به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، وحدت حوزه و دانشگاه غالبا بهعنوان وحدت دو نهاد برای حل مشکلات تعبیر میشود اما چنین وحدتی نمیتواند فارغ از وحدتی علمی باشد. چنان نهادی لازم است که تلقیای از علوم انسانی و نسبت آن با علوم اسلامی داشته باشد و متناسب آن سامان یافته و مشغول فعالیت شده باشد. از همینرو در گروه اندیشه «فرهیختگان» بهسراغ چند نهاد علمی -که مجمع علوم انسانی و اسلامیاند- رفتهایم و پرسش اولمان این بود که ایدهای که مبنای تاسیس و تشکیل آن نهاد علمی بوده، چیست و دوم آنکه اگر آن ایده دوام یافته، تا چه حد به مقصود نائل آمده است. طبعا سوالاتی فرعی مانند روند مراودات علمی و عملی میان این نهادها با نهادهای دیگر نیز میتواند ذیل این بحث مطرح شود. اولین گفتوگو از این مجموعه با حجتالاسلام والمسلمین، دکتر نجف لکزایی صورت گرفت که پیشتر در همین صفحات به چاپ رسید و اکنون دومین گفتوگو با دانشیار گروه علوم اجتماعی و رئیس دانشگاه باقرالعلوم(ع)، حجتالاسلام والمسلمین دکتر شمسالله مریجی را از نظر میگذرانید. دکتر مریجی دانشآموخته دوره دکتری رشته «دانش اجتماعی مسلمین» و اولین فارغالتحصیل آن رشته در کشور هستند. ایشان در خارج فقه و اصول از اساتید حضرات آیات سبحانی، فاضللنکرانی(ره)، جوادیآملی و هاشمیشاهرودی(ره) استفاده کردهاند و 12 سال است که در حوزه ریاست دانشگاه باقرالعلوم(ع) مشغول خدمت هستند. دانشگاه باقرالعلوم(ع) وابسته به دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم است.
بحث از وحدت حوزه و دانشگاه غالبا بهعنوان وحدت دو نهاد مطرح میشود؛ اینطور که این دو همکاری کنند تا مشکلات مرتفع شود. چنین هماهنگیای مستلزم نظر علمی جامع و شاملی است که هم علم و عمل حوزه و هم دانشگاه را سامان دهد. خصوصا در مورد علوم انسانی در این وحدت با چالشهایی مواجهیم و بیشتر مسائلی که باید حل شوند هم ناظر به علوم انسانی هستند. با این وصف نهادهای حوزوی-دانشگاهی که در زمینه علوم انسانی تاسیس شدهاند، نماد وحدت در علم هستند. پرسش نخست ما در این مجموعه گفتوگوها این است ایدهای که این مجموعهها و نهادها بر اساس آن شکل گرفتهاند و تلقیای که نسبت به علم، نسبت به علوم انسانی و علوم اسلامی دارند، چیست؟ سوال دوم این است که تا کجا آن ایده قرین توفیق بوده و آیا با تعدیل و تصحیحی هم مواجه شده است یا خیر؟
مقدمهای میگویم و نگاهی به تاریخچه بحث خواهیم داشت و بعد به بحث وارد میشویم. بعد از پیروزی انقلاب، دغدغهای در فضای علمی کشور ایجاد شد. حوزه و دانشگاه دو مرکز علمی بزرگ کشور بودند که برای حل مسائل علمی و عملی تلاش میکردند و با شکلگیری انقلاب، با یک واقعیت ملموس مواجه شدند؛ این [واقعیت] که دانشگاههای موجود ما، رشتههای آنها و منابعی که در آن رشتهها تدریس میشود، بهلحاظ ساختاری، در تراز انقلاب اسلامی نیستند. [پس آشکار شد که] باید اتفاقی بیفتد تا نهاد علمی رسمی کشور [تعدیل و تصحیح شود]. حوزه [پیش از انقلاب] -بهمعنای سازمانی- رسمیت نداشت، میتوان گفت شاید اگر ترس نداشتند، آن را جمع میکردند. رسمی بهحسابش نمیآوردند. به این صورت که یک بحث حوزوی، سنتی و... در کنار این [نهاد دانشگاه] باشد، آن هم با محدودیتهای فراوانی که درخصوص آن ایجاد میکردند.بنابراین رسما آن چیزی که در کشور اتفاق میافتاد و [جایی که] متکفل بحث نهاد علم بود، همین دانشگاهها بودند که تولید معرفت علمی را برعهده گرفته بودند. خیلی از نهادهای کشور، بعد از انقلاب، رنگوبوی انقلابی و اسلامی گرفت. دانشگاه اگر میخواست همانطور بماند، نمیتوانست با انقلاب همراهی کند. یک فعالیت سریع و اورژانسی باید صورت میپذیرفت و در کنار آن فعالیت بنیادی نیز باید انجام میگرفت. برای کار اورژانسی نیاز به تعطیلی موقت بود، مثل یک بیمار که قبل از درمان نیاز به بیهوشی دارد. بیهوشی آن، همان انقلاب فرهنگی بود که بحث تعطیلی موقت را مطرح کردند و گفتند دانشگاهها با این وضعیت بهدرد نمیخورد. این تعطیلی دو سال بهطول انجامید، یعنی این بیهوشی داشت طولانی میشد پس خدمت امام(ره) رسیدند و گفتند که نمیشود کشور بدون دانشگاه و دانشجو باشد. نهاد علم که نمیتواند تعطیل باشد. به هر حال بیهوشی هم یک زمانی دارد، وگرنه بیمار به کما میرود و آخر [بهتر] نمیشود. حضرت امام(ره) فرمودند بله، همینطور است. دانشگاهها باید بازگشایی شوند. روی علومتجربی و علوم پایه، همانطور که در دانشگاهها هست و در جاهای دیگر هم وجود دارد، حساسیتی نداریم. میتوانید آنها را داشته باشید. منتها درخصوص علوم انسانی، نه. باز هم در اینجا سکتهای ایجاد شد، که به هر حال باید یک اتفاقی بیفتد و این علومانسانی که در حال حاضر در دانشگاههای ما وجود دارد، نهتنها در تراز انقلاب اسلامی نیست، بلکه در مقابل آن است. گفتند پس راهحل چیست و چه کاری باید انجام دهیم؟ پاسخ دادند درخصوص علومانسانی به حوزهها مراجعه کنید. همان زمان بحث دفتر همکاری حوزه و دانشگاه بهراه افتاد. این همان فعالیت اورژانسی بود که باید رشتهها و مواد درسی تغییر میکرد. بهعنوان مثال باید منابع و... جامعهشناسی، روانشناسی و... با رویکرد اسلامی پیش برود که با جامعه اسلامی ما همخوانی داشته باشد. حضرت امام در همین فضا، بحث وحدت حوزه و دانشگاه را مطرح کردند. این دو در چه زمینهای یا در چه راستایی با هم تفاهم داشته باشند؟ در حوزه که علوم پایه، علوم صنعتی، تکنولوژیکی و از این دست که وجود نداشت. پس این وحدت در کجا باید صورت میگرفت؟ در حوزه علومانسانی. البته بحث ساختاری و سازمانی هم دارد که من وارد آن نمیشوم، یعنی در روش تدریس، کلاس و... دانشگاه و حوزه، هم تعاملاتی وجود داشت. تلاش شد؛ هم در بخش اول و هم در بخش دوم، [اما] آنچیزی که مطمحنظر حضرت امام بود، حقیقتا بهصورت جدی رخ نداد.
