به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، سانحه هوایی روز چهارشنبه هجدهم دیماه یکی از بیسابقهترین و شوکآورترین اتفاقات در تاریخ ایران بود. یک هواپیمای مسافربری سقوط کرد و ۱۷۶ نفر جان باختند. سوانح هوایی تا به حال بارها پدید آمده و در بسیاری از آنها افراد بیشتری جان خود را از دست دادهاند، اما شوک این اتفاق صبح شنبه وارد آمد؛ وقتی توسط فرمانده نیروی هوایی سپاه پاسداران اعلام شد که این واقعه بر اثر اصابت یک موشک از پدافند خودی بوده است. او گفت اپراتور مربوطه، هواپیما را با موشک کروز اشتباه گرفته بود و ۱۰ ثانیه برای تصمیمگیری فرصت داشت. این البته پس از اعلام عذرخواهی آن فرمانده و جملاتی از این قبیل بود که «گردن من از مو باریکتر است» و «من تمام مسئولیت این اتفاق را میپذیرم.» حقیقتا شوک بزرگی بود. در سالی هستیم که شدت و شتاب اتفاقات، از قدرت و توان هضم جامعه بالاتر است. سال نو با یک سیل ویرانگر و حواشی متعدد آن آغاز شد و پس از آن سیل اتفاقات گوناگون به راه افتاد؛ اتفاقاتی که نهتنها قابل پیشبینی نبودند بلکه در تصور کسی هم ممکن نبود شکل بگیرند. حالا جامعه بیتاب و عصبی است، افسرده شده و بدتر از همه اینها را میشود تلاش لیدرهای تمام گروههای سیاسی و اجتماعی برای بهرهبردن از تکتک چنین اتفاقاتی دانست.
اتفاقات مکرری که امسال رخ دادند، همگی از یک جنس نبودند؛ گاه یکی از جناحهای سیاسی داخل را زیر سوال میبرد و گاه دیگری را و گاه کل کشور را در برابر خارجیها قرار میداد و گاه خارجیها را زیر سوال میبرد. منطق چیزی بود که رفتهرفته در این میان کمترین نقش را در واکنشها و اظهارنظرها پیدا کرد. دیماه سال ۱۳۹۸، پر گرهترین فصل این اتفاقات بود. با ترور سردار سلیمانی توسط آمریکاییها در خاک عراق، این وضعیت شروع شد و بحث هواپیمای اوکراینی که با موشک پدافند سپاه سقوط کرد، به فاصله چند روز، نقطه اوج دیگری پدید آورد. بین این دو رخداد هم اتفاقات مکرر دیگری رخ داد؛ تشییع جنازه میلیونی سردار سلیمانی در خوزستان، تهران و قم و البته وضعیت غمباری که این مراسم در کرمان رقم زد و باعث شد دهها نفر در ازدحام جمعیت جانشان را از دست بدهند. هر واقعهای که رخ داد، باعث شد واکنش بهخصوصی از سمت عدهای از افراد و اهالی رسانه دیده شود. نکته مورد بحث در این مقال اما نقش سلبریتیها در هدایت جریانهای اجتماعی است.
سلبریتیها و سودای بازگشت به سریر قدرت
سلبریتیها در 6 سال گذشته و با گسترش شبکههای اجتماعی در ایران، کمکم از جایگاه طبیعی و سنتی تعریف شده برای هنرمندان در جامعه ایرانی عروج کردند و نقش همهچیزدانها و حتی رهبران چگونگی سبک زندگی در جامعه به آنها داده شد. این با سیاستهای دولتی که روی کار آمده بود، همخوانی داشت. تمام شبکههای اجتماعی در ایران فیلتر شدند و تنها اینستاگرام، یعنی نرمافزاری که تصویرمحور است و سلبریتیها یا اینفلوئسترها را تبدیل به لیدر میکند، بود که تحت هیچ شرایطی هیچ گزندی پیدا نکرد. هنوز توضیح داده نشده که چرا مثلا نرمافزارهایی از قبیل لاین، فیلتر شدند و اینستاگرام با اینکه رسما صفحه مقامات ایران را بهعنوان تروریست میبست، باید باز میماند. اما تمام اینها باعث نشد سلبریتیها بتوانند جایگاهی را که با دوپینگ بهدست آورده بودند، حفظ کنند. واقعیت این بود که این بحث جنبه طبقاتی هم داشت. هواداران آثار این هنرمندان میتوانستند عموم مردم کشور از تمام طیفها و طبقات باشند اما پیروان فکری و دنبالکنندگان سبک زندگی ترویج داده شده توسط آنها، به یک طبقه اجتماعی خاص محدود میشد. به این طبقه تریبونهای بیشتر و مجال فراختری برای سخن گفتن داده شده بود، اما پس از سال ۱۳۹۶، این شکافها سر باز کرد و بحث بایکوت شده فاصله طبقاتی در ایران، بر آفتاب افکنده شد. کمکم سلبریتیها هم لباسشان به میخ این جریان گیر کرد و قضیه تا پدید آمدن یک جبهه نفرت عمومی نسبت به آنها پیش رفت.
