گفت‌وگوی «فرهیختگان» با دکتر سیدحسین نصر
اگر اسلام بخواهد باقی بماند باید جهان‌بینی و علومی مطابق خود درست کند نه اینکه علم و تمدن دیگر را اخذ کند.
  • ۱۳۹۸-۰۹-۱۴ - ۰۰:۰۳
  • 00
گفت‌وگوی «فرهیختگان» با دکتر سیدحسین نصر
فلسفه در آزمون کارآمدی
فلسفه در آزمون کارآمدی

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران در مواجهه سنت فلسفی ایران با جهان معاصر شأنی نمادین دارد. روزنامه سازندگی در هنگام تغییر اخیر در ریاست انجمن، در یادداشتی این تغییر را «خون تازه در خانه فلسفه» خوانده بود. اما تغییر در ریاست انجمن، پرسش از وضع نهاد علم و فلسفه را از میان نمی‌برد. حال که تنش‌های سیاسی میان برخی اعضای انجمن و ریاست آن در‌کار نیست، بیش از همیشه می‌توان پرسید مسئولیت سیاسی و عمومی فلسفه چیست؟ چگونه علم و فلسفه بی‌آنکه به خلوت خود پناه ببرد، تاثیری در امور خواهد داشت؟ مسئولیت نهادی که متکفل فلسفه در ایران است، چیست و فلسفه چگونه می‌تواند از مسئولیت خود حراست کند؟گفت‌وگو با بنیانگذار انجمن حکمت و فلسفه ایران بار دیگر این پرسش‌ها را پیش چشم می‌آورد و به‌علاوه موجب طرح این پرسش‌هاست که موفقیت نهادی همچون انجمن حکمت و فلسفه به چیست؟ و آیا این نهاد در کار خود توفیق داشته است؟

*  اولا می‌خواستم مرکزی برای تفکر اصیل خودمان درست کنم ثانیا مرکزی برای برخورد اصیل علمی با تمدن‌ها و تفکرهای دیگر اعم از غربی و غیرغربی
*  دانشکده ادبیات دیگر در مسیر تحول قدمی برنداشت
*  اگر اسلام بخواهد باقی بماند باید جهان‌بینی و علومی مطابق خود درست کند نه اینکه علم و تمدن دیگر را اخذ کند
*  فلسفه فعالیت شخصی است نه انجمنی
* ایده کلی من تا حد خیلی زیادی  در انجمن ادامه پیدا کرد

 

به‌عنوان بنیانگذار انجمن حکمت و فلسفه ایران، [حتما] ایده خاصی درباره جایگاه فلسفه و نقش آن برای درک موقعیت تاریخی‌مان داشته‌اید. به‌عنوان اولین پرسش بفرمایید آن ایده چه بود و چه سرنوشت، وظیفه، جایگاه و شکلی برای آن درنظر داشته‌اید.

