به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، موضوع بحث من تکوین «امت اسلامی» است. ما مفاهیم مختلفی را برای گروهها و جوامع بشری بهکار میبریم. مفهوم جامعه را داریم که به حیثیت تجمع و حضور افراد و اعداد انسانها توجه دارد و جمع اینها است. اما مفاهیم دیگری که هست مثل قوم، قبیله، عشیره، طایفه و... به غیر از مجتمع و جامعه است که به جمع و اجتماع اشاره دارد و حیثیاتی فراتر از این موارد را مدنظر دارد. برخی از این مفاهیم مثل قوم، عشیره یا شعب به آن زمینه نژادی و قومی توجه دارد. برخی مثل طایفه، قبیله و قریه بیشتر به منطق مرکز جغرافیایی توجه میکنند. اما دو مفهوم داریم که بیشتر به حوزه قصد و معنا و نظام معنایی توجه دارند. «امت» و «ملت» از این جمله هستند.
اینجهانیشدن مفاهیم در جهان مدرن
در جهان مدرن همه مفاهیم برخلاف گذشته تاریخیای که داشتند، یک سیرت و صورتی کاملا دنیوی و اینجهانی و سکولار پیدا کردند. یعنی ما قوم، قبیله، طایفه، ملت و امت را بهکار میبردیم اما هر قومی و گروهی هویت خودش را ذیل خدا یا خداوندگاری معرفی میکرد. هر قبیلهای، قبلهای، طایفهای و مطافی خودش را بر مدار یک کانون جغرافیایی که حلقه ارتباط و پیوند آسمان و زمین بود، معنا میکرد. یعنی جغرافیا و مُلک هم یک هویت ملکوتی داشت و خون و نژاد هم یک نسب آسمانی برای خودش پیدا میکرد. اما در جهان مدرن همه اینها هویت دنیوی و سکولار پیدا کردند و آن ورژنها بهخصوصیات یک ارگانیسم بدنی تقلیل پیدا میکند. جغرافیا فقط به یک جهان طبیعی و Nature تنزل پیدا میکند و معانی هم همه برساخت میشوند. یعنی مفاهیمی که به حوزه معنا توجه میکنند و ملتها را به روح قانونی آنها بازمیگردانند، در جهان مدرن حاصل یک عقلانیت تاریخی هستند و همانطور که عقل، جنبه متعالی خودش را از دست داده و به افق عقلانیت تنزل پیدا کرده است، یعنی هم تاریخی شده و هم برساخت حوزه اراده و عمل، و اصلا به «ابزار» و وسیله زیست دنیایی و اینجهانی تبدیل شده است، مفاهیم هم همین وضعیت را پیدا کردهاند.
مفهوم «امت» و «ملت» در نظام معنایی اسلامی
اما بین این مفاهیم، میخواهم به مفهوم «امت» و «ملت» بپردازم که در فرهنگ اسلامی از «قوم» و «قبیله» مهمتر هستند. قوم و قبیله، در ذیل مفهوم امت و ملت بازخوانی میشوند: «قُلْ ان کانَ ابَاوکمْ وَأَبْنَاوکمْ وَإِخْوَانُکمْ وَأَزْوَاجُکمْ وَعَشِیرَتُکمْ وَأَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوها وَتِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کسَادَها وَمَسَاکنُ تَرْضَوْنَها أَحَبَّ إِلَیکمْ مِنَ اللَّه وَرَسُولِه وَجِهادٍ فِی سَبِیلِه فَتَرَبَّصُوا حَتَّى یأْتِی اللَّه بِأَمْرِه وَاللَّه لَا یهدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»(توبه:24) یعنی ضمن اینکه قوم و قبیله همچنان باید باشند و رحم و پدر و مادر و خانواده کماکان اهمیت دارد اما این مفاهیم باید ذیل یک مفاهیم متعالیتری بازخوانی مثل «امت» و «ملت» بازخوانی شوند.