عدهای از طلاب به دانشگاه رفتند و عدهای از دانشگاهیان به حوزه آمدند و فکر کردند که این میشود وحدت. وحدت این نبود که قبل از انقلاب، طلاب به دانشگاهها راهی نداشتند، دانشجو هم نمیتوانست به حوزه بیاید و واقعا اجازه نداشتند و با نگاه تردیدی که «نکند این با نقشهای از پیش تعیینشده وارد شده است»، مواجه میشد. بعد از انقلاب و بحث وحدت، این مشکل حل شد. از حوزه به دانشگاه میآمدند و از دانشگاه به حوزه میرفتند ولی در سطح خیلی خفیفی بود. اصلا در آن سطحی که امام(ره) مطرح کرده بودند، نبود. از اینجا آهستهآهسته این فکر بهوجود آمد که ما بیاییم و دانشگاههای حوزوی ایجاد کنیم. دانشگاه موجود- با تمام تلاشهایی که کردیم- چنانکه باید نشد، وحدت حوزه و دانشگاه و دفتر همکاری هم کاری از پیش نبردند. پس اندیشمندان دلسوز دو طرف گفتند که راهحل سومی را باز کنیم. نه دانشگاه حوزه و نه حوزه دانشگاه میشود. پس بیاییم دانشگاه حوزوی درست کنیم. موسسه امامخمینی(ره)، دانشگاه امامصادق(ع)، مدرسه عالی شهیدمطهری، دانشگاه علوماسلامی رضوی، دانشگاه باقرالعلوم(ع) و... ، شکلگیری اینها و بهتعبیری دانشگاههایی از این دست، نوع سوم بود. یعنی که ما نه ماهیت و فضای علمی دانشگاه را میتوانیم تغییر دهیم و نه حوزه را، پس بیاییم این دو را در عمل یکجا جمع کنیم. هم بهلحاظ ساختاری و هم بهلحاظ علمی بیاییم آن نیازمندیهایی را که انقلاب اسلامی و نظام اسلامی به بحثهای علمی دارد، اینطور پاسخ دهیم. حضرت آقا هم بعد از حضرت امام(ره)، بحث تولید علم را مطرح کردند. تولید علم یک نیاز نرمافزاری و درعین حال سختافزاری داشت. [بخش] سختافزاری آن را ایجاد کردند و داشتیم. [بخش] نرمافزاری آن را چه کار کنیم؟ [بخش] نرمافزاری آن باید در قالب نهضت نرمافزاری اتفاق میافتاد. این امر نیاز به یکسری علوم بنیادی داشت. دانشگاههای ما آن را نداشتند. این دانشگاههایی که تشکیل شد، آمدهاند تا این علوم بنیادی را مطرح کنند، وگر نه هدف تولید مثل که نبود، یعنی یک دانشگاهی مثل دانشگاههای دیگر، یک دانشگاه در تهران بود و یک دانشگاهی مثل آن در حوزه ایجاد شود، با همان رشتهها و با همان سبک؛ اینکه دیگر تولید علم نبود، این میشد تولید مثل. بهعنوان مثال همین دانشگاه باقرالعلوم(ع) را که ما درآن در خدمت شما هستیم یا موسسه امامخمینی(ره) را که خودم هم در آنجا تحصیل کردهام، تلفیقی کردهاند یعنی علوم را از یک منظر دیگر و بهتعبیری با نگاه انتقادی مینگرند، یعنی آنچه گفته میشود وحی منزل ندانیم و اگر حرف دیگری هم میشود زد، [نترسیم و بزنیم و بشنویم]، آمدند و این کار را انجام دادهاند. این ابتکار هم موفقیتهایی داشت، ولی باز هم آنچه در تراز انقلاب اسلامی باشد و نیاز آن را برطرف کند، ایجاد نشد. همان ایجاد نرمافزاری و به تعبیری تولید علم، نیاز به ایجاد یکسری علوم و رشتههای جدید داشت که دانشگاههای ما متکفل آن نبودند. دانشگاه باقرالعلوم بهعنوان یکی از این دانشگاههای حوزوی رشتههایی را تاسیس کرد که به آن مساله و برطرف کردن آن نیاز برسد. بهعنوان مثال رشتههای فلسفههای مضاف. فلسفه علوم اجتماعی، که در دانشگاههای ما نبود؛ اولین بار در دانشگاه باقرالعلوم شکل گرفت. دانش اجتماعی مسلمین، باز هم اولینبار در اینجا شکل گرفت.