در آمریکا در دوره دکتری دانشگاه هاروارد درس خوانده بودم. از همان‌جا خیلی متوجه اصالت فلسفه اسلامی بودم و علاقه فوق‌العاده به فلسفه اسلامی داشتم و عمرم را صرف این کار کردم. وقتی در سال 1337 به ایران برگشتم با اساتید بزرگ فلسفه مانند علامه‌طباطبایی، سید‌محمدکاظم اعصار، ابوالحسن رفیعی‌قزوینی و الهی‌قمشه‌ای -که اساتیدم بودند- تماس گرفتم. تمام سال‌هایی که در دانشکده ادبیات و در اولین دانشگاه، استاد فلسفه و رئیس دانشکده و دانشگاه بودم، در تمام آن سال‌ها درعین‌حال شاگرد فلسفه بودم و هم با دانشمندان خارج از ایران خیلی تماس داشتم. برای اینکه ایران را به‌عنوان مهد اصلی فلسفه از لحاظ بین‌المللی نشان دهیم و خودمان نیز به‌واسطه افرادی که به اینجا می‌آیند و علاقه‌مند به سنن فلسفی ما هستند، تقویت شویم. این کار من در این سال‌ها بود و خیلی فعالیت‌ها در این زمینه انجام پذیرفت که وارد بحث [از آنها] نمی‌شویم، ولی نوشتن مقداری آثار به انگلیسی و کمی به فرانسه در خارج از ایران و آثار فارسی، (بیشتر به زبان خارجی) باعث شد که به‌عنوان عضو اصلی انستیتو بین‌المللی فلسفه در پاریس -چیزی مثل آکادمی فیزیک در ایران- شدم که همیشه کمتر از 100 عضو دارد و تمام فلاسفه بزرگ اروپا -جز هایدگر که به‌خاطر مسائل سیاسی طرفدار نازی‌ها و هیتلر بود- همه افراد مثل امانوئل لویناس و دیگران عضو این انستیتو بودند. این افتخار خیلی بزرگی بود. اولین مسلمان و ایرانی آنجا بودم. در روزنامه‌های فرانسه و بعد در روزنامه‌های ایرانی هم منعکس شد و جنبه ملی پیدا کرد و باعث افتخار ایرانی‌ها شد. مرا خواستند و لطفی به من بود. این چیز مهمی نبود که می‌خواستم بگویم، ولی نتیجه این بود که با ریموند کلیبانسکی، رئیس انستیتو بین‌المللی فلسفه که دانشمندی آلمانی‌الاصل ولی ساکن کانادا و همچنین در فلسفه دوره رنسانس خیلی معروف بود، اولین استادم در این کار که خیلی مرد شریف و خوبی بود، صحبت کردم و قرار شد سالی یک‌بار افراد انجمن بین‌المللی فلسفه در جاهای مختلف همدیگر را ملاقات کنند. یک سال در آتن، رم، برلین، پاریس و بیشتر در اروپای غربی بود. او پیشنهاد کرد ما جلسه‌ای در ایران داشته باشیم. به ایران آمد و من او را پیش فرح بردم چون خیلی به موضوع علاقه‌مند بود. بنده فکر انجمن فلسفه را هم کرده بودم، ولی کلیبانسکی بود که پیشنهاد کرد «ایران که همیشه یکی از مراکز بزرگ فلسفه در جهان بوده است، چرا شما در ایران یک مرکز فلسفی درست نمی‌‌کنید؟!» درواقع نهاد و نطفه فکر این انجمن فلسفه که در موردش صحبت می‌کنیم توسط او به فرح ارائه شد، ولی در ذهن من هم چنین چیزی بود.موازی با او توشی‌هیکو ایزوتسو، دانشمند معروف ژاپنی که او هم دوست من بود (ایشان در دانشگاه مک‌گیل درس می‌داد و آنجا با ایشان ملاقات کردم بعد به ایران آمد و علاقه‌مند به فلسفه ایرانی شد). ایشان هم چنین نظری داشت که کاش چنین مرکزی در ایران درست می‌شد. خلاصه بعد از اینکه کلیبانسکی رفت من به‌طورجدی دنبال این فکر افتادم. مشکل هم بود چون من آن موقع تازه رئیس دانشگاه شریف فعلی شدم که خیلی‌خیلی کار سنگینی بود. شاگردان شلوغ می‌کردند، گرفتاری بود، دانشگاه سطح بالای علمی داشت، خودتان می‌دانید که الآن هم بهترین دانشگاه علمی ایران است و یک کار تمام‌وقت بود؛ ولی بااین‌همه دنبال این کار بودم و توانستم پله‌به‌پله این جریان را به منصه ظهور برسانم.  اولا گروهی از دانشمندان ایرانی را پیدا کردم که یا مستقیما فیلسوف بودند یا به فلسفه علاقه زیادی داشتند و به‌عنوان هیات‌مدیره و هیات‌امنا کار می‌کردند؛ از استادان فلسفه مثل دکتر یحیی مهدوی. افراد دیگری مثل آقای دکتر عبدالله انتظام که رسما فیلسوف نبود؛ یک وقت وزیر خارجه ما و رئیس اداره نفت بود، ولی از خانواده‌ای صوفیانه و خیلی علاقه‌مند فلسفه و مطالعه کرده در این زمینه بودند. این وسط آقای شهابی هم که همیشه بسیار علاقه‌مند به این مرکز بودند خیلی فعالیت ‌کرده و مرا تشویق می‌کردند که این مرکز را درست کنیم و حتی ایشان بود که پیشنهاد کرد آن را انجمن سلطنتی فلسفه کنند و ارتباطی هم به دولت و دانشگاه نداشته باشد؛ یعنی به شما استقلال می‌دهد، بودجه مستقیم از مجلس می‌گیرید و هر کاری می‌خواهید می‌کنید و با توجه به شرایط آن زمان درست بود و از قید دانشگاه درمی‌آمد.

