به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، حجتالاسلام والمسلمین دکتر محمود تقیزادهداوری، رئیس موسسه شیعهشناسی، عضو هیاتعلمی دانشگاه علامهطباطبایی، استاد سابق دانشگاههای امامصادق(ع)، تهران و قم، دکتری تخصصی خود در رشته فلسفه اجتماع را از دانشگاه منچستر انگلستان اخذ کرده است. ایشان علاوهبر دانشگاه قم، در دانشگاههای امام صادق(ع)، دانشکده علوماجتماعی تهران، دانشکده علوماجتماعی دانشگاه علامهطباطبایی و... نیز سابقه تدریس دارند. کتب «سیری در اندیشههای اجتماعی مسلمین» و «فلسفه اجتماع در نهجالبلاغه» از آثار و تالیفات ایشان است. در گفتوگو با ایشان به بررسی اندیشه اجتماعی فیلسوفان مسلمان پرداختهایم.
آقای دکتر در ابتدا بفرمایید که فلسفه مطلق و مضاف و نسبت آنها چیست و از فلسفه علوماجتماعی چه منظوری داریم؟
فلسفه به معرفتی اطلاق میشود که به شیوه برهانی و قیاسی و عقلی به سوالاتی که فراتر از مسائل روزمره زندگی ماست، میپردازد. مثلا اینکه عدالت چیست یا حق و حقیقت کدام است، سوالاتی کلی است و از جنس خوراک، پوشاک، سکونت، امنیت و امثال آنکه از مسائل مبتلابه روزانه ماست، فراتر بوده و از اینرو در محدوده مطالعات فلسفی جای میگیرد. همسرگزینی و تشکیل خانواده و نحوه مدیریت صحیح آن را درنظر بگیرید، هنگامی که این موضوع را به شیوه کلی و انتزاعی مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم، بحثی فلسفی میکنیم، ولی هنگامی که به آن زمان معین و مکان خاص میدهیم و میگوییم همسرگزینی و خانواده در ایران باستان یا همسرگزینی و خانواده در جوامع مدرن صنعتی، از بحث فلسفی خارج شده و وارد مطالعات تجربی و جامعهشناسانه میشویم. پس درمجموع، فلسفه را میتوان به معرفتی تعریف کرد که به مسائل و مباحث کلیتر و انتزاعیتر حیات بشر پرداخته و پاسخی منطقیتر و معقولتر برای آنها تدارک میکند.[همینطور] به شاخههای فلسفه، فلسفههای مضاف میگویند. بهعنوان مثال، فلسفه انسان، فلسفه اجتماع، فلسفه تاریخ، فلسفه سیاست، فلسفه حقوق، فلسفه هنر، فلسفه تعلیم و تربیت، فلسفه دین، فلسفه اقتصاد، فلسفه زبان و فلسفه اخلاق، در زمره شناختهشدهترین شاخههای فلسفه درحالحاضر هستند. فلسفههای مضاف امروزه کاربردهای وسیعی دارند و دانشپژوهان زیادی را به خود جذب کردهاند. رواج و رونق تدریس و پژوهش در این فلسفهها در مهمترین دانشگاههای جهان، نشان از اهمیت این رشتهها برای حل مشکلات و ارتقای اوضاع جوامع صنعتی حاضر دارد. فلسفه علوم اجتماعی همانند فلسفه علوم طبیعی از شاخههای فلسفه علم بهشمار میرود. فلسفه علم رشتهای نوظهور است که به موضوع، مسائل، روششناسی، اهداف و نظریههای رشتههای علمی میپردازد. فلسفه علوم اجتماعی نیز به تبع فلسفه علم، مفاهیم، روشها و تکنیکها و نظریههایی که در علوم اجتماعی مطرح است را مورد بررسی قرار داده و راستیآزمایی میکند. اینکه آیا علم (science) ماهیت واحد دارد و علوم اجتماعی باید همانند علوم دقیقه از منطق و روششناسی واحدی پیروی کنند یا خیر، علوم انسانی و اجتماعی دارای ویژگیهایی هستند که امکان به کارگیری روشهای علوم پایه در آنها وجود ندارد. بهعنوان مثال، انسانها دارای باطن هستند که پیبردن به آن، امری بسیار پیچیده است؛ یا اینکه آزمایشگاه انسانی وجود ندارد و نمیتوان انسانها را در شرایط آزمایشگاهی قرار داد تا رفتار آنها را در شرایط کنترلشده مشاهده کرد؛ یا اینکه پدیدههای انسانی و اجتماعی زمانمند هستند و پس از ظهور در بوته زمان محو میشوند و تنها اسناد و آثاری از آنها بر جای میماند یا اینکه آنها منحصربهفرد و تکرار ناپذیرند و... از جمله مهمترین مباحث این رشته علمی محسوب میشود.