«امت» بیشتر به جنبه قابلی، حیثیت انسانی و به قصد عاملان و کنشگران میپردازد و «ملت» به جنبه فاعلی این معنا میپردازد که املای الهی و نتیجه وحی یا به تعبیر فارابی «عقل فعال» یا به تعبیر شیخ اشراق «عقل سرخ» است. عقل سرخ، عقل ناب است. عقلی است که شهود آن یک شهود قریب و نزدیک و برجسته است و مستقیما به زبان آمده است. تفاوت عقل مفهومی و استدلالی با عقل سرخ یا عقل مستفاد در این است که عقل مفهومی، «شهود عن بُعدٍ» و شهود از دور است و عقل سرخ و این «شهود عن قولٍ» یا شهود از نزدیک است. همه از عقل سرخ یا عقل فعال بهره دارند، اما با آن فاصله دارند. آن کسی که خودْ عقل سرخ میشود و با او متصل میشود چنانکه عقل از زبان او سخن میگوید و با چشم او میبیند و با دست او عمل میکند و با پای او گام برمیدارد، در تعبیر جناب فارابی صاحب عقل مستفاد است و یک رابطه طولی با همان عقل متمرکز در زندگی و حیات تکتک انسانها دارد. همه با این عقل ارتباط دارند. همانطور که جهان در ذیل این عقل عمل میکند و با آن مرتبط است. املای الهی از طریق این عقل، با واسطه روحالقدس است که شیوه و نحوه زیست را بیان میکند.
نسبت «امت» و «ملت» با دین
مفهوم ملت و امت، با دین بسیار نزدیک است. دین عامتر از اینها است. دین چند معنای لغوی دارد که یکی از مهمترین معانی آن که شاید ریشه بقیه معانی باشد، «عادت» است. یعنی یک سبک و شیوه زیست و زندگی است؛ «لکم دینکم ولی الدین». اما این عادت و شیوه زندگی وقتی که بر مدار اراده الهی باشد، انقیاد و تسلیم را در برابر فرمان الهی بههمراه دارد. بنابراین یکی از معانی دین، که دین در معنای خاص است، «انقیاد» میشود. یعنی عادتی که بر مدار یک هدف متعالی شکل گرفته و در مسیر فطرت انسانی که از عقل آمده است و بهسوی او بازمیگردد، قرار دارد. این دین در معنای خاص امت و به نحو اخص آن، «ان الدین عندالله الاسلام» (آلعمران: 19) است. آن عادت و زیستی که حق سبحانه و تعالی میپسندد، اسلام است. این دین همان «ملت» است که به املای الهی ابلاغ میشود و عقل او را بر روحالقدس بیان میکند و عقل انسانی هم او را مییابد. انسانها با تعمق و تفکر خود به شیوهای از زیست و زندگی میرسند که همان دین است. اما «امت» گروهی هستند که یک غرضی را قصد کردهاند. این غرض چیست؟ آن چیزی که به املای الهی رسیده است. بنابراین «امت» به جنبه قابلی و انسانی دین و ملت به جنبه فاعلی آن نظر دارد. تکوین یک جامعهای که امت و ملت باشد، منوط به حضور این «نظام معنایی» و منوط به قصد انسانها است. «لا اکراه فیالدین قد تبین رشد من الغی» (بقره:256) این رشد و ماهیت دین با عقل انسان شناخته میشود اما، انسانها «لا اکراه فیالدین» تا گام برندارند، تا اراده نکنند، دین محقق نمیشود و واقعیت پیدا نمیکند. از ناحیه انسانها «قصد» است و از ناحیه حق «ابلاغ» است. رسول درونی و بیرونی آمدهاند تا شیوه زیستی را که مقتضای فطرت انسانی است، بیان کنند.
بسط امت و ملت از فرد به اجتماع
امت و ملت، با یک فرد محقق میشود. ابراهیم سلامالله علیه، خود یک امت واحده است. یعنی معنا و قصد در یک فرد است که ظهور و بروز پیدا میکند و از سپهر خودش که سپهر عالم معانی است از طریق انسان به زمین و زمان وارد میشود و دست و پا پیدا میکند. اینجا در شکل فردی است، اما برای اینکه بینالاذهانی و اجتماعی شود، در ابلاغ و انذار و خطاب و تعاملات انسانی است که این امت و ملت با عدد بسط پیدا میکند. اینجا است که شکل اجتماعی پیدا میکند و وقتی که در یک فرد موجود میشود، در جهت توسعه خودش، که در چارچوب بسط همان معنا و زیست متناسب با او است، شکل میگیرد.
