به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، متن گفت و گوی عزت شاهی، از مبارزان انقلاب اسلامی با «فرهیختگان» به شرح ذیل است:
درباره اکبر گودرزی و عواملی که سبب شد او به تشکیل گروه فرقان اقدام کند، غیر از اشاراتی که در خاطرتتان نوشتید چیزی خاطرتان هست؟
اکبر گودرزی آنطور که قبلا گفتم از یک خانواده خیلی فقیر در روستای علیگودرز بود و نسبت به جامعه و روحانیت کینه و نفرت داشت. به این دلیل که خیلی او را تحویل نمیگرفتند و از این جهت ترورهای فرقان مقداری هم جنبه شخصی داشت. به این خاطر که او به خاطر برخی افکارش وقتی برای تحصیل مراجعه میکرد پس از مدتی اخراج میشد. وقتی به تهران آمد به مسجد جامع رفت و میخواست افکار خود را به کار بگیرد و مدتی آنجا حجره داشت و زندگی میکرد اما او را از آنجا بیرون کردند. یک مدتی به مسجد مدرسه شیخ عبدالحسین در بازار کنار مسجد ترکها رفت، اما مجددا به خاطر این افکار او را بیرون کردند. بعد از مدتی به مسجد آقای معادیخواه، مسجد قبا رفت اما از آنجا هم بیرونش کردند. ایشان دو پایگاه داشت که یکی خیابان دولت بود و دیگری مسجدی در غرب تهران که افرادی در آنجا داشت. مریدان او بیشتر از این دو محله بودند و اغلب هم نمیدانستند که مشغول چه کاری هستند و وقتی فهمیدند کنار کشیدند، یعنی غالبا افراد معاند نبودند جز چند نفر که امثال آقای مطهری را شهید کردند. اینها مثل داعشیها که قاشق و چنگال همراهشان هست و میگویند اگر مسلمانها را بکشند میهمان پیامبر(ص) میشوند، فکر میکردند اگر آقای مطهری را بکشند روز قیامت پاداش میگیرند؛ یعنی به خیال خودشان در راه رضای خدا این کار را میکردند. از نظر تفسیر قرآن نیز اکبر گودرزی به مجاهدین نزدیک بود. قرآن را تفسیر به رای میکرد و هر چه خود میفهمید فکر میکرد درست است، یعنی افکار خود را به قرآن میچسباند.
این تفسیرها تحت تاثیر کدام تفکرات بود؟ از جای خاصی سرچشمه میگرفت؟
بیشتر با موسویخوئینیها رفت و آمد داشتند، در مسجد جوزستان در نیاوران آقای موسویخوئینیها پیشنماز آنجا بود و پاتوق اولیه فرقانیها هم منبر وی بود. اینها یکسری مطالبی است که به هر دلیلی تا امروز حرفی از آنها زده نشده است. اگر همان زمان پرونده موسویخوئینیها را آشکار میکردند شاید امروز به اینجا نمیرسید. آن زمان که در کمیته انقلاب اسلامی مشغول بودم مدارکی در رابطه با ایشان پیدا کردیم و میخواستیم اقدام کنیم اما آن زمان به دلایلی میسر نشد.
پس اینکه میگویند فرقانیها از موسویخوئینیها خط میگرفتند و به مجالس تفسیر قرآن او میرفتند، اشتباه نیست؟
مسلما حرف بیربطی نیست، چون به آنجا رفت و آمد داشتند و خوئینیها هم جزوههای تفسیر سوره محمد، توبه و... منافقین را در جلسات تفسیر قرآن خود روخوانی میکرد. من پای منبر او ننشستهام ولی آنطور که شنیدم چنین بود. موسویخوئینیها آن جزوهها را صددرصد قبول داشت و مثل آنها فکر میکرد؛ منتها رژیم قبلی اصلا اعتقادی به این مسائل نداشتند و همان موقع که در زمان پهلوی دستگیر شد رژیم کوتاه آمد و او هم به رژیم قول همکاری داد. قرار بود او را 15 سال محکوم کنند ولی به خاطر همین ضعفها و مسائلی که وجود داشت، کارهایی کردند و ایشان را آزاد کردند و الا صحبت از این بود که 15 سال محکوم کنند. بعد از آنکه بیرون آمد خود را جمع و جور کرد اما بعد از انقلاب مجددا وارد شد.
ظاهرا با شهید مطهری هم مشکلات جدی داشت.
آقای مطهری با او برخورد جدی داشت. افکار اینها را نقد و نسبت به آنها موضعگیری میکرد. به همین خاطر با ایشان دشمن بودند و میگفتند مطهری مغز متفکر ایدئولوژی جمهوری اسلامی است و از همین جهت با حکومت و روحانیت مخالف بودند.
