به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، جشنواره فیلم فجر در سیوهشتمین دوره خود، میزبان مستندهایی است که از تنوع محتوایی زیادی برخوردارند. از فیلمهایی در مورد شهدا و آرمانهای انقلاب گرفته تا فیلمهایی که نقدهای تندوتیزی نسبت به وضعیت اجتماعی دارند. مهمترین جشن سینمایی انقلاب اسلامی مانند هر سال میزبان مستندهایی است که دل خوشی از صاحبخانه ندارند و اگر 40روز پیش از میانه انبوه مستندهای جشنواره سینمای حقیقت، سربلند بیرون نمیآمدند، الان هم جایی در بین انبوه فیلمهای داستانی نداشتند. در 10روز جشنواره فیلم فجر، پردیس ملت، مجمعی برای اهالی سینما و رسانه است، ولی سهم رسانهای مستند در این میان خیلی کم خواهد بود. آنچه میخوانید، کوتاه نوشتهای است از موضوع مستندها و البته حواشیای که این آثار داشتند.
بانو
مستند «بانو» به کارگردانی و تهیهکنندگی محمد حبیبیمنصور داستان یکی از هزاران قهرمانی است که در سکوت در حال زندگی هستند. زنان و مردان شرافتمند بزرگی که در مقاطع مهمی از تاریخ ایران ایفای نقش کردهاند و حالا با گذر از آن مقاطع در گوشهگوشه کشور در حال زندگی در میان مردم هستند بدون اینکه حتی ما آنها را بشناسیم و داستان زندگی قهرمانانهشان را بدانیم. زندگیهایی که بهترین سوژهها برای ساخت فیلمهای حماسی و پرتعلیق هستند. عصمت احمدیان مادر شهیدان ابراهیم و اسماعیل فرجوانی یک جانباز دفاع مقدس است. این شیرزن خودساخته سالها با یک وانت به جبهههای جنگ میرفت و در اهواز به پشتیبانی از رزمندگان میپرداخت.
کارگردان این اثر در گفتوگویی در مورد شخصیت اصلی مستند «بانو» گفت: «عصمت احمدیان در ۱۱سالگی ازدواج میکند و ورودش به زندگی با شوک روبهرو میشود. بعد از آن با یک فکر اقتصادی در همان اوایل ازدواجش با سن و سال کمی که دارد مشغول پرورش مرغ میشود. در همان سالهای قبل از انقلاب در سال ۴۲ -که اصلا رسم نبوده خانمها رانندگی کنند- او گواهینامه میگیرد. روزهایی که جنگ شروع میشود او صاحب 6 فرزند است و به مرور درگیر جنگ میشود و کل خانواده با همه وجود درگیر جنگ میشوند. جنگی که زندگی این خانواده را با چالشها و قصههای جدید روبهرو میکند.»
پروژه ازدواج
مستند جدید حسام اسلامی که با همکاری عطیه عطارزاده آن را کارگردانی کرده، به تهیهکنندگی مرکز گسترش سینما مستند و تجربی تولید شده است. فیلمی که به گفته عطارزاده با همکاری فرانسه ساخته شده است. اسلامی بعد از مستند «متهمین دایره بیستم» این بار سراغ سوژهای در آسایشگاه بیماران اعصاب و روان رفته است. «پروژه ازدواج» دو داستان را به صورت موازی روایت میکند. داستان اصلی در مورد بررسی امکان ازدواج مددجویان اعصاب و روان در خانه احسان است و داستان دوم در مورد انگیزههای شخصی کارگردان زن فیلم برای پا گذاشتن در این ماجرا و روایت ابعادی از زندگی شخصی اوست.هرچند «پروژه ازدواج» سوژهای تکراری دارد، اما با زاویه دید جدیدی به این سوژه پرداخته که باعث جذابیت این اثر شده است.
اسلامی در مورد مستند خود گفت: «با موسسه «سرای احسان» که این فیلم در آنجا ساخته شده سالهاست آشنا هستم و برای تلویزیون چند مستند از همین مکان ساختهام. با این حال همیشه این دغدغه را داشتم که مستندی با نگاه جدید از اینجا بسازم و در فضایی نو آن را ترسیم کنم. با توجه به اطلاعات قبلی که از این مرکز داشتم میدانستم که رابطهای عشقی و احساسی بین آقایان و خانمهای آنجا ایجاد شده است. بر همین اساس بسیار دوست داشتم فیلمی عاشقانه بسازم و این موضوع را با خانم عطارزاده که کارگردان دیگر این اثر است در میان گذاشتم. ما به دنبال ساخت فیلم عاشقانه بودیم و دکترهای آنجا به دنبال امکانسنجی علمی برای ازدواج بین آقایان و خانمهای آنجا بودند و ماحصل آن یک فیلم عاشقانه علمی شد. داستان فیلم با تعلیق آغاز میشود و حتی خود ما هم تا روزهای آخر نمیدانستیم که آیا ازدواج شکل میگیرد یا خیر.»