تکوین امت اسلامی به واسطه شهید سلیمانی
موضوع بحث بنده، شهید قاسم سلیمانی است. تکوین امت اسلامی یا ملت اسلام در رفتار، کنش و شهادت ایشان، بهگونهای خودش را نشان میدهد چندان که نمیتوان آن را ندید و این یک واقعیت است. منظور من از واقعیت امت و ملت، تحقق آن در فرد و به فرد نیست. یعنی تحقق این مساله در سطح واقعیت جهانی امروز بهعنوان یک قطب اجتماعی، فرهنگی و تاریخی مدنظر است. این موضوع صحبت بنده است و میخواهم از این زاویه به مساله نگاه کنم.
شهید قاسم سلیمانی درون خودش این نظام معنایی را که اسلام و توحید است، محقق کرد و مبنای عمل و کنش خودش قرار داد.
امت اسلامی و از دست رفتن هویت معنایی
امت اسلامی بیش از یک سده است که هویت معنایی خودش را از دست داده است و بعد از مواجهه با جهان مدرن و غرب، در حاشیه اقتضائات یک امت و ملت دیگری قرار گرفت که با قصد دیگری انسجام و هویت خودش را تعریف کرده و بسط داده است. جهان اسلام با فروپاشی یا تضعیف سه کانون قدرتی که در آن وجود داشت، یعنی دولت گورکانیان در هند، دولت ایران و خلافت عثمانی، احساس هویت و ملیت و امت بودن را در سطح خودآگاه خودش از دست داد و ضعیف شد. دولت- ملتهایی که بعد از جنگ جهانی دوم و مبتنیبر مفاهیم مدرن شکل میگرفتند، تقسیمات جغرافیایی را انجام دادند و هرکدام از آنها در حاشیه نگاه مدرن، این مناطق جغرافیایی و تاریخی را بازخوانی کردند و حتی یک صورت و سیرت دینی هم برای اینها لحاظ نمیکردند. حتی کشورهای عربی، اسلام خودشان را بهعنوان یک پدیده عربی و در قالب ناسیونالیسم عربی بازخوانی کردند و اگر نظام معانیای هم وجود داشت، مارکسیسم، سوسیالیسم و امور دیگری بود. قبله اول جهان اسلام به تصرف درآمد که یک آسیب سیاسی و اقتصادی بود که بر پیکر آن امت گذشته وارد میشد اما مقاومتهایی که در مقابل آن صورت گرفت هیچکدام ذیل مفاهیم تاریخی «امت» و «ملت» اسلامی نبود. یعنی یا ناسیونالیسم عربی یا با مفاهیم مارکسیستی و مانند آن مقاومت شکل میگرفت و گروههای مقاومت هم سعی میکردند تا قدرت و موقعیت خودشان را هم در جهان دوقطبی آن روزگار که بین بلوک غرب و شرق تقسیم میشد و با رقابت بین این دو کسب کنند.
تولد امت اسلامی با انقلاب اسلامی ایران
اما بالاخره امت اسلامی با انقلاب اسلامی ایران، متولد شد. اما در یک چارچوب جغرافیایی خاص و محدودتر که ایران بود. در مرزهای ایران، این هویت و این کنش و فعالیت بهصورتی خودآگاهانه بازگشت. بعد از آنکه حدود چند دهه کنشگرانی که نقش ایفا میکردند و در عرصه سیاسی و مدیریت حضور داشتند خودشان را در حاشیه اندیشههای مدرن، ابژه کرده بودند و در قالب یک سوژه مدرن خودشان را تفسیر میکردند، بازگشت بهسوی نظام معنایی تاریخی آغاز شد و در چارچوب مفاهیم دینی، انقلابی با عنوان «انقلاب اسلامی» یعنی با هویت اسلامی به پیروزی رسید. ایران از دیرباز کانون امت اسلامی بود. یعنی با آمدن اسلام، ایران نقش مهمی را در سطوح مختلف حوزه معرفت اسلامی و عقلانیت مربوط به آن ایفا کرد. نمیگویم تنها بخش فعال آن بود، اما بدونشک مهمترین کانون فعالیت علمی، نظری و عقلانی جهان اسلام در ایران بود. شما جریان معرفتیای از جهان اسلام را نمیبینید که در ایران حضور فعال و زندهای نداشته باشد. لایههای مختلف عقلانیت در ایران حضور بههم میرساند و با یک جوشش خاصی لایه قبلی را به حاشیه میراند و خودش در کانون میماند. در ادبیات عرب نقش اصلی را ایفا میکند، در حدیث و کتابت حدیث و جمع احادیث باز ایرانیان نقش اول را دارند. در تفکر اعشری یا معتزلی بازهم در ایران نقش اصلی وجود دارد و در حوزه تفکر عقلی، فراتر از نقش اول، تقریبا نقش منحصربهفردی را در این زمینه ایفا و تمام لایههای قبلی را بازخوانی و از آنها عبور میکند. بنابراین طبیعی بود که اگر قرار است جهان اسلام یک خیزش مجددی داشته باشد، ایران، مستعدترین کانونی بود که مرکز این فعالیت و مقاومت باشد و درنهایت هم این حادثه رخ داد.