فلسفه فیزیک، فلسفه حقوق، فلسفه شیمی، فلسفه ریاضی اینها فلسفههای مضافی بودند که دورشته از آنها تاسیس شده و دانشجو میپذیرد و بقیه در مسیر هستند، بعضی از آنها در حال تصویب در وزارت علوم هستند. رشتههای دیگر فقه مضافند. حوزه فقه داشت اما فقهی که در حد و تراز انقلاب و نیاز آن باشد، وجود نداشت. به هر حال میدانیم که فقه ما سه حیثیت دارد؛ فقه فردی، فقه اجتماعی و فقهالاجتماع. فقه فردی به صورت عمیق در حوزه کار شد. روی فقه اجتماعی نسبتا –در بعضی از امور- کارهایی صورت گرفت. اما ما بعد از انقلاب اسلامی در جامعه اسلامی نیاز به فقهالاجتماع داریم. این در حوزه هم وجود نداشت. دانشگاههایی مانند دانشگاههای باقرالعلوم و موسساتی مثل جامعهالمصطفی آمدند که این نوع نگاه را هم داشته باشند و رشتههایی را هم ایجاد کنند. برای چه؟ برای اینکه بتوانند آن نیاز انقلاب را که برای جامعه اسلامی در نظر گرفته شده و هدف آن رسیدن به آن تراز است، آن رشتهها را تشکیل دادهاند. در یک جمله بخواهم بگویم، یک نگاه تاریخی میتوان داشت که تا الان چه فعالیتی صورت گرفته، این است که اینها یک مسالهای داشتند. مساله آن چه بود؟ این بود که ما نسبت به جامعهشناسی، روانشناسی، انسانشناسی نیاز به تولید علم و رشتهای داریم که بر مبنای معرفتی ما باشد. آن چیزی که در دانشگاههای ما موجود است، اینها نیست. مبنای هستیشناختی، معرفتی و انسانشناختی آن برای غرب است. اگر از دل آن، طلبه هم بیاید و [درباره] جامعهشناسی بگوید، باز هم فایده و اثری ندارد. ما نیاز به تولید علوم انسانیای داریم که علوم انسانی اسلامی باشد. البته من وارد اختلافات و نگاه نظری دوطرف موافق و مخالف نمیشوم. هدف اصلی از تشکیل این دانشگاههای حوزوی این قضیه بود که به اینجا برسد. هدف رسیدن به علوم انسانی در تراز انقلاب اسلامی بوده است. حالا اینکه در این راه چقدر توفیق داشتهاند و به کجا رسیدهاند و با چه موانعی مواجه هستند، بحثهای دیگری است که باید در مورد آن صحبت کنیم.
آیا مبنای نظری تاسیس شده است که ما بر اساس آن مبنا داریم تحولی در علوم قدیم، علوم سنتی و حوزوی خودمان ایجاد میکنیم؟ یا اینکه نه، صرفا به تضارب علوم انسانی و اسلامی بسنده میشود. بههرحال شما یک موسسه آموزشی هستید، شاید تحول یا نهضت نرمافزاری به آن معنا، به نحو ماتقدم، نیازمند تاسیس یک مبنای نظر باشد.
مبنایی که تا حدی تکلیف نسبت میان علوم انسانی و اسلامی را روشن کند. آیا دانشگاه باقرالعلوم چنین مبنای نظریای داشته است یا خیر؟ ملتفت هستم که بیشتر ممکن است شأن منطقی-فلسفی داشته باشد، ممکن است فقه برای ورود به حوزهها، به چنین مبنای نظریای احتیاج نداشته باشد ولی در رشتههایی مثل دانش اجتماعی مسلمین، فلسفه حقوق و مواردی از این دست که بیشتر شأن نظری و فقهی دارند، مدنظر است.دانشگاه باقرالعلوم(ع) از سال 1384 به وجود آمده است. قبل از آن موسسه باقرالعلوم بود. بهخصوص من دارم میگویم بله از سال 1384 که از موسسه به دانشگاه ارتقا یافته، همین مبنای نظری را داشته است. یعنی مبانی نظریاش به علوم و بهخصوص علوم انسانی، [به دانشگاه بدل شده و پیش رفته است]. بنابراین شما از سال 1384 نگاه کنید، رشتههایی که دارد تاسیس میشود و سابق [بر آن] رشتههایی که در اینجا بود و گروههایی که بودند، غالبا همان مواردی بوده که در دانشگاهها نیز بودند، چیز جدیدی وجود نداشت. علوم سیاسی را میخواندند، همان علوم سیاسی متعارف را، همان رشته، با همان سبک و سرفصلها را میخواندند. البته میگفتند ما در کنار آن، هشت واحد علوم اسلامی میگذاریم. اما اینکه بیایند و از پایه رشتهای را تاسیس کنند، از اواسط دهه 90 شروع شد. از سال 1390 که خودم متکلف کار هستم و هشت سالی است که حضور دارم و از آن سال که من دانشگاه را تحویل گرفتهام، چهار گروه علمی داشت، الان 13 گروه علمی داریم؛ گروههای علمی تاسیسی. بهعنوان مثال اصلا گروههای فلسفههای مضاف نداشتیم. در دانشگاهها همین الان هم نداریم. سیاستگذاری فرهنگی یا مدیریت راهبردی فرهنگ نداریم و جدید است. حتی نه گروه داشتیم و نه رشته. حتی گروه هم باید بر مبنای نظری اینکه ما چیز دیگری بخواهیم داشته باشیم و آن را بر مبنای معرفتی اسلامی خودمان تولید کنیم، عمل کند. از سال 1384 بله، ولی سابقش را یا من اطلاع کامل ندارم یا اینکه رشتهها را که نگاه میکنم، مورد جدیدی جز اینکه در دانشگاهها بوده، نبود. البته نوعی انحراف میدیدند برای تشکیل موسسههای مثل این، چون این موسسهها قرار بود بیایند که آن مساله و شکاف یا در حقیقت چالههایی را که در میدان علمی ما بوده است، پر کنند. آنها را که دانشگاهها داشتند و پر میکردند و دیگر نیازی نبود که بیایند اینجا و فعالیتی را صورت بدهند. تنها فایده آن این بود که طلبه بلند شود برود تهران درس بخواند، راهش نزدیکتر شد. اینکه نشد؛ بهخصوص از سال 1382 و با ورود تیم جدیدی که آمدند و در دفتر تبلیغات مستقر شدند. موسس این دانشگاه هم دفتر تبلیغات است. با تیم جدیدی که آمدند و رئیس جدیدی که برای این موسسه آموزش عالی منصوب شد- که بعد همان به دانشگاه ارتقا داده شد- از سال 1382 تا 1384، دارای مبنای نظری است. مثل آیتالله مصباح که موسسه آموزشی پژوهشی امامخمینی(ره) را راه انداختند، آن هم بر مبنای نظریهای است. من که جامعهشناسی میخواندم به اندازه دو برابر آنچه [مواد درسی] دانشگاهها بود، [باید درس میگذراندیم]. چرا؟ چون یکسری از مباحث خاص خودش را داشت و بر مبنای آن نظری که نسبت به علم بود، [باید موادی بیش از مواد معمول در رشتههای دانشگاهی را میگذراندیم.] تعبیری آیتالله مصباح داشتند که: شما به سلاح دشمن مسلح شدید. سلاح خودتان چه؟ یعنی دانشگاهها آن چیزی که آوردهاند، آوردهشان برای دیگری است. سلاح خودم کجاست؟ تراث اسلامی کجاست؟ آن موسسه تلاش کرده است که اول با هر دو طرف گفتمان را صورت دهد و بعد برای تولید خودش اقدام کند. اینجا بعد از بهرهگیری از آن زحمات بزرگان، آمده است و قصد داشته از ابتدا رشته تاسیس کند. مثلا تاسیس این رشته دانش اجتماعی مسلمین، این مبنایش مبنای نظری است. اینکه دانش اجتماعی مسلمین با غیرمسلمین متفاوت است. اگر در نگاه تفاوتی وجود نداشته باشد، پس دانش اجتماعی که همان دانش اجتماعی است. چرا میگوییم مسلمین؟ پس شما مبنای نظریتان برای اجرای رشته و اصلا تولید، مبنایی خاص است. برا ساس همان هم این مجموعه را شکل دادهایم. این الان وجود دارد. تلاش ما هم هست. اگر بخواهیم بگوییم چقدر موفق بودهایم میتوان گفت نسبی است.