خلاصه از جاهای مختلف این فکر تشویق شد و بنده نشستم و این گروه را به‌وجود آوردم که هیات امنا یا هیات ناظر باشد. علاوه‌بر این افراد آقای سید‌جلال آشتیانی و مرتضی مطهری هم در نقش مشاوران بودند و در انجمن فعالیت داشتند، ولی عضو هیات‌امنا نبودند، اما عضو علمی انجمن بودند. بعدا آقای دکتر میرزا مهدی حائری هم به آنها پیوستند.  می‌‌خواستم مرکزی درست کنم که اولا مرکز تفکر اصیل خودمان باشد. بیشتر فلسفه اسلامی در ایران بوده است از فارابی و ابن‌سینا بگیرید تا بیایید به میرداماد و ملاصدرا و حاج ملاهادی سبزواری و دیگران. البته ممکن است کسی بخواهد در مورد فلسفه اسلامی در اندلس مطالعه کند ولی می‌خواستم مرکزی برای فلسفه اسلامی ایران باشد؛ از فارابی بگیرید تا ملاهادی سبزواری، علامه‌طباطبایی و دوران خودمان. ثانیا مرکزی باشد برای برخورد اصیل علمی و مثبت بین تفکر ما و تفکر تمدن‌های دیگر. سوم نه‌فقط بین ما و غرب باشد، بلکه فلسفه‌های غیرغربی و غیراسلامی تا بیشتر با آنها آشنا شویم. از قرن نوزدهم به بعد یا حتی قرن هجدهم در تمام آسیا، همه صحبت از فلسفه تطبیقی ژاپن و غرب، هند و غرب یا ایران و غرب می‌کردند. خب ایران و ژاپن چه؟ ایران و چین چه؟ ایران و فضای بزرگ هند چه؟ این خیلی کم بود؛ یعنی گفت‌وگویی بین تمدن‌های بزرگی که در آن ریشه‌ها و سنن بزرگ فلسفی بوده با غرب وجود داشت، ولی من می‌خواستم هم با غرب باشد هم بین خودشان. این بود که جز هیات‌مدیره مشاور انجمن، بنده گروهی از متفکران مشرق‌زمین از هند، مالزی و... را دعوت کردم و یک محیط اصیل هم ایرانی و هم بین‌المللی از لحاظ فکری به‌وجود آمد، چون خیلی معتقدم محیط در تفکر کسی که در آن محیط است، اثر می‌گذارد. از اول سعی کردم یک محل کاملا ایرانی برایش پیدا کنم.  فرح به من گفت هر چقدر پول بخواهید به شما داده می‌شود و ساختمان بگیرید. در عباس‌آباد آن موقع ساختمان بزرگی در حال  ساخته ‌شدن بود. گفتم خیر، من می‌خواهم دو کار کنم، یکی اینکه کمی بافت قدیمی تهران را حتی‌المقدور حفظ کنم و گشتم ساختمان مسکونی مرحوم لقمان‌الملک در سفارت فرانسه را گرفتم. ایشان در دوره پهلوی وزیر بهداری و از اطبای معروف بود و با هم دوست و قوم‌وخویش هستیم، آن را پیدا کردم و خوشوقتانه خریدم و به‌صورت سنتی مرمت کردم. خودم به اصفهان رفتم و آجرهای آبی -که الآن در انجمن هست- را سفارش دادم و رنگش را انتخاب کردم و معمارش را از اصفهان آوردم. حتی مبل‌هایی که آنجا هست تا حد امکان به سبک ایرانی است. از مینیاتورهای دوره صفوی و... مطالعه کردیم. صندلی در سالن غربی است، ما نمی‌توانستیم سالنی داشته باشیم که همه روی زمین بنشینند و صندلی نباشد، ولی سعی کردیم صندلی‌ها مثل صندلی سنتی تمدن خودمان باشد. حتی اتاق درس دانشگاه‌ها صندلی و میز داشت ولی برخی اتاق‌های ما فقط روی زمین بود. وقتی خودم درس عرفان و شرح گلشن‌راز می‌دادم همیشه روی زمین بود و 20 شاگرد دور من روی زمین چهار‌زانو مثل مسجد و مدارس و سبک علمای قدیم خودمان می‌نشستند.  خوشوقتانه این انجمن به وجود آمد. عمرش حدود پنج سال بود. قبل از انقلاب آنجا را اداره می‌کردم و بعد از ایران رفتم. در عرض این پنج سال 50 کتاب چاپ کردیم که واقعا دنیا را تکان داد و مجله «جاویدان خرد» را درآوردیم که هنوز هم مثل آن نیست. وقتی انقلاب شد در انگلیس بودم و بعد به آمریکا رفتم. یک جوانکی را به‌عنوان رئیس انجمن آوردند که می‌گفت کاری ندارد و ما مجلات اینها را در عرض یک روز درمی‌آوریم. مجله‌ای که آن را تمام کرده بودم و در چاپخانه بود را بیرون آورد و تنها کاری که کردند آرم انجمن را برداشتند و چیز دیگری گذاشتند. بعد از آن یک کلمه هم نتوانستند دربیاورند. سالیان دراز گذشت که دوباره توانستند جاویدان خرد را احیا کنند.  به‌رغم همه تحولاتی که رخ داد و خیلی از این تحولات باعث تضعیف برخی از نهادهای فرهنگی ما در چند سال اول انقلاب شد اتفاقا به خواست پروردگار انجمن فلسفه از این لحاظ زیان بزرگی ندید؛ یعنی استقلالش باقی ماند. البته ایزوتسو به ژاپن برگشت. هانری کربن هم فوت کرد. در پاریس که انقلاب شد همان‌جا مریض شد و فوت کرد. ولی خیلی‌ها ماندند و استمراری باقی ماند. مخصوصا آقای دکتر غلامرضا اعوانی. ایشان 50 سال است دوست من هستند، از شاگردان من بودند و الان از استادان عالی ایران هستند بعدا رئیس انجمن شدند و استمراری دوباره به‌منظور آن فکری که برای انجمن داشتم به‌وجود آمد که خوشوقتانه هنوز هست.