پیدایش انقلاب اسلامی ایران در چارچوب مفاهیمی است که کاملا بیرون از نظام مفاهیم مدرن است. مسائل این انقلاب، مسائلی است که کاملا به حوزه فرهنگ و تمدن اسلامی بازمیگشت و انرژیای که این انقلاب از آن تغذیه میکرد، اصلا انرژیای نبود که در چارچوب مفاهیم مدرن طبقه، گروه، قوم، نژاد و اینطور مسائل تعریف شود. روستا و شهر و ایل، در این انقلاب و استمرارش یکسان مشارکت کردند. یکی از تعابیری که حضرت امام(ره) به آن عقیده داشتند این بود که از کوچکترین جمعیت و روستاهای دورافتاده تا کانونیترین مرکز حرف واحدی میزنند. مفهوم اسلام و مفاهیمی که از دل نظام معناییای که یک عقبه تاریخی و نمادها و مناسک خودش را داشت و با عاشورا پیوند میخورد و آرمانهای خودش را در مهدویت و امام زمان میدید، عنصر واحدی بود که این جمع را پوشش میداد و این مجموعه را جمع کرد و این خیزش و حرکت رخ داد. شاید ابتدا در رقابتهای جهانی که وجود داشت، قطبهای موجود این حرکت را بین خودشان تحلیل میکردند و در این چارچوب، آینده آن را بازگویی و بازخوانی میکردند. اما هر چه جلوتر رفت احساس کردند که این رخداد از چارچوب معادلاتشان خارج است. هشت سال جنگ درواقع یک جنگ جهانی بود که رخ داد. صدام و عراق که جزء جبهه چپ بلوک جهانی قرار میگرفت، در جنگ با ایران از هدایای بلوک غرب هم بهره برد. میراژهای فرانسوی و سلاحهای آلمانی و حمایتهای آشکار آمریکایی، همه جمع شد و هشت سال مقاومت شکل گرفت اما مرزهای مقاومت با مرزهای ایران پیوند خورده بود و بهرغم همه این مواجهاتی که واقع شد، توانست تداوم پیدا کند.
مسائل کشورهای جهان اسلام را باید در مقیاس جهانی تحلیل کرد
حوادث ایران را چگونه باید در این مجموعه تحلیل کرد؟ اصلا امکان این هست که مسائل انقلابی که بهسوی یک نظام معنایی جدید آمده است و یک داعیه جدید فرهنگی و تمدنی دارد را در ذیل همان صورتبندی گذشته تحلیل کرد؟ این داعیه فرهنگی و تمدنی چنان قدرتی داشت که آغاز هزاره سوم را با مساله فرهنگها و تمدنها مواجه کرد، یعنی تمام صفبندیهای قرن بیستم را به حاشیه برد و نشان داد که یک صفبندی جدیدی در حال ظهور است. ابتدا که فروپاشی بلوک شرق رخ داد، جهان غرب احساس کرد که جهان دارد تکقطبی میشود و رقیب تاریخی خودش را از دست داده است. اما این قطببندی، قطببندی درون یک فرهنگ و تمدن بود و شرق و غرب سیاسی، شرق و غرب مربوط به جهان مدرن بود. اما پس از فروپاشی شوروی بهسرعت خودشان متوجه شدند که مساله پایان نپذیرفته است و نوعی قطببندی جدید دارد شکل میگیرد و این قطببندی، قطببندی فرهنگی است. هانتینگتون با عنوان «برخورد تمدنها» شروع به تئوریزهکردن این قضیه کرد و ما از آن بهعنوان «گفتوگوی تمدنها» یاد کردیم. این یک پدیده نوینی بود که واقع شد. پس از فروپاشی شوروی، فوکویاما تعبیر «پایان تاریخ» را بهکار برده بود اما معلوم شد این پایان تاریخ نیست بلکه آغاز یک تاریخ جدیدی است. قاعدتا نظام جهانی هم نمیتواند نسبت به این تحولی که دارد رخ میدهد، بیتفاوت باشد. این تحول فقط یک تحول نظری نیست. درست است