میلاد جلیل‌زاده:
مساله محمدرضا هنرمند در سمفونی نهم، مرگ است و با آن سربه‌سر می‌گذارد تا از ترس خود نسبت به این موضوع کاسته باشد.
  • ۱۳۹۸-۰۸-۲۹ - ۱۱:۱۰
  • 00
میلاد جلیل‌زاده:
هنرمند زیر تیغ
 هنرمند زیر تیغ

به گزارش «فرهیختگان آنلاین»، پیدا کردن یک ارتباط سمبولیک بین سمفونی نهم بتهوون و فیلم محمدرضا هنرمند و غوطه‌ور کردن تحلیل‌ها در همین وادی، کاری است که کارگردان فیلم دوست دارد منتقدان انجامش دهند. البته تفسیر درست فیلم و شناخت صحیح آن از این مسیر نمی‌گذرد. اگر نام فیلم چیزی غیر از «سمفونی نهم» قرار داده می‌شد، محال بود کسی با دیدن آن یادی از آخرین اثر بتهوون کند. این یعنی محمدرضا هنرمند دلش می‌خواسته نقاطی تفسیرخیز را در فیلمش قرار دهد که سرگرمی منتقدان متوسط‌الحال را فراهم می‌کند و اعتباری محتوایی به فیلم می‌دهد. اما اینها باعث شد اتفاقی که خود محمدرضا هنرمند مدنظر داشت، رخ دهد. سال‌ها از زمانی که او آخرین فیلمش را ساخته بود، گذشته است و مخاطبان سینمای ایران بسیار آبدیده‌تر از قبل شده‌اند.

در این ۱۷ سالی که بین ساخت «عزیزم من کوک نیستم» و «سمفونی‌نهم» فاصله افتاده بود، مخاطبان سینمای ایران با سقوط پیاپی اسطوره‌هایی از موج نو مثل مهرجویی، کیمیایی، فرمان‌آرا، پوراحمد و... مواجه شده‌اند و دیگر سخت است که آنها در برخورد با یک فیلمساز، به اعتبار کارهای موفق گذشته‌اش چشم‌ها را بر معایب فعلی او ببندند یا هر نشانه کوچک و مختصری را به حساب اینکه هنرمندی صاحب‌نام آن را به‌کار برده و لابد منظوری برایش داشته، در دستگاه تفسیرها و تاویل‌های ناتمام بیندازند. شاید اگر دو سال بعد از عزیزم من کوک نیستم، هنرمند، سمفونی‌نهم را ساخته بود، عده‌ای پیدا می‌شدند تفسیرهای مورد علاقه او را درباره فیلمش مطرح کنند و بسط دهند؛ اما در این سال‌ها خیلی از زمینه‌ها تغییر کرده‌اند و محمدرضا هنرمند به‌جای اینکه حال خوش فیلم‌های گذشته‌اش را به امروز بیاورد، بخشی از حقه‌های لورفته فیلمسازان نسل قبل را به زمان امروز آورده است که در آنها یک سری اعتباربخشی‌های غیرزیبایی‌شناختی برای فیلم‌ها صورت می‌گرفت. این در‌حالی است که برای مخاطب امروز می‌توانست حال‌و‌هوای دوره‌های قبل سینمای ایران خیلی جذاب باشد و چیزی که جذابیت نداشت، همان حقه‌های لورفته بود.

فیلم زمان هخامنشیان و با یک تصویر بسیار ضعیف از کوروش شروع می‌شود و نه‌تنها لباس و گریم بازیگران در این بخش از  حد توقع ضعیف‌تر است؛ بلکه طریقه صحبت کردن شخصیت‌هایی که در تاریخی مربوط به ۲۵۰۰ سال پیش ایران زندگی می‌کردند هم نوع ضعیف شده‌ای از نمایشنامه‌های ۳۰۰ سال پیش اروپاست. اینجا مخاطب با یک فرشته مرگ مواجه می‌شود که حمید فرخ‌نژاد نقش آن را بازی می‌کند و البته مقداری شوخ و بازیگوش است. ملک‌الموت در طول فیلم به شخصیت‌های مختلفی در تاریخ سر می‌زند تا جان آنها را بگیرد و از این طریق درباره زندگی، بیانیه‌های متعددی صادر می‌شود. هیچ نوع پیوستگی مشخصی بین شخصیت‌هایی که این ملک‌الموت مسئول گرفتن جان آنهاست، وجود ندارد. همه ایرانی هستند جز هیتلر و اصلا مشخص نیست که هیتلر در این وسط چه می‌کند. چه لزومی داشت که در کنار کوروش کبیر و امیرکبیر، نه نادرشاه یا آغامحمدخان قاجار و انواع شاهان کشورگشا و خونریز ایرانی، بلکه هیتلر قرار داده شود؟ نتیجه‌گیری فیلمساز از نمایش سکانس مربوط به قتل هرکدام از این شخصیت‌ها هم به قدری سطحی است که از توصیه‌های درست‌ رفتاری به کودکان خردسال ساده‌تر به‌نظر می‌رسد. موازی با داستان جان‌ ستاندن ملک‌الموت از شخصیت‌های مختلف، ماجرای زنی روایت می‌شود که پزشک بوده و همسر خودش را حین جراحی کشته است.

