به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، سجاد بلوکات، روزنامهنگار طی یادداشتی در روزنامه نوشت: از همان اول بگویم «درخت گردو» فیلم سادهای است. دنبال یک فیلم پرپیچوتاب و گره و تعلیق عجیب و غریب نباشید. این فیلم روایت ساده از یک اتفاق مستند است که هم اصل ماجرا در تاریخ ثبت شده و هم بهطور جزئیتر ماجرایی که برای شخصیت اول داستان پیش آماده براساس یک داستان واقعی است. بله، یک داستان واقعی در برشی از مظلومیت مردم کرد ایرانی. بمباران سردشت و شهادت و جراحت مظلومانهای که البته به همه ماجراها نمیپردازد و از همینجا فیلم درخت گردو محل اختلاف است اینکه در اتمسفر فضای فیلم هیج خبری از ایران نیست و علت و معلولهای بمباران سردشت مثل سازنده بمبهای شیمیایی و نبود نمادهای عراق متجاوز هم آگاهانه حذف شده است. اینها باعث شده نظرها درباره فیلم بسیار متفاوت باشد.
قطار روی همان ریل است
روزی که محمدحسین مهدویان بعد از ساخت «ماجرای نمیروز؛ رد خون» به اهالی رسانه گفت دیگر فیلم سیاسی نمیسازد، تلقی خیلیها این بود که از این پس مهدویان را باید یک فیلمساز روشنفکر بنامیم با موضوعات بسیار متفاوت از چند فیلم گذشته او. دلیلشان هم روشن بود حالا دیگر او با یک تهیهکننده یا سازمان دارای تفکرات سیاسی مشخص کار نمیکند و به قول معروف دستش باز است برای ساختن هر آنچه بخواهد، اما درخت گردو نشان داد فرم و محتوای مهدویان متاثر از الگوهای تاریخی روزهای سخت دهه 60 است و هنوز هم دوربین او ثبتکننده روایتهای ملی است با همه جهتگیریها و بعضا کنایههایی که در فیلم وجود دارد و باید پذیرفت که هرکسی نگاه سیاسی خاصی دارد و قرار نیست همه آنچه ما میپسندیم در فیلم قرار داشته باشد. بله، اگر از من بپرسند جهت فیلمهای مهدویان چیست همین را میگویم. یک روز او روایت ملی که میسازد توامان با اقتدار و حماسه است که میشود «ایستاده در غبار» و «ماجرای نیمروز» و یک روز هم روایت ملی که او میسازد روایت مظلومیت کشور شریفی است که مردمانش توسط متجاوز، خوشهخوشه بمب شیمیایی بر سرشان فرود میآید. بپذیریم که انحصارگرایی تاریخی به نفع هیچکس نیست. اگر قرار باشد همه روایتهای ملی توسط چند کارگردانی باشد که قرار است همه حرفهای ما را بگویند به مرور «به کبودی یاس»های جواد اردکانی که حقیقتا ذبح قصه جذاب شهید عبدالحسین برونسی است جای ایستاده در غبارها و «تنگه ابوقریب»ها را میگیرد.
فرم و محتوا؛ ضد روشنفکری
درخت گردو غلبه احساس بر منطق است. اگر مقداری اشکتان دم مشکتان است در طول تماشای این فیلم گریه شما بند نمیآید. حادثه روی حادثه، مصیبت روی مصیبت. هر جایی هم که نیاز بود کارگردان موسیقی حزنآلود هم روی تصاویر میآورد تا بیشتر با شخصیت همذات پنداری کنید و وجودتان بسوزد. بر خلاف فیلمهای روشنفکری که تلاش میکنند فاصلهگذاری شخصیت با مخاطب را حفظ کند و با کلمات تلخ منطق مالیده شده، او را از حادثه دور کند و به پیام فیلم سوق دهد. اینجا با یک ذکر مصیبت عاطفی مواجه هستیم که البته در بعضی از صحنهها این غلظت بیش از حد است که جلوتر به آن میپردازیم. اما محتوا همان روایت رسمی جمهوری اسلامی است از مظلومیت مردم سردشت. قرار نیست تغییر تاریخی یا تحریف تاریخی رخ دهد. بله، درخت گردو کل ماجرا را نمیگوید اما بخشی که میگوید تحریف تاریخی نیست. چیزی که روشنفکرهای فیلمساز خیلی علاقهمند به این سبک از فیلمسازی هستند که نمونههای غلیظ این سبک فیلمسازی را میتوان در «یک خانواده محترم» دید و نمونههای نرمتر آن را میتوان در «ملکه» و «دوئل» تماشا کرد که خوب یا بد، روایت آنها با واقعیتهای جنگ یا دهه60 بسیار متفاوت است. اما فیلمساز اینجا روی همان روایت حقیقی، ایست میکند و به دلیل اینکه قدرت ترسیم اوج تلخی داستان را دارد دست به دامان آشناییزدایی از روایت نمیشود.