 به این ترتیب معتقدید ایده کلی شما درمورد انجمن، ولو اینکه بعد از انقلاب با سختی‌هایی مواجه شد، توسط اعضای انجمن و آقای دکتر اعوانی، در مجموع ادامه پیدا کرد.

تا حد خیلی زیاد.

همان‌طور که مطلع هستید بعد از انقلاب با اینکه مساله حقیقت جدی‌تر از گذشته شد اما فلسفه کماکان نتوانست در جایگاه اساسی خودش نقش‌آفرینی کند. به این معنی که علوم احساس تکثر و یتیمی می‌کنند و درکی از جایگاه تاریخی‌شان ندارند. رها شدن علم در دست «فلسفه علم» و فلسفه‌های تحلیلی در زمره نتایج این ضعف بود. خود انجمن هم ذیل مدیریت آقای اعوانی روی خوشی به این رویکردهای جایگزین فلسفه نشان داد. آنچه از مرکزیت و تعیین‌کنندگی علمی و سیاسی انجمن هم انتظار می‌رفت عملا محقق نشد. آیا این شرایط با ایده شما درباره فلسفه و جایگاهی که برای انجمن در نظر داشتید، یعنی نوع رابطه‌اش با قدرت، دانشگاه، علوم و سنت رابطه اساسی ندارد؟