این مبنا را کجا میشود مضبوط، منسجم و منقح پیدا کرد؟
ما در دفتر تبلیغات، یک بیانیه ماموریت داریم و یک ماموریت کلان که هر بخش از دفتر، بخشی از آن ماموریت را برعهده گرفتهاند. دانشگاه باقرالعلوم(ع) بهعنوان یک نهاد آموزشی رسمی کشور، بخشی را که بحث تولید علم اسلامی است و نه بومی کردن علوم انسانی، از مبنا بر عهده گرفته است؛ بهعنوان مثال نظریه فرهنگی ملاصدرا.در گذشته وقتی این مطالب را بیان میکردیم، میگفتند حرفهایی شعاری است. وقتی در اینجا پایاننامه ارائه شد، استاد داور از دانشگاه تهران آمد، گفت حتی اگر دو سال دانشگاه باقرالعلوم(ع) هزینه کند که یک رساله اینچنینی بیرون بیاید، میارزد. اینچنین دارد تولید میشود و از تراث اسلامی خودمان تولید میکنیم. فضای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی، این تولیدات را میخواستند. پس مبنا، مبنای معرفتی است. ما بر اساس مبانی معرفتیمان آن فضا را کنار گذاشتیم و میخواهیم فضایی جدید ایجاد کنیم. وگرنه اگر مبنای معرفتی شما مبنای دیگری نباشد که دانشگاههای دیگر هم هستند، شما چرا هزینههای اینچنینی میکنید؟! اینها را آنجا بفرستید و از فضای موجود استفاده کنید.
غرض اول ما این بود موسساتی را که با این اهداف تاسیس شدند، معرفی و بازخوانی کنیم. غرض ثانی این است که چالشهایی نظری را که با آن مواجه هستیم در آن موسسات پیگیری کنیم و پاسخ به آن چالشها را از آنها جویا شویم. منظور این است که مطالعات علم، با فلسفه علم، روششناسی و متدولوژی علمی سروکار دارد. ما همچنان فاقد این مقدمات هستیم. دانشگاه باقرالعلوم اگر بخواهد در نظریه فرهنگی وارد شود، باید نسبت متدولوژی علوم انسانی بهصورت کلی موضعی داشته باشد. ولی حتی گروهی که آن موضع را تقبل کند و نسبت به متدولوژی نظری داشته باشد، هنوز در این دانشگاه تشکیل نشده است. همینطور نیازمند موضعی در باب تقسیمات علوم - از فارابی که بحث از تقسیمات علوم مفتوح شده است تا ملاصدرا و علامه و بحث اعتباریات را هم که لحاظ کنیم- باز موضع ما نسبت به علومانسانی و روش در علومانسانی، بهطور کلی، مفقود است. حتی جایی هم عرضه و طرح نشده است که بخواهیم آن را ببینیم، چه برسد بخواهیم که موضع منتقدانه یا تاییدآمیز بگیریم. اصل دغدغه، مقدس بوده است و کسی هم آن را انکار نمیکند. اصل احتیاج را هم نمیشود انکار کرد. فکر میکنم در میان دغدغه و نیاز، قدمهایی وجود دارد که هنوز برداشته نشدهاند. وقتی که ما مبنای مستحکمی نداشته باشیم، طبیعتا نتایج ما هم صرفا تا جایی و با یک مبنای مفروض و مقدری قابل دفاع است که البته هنوز خود آن مبنا تکلیفش روشن نیست.