رشد و گسترش فلسفههای مضاف، از جمله فلسفه علوم اجتماعی، چه فایدهای دارد؟
گسترش مطالعات فلسفه علم به تدقیق و ارتقای دانش بشری منجر میشود. ثمره عملی این پژوهشها این است که از کلیگوییها و اظهارنظرهای ناآزموده و نابخردانه جلوگیری کرده و ما را به معلومات و معرفتهای منطقیتر و آزمودهشدهتر رهنمون میشود. ما با آشنایی با این فلسفهها میآموزیم که عالمانه سخن بگوییم، عالمانه پژوهش و قلمفرسایی کنیم و توصیههای عالمانه داشته باشیم. ما در فلسفه علوم اجتماعی بهخصوص میآموزیم که در مقایسه با علوم طبیعی با چه محدودیتهایی مواجه هستیم و با چه سازوکارهایی میتوانیم دادههای تجربی و آزمونپذیر تهیه کنیم و از کلیگوییهای حکیمانه پرهیز کنیم و پایهها و بنیانهای معرفت اجتماعی و انسانی خود را با اطلاعات معتبر تجربه و تایید شده بنا نهیم و از مسیرهای غیرعلمی و غیرمعتبر برای دستیابی به معرفت پرهیز کنیم.
در باب جامعه و فلسفه اجتماع مباحثی در دوره معاصر صورت گرفته، اما گویا میان فلسفه و تفسیر توافقی در این مساله پیدا نشده و خصوصا گویا علامه طباطبایی در تفسیر و فلسفه، نسبت به جامعه، دو نظر مختلف دارند و گویا این نظرات مورد نقد نیز است.
در قرآن مجید کلمههای اجتماع، جامعه یا مجتمع به کار نرفته و بهجای آنها از کلمه امت استفاده شده است. مثلا کان الناس اُمّةً واحده؛ یا لِکلّ اُمّةٍ رسول، البته امت دارای معانی متعدد است که یک معنای آن، جمع انسانی و جامعه است. ولی این کلمه در نوشتههای اسلامشناسان برجسته معاصر همچون مرحوم علامه طباطبایی(ره) و شهید مرتضی مطهری(ره) و شهید سیدمحمدباقر صدر(ره) و استاد محمدرضا حکیمی و مرحوم سیدمحمدحسین فضلالله(ره) همواره به معنی جامعه مورد استفاده قرار گرفته است.مرحوم علامه طباطبایی(ره) در زمینه جامعه دو دیدگاه کاملا ناهمخوان و ناسازگار دارند که هر دو مشهور و معروفند. ایشان در بحث اعتباریات (جلد دوم اصول فلسفه و روش رئالیسم)، اجتماع / جامعه را امری اعتباری و فرضی تصویر میکنند و در مقابل اصل فلسفی کاملا جاافتاده الانسان مدنی بالطبع، اصل دیگری با عنوان «الانسان مستخدمٌ بالطبع» را مطرح میسازند و میگویند انسان در طبیعت اولی خود، موجودی استخدامکننده و بهرهگیرنده از منافع دیگران درجهت رفع احتیاجات و نیازمندیهای جسمانی خود است و برای اینکه بهتر و بیشتر بتواند از منافع دیگران بهره بگیرد، ناچارا تن به زندگی جمعی و اجتماعی داده و جامعه را شکل میدهد. بر طبق این تحلیل انسان اولا و بالذات یا با طبع اولی، موجودی استخدامکننده است و ثانیا و بالعرض و بالطبع ثانوی (یعنی عادتا) موجودی اجتماعی است. بر این مبنا، جامعه امری واقعی و حقیقی نیست، بلکه یک فرض و اعتبار است، به جمعیتی که با سازوکاری خاص گرد هم آمده و برای رفع نیازمندیهای یکدیگر از روی ضرورت و اضطرار و