار دشوار است زیرا تقابل و تخاصم تمدنی رقیب، که همان تمدن غرب است، وجود دارد. این بهمعنای مسدود شدن همه راههای بازگشت و احیا نیست. مسیر این بازگشت را اندیشمندان روشن میکنند.
چگونه میتوان تمدنهای مسلمانان را تبدیل به تمدن جهان اسلام کنیم؟
بهوجود آوردن مسائل و اهداف مشترک راز ایجاد وحدت است. ما بارها و بارها شاهد پدید آمدن جنبشهای «احیای اسلام» یا «اندیشه اتحاد اسلام» بودهایم که در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم پدید آمدند. مهمترین مانع تحقق این آرمان، نظامهای سیاسی و بهویژه تقویت نیروهای ملیگرا و اندیشههای سوسیالیستی بود. در ایران و عثمانی تکاپوهایی صورت گرفت، رسالههایی نوشته شد -مانند نوشتههای ابوالحسنمیرزا شیخالرئیس قاجار و دیگران- اما تحولات سیاسی و تغییرات پس از جنگ جهانی اول و ظهور ناسیونالیسم در منطقه، مانع از تحقق این آرمان شد.
در این میان دین تا حد زیادی محدود به جغرافیای سیاسی شد. آنچه بهعنوان آرمان تمدن اسلامی درنظر داریم در چارچوب تنگ جغرافیایی-سیاسی و نظامهای سیاسی ناهمگن و برآمده از اندیشههای سیاسی متفاوت، قرار گرفته است.
دانشمندان اسلامی جغرافیا نداشتند، مدتی در مصر بودند و چند ماه بعد سر از افغانستان درمیآوردند، اینقدر جابهجایی داشته است. در نقاطی که فشارهای سیاسی کمتر بوده، دستاوردهای علمی، فرهنگی و تمدنی بیشتر بوده است. مثلا در جهان شیعی، پیش از روی کار آمدن فیصل و تشکیل کشور عراق، جابهجایی علمای شیعه بسیار هموارتر بوده است. از زمانی که دولت-ملتها شکل گرفتند، شکاف تمدنی که در تمدن اسلامی بهوجود آمده بود، شدت گرفت. بهنظرم بعد از جنگ جهانی اول، ضربه نهایی را جهان اسلام خورد، نهتنها بهخاطر سقوط امپراتوری عثمانی، [بلکه] بهخاطر رشد وحشتناک ناسیونالیسم و دوم رشد تفکرات اشتراکی صدمه زیادی به جهان اسلام زد. یکی از اتفاقات که به جامعه شیعه ضربه زد، تفکر فیصل در عراق بود. وی گفت: «هرکسی میخواهد در عراق باشد، باید گذرنامه عراقی بگیرد و اگر نمیخواهد، باید از عراق برود.» ایجادکنندگان مرزهای سیاسی استخوان لای زخم گذاشتند، بلوچستان ایران و بلوچستان پاکستان داریم. برای جهان شیعی در آن زمان اصلا ایران و عراق وجود نداشت، ولی با این دستور فیصل این جدایی در جهان اسلام پیدا شد و با این کار بسیاری از علما به ایران آمدند. این مرزبندیها به تمدن بسیار صدمه زد. امروزه با بحثهای ملیگرایی و قومگرایی، همین ترکیب هم به سمت تجزیه بیشتر جغرافیایی و تمدنی میرود.
مسیر تمدنی خطی نیست و تمدنها ممکن است مسیرهای موازی داشته باشند. مثلا ما الان جهان تمدنی شیعه و جهان تمدنی سنی داریم که هر دو -بهطور نسبی و تاریخی- تا حدودی در ادامه تمدن اسلامی گذشته قرار دارند. مساله، ایجاد «نقطه تلاقی تمدنی» و سوگیری جدید براساس آرمانهای مشترک در مقابل تمدنی متخاصم است که جز استحاله و نابودی تمدن اسلامی هدف دیگری ندارد. این اشتباه است که یک تمدن بیاید و در مسیر حیات خود نقطهگذاریهای تمدن متخاصم را طی کند، لذا تمدنها میتوانند بهموازات هم اتفاق بیفتند وقتی هر تمدنی اهداف و آرمانهای خود را داشته باشد. بنابراین جهتها و مسیر متفاوت است، اما وقتی فناوری نوین و رسیدن به آن، ملاک و سنجه تمدنی میشود طبیعی است که یک حوزه تمدنی پیشتر و حوزه دیگر ناتوانتر باشد؛ این البته نکته جدید نیست. در ایران در تمام قرن نوزدهم و حتی اوایل قرن بیستم اندیشمندان بسیاری بر این باور بودند که ما باید تکنولوژی غرب را بگیریم و آداب و رسوم آن را نه. متاسفانه ما در شرق یک عادت تاریخی داریم که آن هم این است که نقاط پیشران غرب را به کلیت تمدن غرب تعمیم میدهیم. اصولا اینچنین نیست. پیشقراولان تمدنی را نباید بهعنوان تمدن گرفت، این خلط همیشه رخ میدهد. ما تا 40 سال دیگر هم نمیتوانیم به غرب برسیم و ما اصلا تاریخ آنها را نداریم و روند آنها یک داستان دیگر بوده است. ما باید معیارها و سنجههای تمدنی خودمان را برقرار کنیم و این اتفاق هنوز رخ نداده است. ما هنوز هم معیارهایمان معیارهای تمدن غرب است. چرا؟ چون مبنای توسعه تمدنی ما فناوری است! و تا این مبناست سایر موارد دیگر، ذیل این قرار میگیرد. البته توسعه و نوآوری در فناوری جایگاهی بسیار مهم در حوزههای تمدنی دارد، اما پیش از هر چیز باید یک آسیبشناسی تاریخی و فلسفی و جامعهشناختی در حوزه تمدن انجام شود. نکته اینجاست که در این منطقه «فرهنگ تمدنساز» باید در ابتدا شکوفا شود.