بحثهای خوبی مطرح کردید. هم نگاه است، هم سوال است، هم به نوعی نقد است. میخواهید بگویید شما درخصوص مواردی [دارید] ادعا میکنید که قدم اولش را برنداشتهاید. بله، میخواهید بروید، ولی هنوز اندر خم یک کوچه هستید. هنوز به مسیر نرسیدهاید. مقصدتان، مقصد خوبی است. بسیار هم ارزشمند است. منتها مسیری که انتخاب کردهاید، هنوز در آن گم هستید. البته من این را باور ندارم. از سال 1380، یعنی 18 سال پیش، در جلسهای داور رسالهای بودم در باب امکان جامعهشناسی اسلامی؛ حدودا 22 سال از انقلاب گذشته بود. گفتم بحث دیگر بس است. ورود کنید. من با شما همراه هستم بهخصوص علومانسانی. البته این نشدن دلایل متعددی دارد. یکی از آنها، پیچیدگی علوم انسانی است. آنهایی که دارند هم هر روز در حال تغییر هستند. ولی من این را باور دارم که گامهایی برداشته شد و این مراکز اولین گامی که میتوانستند بردارند و برداشتهاند و تا جایی هم موفق هستند، این اقتدار علوم انسانی غربی که در جامعه اسلامی، که اصلا کسی جرأت نمیکرد [نقدی به آن داشته باشد را متزلزل کرد.] یادم میآید که خود من بحثی را با استادم آقای دکتر صدیق سروستانی که بسیار هم استاد ارزشیای بودند، مطرح کردم. در بحث نظریه انحرافات، ایراد گرفتم و گفتم این نیست و موردی را ادعا کردم، ایشان به من گفت شما چهکاره هستید که ادعا میکنید و این ادعای شما بهکجا وصل است؟ گفتم یعنی چه؟ گفتند کدام اندیشمند این را میگوید؟ گفتم هیچکدام نمیگویند. اگر بخواهیم اینطور بگوییم که انسداد باب علم است، شما از من استدلال بخواهید. بخواهید که این تفکر من، این ایده من، این پیشنهاد من، مبنای عقلی داشته باشد. یعنی براساس یک استدلال قوی باشد. حالا دیگری نگفته است، نگفته باشد. میخواهم بگویم جو علمی و دانشگاهی ما، بهگونهای بود که شما جرات مقابله با دیدگاه طرف مقابل را نداشتید. در اینجور مراکز بهنظر من قدم اول بههم ریختن آن ساختار است و این اتفاق افتاد. چون این مانع میشود. [اینطور مانع میشوند که میگویند] هرچه میخواهید هست دیگر، هرچه میخواهید ما داریم. در فضای علومانسانی، این جهت را البته [داشتهایم.] اگر بگویید نظاممند؛ نه. چنان فکر و علمی، در غرب هم دو روزه شکل نگرفته است. غرب هم زمان صرف کرد. این صرف زمان، نه اینکه ناتوانی غرب باشد، بلکه بهدلیل پیچیدگی علوم انسانی است. علومانسانی مثل صنعت نیست. مثل دانش هستهای نیست که من بعد از جنگ شروع کنم و بعد از 10 سال تبدیل به یک قدرت هستهای دنیا شوم. بحث این است که فرمول آن مشخص نیست. خیلی انعطافپذیر نیست. اینجا بهقول هایدگر، کشف و انکشاف است، دوطرفه است. بنابراین من فرمایش شما را، تا آنجا که شما مقدمات [تاسیس نهاد علمی] را از ابتدا تمهید نکردهاید، [نمیپذیرم و] میگویم اینطور نیست، همزمان میشود. درخصوص این بههمریختگی موفق شدیم؛ این توفیق ایجاد شد. حداقلش این است که در مجامع علمی میتوانید نقد کنید. گرچه این نقد در خود غرب اتفاق میافتاد. یکوقت اینجا بحث هابرماس مطرح بود و چه حالت عجیب و غریبی در کشور داشت. وقتی به آلمان، به دانشگاه لایپزیگ رفتم، به رئیس دانشکده شرقشناسی گفتم که هابرماس [اینجا چه وضعی دارد و نقد و تاییدها دربارهاش چگونه است؛] دیدم ایشان شانهاش را تکان داد و گفت بله، هابرماس هم یک آدمی است دیگر. ولی در ایران بت بود. ولی در آنجا، یک استاد دیگر، تازه خیلی اهمیت داده است که گفته بله، آن هم یک آدمی است.
میخواهم بگویم حالتهای اینچنینی را اینطور مراکز آمدند [و کنار زدند] و الا از دانشگاههای موجود ما، یعنی [از] آن جو، چنین انتظاری [نمیشد داشت]. البته تکاساتیدی در آن میان بودند. اساتید حر و آزاداندیشی بودند ولی ساختار اجازه حرفزدن به آنها نمیداد. اما دانشگاههای حوزوی این ساختار را ایجاد کردند که شما [اگر] صحبتی دارید، بتوانید بگویید. بسیاری از اساتید توانمند علمی دانشگاههای ما در مراکزی مثل موسسه امام(ره)، دانشگاه امامصادق(ع)، دانشگاه باقرالعلوم(ع)، محل جولانشان بود که بیایند و حرفشان را بزنند یعنی بالاخره در این موسسات جایی برای حرف زدن پیدا کردند. در این بخش موفق بود، ولی اینکه شما بگویید بهعنوان یک رشته [مطالعات علم و روششناسی مثلا تاسیس] شود بله، آن هنوز جای کار دارد. البته کار داشتن آن، یکی آن پیچیدگی خود علومانسانی است و یکی هم ضوابط موجود آموزشی و پژوهشی است. میگفت ما هم آزاد هستیم و هم نیستیم. وزارت علوم به من اجازه تاسیس این دانشگاه را میدهد ولی اجازه تاسیس رشته جدید را نمیدهد. خب این بسته است دیگر. پس من باز باید براساس ضابطه او عمل کنم و آن موفقیت را دیگر ندارم. شبیه آن میشوم. یکی از مشکلات این است که راهها را میبندند. البته یک راهکاری مطرح شده است که این مراکز حوزوی بیایند و هم در تاسیس رشته، گروه و... بهطور کلی، [برای] این مراکز اتحادیهای باشد که بتوانند خود، کار خودشان را انجام دهند. این تا یکجایی پیش رفت. کمیسیون حوزوی شورایعالی انقلاب فرهنگی هم یک قانونی ارائه داده و شورای معین شورایعالی انقلاب فرهنگی هم آن را تصویب کرده است که اینها بتوانند یک «استقلالٌ ما»یی در تاسیس رشته داشته باشند. معاون آموزش وزارت علوم، در همین جا و همین اتاق در یک جلسه میگوید رشتهای که شما میخواهید بیاورید، باید بازار کار هم داشته باشد. من میگویم من طلبه هستم و دانشجوی من هم طلبه است. طلبه کار خودش را دارد. میخواهد به زبان روز هم مسلح شود که بتواند تبیین ارزشهای خودش را تولید کند. من نگران بازار کار نیستم. ببینید، این مبنا میشود و میگوید ابتدا باید آن را حل کنید، اگر بازار کار نداشته باشد، نمیشود. خب بله، این فلسفههای مضاف کجا بهکار میرود؟ چهکسی فلسفه فیزیک میخواهد که فارغالتحصیلش بخواهد برود به دنبال شغلی؟
ولی من فلسفه فیزیک را برای مبنای خاصی میخواهم. بهقول حضرت آیتالله جوادیآملی، شما چطور در کلام خدا میتوانید صحبت کنید ولی در فعل خدا نمیتوانید صحبت کنید؟ اسلام در فعل خدا صحبت ندارد؟ فیزیک فعل خداست دیگر. میشود آنجا هم بحث و نظری داشته باشد. بنابراین این فضا وجود دارد.تا اینجا فرمایش شما قبول است. بله، هنوز راه داریم. مقدمات آن مهیا شده است. در بعضی از امور توفیقاتی هم هست. بهعقیده من نسبی است؛ هم توفیق آن و هم عدم توفیق آن.
