

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، سهیل بیرقی در فیلم قبلیاش «عرق سرد»، سراغ یک دعوای ژورنالیستی ورزشی رفت و آن را تبدیل به فیلم کرد. حالا در گام سوم فیلمسازی، بار دیگر سراغ قصه یک زن 57 ساله رفته که به قول خودش یک زن معمولی است و قرار است این زن به نگاههای عامهپسند بگوید نه! بیرقی نسبت به تغییراتی که در اطراف خودش رخ میدهد بیتفاوت نیست و دوست ندارد او را زیر چتر ایسمهایی همچون فمینیسم قرار دهند. خودش در اینباره گفته است: «من میدانم متعلق به جریانی به نام فمنیسم و آنتیفمنیسم نیستم و کلا متعلق به هیچ ایسمی نیستم. من اطرافم، شرایطم را نفس میکشم و سعی میکنم درونیاتی را بازتاب دهم که بابت آن آزار دیدهام.» گفتوگوی «فرهیختگان» با کارگردان فیلم «عامهپسند» را در ادامه بخوانید:
کمی درباره فیلم صحبت کنید که مخاطب قرار است دوباره چه روایتی از سهیل بیرقی ببیند؟
در این فیلم برخلاف دو فیلم قبلیام به سمت ناشناختهها رفتم؛ ناشناختههایی که حداقل خودم در فیلمسازی تجربه نکردهام؛ یعنی دو فیلم قبلی کاملا براساس پرورش یک قهرمان ساخته شده بود، اما اینجا قهرمان نداریم. اولین تفاوت فیلم جدیدم با فیلمهای قبلی، از همین نوع قهرمان شروع میشود که اینجا قهرمان یک زن معمولی و عادی است؛ یعنی تلاشی برای ساخت تصویر یک زن معمولی بوده و از معمولی بودن آن سعی شده تا قهرمان خلق شود که این بهمراتب کار سختتری است، چون یک زن معمولی 57 ساله نمیتواند هیچ ویژگی برجسته و شاخصی داشته باشد، چون با برچسب خانهدار بودن، همسر بودن یا مادر بودن معنا پیدا میکند. هیچ وقت زن بودن مستقل او بررسی نشده است.فیلم درباره کاراکتر و هویت زن بودن آن است و شمایل قهرمان برای او ترسیم میشود، ولی هیچ وقت متعلقات مادر بودن و همسر بودنش قابلحذف از او نیست. در واقع تصمیم این زن تصمیمی است مبنیبر اینکه تمام متعلقات را از خود فاکتور بگیرد و به زن بودن خود بپردازد، ولی در سهم پایانی زندگیاش یعنی 57 سالگی، تصمیم به استقلالی میگیرد که در آن استقلال درگیر برآورده کردن اولیهترین نیازهای خود است. ولی آن نیازها بهخاطر جریان عرف و بهخاطر جریان عامهپسند بودن، خیلی مواقع ممکن است از سوی مردم و جامعه تایید نشود. او درگیر ساخت شرایط جدیدی برای خود خواهد بود که این با دو فیلم قبلی خیلی متفاوت است. دو فیلم قبلی هر دو درگیر یک موقعیت بودند و واکنش آنها به موقعیتی بود که به آنها تحمیل شده بود. این فیلم درباره ساخت یک موقعیت جدید است؛ یعنی انگار مابعد قهرمانهای این فیلم است، انگار تصمیم میگیرد از شرایط تحمیلشده بیرون بیاید و یک شرایط مستقل برای خود بسازد. حالا همین زن 57 ساله و معمولی قرار است تصمیم غیرمعمولی بگیرد.
زنی که در عامهپسند تصویر شده، در ظاهر امر برآمده از دنیای واقعی آدمها است. قصه و این شخصیت مابهازای واقعی دارد یا اینکه این زن را براساس چیزهایی که در جامعه دیدهاید و وجود داشته، ساختید؟
من همیشه به سمت چیزهایی میروم که بتوانم کاملا نسبت به آنها تحلیل، دلیل و انگیزه داشته باشم. هیچ وقت تصمیم من از نگارش و ساخت کاراکترهای فیلم، مستند بودن صرف آنها نیست. چون فکر میکنم اگر به سمت این مستند ساختن برویم، پس سهم سینمای داستانی چه میشود. اما اگر بخواهیم ریشهیابی کنیم، خیلی از فعالیتها و تصمیمهای من دقیقا در همین راستا است که هیچ کاراکتری نوشته نمیشود مگر اینکه منشأ واقعی داشته باشد. آن سرچشمه واقعیت است که در رئالیسم خود فیلم میآید. قطعا قهرمان این فیلم برای من الگو داشته، اما اینکه دقیقا این الگو در فیلم بازسازی شده باشد، نیست. من سرچشمه را از جایی میگیرم، ولی فیلم به جای دیگری سفر میکند؛ یعنی در واقع مهم نیست از کجا این کاراکتر میآید، مهم این است که به کجا میرود و به کجا میخواهد برسد. هر سه کاراکتر فیلمهای قبل و همینطور کاراکترهای مکمل فیلمهای قبل در این فیلم همه برای من در زندگی پیرامونم حضور خارجی داشتند. هیچ وقت اینطور نیست که مبتنیبر تخیل باشد. حتی اگر یک چیز را خیلی تخیل کنند، باز با مرزهایی از واقعیت درآمیخته میکنم. برای ملموس شدن حداقل برای خودم این کار را میکنم.
