به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، مجتبی اردشیری، روزنامهنگار طی یادداشتی در روزنامه «فرهیختگان» نوشت: امیرعباس ربیعی جوان برای نخستین فیلم بلند سینمایی خود، دست روی سنگ بزرگی گذاشت؛ هم از بابت اینکه از فیلمهای کوتاهش به یک تریلر سیاسی که ژانری سخت است، وصل شد و هم از این جهت که محوریت این تریلر، حزب مرموز و پرلایه توده است که سختی کار تحقیق و نگارش را دوچندان میکند.لباسشخصی در قیاس با «روز صفر»؛ دیگر تریلر حاضر در این دوره از جشنواره، تفاوتهایی اساسی دارد. مهمترین آن، پرداختهایی است که در اشل قهرمانپروری این دو فیلم دیده میشود. هر دو فیلم اصرار دارند که برمبنای داستانی واقعی ساخته شدهاند، اما آنچه سبب میشود تا قهرمان «روزصفر»، برخلاف قهرمان لباسشخصی، به کاراکتری محبوب و باورپذیر تبدیل شود، جنس چریکی رفتار اوست. «رضا» (امیر جدیدی) ماموری امنیتی است که دورههای نظامی خاصی را سپری کرده است. در مقابل، یاسر(مهدی نصرتی) تنها یک مامور جزء است که پروندهای به او سپرده شده. هر دو مامور، غد و سرتق هستند و تعلیق، حول محور کنشمندی آنها شکل میگیرد. اینکه رضا را میپذیریم به دلیل رفتار چریکی اوست، اما در یاسر، این روحیه چریکی دیده نمیشود. او در حالی یک تنه به دنبال دستگیری افراد رده بالای حزب و نظام است که اصلا چریک نیست؛ بارزترین وجه شخصیتی او، رفتار خودسرانه و فردیت ظاهری اوست. یاسر با چنین نشانههایی، بیمحابا به دل یک عملیات محرمانه میزند و این رفتار چریکی او که پشتوانه اجرایی لازم را در شخصیتش نمیبینیم، پیروزمندانه خاتمه مییابد! بنابراین یکی از علل باورپذیر نبودن قهرمان لباسشخصی، عدم انطباق روحیات وی با عملکردهای قهرمانیاش است.
مورد دوم به پاشنه آشیلی چون هوشمند نبودن کاراکتر یاسر باز میگردد. التهاب تریلر روز صفر بر مبنای هوشمندی رضا شکل میگیرد. او با همین هوشمندی و طراحی معادلات آینده، چندین ارگان عریض و طویل را پشت سر خود به خط میکند تا عملیات با موفقیت سپری شود.
در مورد قهرمان لباسشخصی، ما هوشمندی خاصی نمیبینیم. تنها در پیچ پایانی روایت است که وی به گفتههای یکی از اعضای حزب توده شک میکند. اتفاقا همان زمان که آن تودهای میگوید: «تا فردا شب به من وقت بده تا با خودم کنار بیام.» این پرسش در ذهن مخاطب نقش میبندد که چرا وی بیش از یک روز برای کنار آمدن با خود وقت خواسته؟ اما آنچه در فیلم میبینیم، راحت رد شدن یاسر از این گفته تودهای و به خود آمدنش در لحظهای است که میخواهد از زندان خارج شود. یعنی قهرمان فیلم آشکارا از مخاطبان خود عقب میافتد و نمیتواند به آنها خط بدهد. چگونه چنین کاراکتری با این میزان ضریب پردازشی میتواند حوادث آتی را آنطور با دقت ردیف کرده و درنهایت به شناسایی «آرش» برسد؟ همین سادهانگاری سبب میشود تا فینال فیلم به راحتی دستخوش این باگ و کجسلیقگی قرار گرفته و مخدوش شود. این دو اغراق در کاراکتر یاسر سبب شده تا مخاطب، چندان نسبت به قهرمان فیلم اعتماد نداشته باشد.
اعتنای درام به او پشتوانه و منطق روایی نداشته و تنها بر مبنای بزرگنمایی رفتاری و شخصیتی در او شکل میگیرد. اصرار هر دو فیلم بر فردیت قهرمانان خود، جنس آرمانگرایانه این کاراکترها را تقویت میکند، اما آنچه در لباسشخصی میبینیم، نوعی خودزنی است. فردیت یاسر در مواجهه با دادههای اطلاعاتی شکل نمیگیرد؛ بیشتر، مبنای ذاتی و غریزی دارد. هویت صنفی مستقلی پشت این فردیت نیست و استقلال آن، مخدوش است تا جایی که وی حتی به مامور نفوذی خود در حزب نیز شک کرده و عملا تا قبل از فینال، استحصال اطلاعاتی چندانی از وی به عمل نمیآورد. ضمن اینکه آنچه سبب پررنگ جلوه دادن فردیت او میشود، پیشبینی عجیب او در قرار ملاقات آخر «آرش» است وگرنه اگر همین پیشگویی فاقد پشتوانه را از فیلم درآوریم، مابقی آنچه فردیت قهرمان را تشکیل میدهد، مخدوش و همگام با پروسه قهرمانسازی فیلم است. فیلم به نوعی آن فینال را علم میکند تا یاسر را در مقام قهرمان بالا بکشد وگرنه تا پیش از آن فینال، شمایلی از قهرمانی این کاراکتر دیده نمیشود.