بنده وقتی انجمن را به وجود آوردم، استاد فلسفه دانشکده ادبیات بودم و آنجا هم خیلی مبارزه می‌کردم. به این امر واقف بودم که فلسفه از دیدگاه اروپا و نه از دیدگاه ایران آنجا تدریس [می]شود. دو سال هم فلسفه اسلامی مرحوم آقای عصار و دیگران را تدریس می‌کردم که جنبه جنبی داشت. دیدگاه فلسفه، دید رودخانه سن و پاریس و فرهنگستان بود که این از آخر دوره قاجاری کم‌کم در ایران رشد کرده بود و در دوران پهلوی خیلی بیشتر، هنوز هم همین‌طور است. بنده 20 سال استاد دانشکده ادبیات و چها، پنج سال رئیس دانشگاه بودم. خیلی کوشش می‌کردم. قدرت داشتم و کارهای مختلف می‌کردم. رشته‌های جدید معرفی کردم. باستان‌شناسی را گروه کردم. درجه درست کردیم. زبان‌های باستانی ایرانی و عربی را مورد توجه قرار دادیم. کارهای بزرگی کردم که در عرصه علوم‌انسانی در ایران تحول ایجاد کرد. ولی زورم به این نرسید، چون یک نوع غرب‌زدگی است. خود فردید را خودم استاد رسمی دانشگاه تهران کردم. ایشان کلمه غرب‌زدگی را به‌کار می‌برد و البته به‌معنی دیگری، عصبانی می‌شد وقتی همه به‌کار می‌بردند. این دیدی که به فلسفه غربی وجود دارد از دوره دکتر هوشیار، وقتی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران در سال 1313 با چند دانشکده دیگر توسط رضاشاه تاسیس شد، ریشه دوانده بود. از آن‌طرف هم حوزه علمیه قم را داشتید که بیشتر از همه با فعالیت‌های علامه‌طباطبایی و حمایت آیت‌الله بروجردی رشته‌های معقول و خصوصا فلسفه شکوفا شد. در حوزه‌های علمیه ما، خیلی از فقها مخالف فلسفه بودند. برخی اوقات کتاب‌های فلسفه را نجس می‌گفتند. خود آیت‌الله خمینی مبارزه بزرگی داشتند. ایشان هم فیلسوف بودند. 50 سال فلسفه و عرفان خوانده بودند و وقتی جوان بودند برخی طلاب سمت‌شان ریگ می‌انداختند، چون داشتند فلسفه، ابن‌عربی و فصوص را می‌خواندند. به‌هرحال علامه‌طباطبایی برای احیای فلسفه نیرویی در قم ایجاد کرد و الحق و‌الانصاف خیلی تغییر کرد. من سر کلاس‌های شفای ایشان رفتم؛ 500 تا طلبه بودند. کتاب شفا از بحث‌های مشکل مشائی است. از یک طرف در قم فلسفه خیلی فعالیت داشت، از طرفی هم در بقیه ایران در دانشگاه تهران و بعد دانشگاه تبریز (به‌عنوان دومین دانشگاهی که در رشته علوم‌انسانی آن فلسفه ایجاد شد). بعد دانشگاه فردوسی، شیراز و... بود که بیشتر توجه آنها به فلسفه غربی و مخصوصا فرانسوی بود یا به جهتی به فلسفه آنگلوساکسون که بعدا آمد. این جنبه دوقطبی داشت.وقتی آمدم انجمن فلسفه را درست کنم خودم کسی بودم که سال‌ها در غرب و ایران فلسفه خوانده بودم و یک پا در هر مُلک داشتم. این است که سعی کردم محیطی درست کنم که جوهرش سنت فلسفی خودمان باشد نه اینکه با اسم حسین و حسن در تهران از دکارت صحبت کنیم. از دکارت صحبت کنیم ولی دیدگاه فلسفه خودمان باشد. جایی باشد که اصالت فلسفی و فکری خودمان را داشته باشیم. از طرفی ریشه داشته باشد در آنچه در قم و جاهای دیگر تدریس می‌کنند؛ یعنی سنت و فلسفه خودمان، ملاصدرا، سهروردی و ابن‌سینا، از طرفی هم نسبت به فلسفه غربی آگاهی داشته باشیم؛ فلسفه‌های غیراسلامی و غیرغربی که خیلی برای خنثی کردن تفکر غربی و غرب‌زدگی مهم بود. الان که مجله‌های فلسفی از ایران را باز می‌کنم هر کسی در فرانسه روی زمین تف انداخت درمورد او مقاله‌ای است، ولی از بقیه دنیا خبری نیست! درست همان دیدگاه هنوز هست! من می‌خواستم این در دانشکده ادبیات شکسته شود. ایران از لحاظ جغرافیایی مرکزیت جغرافیایی بین آسیا و قاره اروپا دارد؛ این مرکزیت از لحاظ فکری هم باید به‌وجود آید و حفظ شود.بعد از انقلاب تمام هدف‌های بنده متاسفانه به منصه ظهور نرسید، ولی برخی از آنها رسید و آقای دکتر اعوانی از اینها خیلی آگاه بود. حتی وقتی از فدراسیون بین‌المللی جوامع فلسفی (FISP) استعفا کردم، پیشنهاد دادم ایشان جای من باشد تا یک ایرانی آنجا باشد. فدراسیونی که تمام انجمن‌های دنیا را اداره می‌کند و من عضو هیات‌مدیره آنجا بودم و ایشان عضو آن بود و سعی کرد رابطه با چین و ژاپن ایجاد کند. ایشان در چین و اروپا هم سال‌ها درس می‌داد. آقای دکتر اعوانی خیلی فعال بود و برای فلسفه اسلامی اصالت قائل بود، ولی آن‌طور که می‌خواستم همه چیز پیش نرفت، چون با یک گل بهار نمی‌شود. اینکه بتواند روی فلسفه به‌طورکلی در ایران اثر بگذارد، نشد.  موسس جمهوری اسلامی کسی بوده که 40 سال اسفار خوانده، مدرس فلسفه بوده، فقط فقیه نبوده و عمرش را صرف عرفان و فلسفه کرده است. آیت‌الله خمینی را از نزدیک می‌شناختم، ایشان علاقه‌مند به مسائل فقهی بود، اما ‌فقیه بزرگ قم نبود، ایشان حکیم و عارف بود. 80 درصد وقت مطالعه ایشان صرف خواندن کتاب‌های فلسفی و عرفانی و 10 یا 20 درصد صرف کتاب‌های فقهی می‌شد. فکر می‌کردم با آمدن چنین شخصی به‌عنوان رهبر ایران با آن قدرت، فلسفه گسترش پیدا می‌کند. ایشان که زود فوت کردند، ولی یک مدت هم الحمدلله شاگردان علامه‌طباطبایی، دو آملی و افراد دیگر تدریس فلسفه اسلامی را ادامه دادند، ولی در دانشکده ادبیات -که مادر تمام فلسفه ایران است- در مسیر تمام تحولاتی که سعی کردم به‌وجود بیاورم، دیگر قدمی برداشته نشد. یعنی جوری بشود آنجا همین‌طور که ما در تهران ایستاده‌ایم، کپنهاگ و بیجینگ را از دید تهران می‌بینیم یکی در شرق (چین) و یکی در غرب (دانمارک) است، همین‌جور هم فلسفه را از دیدگاه خودمان ببینیم. نه اینکه اسم ما حسن، محمود و حسین باشد ولی هویت فلسفی ما اصلا ایرانی و اسلامی نباشد. چیزی که فکر می‌کردم با انقلاب اسلامی این‌طور می‌شود و نشد. الان به همین جهت بحران‌های بزرگ از لحاظ فکری پیش آمده است.الان مثلا علوم‌انسانی را اسلامی کردند.