جایی برای فرشتهها نیست
«جایی برای فرشتهها نیست» کاری از سام کلانتری، مستندساز جوان و شناختهشده کشورمان است که داستان ناکامیها و پیروزیهای تیم ملی اسکیت هاکی زنان را از زاویهای خاص روایت میکند. کلانتری در مورد ساخت این فیلم گفت: «همیشه دوست داشتم فیلمی با موضوع زنان و مشکلات آنها کار کنم. در مستند قبلی که ساختم «مانکنهای قلعه حسنخان» هم موضوع زنان تم پنهان فیلمم بود، ولی خیلیها به آن توجهی نکردند. به هرحال همانطور که میدانید پرداخت به این موضوع یک چاقوی دولبه است. «جایی برای فرشتهها نیست» با چند تغییر میتوانست به فیلمی تبدیل شود که در جشنوارههای مختلف خارجی حضور موفقی هم داشته باشد، ولی ما چیزی را انتقال دادیم که باور من و بچهها بود. درواقع آنچه در فیلم میبینید، از حال خوب بچهها میآید.»
«جایی برای فرشتهها نیست» با کست حرفهای از جمله هایده صفییاری، محمد شکیبانا و رضا تیموری درباره دختران تیم ملی «اسکیت هاکی» ایران و مشکلات پیچیده آنها در راه مسابقات آسیایی کره است. فدراسیون توانایی تامین هزینه دختران را ندارد و این اتفاق باعث شده تیم در شرایط روحی بحرانی قرار گیرد. با اضافه شدن دکتری روانکاو که باور به متدی جدید در کار با دختران دارد، تعدادی از آنها کمپینی جهت جمعآوری پول را راهاندازی میکنند. کمپین درنهایت با حمایت مردم موفق شده و دختران با این کمکها عازم مسابقات کره میشوند و مدال میگیرند. کلانتری در مصاحبههایش تاکید دارد که این فیلم بیش از اینکه درباره مشکلات تیم هاکی باشد، درباره امید است.
مهدی عراقی را بکش
نسخه سینمای مستند «مهدی عراقی را بکش» از دل یک مجموعه چهارقسمتی تلویزیونی به نام «یکهسوار» بیرون آمده که درباره زندگی حاجمهدی عراقی است. در این مستند با 30نفر از چهرههای سیاسی، مبارزان پیش از انقلاب، دوستان و خانواده این شهید گفتوگو شده است. عبدالرضا نعمتالهی در این مستند پرتره، به روایت زندگی این مبارز انقلابی از زبان خودش و دیگران پرداخته است. مهدی عراقی که از مبارزان برجسته انقلاب اسلامی بود به دست گروهک فرقان در سال 58 ترور شد. او از اعضای حزب موتلفه اسلامی و دوستان نوابصفوی، بنیانگذار و رهبر تشکیلات فداییان اسلام و یکی از یاران مجاهد و انقلابی امامخمینی(ره) بود.نعمتالهی در اولین مستند خود بهخوبی توانسته از عهده روایت زندگی پرفرازونشیب و سیاسی مهدی عراقی برآید. این فیلم مستند پر از جزئیات دقیق و جذابی است که کمتر شنیده شده است.
نعمتالهی درباره شخصیت مهدی عراقی در مصاحبهای گفت: «ماجرای راهپیمایی دسته مسجدحاجابوالفضل در ۱۳ خرداد ۱۳۴۲ یک نقطه عطف در تاریخ انقلاب اسلامی است. در آن روز دسته عزاداری به تظاهرات سیاسی تبدیل شد. شعارنوشتههایی که حمل میشود و نظمی که دسته میگیرد و شعارهایی که سر داده و سخنرانیهایی که انجام میشود تفاوتهایی اساسی با دستههای معمول عزاداری داشت. شخصیت اصلی و محوری و به عبارتی کارگردان این دسته در آن روز حاجمهدی عراقی بود. او بود که آدمها را جمع میکرد و به آنها نظم و حرکت میداد. صبح ۱۳خرداد این اتفاق میافتد و دسته عزاداری به سمت دانشگاه تهران حرکت میکند. آنجا سخنرانی میکنند و بعد به سمت خیابان کاخ میروند. حرکت این دسته مقدمهای بود برای سخنرانی معروف امامخمینی(ره) در قم که در واکنش به اتفاقات فیضیه ایراد کردند و منجر به دستگیری حضرت امام شد. اینها دسته را صبح راه میاندازند و بعد حاجمهدی عراقی خودش را به قم میرساند و مقدمات سخنرانی امام را تدارک میبیند. همه تدارکات و تنظیمات آن سخنرانی و برگزاری مراسم و حتی ضبط و انتشار نوار سخنرانی کار ایشان بود. درواقع حاجمهدی آدم اجرایی امام خمینی (ره) بود.»