که یک هویت فرهنگی و تاریخی و معنایی دارد، همانطور که آمدن اسلام یک داعیه معنایی داشت که «قولو لا اله الا الله تفلحوا». اما این معنا، الزامات سیاسی و اقتصادی داشت و نظام قبیلهای درون شبهجزیره را فرو میریخت. اینجا هم اگر قرار بود این نظام معنایی [انقلاب اسلامی] یک شکل آکادمیک و روشنفکرانه داشته باشد و در محافل خاصی محصور شود، آسیبی به این جهان نمیرساند اما او نمیخواهد محصور بماند و میخواهد بهعنوان پایه و اساس یک حرکت فرهنگی و تاریخی قد علم کند. جهان مدرن، کاملا جهانی شده است و روابط اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی و حتی امنیتی کاملا در هم تنیدهاند. هیچ قدرتی نمیتواند در آن سوی جهان شکل بگیرد در حالی که کانون این طرف نسبت به آن بیتفاوت باشد. بنابراین این حرکت تمدنی، یقینا در قلب جهان نشسته است. در کانون انرژی جهان قرار گرفته است و اگر نوع عملکرد آن بخواهد از نظام سلطه موجود بیرون باشد، همهچیز را بههم میریزد. چقدر ابلهانه و ناشیانه و کودکانه است اگر بخواهیم مسائل داخل ایران یا هرکدام از کشورهای اسلامی را صرفا درون عملکرد یک منطقه خاصی تحلیل کنیم؛ اصلا قابل تحلیل نیست. همه این مسائل بدون توجه به رویکردی که در سطح امت اسلامی و خیزش ملت اسلامی جریان دارد، نه قابل تحلیل است و نه قابل فهم و حل.
شهید سلیمانی یک استراتژیست بود و صفآرایی جهانی را میشناخت
گفته میشود که شهید سلیمانی یک استراتژیست بینظیر است. این مهم فهم درستی از این صفحهآرایی جهانی لازم دارد. کافی است که انسان بفهمد جغرافیایش، چه جغرافیایی است. ایشان ابتدائیات مربوط به این جغرافیا را متوجه بود و در چنین راهی گام برمیداشت. و آن گام یک تحول عظیم جهانی را بهدنبال میآورد. او این صفبندیها را بهخوبی متوجه میشد. او کسی بود که زمانی که این حرکت امت اسلامی در چارچوب مرزهای جغرافیایی ایران و در حال توانمند شدن بود در میان حضور داشت و وقتی که از مرزهای ایران گذر کرد یعنی زمانی که امت اسلامی به تبع این خیزشی که از کانون جوشش یعنی ایران شروع شده بود، در حال شکل گرفتن بود، متوجه بود که ما نمیتوانیم مسائل را بدون در نظر گرفتن این چارچوب جدید و این هویت نوین حل کنیم. بنابراین حل مسائل را در سطح منطقه و امت اسلامی پی گرفت.
یکی از مطالبی که نقل شده این بود که یکی از فرماندهان پاکستان به مشهد میآید و خیلی مشتاق است که ایشان را ببیند. بالاخره دیداری واقع میشود. در آن دیدار، ایشان خطاب به شهید سلیمانی بیان میکند مطمئن باشید که نمیگذاریم پاکستان یک پایگاه هجوم دشمن به ایران باشد. شهید سلیمانی در جواب میگوید شما مطمئن باشید که اگر دشمن به پاکستان حمله کند، ما آنجا شهید خواهیم داد. ما بیتفاوت باقی نمیمانیم. اینگونه احساس امت واحد و ملت واحد داشتن و آن را برجستهکردن و بهعنوان یک هدف و یک مقصد شناختن و تحلیلها را در این کانون گذاشتن همان کانون استراتژی است. استراتژی روی غرض و هدف، معنا پیدا میکند. کسانی که غرض و هدف را گم میکنند، کجا میتوانند استراتژیست باشند؟!