این فرمایش شما برای یک موسسه پژوهشی بسیار خوب است. ولی در یک موسسه آموزشی، چالشهایی را برای محصلان پیش میآورد. زمانی که ما تکلیف علوم را با یک مبنا و معیار قابل دفاعی روشن نکردهایم و آن را تبدیل به یک سیستم آموزشی کردهایم، این درحقیقت یک بیتکلیفی در تحصیل یا مواد درسی و... پیش میآورد. نمیگویم بازار کار ولی اینکه کدام مساله را نشانه رفته است از چه طریق میخواهد آن را حل کند؛ این مساله خیلی مبهم است و در سیستم آموزش مشکلات زیادی را بهوجود میآورد. گرچه برای یک کار پژوهشی شاید خیلی هم بینظیر باشد و حتی چارهای و گریزی هم از آن نباشد.
بله، [درست است] ولی درصورتیکه دانشجوی شما، دانشجوی صرف باشد. ما دانشجویانمان را از میان طلاب جذب میکنیم. این موضوع بسیار حائز اهمیت است. اگر یک بچه دبیرستانی اینجا میآمد، چهکار میخواستیم بکنیم. مثالی هم در این زمینه بزنم. شما اگر مقدمات حوزه را نخوانید و یکدفعه بیایید در درس خارج بنشینید، اصلا متوجه نمیشوید. میگویید چه میگوید؟ هیچ مسالهای را متوجه نمیشوید. اما زمانی که مقدمات را خواندهاید، کفایه را خواندهاید، حالا متوجه درس خارج هم میشوید. تضاربآرا را متوجه میشوید. ما اینجا شبیه آن طلبه درس خارج هستیم. در مقدمات یک شخصیت علمیای در افراد ایجاد میشود. من با دانشجو درخصوص مبانی جامعهشناسی غربی هم صحبت کنم، او انقلتهای خودش را دارد. مواجهه دارد. به او میگویم صبر کنید که صحبت اصلی را بشنوید. یعنی حتی آنقدر اعتماد بهنفسش بالاست که من باید بگویم [صبر کن تا حرف را بشنوی و بعد انقلت بیاور]. میخواهم بگویم در اینجا یک مقدار آن تنشی که شما میفرمایید کمتر میشود. برای اینکه این فرد، یک شخصیت علمی پیدا کرده است. اتفاقا چند روز پیش که جامعه مدرسین و درباب فرآیند دانشجو شدن طلاب تحقیق میکردند و به بنده گفتند یک سوال از شما میپرسم و شما با بله و خیر جواب بده، آیا موافق رفتن طلاب به دانشگاه هستید؟ گفتم من اصلا نمیتوانم جواب بله یا خیر بدهم، بستگی دارد. بعضی از طلاب واجب هست که بروند. بعضیها واجب هست که نروند. بعضیها هم بینابین هستند. آن کسی که شخصیت علمیاش شکل نگرفته، اگر برود، ضرر دارد. او اگر برگردد شاید برای حوزه مفید نباشد چراکه متزلزل است. وقتی کسی که شخصیت علمیاش شکل نگرفته است، آن طرف میرود با یک بمبارانی از اطلاعات مواجه میشود و گمان میکند همه صحبتها همینهاست که در اینجا [یعنی] در دانشگاه وجود دارد و آنجا یعنی حوزه که اصلا صحبتی نداشت. چون اصلا صحبت را ندیده است. آیتالله مظاهری فرمودند ملا شدن در حوزه مثل کندن چاه با سر سوزن است. نمیشود بگوییم که من پنج سال درس طلبگی خواندهام و حالا هم ملا شدهام. نه، درحقیقت شما شخصی علمی نشدهاید. البته ما نهاد آموزشی صرف هم نیستیم، آموزشی و پژوهشی هستیم، یعنی اینکه من پایاننامه دکتری دارم. تحصیلات تکمیلی هستیم.
برای همین سطح کارشناسی را از دانشگاه حذف کردهاید.
بله، کاملا؛ یعنی طلبه تا سطح دو، تا طلبگیاش محقق نشود و به فعلیت نرسد، نمیتواند بهسمت این علوم بیاید. این ضرر دارد. ما حتی برای بچههایی که در دوره دکتریمان مشغول تحصیل هستند، میگوییم علاوهبر اینکه فوقلیسانس دارید، باید سطح سه حوزه هم داشته باشید. من با این [طور فردی] میتوانم کار کنم که هم دغدغه بازار نداشته باشد، هم اینکه ذهنش خالی نباشد. [کسی باشد که] تا یک جاهایی آمده است، موادش را من دارم و میخواهم به آن شکل بدهم.
درخصوص چالشها و آینده ایده هم اگر مطلبی هست، بفرمایید.
یکی از چالشهایش، چالش اجتماعی است. جامعهشناسان علم میگویند یکی از عواملی که باعث تولید علم میشود، خواست اجتماع است. مردم اگر نخواهند، این آقایان چه کار میخواهند انجام بدهند؟ فضای اجتماعی ما خیلی کارکردگرایانه به مساله [علم] نگاه میکند. یکی از دانشجویان رشته جامعهشناسی خودمان میگفت، مادربزرگم از من پرسید شما میخواهی چهکاره شوی؟ گفتم میخواهم دکتر شوم. گفت یعنی میتوانی آمپول بزنی؟ این یعنی نگاه کارکردگرایانه [آن هم کارکردگرایی دمدستی و نزدیکبین] دارد. آیتالله مصباح میفرمودند در مدرسه حجتیه درس میخواندیم و تازه این لودر و دستگاههای فنی را آورده بودند و خیابان صفائیه را بسته بودند که خیابان دیگری بکشند و آن را آسفالت کنند. از مدرسه که بیرون آمدم یک خانم مسنی مرا دید و گفت این همه درس میخوانید، این کارها را هم بلدید انجام دهید؟ میخواهم بگویم یک نوع نگاه مشتپر شدن وجود دارد. میخواهد بگوید این کار را میکنید که چه شود؟ دنبال فایده مادی هستند.