در این مسیر، فرهنگ و قانون هرکدام چه نقشی میتوانند داشته باشند؟
در برخی از موارد، مدارای فرهنگی و خودجوش [در کار] نیست و قانون وجود دارد. یک مثال کوچک و گویا میزنم. در پاریس روی اتوبوسها نوشته است «این پنجره میتواند باز یا بسته باشد، ولی اگر کسی خواست آن را ببندد حق با اوست و شما حق مخالفت با او را ندارید» یعنی همهچیز مشخص است. کسانی که دارای اولویت برای نشستن در صندلی اتوبوسها دارند از طرف شهرداری کارتهایی میگیرند و اگر کسی در صندلی مخصوص آنها بنشیند این افراد کارت خود را نشان میدهند. اگر بلند نشوند به راننده میگویند و راننده به پلیس زنگ زده و ماشین را کنار میزند تا این فرد خاطی از روی صندلی بلند شود، اما در فرهنگ ایرانی وقتی افراد ناتوان وارد اتوبوس میشوند، مردم جوانتر بلند میشوند و باید این مسائل فرهنگی تقویت شود، اما در فرانسه کارت را نشان میدهند. در کشورهایی مانند ایران، فرهنگ باید تقویت شود؛ اگر تقویت نشود، شما نه فرهنگ لازم را دارید و نه قانون لازم را.ما یا باید برگردیم و ارزشهای قبلی -مانند احترام- که در جامعه ما وجود داشت و نیازی به قانون نداشت را در جامعه تقویت کنیم، مبانی رفتاری فرهنگیمان را تقویت کنیم یا باید قانون میگذاشتیم. در ایران در شهرهای بزرگ این «درگیری اجتماعی» جدی شده است. این درگیری از خانهها شروع میشود و در خیابان و محل کار اوج میگیرد. رانندگی در شهرهای بزرگ ایران و در جادهها یک چالش جدی فرهنگی است. مساله شهرسازی یک بحث تمدنی است، گاهی میبینید که طوری خیابانها ساخته شده که خودروها به اجبار به تلاقی هدایت میشوند. هدایت ماشینها در خیابانسازی تهران رعایت نشده است و با این وجود قانون لازم هم وجود ندارد، مسلما درگیری روی میدهد. ما پس از جنگ جهانی اول بهتدریج دچار گسست تاریخی-فرهنگی شدهایم که هنوز آن را آسیبشناسی نکردهایم.مدیریت تمدنی که یک مدیریت پویاست و پویایی باید به جامعه مدنی برگردد. نباید از این تقویت هراس داشته باشیم اما متاسفانه جامعه مدنی ضربه خورد؛ اول از جهت سیاسی و دوم از طرف برخی از کسانی که خود را متولی جامعه مدنی در ایران میدانستند و گاهی از مطبوعات و گاهی از طرف NGOها ضربه خورد و الان در ضعیفترین حالت قرار دارد.
امروزه مباحثی مانند فروپاشی قریبالوقوع تمدن آمریکایی یا بنبست تمدن غربی مطرح میشود. از طرف دیگر بحث تفوق اسلام در اروپا مطرح میشود، مثل اینکه هر 20 ساعت یک نفر در فرانسه مسلمان میشود. با این توصیفات آینده جهان را چگونه پیشبینی میکنید؟
جهان غرب بارها بهسمت انحطاط رفته است و بارها این میز را موریانه خورده، اما میز بهتری ساختهاند. مهم این پویایی و بازسازی تمدنی است وگرنه هر چوبی هرچقدر محکم باشد موریانه آن را میخورد. آنها خطر را از ما جدیتر گرفتهاند و مسلما راهکاری برای آن میسازند. پیشبینیهایی هست که در 2050 بیشتر جمعیت اروپا مسلمان میشود، اما آن مسلمان با مسلمان ایرانی یا عراقی یا قطری فرق میکند، مثلا یک مسلمان نسل سوم جامعه فرانسه اگر به ایران بیاید و بخواهد با همان الگوی مسلمانی خودش زندگی کند بهسرعت مورد طرد قرار خواهد گرفت.همانطورکه عرض کردم بیشتر آیندهپژوهان سال 2040 را بهعنوان پایان این شکل از تمدن مطرح میکنند. دو نکته روی اروپا کار میشود؛ یکی دیدگاههای آخرالزمانی است و دیگری دیدگاههای تمدنی است و ما هر دو را داریم و اینها مفاهیم غریبهای برای ما نیستند، هم مفاهیم آخرالزمانی برای ما مطرح است و برای آن ایده داریم و باید روی آن کار کنیم و هم... . من فکر میکنم نشانههای چرخش تمدنی -به این معنا که وارد یک حوزه دیگر تمدنی شویم- در خاورمیانه وجود ندارد و دلایلش هم موانعی هست که وجود دارد. به مسائل تمدنی باید توجه و رویکردی تمدنی داشته باشیم، با شتابدهندههای فرهنگی و تقویت مدارا و سازگاری در جهانهای مسلمانان. تا مسلمانان جهان خود را در حوزه تمدنی یک «جهان اسلام» پیدا نکنند و هویتسازی نکنند این شکاف تمدنی هر روز عمیقتر خواهد شد.
* نویسنده: سیدحسین امامی، روزنامهنگار