سکوت و بازگشتن به جایگاه سنتی تعریف شده در جامعه ایران برای هنرمندان، راهی بود که در درازمدت میتوانست اعتبار این افراد را تجدید کند اما آنها چنین نکردند و در حوادث گوناگون، تلاششان به این سمت رفت که ناگهان وسط معرکهای جدید بپرند و پرچمداری جریانی را کنند که خودشان پدید نیاورده بودند. آرزوی بازگشت به میزانسن ورزشگاه ۱۲ هزار نفری آزادی در انتخابات ریاستجمهوری ۹۶، از سر این جماعت دستبردار نبود؛ جایی که یک هنرپیشه، میکروفون بهدست وسط جمعیت قرار بگیرد و از لحاظ شباهت به رهبران باشکوه انقلابی، نیازهای روحیاش را ارضا کند. اما آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت. در روزگاری هستیم که هشتگ «سلبریتی بیسواد» مشهورترین هشتگ همان شبکههای اجتماعی است که با دوپینگ در اختیار سلبریتیها قرار گرفت.
اتفاقات آبانماه، این گروه را به وسوسه یک نقشآفرینی اجتماعی جدید انداخت و بیانیه موسوم به «بیانیه آبانماه» نتیجه آن بود. حتی عصبانیترین تیپهای اجتماعی از اتفاقات آبان ۹۸ هم صداقت این جماعت در صدور چنین بیانیهای را باور نکردند. موازی با تمام این جریانات، بحث ورود پولهای مشکوک و آلوده به سینما و شبکه نمایش خانگی ایران مطرح شد و حتی در دادگاه بانک سرمایه، یکی از فقرههای آن که مدتها تکذیب و تمسخر میشد، به شکل سندی محکمهپسند درآمد. این روی دیدگاه مردم نسبت به سلبریتیها تاثیری بسیار منفی گذاشت و بعد از «بیانیه آبان»، بحث معافیت مالیاتی سلبریتیها تبدیل به یک موج خشمگین اجتماعی شد. بالاخره دیماه ۱۳۹۸ رسید و حوادث شوکآور و غیرقابلباور، خوشهخوشه بر سر مردم ایران ریختند. این شد و آن شد، اما لیدرهای بیانیه آبان هیچ نگفتند و حتی هواپیمای اوکراینی سقوط کرد و سکوت کردند تا اینکه مشخص شد سانحه بر اثر خطای انسانی در پدافند سپاه بوده است.
طرف کدام مردم ایستادهاید؟
بعد از اینکه مشخص شد سانحه بر اثر خطای انسانی در پدافند سپاه بوده است، بلافاصله رخشان بنیاعتماد برای تجمع در میدان آزادی بیانیه داد که البته بعدا بهدلیل دریافت تذکرات امنیتی آن را لغو کرد. مدتهاست چنین جا انداختهاند که انتقاد از سپاه پاسداران نسبت به انتقاد از ارکان دیگر حاکمیتی جرأت بیشتری میخواهد، اما اتفاقا انتقاد از سپاه یک حرکت کمدردسر و پرسروصدا برای ژستسازی است که بحث درباره آن مفصل خواهد بود؛ ولی به هر حال سالهاست مورد استفاده طیفهایی بهخصوص قرار گرفته است.
چند ساعت پس از بیانیه دادن بنیاعتماد و پس گرفتن آن، افراد متعددی که شاید نامشان در شرایط عادی چندان مطرح نمیشد، با اعلام انصراف از حضور در داوری بخشهای تجسمی فجر یا حضور در بخش مستند فجر یا موسیقی فجر، سعی کردند ژست اعتراضی بگیرند. دو مجری تلویزیون هم استعفا دادند که از یکی از آنها حتی تصویری در فضای وب وجود نداشت. گنده جریان استعفاها و انصرافها اما مسعود کیمیایی بود؛ فیلمساز موج نوی سینمای ایران که همراه با سایر همنسلهایش چند سالی میشود از لحاظ کیفی، افت محسوسی کرده است. دو فیلم قبلی کیمیایی در جشنواره فجر با هو و تمسخر برخی از اهالی رسانه مواجه شد، اما او همچنان کنجکاویبرانگیز است و تعدادی هوادار دارد.
کیمیایی بههیچوجه امروز در جایگاه کسی نیست که «قیصر» و «گوزنها» را ساخته بود و بیشتر از اینکه فیلمهای امروزش اهمیت داشته باشند، بهعنوان نمادی از گذشته سینمای ایران مورد توجه است. او پس از لغو بیانیه رخشان بنیاعتماد، ویدئویی منتشر کرد و گفت: «من امسال فیلمی ساختم بهنام «خون شد» که در جشنواره فجر هست. من هیچ وقت اهل جشنواره نبودم و سمت و سویم همیشه مردم هستند و نگاه میکنم که مردم روزگار سختی را میگذرانند و روزی نیست که خبرهای بد نشنویم. دلم نمیخواهد فیلمم در جشنواره فجر نشان داده شود، بهدلیل تسلیتی که به این همه آدم دارم. مردمی که مسافر بودند.»