به خاطر همین فرقانیها به دنبال چهرههای مهم انقلاب بودند؟
بله، میگفتند آیتالله خمینی که سن و سال زیادی دارد و از دنیا میرود و بعد او کسی را ندارند. بهشتی هم ایدئولوژی درستی ندارد افکارش آنچنانی است، بنابراین مغز متفکر آنها مطهری است. به همین دلیل ایشان را ترور کردند و ترور ایشان هم خیلی ناجوانمردانه بود. آن زمان که هنوز این آقایان محافظ نداشتند یک وقت جلسه شورای انقلاب بود، این جلسات در خانه افراد به صورت چرخشی برگزار میشد. اینها پاتوقی نداشتند که ساختمانی باشد و جلسه تشکیل دهند. هر شب یا هر دو سه شبی در خانه یکی از اعضا جلسه برگزار میکردند و آن دفعه خانه آقای سحابی افتاده بود که دروازه شمیران بود و آقای سحابی و بچههای او آنجا زندگی میکردند. اما فرقانیها نفوذ داشتند و فهمیده بودند که جلسه کجاست و میدانستند که اینها محافظ ندارند. آنوقت آقای مطهری ماشین بنزی داشت. قدری بالاتر از آن خانه پارک کرده بود. بعد از جلسه حدود ساعت 11 و نیم بود که خواست به خانه بازگردد. پیاده به سمت ماشین خود رفت و همراهی هم نداشت. 20 قدمی از خانه بیرون آمد، یکی از اعضای فرقان پشت کوچه ایستاده بود و ایشان را صدا زد و ایشان فکر کرد که از اهالی منزل هستند. برمیگردد که ببیند چه کسی او را صدا میزند، همانجا گلولهای پیشانیاش زدند و کار به بیمارستان هم نرسید و در همانجا شهید شدند. خانه آقای مطهری خیابان دولت بود اما در دروازهشمیران شهید شد.لذا گودرزی قدری به خاطر فقر و عقده و حساسیت نسبت به روحانیون این اقدامات را انجام داد. آن زمان میگفتند آقای مطهری سرمایهدار است و بنز سوار میشود و از این حرفها علیه ایشان زیاد بود. این بود که فرقانیها مخالفت کردند. آقای معادیخواه هم همینطور بود و به خاطر اینکه از مسجد او را بیرون کرده بودند قدری مواضع شخصی درباره این مساله داشت و الا آن زمان آقای مفتح در دولت نفوذ آنچنانی نداشت.
پس در مجموع نظر شما این است که در تاسیس گروه فرقان قدری عقدههای شخصی اکبر گودرزی دخیل بود و قدری هم درسها و کلاسهای تفسیر قرآن امثال موسویخوئینیها...
بله، یک مساله دیگر هم ارتباط آنها با مجاهدین است. در 22 بهمن 57 برای راهپیمایی تا میدان آزادی آمدم ولی آنجا بعد از اینکه تظاهرات تمام شد در ضلع جنوبی میدان آزادی یک مینیبوس ایستاده بود و چند نفری در آن بودند و تعدادی بیرون و در اطراف مینیبوس حاضر بودند. شخصی به نام جلال گنجهای که الان به پاریس رفته و آن زمان روحانی بود در ماشین نشسته بود و با بلندگو آرم مجاهدین را تشریح میکرد که این داس، چکش و خوشه گندم و... چیست. دو نفر طلبه هم بالای ماشین بودند؛ یکی روحانی سید بود و دیگری غیر سید و این دو آرم مجاهدین را در پارچههای دوچوبه نگه داشته بودند. آن روحانی غیر سید اکبر گودرزی بود. اکبر گودرزی و گروه او که معروف به فرقان بود، آنتن و بازوی مسلحانه مجاهدین بودند. تا زمانی که خود مجاهدین وارد فاز مسلحانه نشده بودند، اینها عامل آنها بودند و مجاهدین هر وقت با دولت مذاکره میکرد یک دست چماق داشت و یک دست هویج. با چماق و هویج میآمدند سراغ نظام و از طرفی تهدید و از طرف دیگر مراعات میکردند. از یک سو میگفتند باید به ما مسئولیت بدهید و حکومت را در اختیار ما بگذارید و از سوی دیگر فرقانیها را چماق میکردند که اگر با ما کنار نیایید اینها همه شما را میکشند و معلوم بود ارتباطاتی با هم داشتند. فکر میکنم دستکم ترورهای این گروه تحت تاثیر منافقین بود، چون مجاهدین هم با آقای مطهری خیلی مخالف بودند. از نظر فکری و برخوردهایی که آقای مطهری با مجاهدین میکرد، چه قبل از سال 57 و چه بعد از آن، با آقای مطهری خیلی دشمن و با بهشتی هم مخالف بودند. بیشتر با آقای مطهری مشکل داشتند. منافقین به فرقانیها خط میدادند ولی فکر میکنم ترورهایی که این آقایان میکردند بدون نظر مجاهدین نبود. لذا آش شلهقلمکاری بود این گروه فرقان و اگر این ماجرا را یک سه ضلعی در نظر بگیریم، یک ضلع عقدههای شخصی اکبر گودرزی بود، یک ضلع تفسیر قرآن امثال خوئینیها و یک ضلع هم منافقین.