ناچاری، تشریکمساعی میکنند، ما به آن یک جامعه میگوییم و آن جمع را یک واحد اجتماعی درنظر میگیریم. ایشان همین مضامین را در جلد دوم تفسیرالمیزان، ذیل آیه 213 سوره بقره و نیز در جلد هجدهم تفسیر مذکور، ذیل آیه 32 سوره زخرف مطرح ساختهاند. ولی در جلد چهارم تفسیرالمیزان ذیل آیه 200 سوره آلعمران (یا ایهاالذین امنوا اصبروا و صابروا و رابطوا)، بحث مفصلی شامل ۱۵بند، با عنوان (فصل فیالمرابطه فیالاسلام) را مطرح ساخته و در بند چهارم آن با عنوان (اعتبار الاسلام رابطه الفرد والمجتمع) از وجود واقعی و حقیقی جامعه بحث کردهاند. عبارت ایشان چنین است: و هذه الرابطه الحقیقیه بین الشخص والمجتمع لا محالة تودّی إلی کینونة اُخری فیالمجتمع حسب ما یمّده الاشخاص مِن وجودهم و قواهم و خواصهم و آثارهم فیتکوّن فیالمجتمع سنخٌ ما لِلفرد مِن الوجود و خواص الوجود، و هو ظاهرٌ مشهودٌ، و لذلک إعتبر القرآن لِلاُمّة وُجودا وَاَجلا و کتابا و شعورا و فهما و عَمَلا و طاعةً و معصیةً - و این رابطه حقیقی بین شخص و جامعه [یعنی کنش و واکنش واقعی بین فرد و جامعه]، لامحاله منجر به شکلگیری موجود دیگری در جامعه میشود که اشخاص آن را از وجود و قوا و خواص و آثارشان، پدید میآورند، پس درنتیجه، در جامعه، موجودی همانند با فرد بهلحاظ وجود و خواص وجود تکوین مییابد و این امری ظاهر و مشهود است و از این روی قرآن مجید برای امت، [ویژگیهایی همچون] وجود، عمر، کتاب، شعور، فهم، عمل، طاعت و معصیت، اعتبار کرده است.اینک همانگونه که ملاحظه میکنید این دو دیدگاه با هم ناسازگار است، در یکجا، جامعه را امری اعتباری درنظر میگیرند و در جای دیگر با استناد به آیات قرآنی برای جامعه، کینونت، وجود، حیات، جبر و تاثیر قائل میشوند.
نظر شاگردان برجسته علامه طباطبایی نسبت به دیدگاه اجتماعی ایشان چیست؟
دو تن از شناختهشدهترین شاگردان مرحوم علامه(ره) با نظر استادشان موافقتی ندارند. مرحوم مطهری(ره) در کتاب جامعه و تاریخ، از اصل «الانسان مدنی بالطبع» به مراتب بهتر از ابونصر فارابی دفاع میکند و در مقاله جاودانگی و اخلاق، از اصل استخدام به داروینیسم اجتماعی تعبیر کرده و آن را رد میکنند و میگویند در شرح و تفسیر علامه از اصل مدنی بالطبع بودن انسان (ولو بحسب ظاهر) ناهمخوانی وجود دارد. گاهی آن را میپذیرند ولی به مستخدم بالطبع بودن تفسیر میکنند و اجتماع مدنی را نتیجه ضروری و اضطراری آن قلمداد میکنند و گاهی نیز مدنی بالطبع بودن انسان را از ابتدا رد میکنند و طبیعت اولی انسان را طبیعت استخدامگر میدانند. آقای مصباحیزدی نیز در کتاب جامعه و تاریخ در قرآن، وجود واقعی و حقیقی و فلسفی جامعه را یکسره انکار کرده و به اصالهالفرد تاکید میورزند، ایشان جامعه را امری اعتباری و فرضی تلقی کرده و همه ویژگیهای اجتماعی را به فرد و افراد نسبت میدهند.