البته زمان چندانی از انتشار این ویدئو نگذشته بود که جواد نوروزبیگی، تهیهکننده آخرین فیلم مسعود کیمیایی یعنی فیلم «خون شد»، اعلام کرد: «طبق قوانین فقط تهیهکننده میتواند درباره خروج فیلم از جشنواره تصمیم نهایی بگیرد و فرد دیگری از عوامل فیلم نمیتواند این کار را انجام دهد، اما اشخاصی مانند کارگردان یا بازیگر و... میتوانند بهطور موردی، انصراف و عدم حضور شخص خودشان را اعلام کنند و کنار بکشند.» بهعبارتی حالا فیلم خون شد، در فجر نمایش داده میشود ولی مسعود کیمیایی برای کارگردانی داوری نمیشود.ظاهر کیمیایی به این شکل خواهد توانست به هرچه میخواست برسد. او اگرچه جزء ناکامترین فیلمسازان جشنواره فجر در کسب جایزه بوده و این حتی شامل دورانی که فیلمهای بهتری میساخت هم میشود، اما بدون استثنا متقاضی حضور تکتک فیلمهایش در جشنواره فجر بوده است. اگر گفته میشد جشنواره، اهل جایزه دادن به مسعود کیمیایی نیست، سخنی پذیرفتنی بود اما اگر کیمیایی بگوید اهل جشنواره نیستم، هزار و یک دلیل برای رد این ادعا وجود دارد که حتی همان اولیاش کافی است. برای او بهترین حالت این است که هم فیلمش نمایش داده شود و هم در پروسه داوری قرار نگیرد تا به کسی نبازد و بتواند ساحت اسطورهای خود را حفظ کند. بهعلاوه او حالا یک ژست اعتراضی هم پیدا کرده و رهبر انصرافها و استعفاهای خردهپا در بدنه هنری و رسانهای ایران شده است.
بسیار بعید است این تحرکات بتوانند اعتبار از دست رفته را به جماعت سلبریتیها بازگردانند اما اینکه مسعود کیمیایی هم به سلک چنین جماعتی پیوسته و حرکاتی از این قبیل میکند، برایش تاسفبرانگیز است. هرچند تردیدی در اشتباه بودن حمله به هواپیمای اوکراینی نیست و عصبانیت بهوجود آمده در جامعه کاملا منطقی است، اینکه سلبریتیها بتوانند با به دست گرفتن رهبری این جریان، مجددا به جایگاه سابقشان که از 6 سال پیش تا دو سه سال پیش وجود داشت برگردند، امری محال به نظر میرسد.
بعد از واکنشها به معافیت مالیاتی سلبریتیها که در پی بیانیه آبانماه ایجاد شد و نشان داد اعتمادها به ژستهای منتقدانه این جریان چقدر است، مورد کیمیایی هم میتواند مثال روشنی از این جریان در آینده شود. کیمیایی میگوید «طرف مردم ایستادهام» درحالیکه همین فیلم را با سرمایه محمدصادق رنجکشان تولید کرده است و لابد برای انصراف از همکاری با چنین سرمایهگذاری که حرف و حدیثهای فراوانی دربارهاش مطرح شده؛ یا اسناد و ادله محکمهپسندی از پاک بودن منابع مالی پروژهاش دارد که ندارد، یا تا وقتی دادگاه رسما چیزی را ثابت نکرده باشد، حاضر نیست از چنین اسپانسری صرفنظر کند. اگر مسعود کیمیایی اینقدر به دادگاههای جمهوری اسلامی اعتقاد دارد، در موارد دیگری که اعتراض میکند هم باید همین رویه پیش گرفته شود و اگر معتقد نیست، چرا استثنائا درموردی که منافعش تامین میشود، به چنین چیزی اعتقاد پیدا کرده است؟
آقای کیمیایی! مردم این تناقضها را میبینند و باورت نمیکنند. مردم صرفا چند خبرنگار دست به سینهای که مقابل شما لبخند خجول میزنند یا چند سینمایینویس در مجلات تخصصی سیاه و سفید نیستند. مردم کسانی که از پس هزینههای کارگاههای بازیگری شما برآمدهاند و در آنجا استاد خطابتان میکنند هم نیستند. واژه مردم، مفهوم گستردهتری دارد و در این گستره، اقدام شما یک ادعای خودبزرگبینانه و خودقهرمانپندارانه تلقی خواهد شد؛ البته اگر آنها اصلا به خبر انصراف شما از فجر گوشهچشمی بیندازند و توجهی کنند.
* نویسنده: میلاد جلیلزاده، روزنامهنگار