فایده مستقیم و سریعش را میخواهند.
دقیقا. برو فکر نان باش که خربزه آب است. این تفکر که با این نوع فعالیت، چه مقدار میتوانم حقوق دریافت کنم؟ کجا به من کار میدهند؟ این نگاه اجتماعی یکی از این چالشهاست که ما با آن مواجه هستیم. یک زمانی ما محدودهای در کشور خودمان داشتیم و ارتباط جهانی نداشتیم و به این فضاها نگاه نمیکردیم، الان که کسب درآمد هم دیجیتالی شده است. من در همین جا بگویم، مدیریت رسانه چقدر استقبال میشود که بیایند و درسش را بخوانند؛ اما در رشتههای «فلسفه مضاف» من سه دوره [دانشجو] میگیرم. آنجا 200 نفر برای مصاحبه دعوت میشوند و هجوم میآورند و از دل آنها باید 6، 7 نفر پذیرش شوند. پس ما یک چالش اینچنینی داریم. این دانشگاههایی که برای علوم بنیادی میخواهند فعالیت داشته باشند، با همین جالش مواجه میشوند. این یک چالش است. چالش دیگر هم در اثنای صحبتهایم گفتم که ساختار آموزشی وزارت علوم ماست. به شما اجازه تاسیس دانشگاه را میدهد، اما دستهای شما را میبندد و میگویند قوانین و ضوابط باید رعایت شود. اگر ضوابط را رعایت کنم، همانی میشود که تا به حال بوده است.
با آن ضوابط، کار تازهای نمیتوان کرد؟
نه، بهخصوص در این دوره. در دوره قبلی، باز یک مقدار دستمان بازتر بود. البته هر دولتی که میآید چهار سال اول دستمان را میبندد و چهار سال دوم را یک مقدار دستمان را باز میگذارد. دولت اصولگرایش همینطور بود، دولت اصلاحطلبش همینطوری است. همهاش هم [براساس] سلیقه است. بستگی دارد کدام وزیر بیاید و چه بپسندد [و] چهقدر به شما آزادی عمل دهد. اینها چالشهایی است که ما با آن مواجه هستیم.
یک چالش دیگری که وجود دارد و شخصا هم با آن درگیر بودم، اینکه الان معیشت و فضای اجتماعی هم اجازه نمیدهد که این همه وقت صرف علم شود. طلبه باید دو سطح درس بخواند و بعد تازه تشریف بیاورد در دانشگاه باقرالعلوم و چند سال هم بخواهد اینجا فوقلیسانس و دکتری بخواند. آیا با این چالش در باقرالعلوم مواجه هستید؟ مثلا با این مشکل که مساله معیشتی باعث شود که دانشجو انصراف بدهد و دیگر ادامه ندهد؟
ما غالبا انصرافی نداریم. تعدادشان خیلی کم است. یک مقدار البته طول میکشد و بعضا سنوات میخورند ولی همچنان دنبال آن هستند که دوره را تمام کنند. ولی این نکته همچنان وجود دارد. این باز هم به بحث اجتماع برمیگردد. زمانی که خودمان درس میخواندیم، خانوادههایمان خیلی صبور بودند و ما را همراهی میکردند. الان اگر خانواده شما بخواهند رعایت کنند، همسایه شما اجازه نمیدهد؛ یعنی در فضا با یک چالش اقتصادی مواجهیم. طلاب سابقا یک ارتباط درونگروهی داشتند، آن درونگروهی، برونگروهی شد. وقتی چنین شد، مقایسهها هم صورت میگیرد. این رفیقش که با هم در دوران دبیرستان همکلاسی بودند، الان تمام زندگیاش را شکل داده است، طلبهای که با او همدوره بوده و به حوزه آمده و دارد ادامه میدهد، هنوز مستاجر است. یعنی این فضا، زن و بچه، با این ارتباطات، درواقع وجود دارد ولی در این مدتی که من خدمت دوستان هستم، خیلی با آن مواجه نشدهایم. 12 سال است که در حوزه ریاست این مجموعه هستم(4 سال معاونت مجموعه و 8 سال ریاست آن)، بهنسبت جاهای دیگر خیلی کم با آن روبهرو میشویم. البته این را هم بگویم که بهعنوان مثال [در نسبت با] موسسه امامخمینی(ره) که زمان [تحصیل در] آن طولانیتر است، اینجا بیشتر مراجعه کننده داریم؛ یعنی طلبهها این نکته را مدنظر دارند که 4، 5 سال باید بروند درسش را بخوانند، تازه به او لیسانس بدهند. او [با خود] میگوید خب میروم [به باقرالعلوم و] سه ترم میخوانم چرا آنجا 6 ترم بخوانم. این حالت وجود دارد. این ملاحظات، یک مقدار طلاب را به سمت و سوی جایی میکشاند که زمان کمتری را از آنها بگیرد.