این زن حالا می‌خواهد به آخرین وصیت همسرش عمل کند و جسد او را برای دفن به یک منطقه بیابانی ببرد. برادر مرد متوفی که پلیس هم هست، دنبال زن می‌رود تا از این اقدام جلوگیری کند. زن، در بخشی از ماجرا با همین ملک‌الموت برخورد می‌کند و وقتی به‌عنوان تجربه نهایی این فرشته از حسی انسانی به نام عشق، او را تا مرز تبدیل شدن به انسان پیش می‌برد، خودش هم می‌میرد. کار هنرمند در ساخت این فیلم سر‌به‌سر گذاشتن با چیزی بوده که از آن می‌ترسیده است. این مثل آواز خواندن برای غلبه بر ترس از تاریکی می‌ماند یا واکنش‌های انفجاری جامعه به تلخ‌ترین و اعصاب‌خردکن‌ترین اخبار که با ساختن لطیفه‌هایی درباره آن اتفاقات تخلیه می‌شود. از این جهت فیلم هنرمند هیچ ارتباطی با زمان حاضر در بیرون از ذهن خود او ندارد، بلکه می‌تواند با این فراز از زندگی شخصی‌اش مرتبط باشد. سمفونی نهم را می‌شد 30 یا 40 سال پیش جلوی دوربین برد. به‌نظر نمی‌رسد حتی اگر ۵۰ یا ۶۰ سال پیش هم این اتفاق می‌افتاد، مشکلی پیش می‌آمد. اینکه یک فیلم برآمده از دغدغه‌های روحی و روانی سازنده‌اش باشد یا دغدغه‌های اجتماعی و بیرونی او، نمی‌تواند خودبه‌خود ملاک ارزش‌گذاری برای آثار باشد. اما مساله‌ فنی قابل توجه در این مورد، وضعیت معروف به «تب الهام» است که در آثار خلق‌شده با درون‌مایه‌های فردی، می‌تواند وجود داشته باشد. در این وضعیت که نه‌تنها سینما، بلکه شامل سایر شاخه‌های هنری هم می‌شود. یک هنرمند ممکن است بر اثر تحت‌تاثیر قرار گرفتن شدید در رابطه با یک موضوع، بیشتر از آنچه می‌تواند روی مخاطبش تاثیر بگذارد، خودش از آنچه می‌گوید احساساتی شود.

این وضعیت کیفیت زیبایی‌شناختی کار را به طرز غافلگیرکننده‌‌ای پایین می‌آورد. مثلا شاعری تحت‌تاثیر مشاهده یک صحنه خونین، بیتی معمولی می‌سراید؛ اما موقع سرازیر کردن واژه خون روی کاغذ، چنان خودش متأثر می‌شود که نخواهد توانست درک کند مخاطبی که آن صحنه را از نزدیک ندیده، چیز چندان غریبی در این بیت نمی‌خواند. مساله محمدرضا هنرمند در سمفونی نهم، مرگ است و با آن سربه‌سر می‌گذارد تا از ترس خود نسبت به این موضوع کاسته باشد؛ اما اساس مشکلات فرمی و حتی محتوایی کار از اینجا برمی‌خیزد که مایه اصلی فیلم، تشکیل شده از تلاش کارگردانان آن برای پرت‌ کردن حواس خودش از چیزی به چیزهای دیگر است و مشخص نیست که مخاطب او باید با آن چیزی که مساله اصلی کارگردان بوده، یعنی مرگ، درگیر باشد یا چیزهایی که کارگردان به آنها پناه برده است تا از وحشت مرگ کم کند.

* نویسنده: میلاد جلیل‌زاده؛ روزنامه‌نگار

مطالب پیشنهادی
نظرات کاربران
تعداد نظرات کاربران : ۰