مثل اینکه به نسبت فیلم قبلیتان، اینبار سراغ قصه و شخصیتی رفتید که نسبت بیشتری با مردم جامعه دارد و زنان بیشتری با عامهپسند ارتباط میگیرند.
خیلی زیاد. ما به مادران خود در تمام دورههای تاریخی زندگی ظلم کردیم؛ چه بهعنوان فرزند، چه بهعنوان همسر! همیشه یک ظلم نامحسوس و یک ظلم محترمانه به مادران خود داشتیم، چون هیچوقت هویت مستقل آنها را بهعنوان یک زن در نظر نگرفتیم، با تمام خواستههای درست یا نادرست آنها. همیشه براساس هویت مادرانه یا هویت همسر بررسی شدند. هیچوقت منفک از وظایف خانوادگی و عاطفی، آنها را بررسی نکردیم. این را در نظر بگیرید که اصلا حرفهای فمنیستی نمیزنم، فیلم کاملا این تحلیل را دارد که یک زن در 57 سالگی بعد از مادر بودن و بعد از همسر بودن میخواهد هویت مستقل زن بودن خود را احیا و بازسازی کند. خواستهها و مطالباتی دارد که شاید خیلی از آنها عامهپسند نباشد یا حداقل در عرف نگنجد. آیا باید جامعه آن را کنار بگذارد؟ آیا باید آن را حذف کند؟ آیا باید به آن بها بدهد؟ اگر بها بدهد این میتواند یک جریان شود که شاید به خانوادهها آسیب بزند. اگر سرکوب شود چطور؟ باز به خانوادهها آسیب میزند. چیزی که وجود دارد، این است که فیلم مخاطب را راهنمایی میکند که ترجمان دوبارهای برای ارتباطات عاطفی خود با مادرانتان بسازید. اول از همه آنها را بهعنوان یک زن و حتی قبل از زن بهعنوان یک انسان آزاد بررسی کنیم؛ کاری که همه فراموش کردهایم.
در برخورد اول نسبت به آثار سینمایی که به موضوع زن میپردازند، همواره اتهام نگاه فمنیستی بودن فیلمساز مطرح میشود. در مورد فیلمهای قبلیتان هم این عنوان فمنیستی بودن فیلم مطرح شده بود. آیا عامهپسند جزء آثار فمنیستی سینمای ایران است؟
من نمیدانم من را جزء چه جریانی میدانند و برایم مهم نیست. من میدانم متعلق به جریانی به نام فمنیسم و آنتیفمنیسم نیستم و کلا متعلق به هیچ ایسمی نیستم. من اطرافم و شرایطم را نفس میکشم و سعی میکنم درونیاتی را بازتاب دهم که بابت آن آزار دیدهام؛ درونیاتی که بابت آن زندگی من رفته است و هر آن چیزی را که در من تاثیر گذاشته نمایش میدهم تا برای تماشاگر هم تاثیرگذار باشد. نمیدانم این متعلق به کدام ایسم است، ولی این را مطمئنم که نادیده گرفتهشدهترین قشر جامعه ما نه حتی ایران که حتی در جامعه جهانی، مادران هستند.من اصلا هیچ شعاری در هیچ جایی از زندگی ندارم؛ نه در زندگی شخصی خود و نه در فیلمهایم. نکتهای که وجود دارد این است که ما بهطرز بسیار بیرحمانهای به نزدیکترینهایمان بسیار بیتوجهی میکنیم. آدمهایی که هیچوقت براساس داشتههای خود بررسی نمیشوند، بلکه براساس نداشتههایشان بررسی میشوند. اگر یک مادر تصمیم بگیرد وظایف مادرانه خود را تمام کند و به هویت زن بودن یا انسان بودن خود بپردازد، قطعا از سمت نزدیکترینها که فرزندان و همسر او هستند، تاییدیه نمیگیرد. نهتنها تاییدیه نمیگیرد، بلکه ممکن است در یک مبارزه عجیب و غریب با آنها قرار بگیرد. این ماجرا متعلق به هیچ ایسمی نیست. ماجرا متعلق به یک احساس انسانی است؛ یک انسان که کنار ما بوده و یک عمر گذرانده است. فقط بهخاطر در کنار ما بودن، در کنار همسر بودن، در کنار فرزند بودن است. من سوال دارم که آیا این زن همیشه باید در کنار ما بماند؟ هیچوقت نباید خود او محور هیچ جریانی باشد؟ پس چرا وقتی محور یک جریانی میشود، با مخالفت مواجه میشود؟ چرا ما مفهوم تقدس را به اشتباهترین شکل آن برای این نسل بهکار بردیم؟ نسلی که بهخاطر مقدس بودن تبدیل به نسلی شدند که انگار روزگار آنها سپری شده است. منظور من مظلومنمایی یا ترسیم مظلومیت نیست، چون معتقدم زنها در هر دستهای و در هر نسلی یک طغیان خیلی نامحسوس و یک طغیان نرم را شروع کردند و دست خودشان نیست و از غریزه خود دستور میگیرند. برای همان طغیان نرم این فیلم ساخته شده است. برای اینکه اگر نسبت به زنها بیتوجه باشیم، خودشان حتی اگر یک روز به عمر آنها مانده باشد، این بیتوجهی را جواب خواهند داد.