او در طول اثر به تمرد و حتی جاسوسی متهم میشود، اما چون تعلیق علاوهبر پروسه دستگیری کیانوری و آرش، روی کاراکتر یاسر هم فوکوس میکند، مخاطبی که او را تا همان جای قصه در مقام قهرمان ندیده، عنوان «ضدقهرمان» را بیشتر برازنده او میداند. اتفاقا این سماجت یاسر، بیش از آنکه زمینههای جذابیت و گرمای درام باشد، نمیتواند با مخاطبش ارتباط بگیرد. این سماجتها و عدولها به اندازهای زیاد میشود که لج مخاطبش را درمیآورد. این سماجتها، نه طغیان معنا میشود و نه حرکتی انقلابی. فیلم اصرار دارد تا از بین قهرمانپروری و قهرمانسازی، نوع دوم آن را انتخاب کند. به همین دلیل است که وی را در این مسیر سخت، به صورت فردی به تصویر میکشد که هیچ همفکریای را پشت سر خود ندیده و به تنهایی و با وجود مخالفتها و تهدیدها موفق به شناسایی حقیقت میشود! در همین مسیر، فیلم خالی از هرگونه تفکری است. تمام تخممرغهایش را در سبد یاسر میچیند. کاملا تکصداست. در مقابل، همکاران او کاملا منفعل هستند و تنها وظیفهای که برای آنها تعریف شده، ایجاد خللهای سطحی و دستاندازهای ظاهری است که لکنتهای موقتی را در فیلم پدید میآورند.
در چنین خلئی، فیلم، قهرمان خود را با تکروی بالا میکشد و دیگر مهرههای روایت را بسیج میکند تا در نقش بدمنهایی دغدغهمند و مبادیآداب، ضدتبلیغ عمل کرده و یاسر را تا اندازههای قهرمانی بالا بیاورند. این یعنی کارکرد سوء و غیردراماتیک در پروسه قهرمانپروری. بیشتر اشکال لباسشخصی معطوف به مهمترین عنصر روایی آن که شخصیتپردازی قهرمان و چارچوبههای تالیفی اوست، مربوط میشود. در فرم، فیلم بسیار موفقتر از محتوا عمل میکند. زاویه دوربینها، آن فضای ایزوله را تداعی میکنند. هوشمندی «امیرعباس ربیعی»، استفاده از دوربین روی ریل و پایه است که اگر برداشتها روی دست بود، به تقلید از «ماجرای نیمروز» متهم میشد. هوشمندی و زیرکی کارگردان اینجا خیلی به چشم میآید، هرچند این زیرکی، در فرم روایی اثر نیز بسیار مشهود است. حداقلش آنکه فیلم تلاش کرده تا در برخی المانها، جسارت بیشتری به نسبت فیلم مهدویان رو کند: از به کارگیری یک ساواکی سابق بگیرید تا ضربوشتم زندانیها توسط یک بازجوی روحانی(که چقدر هم عالی بازی میکند و بهترین بازی فیلم متعلق به این روحانی است) حکم تابویی را دارد که تاکنون با این صراحت در آثار مشابه دیده نشده بود. در دکورسازیهای تهران قدیم، فیلم خیلی بیشتر از فیلم مهدویان و حتی «سیانور» بهروز شعیبی و دیگر فیلمهایی از این دست عمل میکند و بدون هیچ باگ آشکاری، لانگشاتهای متعددی از خیابان آزادی تهران میگیرد که بسیار چشمنواز است. بازی مجموعه بازیگران فیلم، خارقالعاده است. عالی بازی میکنند و میتوانند آن روحیه معترض و دنبال حقیقت سالهای ابتدایی دهه 60 را در یک نهاد اطلاعاتی به خوبی به مخاطبشان منتقل کنند. تا اینجای جشنواره، فیلمی نبوده که مجموعه بازیگرانش تا این اندازه یکدست و متعالی ظاهر شوند. لباسشخصی قطعا بهعنوان اولین فیلم یک کارگردان فیلم کوتاه سیاسیساز، اثر محترمی است.
مشخص است که فیلم پرزحمتی بوده، چه در مرحله تحقیق و چه در شکل اجرایی. چشم اسفندیار فیلم آن تفکری است که شاید عامدانه اجازه نداد اثر، قهرمان داشته باشد. اینکه یک مامور با سماجت عجیبی، یک پرونده پیچیده را به دست بگیرد و با تمرد پیدرپی به اصل حقیقت دستیابد، تاکنون سوژه چندین فیلم و سریال تلویزیونی بوده است. ترکشهای این ضدقهرمان نشان دادن یاسر، نهتنها ایرادات شخصیتپردازی قهرمان در یک تریلر سیاسی را تقویت کرده، بلکه به اصل داستان هم لطمات جبرانناپذیری وارد آورده است. آنچه امروز در نقد لباسشخصی، شنیده و خوانده میشود، بیش از آنکه ایرادات ایدوئولوژیک باشد، دایرمدار قصه فیلم است که به واسطه سهلانگاری در نوع شخصیتپردازی قهرمان کار شکل گرفته است، وگرنه دستگیری کیانوری یا جاسوس رده بالای نظام، آن میزان جذابیتی برای مخاطب ندارد تا زمینههای تصویرگری چگونگی رسیدن به این مهرهها. فیلم به واسطه درگیری پلهای یاسر با مهرههای حزب توده و سپس مقام رده بالای نظام، از چگالی بالایی در داستانگویی برخوردار است. از ریتم نمیافتد و با وجود زمان طولانی، یک تریلر جاندار(و نه نفسگیر) را برای مخاطبش روایت میکند.