گویا حضرتعالی از سال 1387 از معرفتی به نام الهیات اجتماعی صحبت به میان آوردهاید، مقصودتان از این واژه چیست و این واژه چه خلئی را پر میکند؟
آن بخش از الهیات (مقصود دانشهای حدیث، تفسیر، فقه، کلام و اخلاق) که به مباحث و مسائل حیات اجتماعی انسان میپردازد را به الهیات اجتماعی اصطلاح میکنیم. مسائل مربوط به خانواده و همسرگزینی؛ کسبوکار و معیشت؛ تعلیم و تربیت؛ سیاست و قدرت؛ قضاوت و فصل خصومت؛ جنگ و صلح؛ فقر و غنا؛ استضعاف و استکبار؛ ظلم و جور و تعدی و تبعیض؛ اصناف و طبقات اجتماعی و امثال آن در متون دینی (کتاب خدا و سنت رسول(ص)) بهوفور موجود است و برای بهبود زندگی جمعی ما بسیار مفید و راهگشاست. تمرکز و تخصص در این حوزه میتواند زمینه کارشناسی و مشاورههای مفید و سازندهای را برای تقلیل آسیبهای اجتماعی و تقویت پیوندهای جامعهای موجب شود. از این رو درحالحاضر، قدری ناشناخته است، از نوشتههایی که بهطور پراکنده در این زمینه دیدهام، پر از خامی و جهالت بوده و علت آنهم عدمآشنایی نویسندگان آن آثار با علمالاجتماع است. آشنایی با دانش جامعهشناسی سبب میشود، پژوهشگر عرصههای گسترده حیات اجتماعی را بهخوبی شناخته و با پختگی به پژوهش در متون قرآنی و روایی وارد شود و ایدههای سازندهای از آنها، استنباط کند.
آیا دانشمندان مسلمان در عرصه دانش اجتماعی، نوآوریای داشتهاند؟
بله، نوآوریهای سازندهای هم داشتهاند. ابونصر فارابی در علم مدنی (فلسفه مدنی / فلسفه اجتماع) نوآوریهای قابل توجهی ارائه داده است. او لفظ مدینه فاضله (The Virtuous City) را از افلاطون وام گرفت، ولی هم ساختار و هم محتوای آن را همساز با معارف و شریعت اسلامی/ شیعی تغییر داد و مدینهای کاملا فاضله تصویر کرد. من این مطلب را در چندجا مطرح کرده و اکنون تکرار نمیکنم. بهنظرمن مدینه فاضله افلاطون در حد یکی از مدینههای جاهله فارابی است. او بحث را به امت فاضله و جامعه جهانی فاضله گسترش داد که درواقع نمودی از دیدگاه اسلامی/ شیعی او درباره پیامبر اسلام(ص) و همچنین امام موعود شیعه(عج) است. این بحثها مطلقا در آثار افلاطون مطرح نشده است.به ابوریحان بیرونی بنگرید. او نیز پایهگذار دو دانش مطالعات فرهنگی و دینشناسی تطبیقی است. او با مشاهده و معاینه فرهنگ هندیان و تالیف کتاب تحقیق ماللهند، بنیان مطالعه مولفههای فرهنگ به شیوه استقرایی و تجربی را بنا نهاده است. او همچنین با مقایسه یک آیین هندو مثلا آیین غسل در رود مقدس گنگ با آیین غسل مسلمانان و مسیحیان و صابیان، پایههای دانش دینشناسی مقایسهای و تاریخ ادیان را فراهم ساخته است.عبدالرحمان بنخلدونتونسی نیز پایهگذار علم عمران و جامعهشناسی است. علم الاجتماع یا جامعهشناسی بدون تردید حاصل مطالعات، مشاهدات و معاینات، ابنخلدون است. او در مطالعاتش دریافت مجموعه مسائلی وجود دارد که در علم مستقلی مورد بحث قرار نمیگیرد، بلکه در دانشهای مختلف تاریخ، اخلاق، فقه، کلام و فلسفه پراکنده شده است و دانشی مستقل باید آنها را گرد هم آورده و مورد بحث قرار دهد. او آن دانش را عمران نامید و دو type بادیه (روستا) و حضاره (شهر) را مطرح کرد و همه مباحث جامعهشناسانهای را که