زمستان است
«زمستان است» یکی از مستندهای جنجالی سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر است. فیلمی به تهیهکنندگی پیروز حناچی، شهردار تهران که نمایش آن در جشنوارهای با نام «فجر» که همزمان با جشن پیروزی انقلاب اسلامی برگزار میشود، پارادوکسی تلخ و خندهدار است. «زمستان است» که به سوژهای غیرانسانی میپردازد، تاریخچه خیابان لالهزار از زمان ناصرالدینشاه تا کودتای آمریکایی 28مرداد را روایت میکند. این فیلم تلاش میکند با ارجاعاتی به تصاویر امروزی خیابان لالهزار، تصویر اسفباری از حال امروز جامعه را نسبت به 100سال گذشته کشور به مخاطبان القا کند و حتی آنها را برای تغییر این وضعیت تحریک کند. «زمستان است» روایت افول خیابان لالهزاری است که زمانی به شانزلیزه تهران معروف بود و نماد نوگرایی هنر و ایران محسوب میشد. خیابانی پر از کابارهها، سینماها، پیالهفروشیها، تئاترها، رستورانها و تجارتخانهها که مردم آن را کنار زدند.
مهرداد زاهدیان، کارگردان مستند «زمستان است» در طول فیلم بارها برای از دست رفتن فضایی که پیش از انقلاب در این خیابان وجود داشته، مرثیهسرایی میکند. او در مورد این فیلم گفت: «از نظر من لالهزار شبیه شخصی است که ممکن است ما در خیابان ببینیم. تصور کنید از خیابانی رد میشوید که متوجه یک کارتنخواب پلشت و چرک در گوشهای از آن میشوید. ناگهان توجهتان به گوشه کت یا سرآستین آن کارتنخواب جلب میشود که از جنس طلاست.به او نزدیک میشوید و میبینید کتش عیاری دارد و بعد آرامآرام متوجه میشوید این کت را یک خیاط صاحبنام دوخته، بعد با او گفتوگو میکنید، میشنوید که زبان فرانسوی هم حرف میزند و ظاهرا تحصیلات عالیه هم دارد. بیشتر که با او حرف میزنید متوجه میشوید یک نجیبزاده است که از بد روزگار به این سرنوشت دچار شده است. کمکم ارزشهای دیگر او را کشف میکنید و متوجه میشوید دارای جایگاهی درخور بوده و امروز متاسفانه جایگاه دیگری دارد که برازندهاش نیست. بعد دلتان میخواهد بدانید چه شده که او به این سرنوشت تلخ دچار شده است. به عقیده من خیابان لالهزار یک کاراکتر بوده که دلم میخواست سرنوشت غمبار او را برای مخاطب روایت کنم.»
زندگی میان پرچمهای جنگی
«زندگی میان پرچمهای جنگی» جدیدترین مستند محسن اسلامزاده، کارگردان مستندهای «تنها در میان طالبان» و «سفر به دیار پشتونها» است. این مستند سومین اثر این مستندساز بحران است که به موضوع حکومت طالبان در افغانستان میپردازد. اسلامزاده بار دیگر با انجام سفری پرخطر به دل میادین جنگ طالبان، تلاش میکند تصویری جامع درباره جدیدترین وقایع کشور افغانستان به مخاطبان خود ارائه دهد. «زندگی میان پرچمهای جنگی» را میتوان از بهترین آثار اسلامزاده دانست که علاوهبر سوژه جذاب و دیدنی، در فرم و روایت نیز پیشرفت فراوانی داشته است. اسلامزاده در جدیدترین اثر خود به موضوع حضور داعش در افغانستان و مبارزه طالبان با این گروه میپردازد. او تلاش کرده در مستند جدید خود، نگاهی واقعبینانهتر از آثار قبلیاش به طالبان و مواضع آنها در قبال مردم داشته باشد. خطر ظهور داعش در افغانستان بهعنوان پایگاهی جدید برای انجام اعمال خشونتآمیز غیرانسانی این تروریستها، موضوعی است که «زندگی میان پرچمهای جنگی» از عهده روایت آن بهخوبی برآمده است.