من اول دانشجوی دانشگاه هاروارد بودم و فیزیک خواندم. آنها که در ایران این علوم را دنبال می‌کردند اصلا فکر این مسائل را نمی‌کردند. می‌گفتند ما الان باید فیزیکی را که نیوتن یا گالیله کشف کردند و بعد در ماکسول و اینشتین فلان فلان کردند را دوباره درس بدهیم. اصلا فکر اینکه چه ارتباطی با فرهنگ و فلسفه ما دارد اصلا وجود نداشت.در علوم جدید، بودن و نبودن خداوند یکسان است. از لحاظ فلسفی و علمی خداوند هیچ سهمی در علوم جدید ندارد، استغفرالله. در دانشگاهی که خودم در آن خدمت می‌کردم، دانشگاه شریف فعلی، اگر کسی دستگاه جدیدی اختراع کند فخر ملت و بزرگی اسلام می‌شود. این‌طور نیست! بله، فخر ملت از لحاظ تکنولوژی می‌شود، ولی از لحاظ اسلام نیست. درست برعکس است. اگر اسلام بخواهد باقی بماند باید جهان‌بینی و علومی را مطابق خود درست کند نه اینکه تمدن دیگر و یک علم لاادری را اتخاذ کند صرفا چون پیغمبر فرموده «العلم نور» و احادیث دیگر در اهمیت علم. آن علم، علم مکانیک کوانتوم نیست. باید به مکانیک کوانتوم پاسخی از دیدگاه تفکر اسلامی داد.یک مقاله 20 صفحه‌ای برای فیزیکدان بزرگ غربی ولفگانگ اسمیت نوشتم. من در فیزیک کار نمی‌کنم ولی این استثنائا مقاله‌ای در مورد مکانیک کوانتوم و نقدی است که ولفگانگ اسمیت از دیدگاه سنتی می‌کند و اینکه چقدر برای ما مهم است. آدم خجالت می‌کشد به‌جای اینکه یک ایرانی این کار را کند، یک کاتولیک آلمانی‌الاصل که در کالیفرنیا زندگی می‌کند این کار را می‌کند. ما حتما باید بتوانیم این علوم را از دیدگاه خودمان ببینیم. حتی درباره واژه علوم انسانی ما این‌همه تقسیم‌بندی علوم در اسلام داریم؛ از ابویعقوب کندی گرفته تا فارابی، ابن‌سینا، ملاصدرا، ابن‌خلدون و دوران خودمان که خیلی معروف است. در هیچ‌کدام از اینها واژه علوم انسانی را پیدا نمی‌کنید. آیا می‌شود گفت علوم انسانی وجود نداشته؟ خیر. این‌همه شعر گفتیم ادبیات، فلسفه، مورخ، جامع‌التواریخ و دیوان حافظ داشتیم که همه علوم‌انسانی است ولی تحت آن مقوله دیده نمی‌شود. وقتی دانشکده ادبیات را درست کردیم در دوره پدرم و رضاشاه، اسم آن را دانشگاه ادبیات گذاشتیم. این به‌عنوان ادب -به‌معنای سنتی‌اش- بسیار صحیح بود، ولی چون این کلمه به معنای سنتی فراموش شده بود وقتی خودم رئیس دانشکده بودم بحث شد که از این ماه بیشتر ادبیات را درس بدهیم! من گفتم ما فلسفه، روانشناسی، تاریخ، جغرافیا، زبان‌های خارجه، باستان‌شناسی و... را درس می‌دهیم پس نمی‌توانیم فقط ادبیات بگوییم. آمدند علوم‌انسانی را به آن اضافه کردند. این یک واژه فرنگی بود و ایرانی نبود. آیا شنیده‌اید ابن‌سینا از العلوم‌الانسانیه در کتاب شفاء صحبت کند؟ خیر. این هم یک نوع بدعت خارجی بود که ضروری بود. مثل اتومبیلی که خریدیم و باید اسمی روی آن بگذاریم و در خیابان‌ها برانیم. ولی ما در تمدن خودمان آنچه محتوای علوم‌انسانی بود [را] داشتیم. در تقسیم‌بندی علوم ابن‌خلدون که خیلی مفصل است واژه علوم‌انسانی وجود ندارد. ما باید بتوانیم این علوم را در بر بگیریم به‌نحوی‌که به سنت فکری و علمی خودمان ارتباط پیدا کند والا تمدن ما معدوم است.