شهادت حاج قاسم مرزهای تحقق امت اسلامی را نشان داد
مسالهای که رخ داد، این بود که ایشان با شهادتشان عملا نشان داد که این امت اسلامی تا کجا محقق شده است. نشان داد که امت اسلامی دیگر در چارچوب مرزهای جامعه ایران محصور نیست، چراکه اصلا ایران نمیتواند در چارچوب خودش مسائلش را تحلیل کند. حل مسائل، در چارچوب حل مسائل امت اسلامی است. شهادت ایشان در داخل ایران رخ نمیدهد، توجهی که به ایشان میشود هم دیگر متعلق به جامعه ایرانی نیست. این نشان میدهد که این امت یک طرح و نقشه و آرمان فراموششده نیست. یک هویت گمشده نیست بلکه یک هویت به پاخاسته است. وقتی که شهادت ایشان واقع میشود، در عالیترین سطح این مواجهه رخ داده است. این امت بدون اینکه یک مواجهه جهانی داشته باشد نمیتواند تکون پیدا کند. یکسوی قضیه، جهان اسلام است یکسوی دیگر، نظام سلطه جهانی است که کاملا جهان را کوچک کرده است و حوزه ارتباطات، تکنولوژیها و فناوریها و همه جهان یک روستا شده است و نمیتوانند نسبت به همدیگر بیتوجه باشند. از یکطرف هویت اسلامی و امت اسلامی است و همه کسانی هستند که در ذیل این هویت با شهید سلیمانی پیوند میخورند و از یکطرف دیگر، همه کسانی که در قبال نظام سلطه علقه دارند، خود را در مقابل او میبینند. حتی همه کسانی که در قبال این نظام سلطه، «دیگری» را جستوجو میکنند، به سلیمانی و مسیر او و حرکت او باید برگردند و نگاه کنند. یعنی حلقه، فقط حلقه امت اسلامی نیست، حلقه تقابل با این نظام سلطه و درهم شکستن این نظام سلطه است. در هم شکستن این نظام سلطه به درون مرزهای آنها رفتن نیست، بلکه مرزهای خود را حفظ کردن و عمل نکردن در چارچوب نظام جهانی که آنها تعریف میکنند، یعنی فروپاشی نظام سلطه. استقلال خود را حفظ کردن یعنی فرو ریختن این جهان. بهعنوان طرف گفتوگو حضور داشتن، یعنی وحدت این جهان را درهم ریختن.
افقی که در قبال همه کسانی که احساس بیعدالتی و اختناق و احساس نیاز برای عبور از این جهان دارند، واقعیتی است که در جهان اسلام تکوین پیدا کرده است. وقتی که ترامپ شخصا دستور ترور را میدهد، در عالیترین سطح، این حیات و تقابل وجود دارد. «الاسماء تنظر من السماء»، قاسم درهمشکننده این وضع است. این عزت سلیمانی امت اسلام است که بهنظر میرسد احیاشده، شکلگرفته و نهادینه شده است و یک واقعیت تاریخی و اجتماعی است. بهنظر میرسد که شهید سلیمانی را باید در این چارچوب تحلیل کرد. یکی از کلیپهایی که پخش شد، نگاه به شهید سلیمانی از زاویه قدرت کاریزماتیکی است که او پیدا کرده است. این مفهوم «کاریزما» در چارچوب «ادبیات وبری» مفهومی است که بسیار کژتابی دارد و بهنظر من قابل تعمیم نیست. اما اگر اصلاح شود، این کاملا یک عقبه فرهنگی دارد. بنده با آن تعبیری که وبر درخصوص چگونگی به وجود آمدن کاریزما موافق نیستم. زمانی که امت اسلامی، یک هویت معنویت متعالی دارد، کنشگرانی که خود را در آن فانی و به آن باقی کردهاند، این هویت را مییابند. تنها سلیمانی نیست که بهخاطر خصوصیت شخصیاش این ویژگی را پیدا کرده باشد، این خصوصیت فنای در این نظام معنایی است. هر کسی که جا پای سلیمانی بگذارد، در میان امت اسلامی چنین وضعیتی را خواهد داشت و دارد.
* نویسنده: حمید پارسانیا عضو هیاتعلمی دانشگاه تهران