اسلامزاده تلاش کرده در این مستند علاوهبر دنبال کردن داستان خود، وضعیت مردم جنگزده افغانستان را که سالها در همسایگی ایران درگیر جنگهای خانمانبرانداز هستند نیز روایت کند؛ کودکان و زنانی که سالهاست طعم امنیت واقعی را نچشیدهاند. مردمی که نحوه زندگیشان ما را به یاد فیلمهای تاریخی کشورمان میاندازد که 100سال پیش را به نمایش میگذارند. استعدادهایی که سالها به دلیل ابتلا به جنگهای نیابتی خارجی و نقش خانمانسوز آمریکاییها در خاورمیانه به هدر رفتهاند و تنها آرزویشان داشتن یک زندگی عادی و بدون جنگ و اسلحه است. اسلامزاده در مورد فیلم جدید خود گفت: «در فیلم قبلیام «تنها میان طالبان» نتوانستم به زندگی مردم بپردازم، ولی اینبار تلاش کردم به محیط اطراف توجه و تا حد ممکن زندگی مردم را میان این جنگها روایت کنم. در افغانستان مناطقی وجود دارد که هر روز دست یک قدرت است و آنها هستند که سرنوشت زندگی مردم را تعیین میکنند.»
عالیجناب
«عالیجناب» نام مستند جدید سجاد ایمانی است. فیلمی که آن را میتوان در امتداد اثر قبلی این کارگردان یعنی «سیاه زخم» یا «جوکر» مورد توجه قرار داد. «عالیجناب» داستان زندگی بوکسری را روایت میکند که به یک دلیل خانوادگی درگیر مشکلات اقتصادی میشود و برای فرار از این وضعیت به کارهای غیرقانونی روی میآورد. کارهایی که نمایش آن در مستند «عالیجناب» قطعا برای سوژه اصلی فیلم دردسرساز خواهد شد. «عالیجناب» در عین حال که مستندی جذاب است، با همان مشکل «سیاه زخم» روبهرو است؛ مشکلی که مهمترین المان فیلمهای مستند، یعنی ریشه داشتن در حقیقت را با چالش روبهرو میکند. «عالیجناب» مانند «سیاه زخم» حاوی سکانسهایی است که خیلی ساختگی به نظر میرسند و این باور را تقویت میکند که کارگردان برای جذابیت فیلمش به دستکاری حقیقت پرداخته است.
ایمانی در مورد «عالیجناب» گفت: «در ابتدا قرار بود فیلمی با موضوع بیاعتقادی بسازم، اما نهفقط بیاعتقادی در حوزه دین، بلکه این بیاعتقادی حوزه انسانیت، زندگی و تعهد را هم شامل میشود. برای ساختن این مستند بهدنبال سوژههای متفاوتی بودم و با افراد مختلفی در این باره گفتوگو کردم.» افرادی را که در گذشته زندگی خوبی داشتند و در حال حاضر زندگی پرمخاطرهای را تجربه میکنند، از نظر اعتقادی بررسی کردم تا بفهمم مشکلات زندگی چقدر باعث پایبندی بیشتر یا دوگانگی در اعتقادات میشود. پس از این بررسیها به سوژه «عالیجناب» رسیدم که درباره قهرمان بوکسی است که در زندگی شخصی خود دچار مشکلاتی شده و برای حل این مشکلات دست به کارهای خلاف میزند، اما نتیجه آن مخاطره بیشتر برای زندگی اوست.»
خسوف
«خسوف» به کارگردانی محسن استادعلی، مستندی در مورد زندگی یک طلبه جوان است که سالها بین ملبس شدن و انتخاب سینما بهعنوان حرفه خود، تردید دارد. شخصیتی منفعل و دینزده که در یک سلاخخانه به نمایش درآمده است. فیلم با سکانسی خشونتبار از سلاخی حیوانات شروع میشود و در ادامه به روایت زندگی این طلبه جوان میپردازد. استادعلی با پیدا کردن این طلبه که تحت فشار خانواده و همسر خود قرار دارد تا ملبس شود، به تابوشکنی در زمینه نمایش روحانیت میپردازد و با این کار برنده لوح تقدیر هیات داوران و تندیس بهترین کارگردانی فیلم مستند بلند از سیزدهمین جشنواره سینما حقیقت میشود.