 بعد از انقلاب بسیار تلاش شد که علوم با گذشته و آینده و با خود ما نسبتی داشته باشند و همان‌طور که می‌فرمایید انجمن حکمت نیز اساسا با همین دغدغه تاسیس شده بود. انجمن اما موضع خاصی در قبال فلسفه اتخاذ می‌کند که نسبت زیادی دارد با اصطلاح «سنت» که از زبان شما زیاد شنیده‌ایم و به این ترتیب معنا شده که حمایت‌هایی بشود تا اعضا بنشینند در گوشه‌ای و مطالعاتی کنند و عملا ایفای نقش فلسفه اتفاق نیفتد. با توجه به اینکه می‌فرمایید برای تقریبا تمام طول عمر انجمن ایده شما برای اداره پیگیری شده، کارنامه انجمن را در زمینه سرپرستی علوم و به‌عهده‌گرفتن بار این مسئولیت و رسالت اساسی چقدر موفق ارزیابی می‌کنید؟

به‌نظر بنده در کار پایه‌ریزی اصول فلسفی ما به‌لسان امروزی -چنانکه بتواند نقاد علومی باشد که ادعا دارند علوم هستند، ولی پایه‌های‌شان غیر از پایه فلسفه ماست- زیاد موفق نبوده است. اولا باید بدانیم فلسفه فعالیت انجمنی نیست، فعالیت شخصی است. فرد است که فکر می‌کند. انجمن آن محیط و وسیله را فراهم می‌کند. ما در انجمن کسانی مثل دکتر دینانی و اعوانی را داشتیم که در فلسفه ‌اسلامی خیلی زحمت کشیدند، تلفیق‌ها و وحدت‌هایی ایجاد کردند که خیلی آثارشان باارزش و مهم است، ولی اتفاقا این دو بزرگوار که در انجمن در این چند سال در فلسفه اسلامی ما از همه برجسته‌تر بودند، کارشان با علوم جدید نبود و آگاهی از این علوم نداشتند. کسی که می‌خواهد کار کند باید واقعا بداند فیزیک چیست، نه اینکه فقط یک کتاب خوانده باشد. باید بداند فرضیه‌های فیزیک نیوتنی چیست. اینها هم مطالب پیچیده‌ای است. در ایران عده‌ای را داریم که این مطالب را تا حدی وارد هستند، ولی ریشه آنها در فکر اسلامی نیست. افرادی را داریم که مثلا منطق علوم جدید را بلد هستند. افرادی هم مثل دکتر موحد هستند که استثنایی‌اند که هم اینها را بلدند و هم در فلسفه اسلامی تبحر دارند، ولی واقعا کم هستند. متاسفانه ما هنوز نتوانستیم به چیزی مثل طبیعیات شفا برسیم. اینها جزء تمدن اسلامی است، ولی از دیدگاه علوم‌اسلامی و جهان‌بینی کلی اسلامی هنوز نتوانسته‌ایم این کار را برای دوران خودمان انجام دهیم. رسیدن به اینجا به چند مرحله لازم دارد:

  اول از همه قبول اصالت تفکر خودمان است. تفکر سنتی اسلامی؛ یعنی وقتی ملاصدرا، ابن‌سینا و سهروردی -گرچه اختلافاتی بین نظراتشان هست ولی- درباره مسائل متافیزیکی صحبت می‌کنند، این فقط امر تاریخی نیست؛ این امر زنده فلسفی است؛ یعنی فلسفه اسلامی درخت زنده است. بله، شاخه‌هایش این‌طرف و آن‌طرف است ولی درختی است که تنه‌ و ریشه‌اش یکی است و به وحدت خداوند برمی‌گردد.
  دوم اینکه ما فلسفه‌های دیگر مثل فلسفه‌های غربی را خوب بشناسیم، ولی برای شناخت، شما یک عالِم و معلوم می‌خواهید. اگر عالِم در معلوم محو شود اصلا علمی وجود ندارد. اگر یکی از دانشمندان ما در دانشگاه تهران به شیوه فلان فیلسوف فرانسوی فکر کند ولی اگر دیدگاهی غیر از آن فیلسوف فرانسوی نداشته باشد و در علوم ادغام شده باشد به‌درد ما نمی‌خورد. ما از اینها خیلی زیاد داریم. ژاپنی‌ها بیشترین شرح را در 50 ‌سال اخیر بر کانت نوشته‌اند. اصلا حیرت‌آور است. ما احتیاج داریم بتوانیم داده‌های علمی و فلسفی که الان هجوم آورده است را نقد کنیم و این الان برای ما چالش است.
  سوم دانشگاه‌هایی که داریم با توجه به نقدی که از علومی غربی کردیم باب جدیدی در تاریخ علوم و فلسفه خودمان باز کنند که هم ایرانی و اسلامی باشد و هم آگاهی داشته باشد که نیوتن در مورد نیروی جاذبه چه گفته و چه نقدی بر نیوتن در 10 سال گذشته شده است. علوم غرب زود تغییر می‌کند. تا بیاییم تقلید کنیم، خود آن علوم تغییر کرده و مثلا افرادی که در سال 1900 چیزی نوشتند در دفاع از علوم آن روز، خود علوم آن روز الان دیگر مورد قبول فیزیک نیست.این سه عاملی که گفتم ان‌شاءالله بتواند مورد توجه دانشمندان جوان ما -کسانی که ریشه دارند- و استادان بزرگ ما قرار بگیرد و کار خیلی بزرگی است؛ کار «انجمنی» به‌معنی جمعی است، ولی فردی هم هست؛ یعنی نمی‌شود مثل تیم فوتبال 11 نفر را دورهم جمع کرد[ن] و یاد داد[ن اینکه]  توپ را شوت کنند. کار علمی معمولا کار فردی است. می‌گویند نیوتن تنها زیر درخت نشسته بود و سیب روی کله‌اش افتاد و نیروی جاذبه را کشف کرد. همیشه همین‌طور است، ولی در عین حال محیطی باید باشد که رد و بدل فکری شود. انجمن به این معنی است. محیط فکری ایجاد شود. در اروپای قرن 17 بعد از انقلاب علمی... اول چند نفر بیشتر نبودند؛ یک گالیله در ایتالیا و یک دکارت در فرانسه بود که همه با آنها مخالف بودند. ولی کم‌کم اجتماعی پیدا شد؛ اجتماع‌های علمی در ایتالیا و فرانسه پیدا شد و دانشمندان آن محیط انجمنی را ایجاد کردند. ولی خلاقیت، فردی است. ممکن است یک نفر روی تجربه فیزیکی در لابراتوار کار کند، ولی قدم‌های بزرگی که از لحاظ اندیشه علمی برداشته شد، قوانینی که اینشتین عرضه داشت، دستاوردهای کانت، ماکس وبر و... همه فردی بودند؛ یعنی بزرگ‌ترین قدم‌ها در علوم جدید. ما افراد خلاق از لحاظ فکری می‌خواهیم ولی محیطی می‌خواهیم که بتوانند مطالب را با هم بحث کنند. افکار ما را روی افراد دیگر امتحان کنند که نظر آنها چیست وگرنه [کار علمی] دسته‌جمعی در تاریخ علم خیلی نادر بوده است.

* نویسنده: محمد‌مهدی میرزایی‌پور، پژوهشگر فلسفه

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