چقدر فکر میکنید مخاطب با عامهپسند غافلگیر شود؟
قصد من غافلگیری، برگ برنده بودن، پاتک زدن، احساساتی کردن، داد زدن، شیشه شکستن، عربده کشیدن و... نیست، چون فکر میکنم اینها در گوشیهای موبایل هم به وفور وجود دارد و میتوان با یک سرچ ساده به همه این منابع رسید. فکر میکنم بهعنوان کسی که حداقل تلاشم این بود که هنرمند یا سینماگر باشم، سعی میکنم حتی شده نیم قدم از زمانه و جامعه خود، از حداقل احساس هیجانزده جامعه خودم جلوتر باشم و نکته مهمتر از پوپولیسم مخرب جامعه خودم پیشی بگیرم و یک نگاه تازه و یک پیشنهاد تازه با فیلمهای خود ترسیم کنم، بهخاطر اینکه فکر میکنم بابت تفاوت باید خسارت داد و خسارت این را در دو فیلم قبلی دادم. من اصلا برای غافلگیر کردن و برای اتفاقهای بسیار احساساتی فیلم نمیسازم. من فکر میکنم ما مسئول هستیم و باید اگر بتوان اسم آن را بیداری گذاشت، سعی کنیم بیداری را ایجاد کنیم. حالا نه با شکل شعاری و مانیفست دادن، بلکه با یک تصویر ساده مثل کاری که من در سه فیلم انجام دادم و سعی کردم این نیم قدم جلو بودن را رقم بزنم که آدمها از زاویه دیگری به مادران خود نگاه کنند یا آدمها از زاویه دیگری به قهرمان کشور خود نگاه کنند یا حتی آدمها از زاویه دیگری به یک زن خلافکار نگاه کنند.
معمولا آثاری که سراغ یک مساله اجتماعی میروند، در عین تلخی خود مساله گرفتار یک ناامیدی محض نسبت به همه چیز هستند. عامهپسند چقدر امیدوارانه به مسائل زنان جامعه ایران نگاه میکند؟
من ذاتا آدم امیدواری هستم. بهشدت آفتابی هستم و بهشدت با شروع روز فکر میکنم بیشترین کاری که باید کرد این است که با تمام وجود کار کنم. فارغ از رسیدن یا نرسیدن که اصلا هدف ما نیست و دست ما نیست. ما میتوانیم بهترین باشیم، زمانی که فقط مسیر را درست پیش برویم. این در ناخودآگاه من است و در هر سه فیلمم وجود دارد؛ یعنی هیچ نیازی به پایانها یا احساسهای ناامیدکننده، تلخ و تراژیک ندارم. این به معنای روشنایی شعارگونه و امیدوارکننده توخالی نیست. من واقعبین هستم و احساس میکنم امید تنها گزینهای است که ما داریم. تنها کاری است که میتوانیم انجام دهیم. فیلم بهشدت مرثیه یک زن سپریشده است؛ زنی که به اتمام میرسد، ولی اصلا ناامیدکننده نیست. فیلم اتفاقا نوید این را میدهد که میشود با روحیه قوی ادامه داد حتی اگر 28 سال از یک زندگی ناراضی بوده باشید، حتی اگر 57 سال داشته باشید، حتی اگر عامهپسند نباشید؛ ولی باز میتوان ادامه داد.
* نویسنده: عاطفه جعفری، روزنامهنگار