میشناخت -از قبیل تحولات حکومت و دولت، ویژگیهای شهرنشینی و علمآموزی و سواد- را در ذیل آن دو تیپ مطرح کرد. بلی او بود که برای اولینبار مطرح کرد محقق اجتماعی همانند طبیب که بیماران را معاینه میکند و از کثرت معاینات به شناخت دقیق بیماریها میرسد، باید با مشاهده و معاینه حوادث مختلف اجتماعی-سیاسی در بادیه و حضاره، به طبیعت عمران پیبرده و بدینترتیب به شناخت درست و واقعی از رویدادهای اجتماعی و تاریخی دست یابد. بدینترتیب او علم عمران را از مشاهدات و معاینات خود از رویدادهای کشورهای شمال آفریقا (اندلس، مراکش، تونس، الجزایر، و مصر)، بنیان نهاد و همه آن تجارب را در مقدمهاش بر کتاب تاریخ هفتجلدیاش، برای آیندگان به ودیعه نهاد تا از آن بهرهها برند. او را همچنین باید بنیانگذار دانش سیاسی مدرن نیز دانست. زیرا او حدود یک قرن قبل از نیکولو ماکیاولی -که عموما بهعنوان بنیانگذار دانش سیاسی مدرن قلمداد میشود- با ارائه مفهوم عصبیت و شرح پویاییهای درونی آن درجهت دستیابی به قدرت مطلقه و سپس افت و افول آن که به فروپاشی دولت و حکومت میانجامد، شرحی امروزین از مکانیسم و اهداف و روند حرکت قدرت (بدون اتکا به سازمان دینی جامعه) ارائه داده که در نوع خود پیشگام است.
آیا هر یک از معرفتهای الهیات اجتماعی، فلسفه اجتماع و علم الاجتماع، معرفتهای مستقلی هستند یا خیر، یکی در دل دیگری جای داشته و متداخلند؟
هریک از سه معرفت فوقالذکر، بهلحاظ نوعی، از هم متمایز و متفاوتند. هریک از موضوع، هدف، روش، مسائل و نظریات اختصاصی خود برخوردار بوده و دانش مستقلی را تشکیل میدهند. از درون الهیات اجتماعی نمیتوان فلسفه اجتماع یا جامعهشناسی خاصی را پدید آورد. آن دسته از مسائل و مباحث اجتماعی که در متون دینی (کتاب خدا و سنت رسول(ص)) مطرح شدهاند، الهیات اجتماعیاند، نه فلسفه اجتماعند و نه جامعهشناسی. فلسفه اجتماع به دانشی اطلاق میشود که به شیوه عقلی و استدلالی و کلی مسائل اجتماعی را مورد پژوهش قرار داده است. مثلا کتاب آرای اهل المدینه الفاضله فارابی یا کتاب السیاسه المدنیه او را بنگرید و آن را با کتاب الحیاه استاد محمدرضا حکیمی (بخش مربوط به مباحث حکومت، فقر و غنا و امثال آن) مقایسه کنید، تفاوت فاحش ادبیات آن دو آشکار میشود. الهیات اجتماعی از روش نقلی و تفسیری بهره میبرد، فلسفه اجتماع از روش تحلیلی و استدلالی استفاده میکند و علم الاجتماع از روش مشاهدهای، تجربی و حدسی. درعینحال این سه معرفت، میتوانند با هم داد و ستد و بده و بستان سازنده داشته باشند. اینکه تعامل آنها با هم سازنده یا ویرانکننده باشد، بستگی به فرد جامعهشناس و فیلسوف و متاله دارد. اگر فرد جامعهشناس دارای نگرشی خوشبینانه به فلسفه و الهیات باشد، تلاش میکند تا از دیدگاههای فلاسفه و متالهان در مباحث اجتماعی خود بهره گرفته و سازگاری سازندهای بین آنها ایجاد کند و اگر او نگرشی بدبینانه به فلسفه و حدیث و تفسیر داشته باشد، همواره در طبل نزاع بین علم مدرن و معرفتهای بهاصطلاح او کهنه میکوبد و خود، دانشجویان، مخاطبان و خوانندگان آثارش را از این معارف شایسته بینصیب میسازد.
* نویسنده: سیدحسین امامی، روزنامهنگار