مراودات علمی دانشگاه چطور است؟ با مجموعههای علمی خارج از این سیستم و نهاد، خارج از این نوع دانشگاههای بهقول شما حوزوی، مراودههایی وجود دارد؟
بله، البته بستگی دارد. در رشتههای فلسفه مضاف، ما با چهار دانشگاه همگام جلو میرویم. بهعنوان مثال، دانشگاه شهیدبهشتی، دانشگاه تهران، دانشگاه امامحسین(ع) و ما. آمدیم و آن رشته فلسفه فیزیک را راه انداختیم. فلسفه حقوق را راه انداختیم. دانشگاه شهید بهشتی میگوید حقوق برای من است. یک حالت انحصاری دارد. فلسفه حقوق را در اینجا تاسیس کردهایم و رئیس دانشگاهش هم به ما گفت که با ما همکاری میکند. باز هم مثال دیگری میزنم، من بخشی از [اساتید مدرس برای] فلسفه فیزیک را دارم، [سایر درسها و مدرسینش] را در اختیار ندارم و [در همکاری با] دانشگاه تهران، از دانشگاه علامه [تامین میکنم]. این ارتباطات را داریم. مثلا استاد فیزیک، استادتمام، هیاتعلمی وابسته من میشود. یعنی هیاتعلمی آن دانشگاههاست و بخشی از وقتش را به من میدهد. بهلحاظ فردی هم با اساتید ارتباط داریم و بهلحاظ سازمانی هم با دانشگاههای داخل و حتی خارج. با بعضی از این دانشگاهها، تفاهمنامه علمی داریم. دانشگاه لایپزیگ آلمان، دانشگاه وین اتریش، دانشگاههایی از کانادا و... . با بعضی از اینها تفاهمنامه ردوبدل کردن استاد و دانشجو داریم. البته در حال حاضر یکمقدار بهدلیل مسائل اقتصادی این روند کند شده است و برای دانشجو هزینههای اینچنینی، سنگین است. همین امسال چهار، پنج نفر از اساتید ما به دانشگاههای لهستان، آلمان و هند رفتند و ارتباطات کنفرانسهای علمی که خود من هم در هند مقاله داشتم، این ارتباطات وجود دارد. اتفاقا بعضی از این اتفاقات در خارج بیشتر است و آنها بیشتر علاقه به این فضا نشان میدهند. دو ماه پیش عدهای از آلمان آمده بودند و خیلی درخصوص فلسفه ملاصدرا مشتاق بودند. میگفتند که سالها به دنبال این مساله بودهاند. خیلی جاها هم رفته بودند منتها [میگفتند] این یکی دو ساعتی که اینجا نشستیم از همه بازدیدهایی که در کل ایران داشتیم، برای ما مهمتر بوده است. اینطور ارتباطات بینالمللی هم در دانشگاهها وجود دارد.
آینده ایده دانشگاه باقرالعلوم چگونه است؟ تعدیل و تصحیحی هم در آن هست؟ مثلا میخواهد بیشتر به سمت پژوهشهای کاربردی برود یا نه میخواهد بنیادی بماند؟
البته ما بخشی از کار پژوهش را با پست دکتریها شروع کردهایم. درخصوص فلسفه ذهن این بحث را شروع کردهایم و آن بخش پژوهشی را میخواهیم توسعه بدهیم. دفتر تبلیغات ماموریت ما را مسالهمحور کرد. یعنی 10 مساله کلان کشور را انتخاب کرد و گفت باید تمام فعالیتهای ما به سمت آن مساله برود. مثلا دانشگاه باقرالعلوم برای حل تزلزل خانواده چه کاری میخواهد انجام دهد؟ ما آمدیم و گروه مطالعات خانواده را راهاندازی کردیم. رشته مطالعات زن و خانواده را -که میدانید در دانشگاهها حالت سکولار داشت و بیشتر فمینیستی بود- هم گروه جدید و هم رشتههای جدید تعریف کردیم که بتواند آن مساله را حل کند. چشمانداز ما حل مسائل روی زمین مانده است. در جلسهای که با مدیران ارشد دفتر خدمت حضرت آقا بودیم، ایشان فرمودند فلسفه اسلامی در دانشگاههای دیگر هست، شما در دانشگاه باقرالعلوم فلسفههایتان را کاربردی کنید. امتداد اجتماعیاش را تکمیل کنید. بنابراین حتی فلسفه اسلامی هم باشد، میخواهیم امتداد اجتماعی به آن بدهیم که بتواند مساله را حل کند. چشمانداز این است و حتی در بعضی اوقات تا جاهایی هم پیش رفتهایم. خود من دو دغدغه دارم که باید حل شود؛ یکی گروه فقه مضاف را تبدیل به دانشکده فقه مضاف کنم، با رشتههای متعدد، مثل فقه انرژی که اصلا نداریم و نیاز کشور است. وزارت علوم میگوید صفر تا 100 هزینههایش را میدهد؛ دیگری فقه قانونگذاری که بحثی بسیار مهم است [و همینطور] فقه هنر و فقه پزشکی. چندین رشته تصویب شده است و بعضیها هم در حال تصویب شدن است. دیگر اینکه در بحث خانواده، [گروه را] تبدیل به دانشکده مطالعات خانواده کنیم و بیشتر هم بتواند دانشجوی خانم بپذیرد، نه آقا، این زن است که سکینه در خانواده ایجاد میکند. این باید مبانی نظریاش قوی شود و بهلحاظ علمی به اینجا برسد که نقش اولش تربیت است. به اینجا که رسید بعد برود در عمل نقشهای بعدی را ایفا کند. این چشمانداز ماست که برویم به سمت مسائل زمین مانده. تلاش ما در این است که رشتههایی را تاسیس یا اجرا کنیم که متکفل ندارند. این چشمانداز، راهبرد ماست. این چشمانداز حل مسائل کلان نظام است.
یعنی از بحث در «علوم اساسی» یا مباحث علوم بنیادی، به سمت حل مسائل حرکت کردیم. این تحولی است که از سال 1382 تاکنون پیش آمده است.
تعارف نداشته باشیم؛ موفقیت غرب در فضای خودش، به این است که توانسته علوم بنیادینش را کاربردی بکند. بله، مساله اولم آن است ولی به پشتوانه آن میخواهم چه کنم؟ باید درد جامعه را نیز حل کنم. این یک دغدغه مراکز حوزوی- دانشگاهی است.
اگر نکته دیگری به نظرتان میرسد، بفرمایید.
یکی از چیزهایی که این مراکز حوزوی نیاز دارند، همافزایی است. یکی از آسیبهایی که ما داریم این است که ظرفیتمان کم است ولی تلاشمان گسترده است. این موضوع یک مقدار ضربه میزند. در مراکزی مثل دانشگاه باقرالعلوم، موسسه امامخمینی(ره) و دانشگاه امامصادق(ع) باید همافزایی وجود داشته باشد، بهعنوان مثال اگر دانشگاه باقرالعلوم فلسفه مضاف دارد، دیگر موسسه امامخمینی(ره) به این سمت نرود و توانمندیاش را در اختیار دانشگاه باقرالعلوم قرار دهد و دانشگاه باقرالعلوم اگر در بحث فلسفه اسلامی مشکل دارد، برود به سمت موسسه امامخمینی(ره)؛ یا در اقتصاد اگر کار نکرده است، برود بهسراغ موسسه امامخمینی(ره). این هماندیشی و همافزایی اگر بین ما انجام شود بهتر است و این چالش کوچکی است که انشاءالله به سمت حل کردنش در حرکتیم.
* نویسنده: محمد علیبیگی، دبیر گروه اندیشه/ عکاس: وحید سرابی