استادعلی در مورد «خسوف» گفت: «این فیلم در مورد تردید است. دودلیهایی که هر یک از ما در زندگی خود داشتهایم و در مواقع حساس با آن روبهرو بودهایم. این فیلم خیلی شبیه دورههایی از زندگی من است که درگیر فضاهای اینچنینی با یک قیاس متفاوت ولی نزدیک به این فضا بودم. «خسوف» فیلم سادهای است، ولی حرفش حرف امروز ماست. تردید مساله همیشگی هر انسانی است و برای من نیز این دغدغه همواره وجود دارد، ضمن اینکه ما با یک جامعه مذهبی طرف هستیم و مذهب نقش پررنگی در جامعه ما دارد. همواره به دنبال این بودم که این تردید را در اثری به نمایش بگذارم و در «خسوف» این اتفاق افتاد. سه سال تحقیق و پژوهش روی این موضوع انجام شد و نتیجه آن فیلم «خسوف» شد.»
خط باریک قرمز
فرزاد خوشدست پس از ساخت مستند «زنی که نام ندارد» که به سوژهای در زندان زنان قرچک ورامین تهران میپرداخت، سراغ سوژهای در کانون اصلاح و تربیت پسران رفته است. «خط باریک قرمز» درباره یک گروه مجرم نوجوان در زندان است که با کمک چند مربی نمایش تصمیم میگیرند نمایشی را روی صحنه ببرند تا اگر موفق شدند به این بهانه و برای اجرا یک روز از زندان خارج شوند. این فیلم پس از گذشت یکسال از نمایشش در سیوهفتمین جشنواره جهانی فیلم فجر موفق شد با کسب چهار جایزه از جشنواره سینما حقیقت به سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر نیز پا بگذارد که نمونهای کمنظیر در تاریخ این جشنواره خواهد بود.
خوشدست در مورد فیلمش گفت: «خیلی به دنبال دستاورد نبودم، بیشتر هشدار دادم، البته به مسئولان. درواقع کاملا رها، دور از سفارشها و کلیشهها این مستند را در زندان نوجوانان ساختم.» او اضافه کرد: «امید دادن این روزهای سخت حتی غیرممکن شده اما در انتهای این فیلم مستند، امید و روزنههایی به زندگی خوب، موج میزند. فیلمساز، کامپیوتر نیست که برنامهای برای عملکردش از قبل بنویسند. او با جهان اطرافش پیش میرود و مدام تغییر میکند. مانند این مجرمان که تلاش کردند تغییر کنند، خودشان را با جهان جدید وفق دهند و همین هم شد.»
قصه دختران فروغ
فیلم مستند «قصه دختران فروغ» روایتگر زندگی دختران و پسران بدسرپرست ساکن شهر مشهد است. آنها زمان زیادی همراه با یک زوج در یکی از مراکز خصوصی وابسته به بهزیستی زندگی میکردند. بعد از سالها زندگی، تعدادی از جوانان این مرکز علیه این زوج که زمانی طولانی پدر و مادر خودشان میدانستند، شکایت میکنند.خاطره حناچی، کارگردان این مستند دومین فرد از خانواده حناچی است که توانسته فیلم خود را به سیوهشتمین جشنواره فیلم فجر وارد کند. این مستند پس از انصراف کارگردان مستند «کامی» از حضور در جشنواره فجر در لیست فیلمهای مستند برای نمایش قرار گرفت. بودجه تولید این فیلم توسط مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی بهعنوان تهیهکننده این اثر تامین شده است. روایت یکسویه کارگردان این فیلم درباره سوژهها یکی از موارد متعددی است که با انتقاد همراه بوده است.
خاطره حناچی در مورد این فیلم گفته: «در طول این سالها من دغدغه مادر شدن داشتم و همواره این سوال را از خود میپرسیدم که باید از زایش خودم موجودی را بزرگ کنم یا از زایش زن دیگری این کار را انجام دهم. در این سالها که من در این مرکز بودم آدمهای زیادی را میدیدم که از آنجا بازدید میکردند. احساس میکردم بچهها از این بازدیدها حس خوشایندی ندارند، چون حس نمایشگاه بودن به آدم دست میداد. برای همین فیلمی در این مورد ساختم. پس از توقف دو سال و نیمی از فیلمبرداری اتفاقات تلخی در آن مرکز رخ داد که باعث شد پس از مذاکره با مرکز گسترش دوباره سراغ آن بروم. در حال حاضر مرکز گسترش تنها صاحب 30درصد این فیلم است.»