منتقدان چه میگویند
منتقدان درخت گردو عموما با دو بخش از محتوای این فیلم مشکل دارند. بخش اول معتقد است که فیلم ضدجنگ است و بخشهای حماسی کردها را نمیبیند و کردها را گرفتار در جنگی میبیند که هیچ ربطی به آنها نداشت. استنادشان هم به شخصیت اول فیلم است که بیخبر از همه جا یک باره بمبی بر سر او و خانوادهاش فرود میآید که اولا باید گفت مستندنگاری فیلمساز برشی از واقعه است و قرار نیست همه آنچه در تاریخ اتفاق افتاده در یک سیکل داستانی روایت شود. دوما اوج مظلومیت ایران در همین نقطه است که دشمن مردم را هدف قرار میدهد و جنایت جنگی و ضدانسانی به بار میآورد. بخش دوم منتقدان میزان غم و فضای اندوهگین فیلم را بیشتر از تحمل یک مخاطب عادی میدانند که البته تا حد قابل توجهی حق دارند. در بعضی از صحنههای فیلم مخاطب حس میکند فیلمساز از همه ابزارهای دکوپاژ و موسیقی و دیالوگ و زبان بدن شخصیتها استفاده میکند تا عمق فاجعه را نشان دهد که همین موضوع میتواند پاشنه آشیل درخت گردو باشد و قطعا در فروش فیلم اثر منفی میگذارد. شما فکر کنید با فیلمی روبهرو هستیم که اکثر دقایقش شبیه به فینال فیلم «شیار143» است. مصیبتهای فیلم بدون تعلیق و گرهافکنی مناسب پیش میرود و این یعنی گرفتاری فیلمساز در دام احساساتگرایی و سانتی مانتالیسم.
کارگردانی اما همچنان درجه یک است و با اینکه از سرمایهگذارهای قوی فیلمهای قبلی خبری نیست باز هم مهدویان و تیمش نشان دادند استاد طراحی صحنه هستند. سردشت قدیم، تهران قدیم و حتی لاهه قدیم همگی بدون نقص و گاف در فیلم درآمده است. معادی در این فیلم قطعا یکی از شانسهای اصلی سیمرغ بازیگری است و مهدویان برای کارگردانی به احتمال زیاد کاندیدا میشود، اما فیلمنامه همچنان پراشکالترین قسمت ماجراست. اینقدر روایت ساده است که میشود در یک خط بدون هیچ سختیای کل ماجرا را توضیح داد که متاسفانه ویژگیهای یک داستان مینیمال را نیز ندارد و نریشنخوانی فیلم نهتنها عنصر پیشبرندهای نیست بلکه فقط باعث میشود مخاطب حس کند نریشن قرار است ضعف روایت فیلمساز را جبران کند. مهران مدیری هم نچسبترین عنصر فیلم و شبیه کاراکترهایش در سریالهای طنز است که احتمالا دلیل اصلی حضورش همان قرارداد سالانه با مصطفی احمدی است که باید در هر مجموعهای که سرمایهگذار اوست بازی کند. با همه این اوصاف درخت گردو یک پیام روشن دارد اینکه اگر کسی دلسوز باشد و دغدغه ملی داشته باشد حتی همین 40 سالی که گذشت مملو از داستانهای درجه یک و واقعی است که نفس آدم را در سینما حبس میکند. ما به روایتهای ملی نیاز داریم. روایتهایی که با ظرافت و دقت نشان داده شوند برای همه مردم تازگی دارد حتی اگر نسخه کلیشه شدهاش را هر سال از اخبار صداوسیمای جمهوری اسلامی ببینیم. بگذاریم امثال مهدویان بدون ترس حرفشان را بزنند. عیبی ندارد حتی اگر در کنارکلیت قصه شریف درخت گردو یک پلان نچسب کولبرها را هم بگذارند یا بخشی از علت را نگویند.